eitaa logo
ملایی
190 دنبال‌کننده
38 عکس
10 ویدیو
33 فایل
کانال عمومی است ولی بیشتر برای طلاب مفید است. ابتدای هر مطلب با چند هشتگ، موضوع آن را مشخص می کنم. اگر جذاب بود می توانید هشتگ را سرچ کنید وگرنه عبور کنید. راه ارتباطی با بنده: @MohammadRezaMollaei تبادل نداریم، اعضا مسئول تبلیغ کانال هستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه مطلب قبل: سادسا اگر گفتیم هرچه قدمای از فقها گفته اند زیر سر ارتکازی امضاء شده هست (به بهانه ی اجماع مدرکی ای چیزی) اصلا راه اجتهاد بسته می شود. مثلا اگر درباره تشهد بگوئیم ارتکاز امضاء شده داریم بر وجوب(وجوب به اصطلاح متأخرین)، خب این ارتکاز با همین روایت صحیح السند اخیر سازگار نیست! جواهر ج10 ص 247 را ببینید که چطور صاحب جواهر بین سنة و وجوب تقابل فرض کرده و چندین روایت معتبر را طرح می کند! مثال دیگری بزنم: این موثقه را ببینید: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: قَرَأْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَتَبَ كِتَاباً بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ مَنْ لَحِقَ بِهِمْ مِنْ أَهْلِ يَثْرِبَ- أَنَّ كُلَّ غَازِيَةٍ غَزَتْ بِمَا يُعَقِّبُ بَعْضُهَا بَعْضاً بِالْمَعْرُوفِ وَ الْقِسْطِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ فَإِنَّهُ لَا يَجُوزُ حَرْبٌ إِلَّا بِإِذْنِ أَهْلِهَا وَ إِنَّ الْجَارَ كَالنَّفْسِ غَيْرَ مُضَارٍّ وَ لَا آثِمٍ وَ حُرْمَةَ الْجَارِ عَلَى الْجَارِ كَحُرْمَةِ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ لَا يُسَالِمُ مُؤْمِنٌ دُونَ مُؤْمِنٍ فِي قِتَالٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ إِلَّا عَلَى عَدْلٍ وَ سَوَاء» در کتاب یکی از مراجع تقلید این روایت شاذ نادر فرض شده و کنار گذاشته می شود در حالی که استاد سید سجاد ایزدهی فرمودند: اگر پاورقی بحار الانوار ج19 ص 168 دیده میشد معلوم می شد این روایت گلچینی پراکنده از قانون اساسی مدینه است که توسط خود رسول الله ص تنظیم شده است! اصلا خبر داشتید که پیامبر اکرم در مدینه قانون اساسی نوشته اند!؟ جمع بندی: این که ما به ارتکاز اصحاب ائمه و اقدمین از فقها دسترسی نداریم پس بسیاری از اوامر شارع مجمل می شوند کلامی خطرناک است که لایه لایه بودن احکام شرعی را نسبت به قوت اسلام و ایمان مکلفین تخریب می کند! مگر تمام واجبات و محرمات برای دختر 9 ساله صادر شده اند!؟ پیامبر به سلمان (درباره ابوذر و محمد بن حنفیه نیز آمده) می فرمایند: عليك بقراءه القرآن، به امیر المؤمنین می فرمایند: «عَلَيْكَ بِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ عَلَى كُلِّ حَال‏» و ... حالا آیا درست است که ما به جای این که بیائیم بیشتر فحص کنیم (مثلا پاورقی بحار را ببینیم) یا واجبات و محرمات سطوح مختلف ایمانی را استنباط کنیم یا معانی سنة و فریضة را دقیق تر بررسی کنیم، برگردیم بگوئیم این اوامر مجمل اند چون شاید مخاطب ارتکازی داشته بر عدم وجوب ؟!؟! سبحان ربک رب العزة عما یصفون ...
