eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 مردی بزرگی خرید. مدتی نگذشت اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. ابو سعید ابوالخیر گفت: می‌دانی که اگر این همه مصیبت را الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص نیک اوست. 💠 شیخ گفت: تمام این به خاطر یک لحظه بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: 🔻 روزی خانه بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. 🔻 زمانی هم که از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این توست. مرد گریست و در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و کرد. 🆔 @mojaradan
. غریبترین قریب ، مهدی جان میان خیل زائران ، در نجوای عاشقانه ی مشتاقان ، سیل اشک ها آنهنگام که دیدگان ، حرم را نظاره می کند ... دعای ناب عزاداری ، قلب شکسته ی سینه زنی یا ی خالصانه ی روضه خوانی ... کارگر افتد ... کنار رود این پرده ی غیبت بتابی از پس سالهای آخرالزمان و نجاتمان دهی ... @mojaradan
عینک سیاه در لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت كه خلوت بود. اتوبوس كه راه افتاد نفسی تازه كرد و به دور و برش نگاه كرد. پسر جوانی روی جلویی نشسته بود كه فقط می توانست نیمرخش را ببیند كه داشت از بیرون را نگاه می كرد. به پسر شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع كرد: چه# پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون مرتب شونه شده و اون استخونی. سه تیغه هم كه كرده حتما خوشبویی هم زده... چقدر آفتابی بهش میاد... یعنی داره به چی فكر می كنه؟ آدم كه اینقدر به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به فكر می كنه... آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش . باید به هم بیان (كمی احساس حسادت)... می دونم پسر یه... با دوستهاش قرار میذاره كه با هم برن شام بیرون. كلی با هم می خندند و از زندگی و لذت می برن؛ میرن پارتی، كافی شاپ، اسكی... چقدر ! یعنی خودش می دونه؟ می دونه كه باید قدر زندگیشو بدونه؟ دلش برای خودش . احساس كرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او است. احساس بدبختی كرد. پسر زودتر پیاده می شد... ایستگاه بعد كه نگه داشت، پسر از بلند شد. مشتاقانه نگاهش كرد، بلند و خوش تیپ بود. پسر با های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مكثی كرد و چیزی را كه در دست داشت باز كرد... یك، دو، سه و چهار ... های استوانه ای باریك به هم پیوستند و یك عصای سفید رنگ را تشكیل دادند ... از آن به بعد دیگر هرگز عینك آفتابی را با سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی كه داشت را شكر كرد... @mojaradan