☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و دوم: دومین حضور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸هشتمين روز مهرماه با بچههای معاونت عمليات سپاه راهی منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهی کرديم. موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردی، كه به همراه نيروهای سپاه راهی منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم.
🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچهها برای نماز آماده میشدند. حالت معنوی عجيبی در بچهها ايجاد شد. محمد بروجردی گفت: اميرآقا، اين #ابراهيم بچه كجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان.
برادر بروجردی ادامه داد: عجب صدايی داره. يكی دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه. بعد ادامه داد: اگه تونستی بيارش پيش خودمون #كرمانشاه.
🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپلذهاب میآمدیم. اصغر وصالی نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن، منطقه به يك ثبات و پايداری رسيد. اصغر از فرماندهان بسيار #شجاع و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت. او هميشه میگفت: چريكی به شجاعت و #دلاوری و مديريت اصغر ندیدهام. اصغر حتی همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبههها سر میزنه. اصغر هم، چنين حالتی نسبت به ابراهيم داشت.
🔸يكبار كه قصد شناسايی و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايی. اصغر وقتی از شناسايی برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در #لبنان جنگیدهام. كل درگیریهای سال ۵۸ كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دورههای نظامی را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامی را خيلی خوب میفهمد. برای همين در طراحی عملیاتها از ابراهيم كمك میگرفت.
🔸آنها در يكی از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه #تانك دشمن را منهدم كردند و تعدادی از نيروهای دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالی يكی از ساختمانهای پادگان ابوذر را برای نيروهای داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصی در شهر ايجاد كرد. وقتی شهر كمی آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمندهها #ورزش باستانی را بر پا كرد.
🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب میگرفت و با صدای گرمِ خودش میخواند. اصغر هم میاندار ورزش شده بود، اسلحه ژ۳ هم شده بود ميل! با پوكه توپ و تعدادی ديگر از سلاحها، وسايل ورزشی را درست كرده بودند. يكی از فرماندهان میگفت: آن روزها خيلی از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران #بيمارستان و بچههای رزمنده، صبحها به محل ورزش باستانی میآمدند. ابراهيم با آن صدای رسا میخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به اين ترتيب آنها روح زندگی و #اميد را ايجاد میکردند. راستی كه ابراهيم انسان عجيبی بود.
🔸امام صادق علیهالسلام میفرماید: هر كار نيكی كه بندهای انجام میدهد در #قرآن ثواب برای آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلویشان از بسترها جدا میشود و هيچكس نمیداند به پاداش آنچه کردهاند چه چيزی برای آنها ذخيره کردهام» همان دوران كوتاه سرپلذهاب، ابراهيم معمولاً يكی دو ساعت مانده به #اذان صبح بيدار میشد و به قصد سر زدن به بچهها از محل استراحت دور میشد. اما من شك نداشتم كه از بيداری سحر لذت میبرد و مشغول نماز شب میشود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختی ظرف آب تهيه كرد و برای غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادي روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و نهم: ظاهر ساده
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸در ايام ابتدای جنگ، #ابراهيم الگوی بسياری از بچههای رزمنده شده بود. خیلیها به رفاقت با او افتخار میکردند. اما او هميشه طوری رفتار میکرد تا كمتر مطرح شود. مثلاً به لباس نظامی توجهی نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردی میپوشید. تا هم به مردم محلی آنجا نزدیکتر شود، هم جلوی نفس خود را گرفته باشد. ساده و بیآلایش بود. وقتی براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... برای رزمندگان است. اما مدتی كه گذشت به شخصيت او پی برديم.
🔸ابراهيم به نوعی ساختارشكن بود. به جای توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود. بچه ها هم از او تبعيت میکردند. هميشه میگفت: مهمتر از اينكه برای بچهها لباسهای هم شكل و ظاهر نظامی درست كنيم بايد به فكر #آموزش و #معنويت نيروها باشيم و تا میتوانیم بيشتر با بچهها رفيق باشيم. نتيجه اين تفكر، در عملیاتهای گروه، كاملاً ديده میشد. هر چند برخی با تفكرات او مخالفت میکردند.
🔸پارچه لباس پلنگی خريده بود. به يكی از خیاطها داد و گفت: يك دست لباس كُردی برايم بدوز. روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكی از بچههای كُرد از لباس من خوشش آمد. من هم #هديه دادم به او! ساعتش را هم به يك شخص ديگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسيده بود و #ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود! اين كارهای ساده باعث شد بسياری از كردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهيم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهيم در عين سادگی ظاهر، به مسائل سياسی كاملاً آگاه بود.
🔸جريانات سياسی را هم خوب تحليل میکرد. مدتی پس از نصب تصاوير #امام راحل و شهيد بهشتی در مقر، از طرف دفتر فرماندهی كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بنیصدر اداره میشد دستور تعطيلی و بستن آذوقه گروه صادر گرديد، اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است. تمامی حملات ما توسط اين گروه طراحی و اجرا میشود. بعد از مدتی با پیگیریهای اين فرمانده، جلوی اين حركت گرفته شد.
🔸يك روز صبح اعلام كردند كه بنیصدر قصد بازديد از #كرمانشاه را دارد. ابراهيم و جواد و چند نفر از بچهها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند. فرماندهان نظامی با ظاهری آراسته منتظر بنیصدر بودند. اما قيافه بچههای اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردی و ظاهر هميشگی به استقبال بنیصدر رفتند! هر چند هدفشان چيز ديگری بود. میگفتند : ما میخواهیم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامی جنگ را اداره میکند!
🔸آن روز خيلی معطل شديم. در پايان هم اعلام كردند رئیس جمهور به علت آسيب ديدن هليكوپتر به كرمانشاه نمیآید. مدتی بعد حضرت آيت الله خامنهای به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه #تهران بودند. ابراهيم تمام بچهها را به همراه خود آورد. آنها با همان ظاهر ساده و بیآلایش با حضرت آقا ملاقات كردند و بعد هم ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسی كردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