مبانی رجالی رهبری استاد گرامی پور.docx
23.1K
حجت‌الاسلام و المسلمین مهدی گرامی پور در جلسه ی چهارشنبه، ۲۳ تیر ماه ۱۴۰۰ مبانی رجالی رهبر معظم انقلاب (مدّظله‌العالی) را توضیح دادند که بنده از روی فایل صوتی بحث ایشان را پیاده و منظم کردم. (البته مثلا در مورد توثیقات کامل الزیارات ان قلتی نیز مطرح کردم). پانوشت: بعد از اتمام، پاورپوینت ایشان به دستم رسید و صحت متن را با آن بررسی کردم. البته محتوای این فایل حدود دو برابر آن است.
در این مطلب ساختار های هستی شناسی فلسفی و عرفانی را بحث کردیم. حال می خواهیم ببینیم در هر کدام باید قائل به اشتراک معنوی وجود شویم یا اشتراک لفظی وجود؟ 1) اصالت ماهوی های متعارف : بحث وجود و وحدت آن، برای این افراد جدی نیست و تفکیکی بین وجود و موجود قائل نیستند و عمدتا فکر می کنند اشتراک معنوی موجود (دارای هستی بودن) همان اشتراک معنوی وجود است. 2) اصالت ماهیت شیخ اشراق: از خداوند تا نفوس همه انوار و ماهیت های موجوده هستند که در معنای موجودیت اشتراک دارند اما مادیات ظلمانی اند و با ما فوق خودشان اشتراک لفظی دارند. 3) ذوق تأله: اشتراک معنوی وجود در ذهن داریم نه در خارج. 4) حقائق متباینه: اشتراک لفظی وجود مگر در مفهوم. 5) وحدت سخنی: اشتراک معنوی وجود در خارج و ذهن. 6) تشکیک خاصی: اشتراک معنوی وجود در خارج حتی در مادیات. 7) جهله صوفیه: چرت و پرت می شود. 8) وحدت شخصی اطلاقی: نظر استاد یزدان پناه (فروغ معرفت ج1ص389) : بر اساس دیدگاه عارف، ذات به لحاظ مرتبه واحدیت و الوهیت است که با ماسواء و تعینات خلقی مرتبط بوده و با آنها سنخیت و اشتراک دارد، امّا در مقام غیب الغیوبی خود که از هر تعین - حتی تعین مبدئیت و ایجاد - مبرّا است، با خلق مرتبط نبوده و هرگز با مخلوقات سنخیتی نخواهد داشت. (احتمال هم دارد که این بیان صرفا تقریر نظر امام خمینی بوده باشد نه نظر نهایی استاد) استاد امینی نژاد (جلسه چهاردهم مصباح الهدایه) : آنچه در بدو امر در فلسفه درباره اشتراک معنوی وجود می یافتیم در فضای عرفانی محفوظ می ماند، این که از هر موجودی دو حیث می یافتید یکی وجود و یکی ماهیت، عرفان می گوید این وجود همان حق است! برای همین هر موجودی که می بینید وجود و هستی را در آن می یافتید «فاینما تولوا فثم وجه الله» پس حقیقت وجود دیگر به نحو تشکیکی همه جا حاضر نیست بلکه به نحو اطلاقی همه جا حاضر است یعنی هر جا وجود هست باید واجب باشد. بنابراین مقام غیب الغیوبی را اگر از باب وحدت در کثرت نگاه کردید مشترک معنوی درست می شود آنچه وجود بالذات دارد ماسواء بالعرض دارند و سنخیت و اشتراک معنوی بین حقیقت و مجاز برقرار است. زیرا وجود مشترک لفظی بین حق و خلق نیست بلکه خلق حقیقتاً به حیث تقییدیه موجود است. نظر شخصی: اگر بحث اشتراک معنوی موجود بود حق با استاد امینی نژاد بود زیرا ماهیات حقیقتا به حیث تقییدیه ی وجود موجود اند ولی بحث ما اشتراک معنوی وجود است و ماهیات هرگز حتی مجازاً وجود نیستند. جمع بندی: مقدمه: باید بین دو لحاظ از ذات تفکیک کرد، استاد یزدان پناه در ص 315 ج1 فروغ معرفت می فرمایند: «مقام لا مقامی ذات دارای بطون مطلق و تباین بالذات بوده و از جهتی هیچ سنخیت و ارتباط و اشتراکی با عوالم دیگر ندارد زیرا همه عوالم مشوب به تعین می باشند و او منزه از هرگونه تعین است. البته به لحاظی دیگر، همه حقایق و مراتب دیگر ریشه در ذات غیب الغیوبی داشته و بدین سبب که همه تجلیات تجلی ذاتی می باشند، هیچ حجاب و مانعی بین ذات و مخلوقات نیست». همچنین ج2ص16و17 نتیجه نهایی: 1) بین حق ( ذات غیب الغیوبی یا مقام ذات بشرط لا ) و خلق اشتراک معنوی وجود برقرار نیست زیرا عینیت و اتحادی بین آنها برقرار نیست. ان قلت فلاسفه: معطی شیء فاقد شیء نمی شود پس هر آنچه حق تعالی به مخلوقات می دهد باید خود به نحو اعلی و اتم داشته باشد پس باید بین آنها سنخیت باشد و این سنخیت سر از اشتراک معنوی در خواهد آورد. قلت: نظر امام خمینی: خداوند به لحاظ مقام واحدیت، معطی و مبدأ مخلوقات است و این استدلال فلاسفه بالاتر از مقام تعین ثانی راه ندارد. نظر شخصی: دارا بودن ریشه ی کمالات به نحو اعلی و اشرف یا به نحو اندماجیِ اندراجی، مقام ذات را از بساطت نمی اندازد و اشتراک معنوی وجود را در پی ندارد مگر خیلی جُملی و اجمالی! که آن هم بیشتر اشتراک معنوی در «اصل الواقعیة» را نتیجه می دهد تا اشتراک معنوی در وجود را؛ زیرا وجوبی که او دارد دیگران ندارند وحدت اطلاقی او همینطور، منحصر به خودش است و بقیه صفات اندماجی اندراجی اش نیز مثل علم و قدرت، در واقع صفاتی بالفعل نیستند (ضلت فیک الصفات...) . 2) بین حق ( وجود مطلق یا ذات لابشرط مقسمی ) و خلق اشتراک معنوی وجود برقرار است زیرا عینیت و اتحاد دارند.
معرفی در شرح شرح «مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة» اثر آیت الله یزدان پناه با تدریس استاد امینی نژاد بسیار مغتنم است. بخشی از متن کتاب: «هل بلغك من تضاعيف إشارات الأولياء، عليهم السلام، و كلمات العرفاء، رضي اللّه عنهم، أنّ الألفاظ وضعت لأرواح المعاني و حقائقها؟ و هل تدبّرت في ذلك؟ و لعمري، أنّ التدبّر فيه من مصاديق قوله (ع): تفكّر ساعة خير من عبادة ستّين سنة. فإنّه مفتاح مفاتيح المعرفة و أصل أصول فهم الأسرار القرآنيّة.» بخشی از مقدمه کتاب به نقل از صحیفه نور ج20 ص298 : «تمام تشكيلاتى كه در اسلام از صدر اسلام تا حالا بوده است، و تمام چيزهايى كه انبيا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولياى اسلام تا آخر دارند، معنويات اسلام است، عرفان اسلام است، معرفت اسلام است، در رأس همه امور اين معنويات واقع است. تشكيل حكومت براى همين است، البته اقامه عدل است، لكن غايت نهايى معرفى خداست و عرفان اسلام... آقايان بايد توجه به اين معنا داشته باشند كه مردم را آشنا به معارف الهى كنند. اسلام بسيار غنى است‏... در آيات شريفه‏اى كه مربوط به معنويات و عرفان و سلوك و اين طور چيزهاست، در هيچ كتابى نظير قرآن نيست و هيچ كتابى سابقه ندارد كه اين طور عرفان داشته باشد؛ اين طور فلسفه داشته باشد... از اين جهت، ما بايد عمده توجهمان به عرفان اسلامى باشد». تذکر: حقیر مصباح الهدایه را علی رغم تمام محاسنی که دارد به عنوان کتاب درسی رسمی مناسب نمی دانم.
هر ذاتی از جمله ذات خدای متعال از 4 منظر نفس الامری می تواند ملاحظه شود: الف) بشرط لا یا مقام ذات (به تعبیر استاد امینی نژاد) یا ذات غیب الغیوبی (به تعبیر امام خمینی) یا کنه ذات یا مقام لا مقامی (به تعبیر استاد یزدان پناه) یا الهویة الغیبیة یا عنقاء مُغرِب یا غیب مصون یا غیب مطلق یا ... شواهد: 1) ملاصدرا : «المستفيض المشهور عن النبي صلّى اللّه عليه و آله من قوله: كان اللّه و لم يكن معه شي‏ء» شرح اصول کافی ج1ص101 2) از امام کاظم علیه السلام : «إن الله تبارك و تعالى كان لم يزل بلا زمان و لا مكان و هو الآن كما كان» توحید صدوق ص 179 3) استاد یزدان پناه «مقام لا مقامی ذات دارای بطون مطلق و تباین بالذات بوده و از جهتی هیچ سنخیت و ارتباط و اشتراکی با عوالم دیگر ندارد زیرا همه عوالم مشوب به تعین می باشند و او منزه از هرگونه تعین است» فروع معرفت ج1 ص315 4) قونوی : «انّ الذات من حیث هی - مع قطع النظر عن الالوهیة الجامعة للاسماء و الصفات - لا نسبة بینها و بین شیء اصلا» مفتاح الغیب ص 62 5) فناری : «ان الذات من حیث هی ... لا نسبة بینها و بین شیء و لا حکمَ اصلاً» مصباح الانس ص 522 6) یحذرکم الله نفسه ، «هو» در آیات «قل هو الله احد» یا «هو الله الذی ...» فروغ معرفت ج1ص444 7) درباره این لحاظ و مقام است که ص فرمود: ما عرفناک «حق معرفتک». ب) لابشرط قسمی که مقید به اطلاق است یا ذات نامتناهی حق یا ... شواهد: 1) امام خمینی : «ذات نامتناهی حق تعالی به حسب ذات، به دلیل نامتناهی بودن، هیچ نسبتی با امور متناهی پیدا نمی کند» فروغ معرفت ج2ص17 2) قونوی: اعلم انّ الحق من حیث اطلاقه الذاتی لا یصح ان یحکم علیه بحکم او یعرف بوصف او یضاف الیه نسبةٌ ما من وحدة او وجوب او مبدئیة او اقتضاء او ایجاد او صدور اثر او تعلق علم» النصوص ص6 3) استاد یزدان پناه: «حق تعالی از حیث اطلاق ذاتی خود حتی از نسبت ایجادی و اقتضای ایجاد نیز منزّه است؛ چرا که طرح هر نسبتی به معنای خروج از مقام اطلاقی ذات و لحاظ پاره ای قیود و تعینات می باشد» فروغ معرفت ج2ص18 ج) لابشرط مقسمی یا ذات (به تعبیر استاد امینی نژاد) یا وجود بما هو وجود (به تعبیر قیصری) یا وجود مطلق یا اصل الواقعیة یا ... شواهد: 1) هو معکم اینما کنتم، هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن، الله الصمد، و هو الذی فی السماء الهٌ و فی الارض اله و ... 2) امام کاظم علیه السلام : «لا يخلو منه مكان و لا يشغل به مكان و لا يحل في مكان- ما يكون من نجوى ثلاثة إلا هو رابعهم و لا خمسة إلا هو سادسهم و لا أدنى من ذلك و لا أكثر إلا هو معهم أين ما كانوا» توحید صدوق ص 179 3) نهج البلاغه : «إنه لبكل مكان و في كل حين و أوان و مع كل إنس و جان» و «لا يجنه البطون عن الظهور و لا يقطعه الظهور عن البطون قرب فنأى و علا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن» 4) استاد یزدان پناه: «همه ی حقایق و مراتب دیگر ریشه در ذات غیب الغیوبی داشته و بدین سبب [از این لحاظ] که همه ی تجلیات تجلی ذاتی می باشند،هیچ حجاب و مانعی بین ذات و بین مخلوقات نیست» فروغ معرفت ج1ص315 د) بشرط شیء یا اسم عرفانی که «ذات + صفت خاص» است و به این لحاظ شأنی یا ظهوری از ذات مورد ملاحظه قرار می گیرد چه تعین باشد چه نه (مثل نفس رحمانی) شواهد: 1) امام خمینی : «أنّ الذات مع تعيّن من التعيّنات الأسمائيّة منشأ لظهور عالم مناسب لذلك التعيّن. كتعيّنها باسم «الرحمن» لبسط الوجود؛ و باسم «الرحيم» لبسط كمال الوجود؛ و باسم «العليم» لظهور العوالم العقليّة؛ و باسم [بالاسم باید باشه همش] «القدير» لبسط عوالم الملكوت‏» مصباح الهدایه ص44 2) و باسمائک التی ملأت ارکان کل شیء 3) و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في أسمائه سيجزون ما كانوا يعملون، الله نور السماوات و الارض و ... 4) این اسماء تقسیم میشن به اسماء ذاتی و صفاتی و افعالی که مثلا فقط اصطلاح «اسماء ذاتی» در عرفان مشترک لفظی است بین 4 معنا: 1.شئون و نسب ذاتی که در خود مقام ذات به نحو اندماجی هستند ولو واقعا اسم عرفانی نباشند. 2.اسماء موجود در صدر واحدیت که حکایت از ذات در آنها غلبه دارد مانند احد و فرد 3.تمام اسماء موجود در صقع ربوبی 4.تعین های بروز یافته در احدیت مانند بطون مطلق، احد، علیم عظیم و ... (الموسوعه ج۴۸ آداب الصلوة ص ۳۸۳) تذکر1: اصلا دنبال شواهد نگشتم همین هایی که دم دستم بود رو آوردم اگر بگردید برای هرکدام شاید ده ها روایت پیدا بشه. تذکر 2: این که این لحاظ ها به عنوان «اعتبارات ماهیت» در کتب اصولی یا فلسفی بحث میشه دلیل نمیشه که بگین من (مثل آقای فیاضی) برای خدا ماهیت قائل شدم! تذکر 3: این اشتراک لفظیه خیلی ربط به اصل بحث نداشت عمدا آوردمش تا ببینید که عرفان نظری شوخی بردار نیست! اگر صبوریِ چند سال حرف شنیدن و نفهمیدن رو ندارید بی خیالش شید و خدا وکیلی! سریع انکار یا اشکال نکنید.
بسمه تعالی بعضی دوستان انتقاد کردند که نکات و مطالب عمدتاً برای طلاب هست بلکه گاهی شاید فقط برای اقلیتی از طلبه ها مفید باشد. بنده یک کانال در تلگرام راه اندازی کردم که مطالب عمومی تر یا مناسبتی یا تک حدیث های ناب یا حتی روزنوشت و ... را آنجا ارسال کنم تا بیش از پیش رعایت حال عموم عزیزان رو کرده باشم: https://t.me/MohammadRezaMollaei اینجا شاید هفته ای دو هفته ای یک بار مطلب تحقیقی یا تولیدی بگذارم که گاهی طولانی است و تبلیغ و تبادل ندارم ولی آنجا احتمالا هر روز یا یکی دو روز در میان، ان شا الله مطلب کوتاهی خواهیم داشت و با تبادل با بعضی کانال ها مشکلی نخواهد بود. 🌹
اگر ائمه داشتند چرا به اقتضای آن عمل نمی کردند و مثلا خود را به مهلکه می انداختند؟ علامه طباطبایی در جلد 18 ترجمه المیزان ص294 پس از توضیح شبهه، پاسخ خود را می فرمایند. من عبارت علامه را عرض کنم. بعد خلاصۀ آن را گفته و در پایان نقد و بررسی خواهیم داشت. عبارت حضرت علامه: «روايات بسيارى از طرق ائمه اهل بيت (ع) رسيده كه خداى سبحان پيامبر اسلام و ائمه (ع) را تعليم داده، و هر چيزى را به ايشان آموخته... از سوى ديگر به اين روايات اشكال شده كه: تا آنجا كه تاريخ نشان مى‏دهد سيره اهل بيت چنين بوده كه در طول زندگى خود مانند ساير مردم زندگى مى‏كرده‏اند و به سوى هر مقصدى مى‏رفتند از راه معمولى و با توسل به اسباب ظاهرى مى‏رفتند، و عينا مانند ساير مردم گاهى به هدف خود مى‏رسيدند، و گاهى نمى‏رسيدند، و اگر اين حضرات علم به غيب مى‏داشتند، بايد در هر مسيرى به مقصد خود برسند، چون شخص عاقل وقتى براى رسيدن به هدف خود، دو راه پيش روى خود مى‏بيند، يكى قطعى و يكى راه خطا، هرگز آن راهى را كه مى‏داند خطا است طى نمى‏كند، بلكه آن راه ديگر را مى‏رود كه يقين دارد به هدفش مى‏رساند. در حالى كه مى‏بينيم آن حضرات چنين نبودند، و در زندگى راههايى را طى‏ مى‏كردند كه به مصائبى منتهى مى‏گشت، و اگر علم به غيب مى‏داشتند بايد بگوييم عالما و عامدا خود را به مهلكه مى‏افكندند، مثلا رسول خدا (ص) در روز جنگ احد آنچه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورد، و يا على (ع) خودش عالما و عامدا در معرض ترور ابن ملجم مرادى ملعون قرار گرفت، و همچنين حسين (ع) عمدا خود را گرفتار مهلكه كربلا ساخت، و ساير ائمه (ع) عمدا غذاى سمى را خوردند. و معلوم است كه القاء در تهلكه يعنى خويشتن را به دست خود به هلاكت افكندن عملى است حرام، و نامشروع. اساس اين اشكال به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد دو آيه از آيات قرآنى است، يعنى آيه" وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ" و آيه" وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ". و اين اشكال يك مغالطه بيش نيست، براى اينكه در اين اشكال بين علوم عادى و علوم غير عادى خلط شده، و علم به غيب علمى است غير عادى كه كمترين اثرى در مجراى حوادث خارجى ندارد. توضيح اينكه: تمامى حوادث‏ عالم، سلسله نظام يافته‏اى است، كه همگى و مجموعه‏اش متصف به وجوب است، يعنى محال است يكى از آن حوادث كه به منزله يك حلقه از اين زنجير است از جاى خودش حذف شود، و جاى خود را به چيز ديگر و حادثه‏اى ديگر بدهد. اين سلسله و زنجير از همان روز اول واجب بوده- چه گذشته‏هايش و چه حوادث آينده‏اش- حال اگر فرض كنيم كه شخصى به اين سلسله يعنى به سراپاى حوادث عالم آن طور كه هست و خواهد بود علم داشته باشد، اين علم نسبت هيچ يك از آن حوادث را هر چند اختيارى هم باشد تغيير نمى‏دهد و تاثيرى در نسبت آن نمى‏كند، يعنى با فرض اينكه نسبت وجوب دارد، ممكنش نمى‏سازد، بلكه هم چنان واجب است. ادامه دارد ...
ادامه کلام علامه : حال اگر بگويى: همين كه علم يقينى در مجراى افعال اختيارى قرار گرفت عينا مانند علم حاصل از طرق عادى مى‏شود و قابل استفاده مى‏گردد چون آدمى را بر سر دو راهى بكنم يا نكنم قرار مى‏دهد به اين معنا كه در آنجا كه با علم حاصل از طرق عادى مخالف باشد نظير علم عادى سبب فعل و يا ترك مى‏گردد. در پاسخ مى‏گوييم: خير چنين نيست كه علم يقين به سلسله علل منافات با علم عادى داشته باشد، و آن را باطل سازد، به شهادت اينكه مى‏بينيم بسيار مى‏شود كه انسان علم عادى به چيزى دارد، ولى عمل بر خلاف آن مى‏كند، هم چنان كه قرآن كريم در آيه‏ " وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ" مى‏فرمايد كفار به علم عادى يقين دارند به اينكه با انكار و عناد در برابر حق معذب شدنشان در آتش يقينى است، در عين حال به انكار و عناد خود اصرار مى‏ورزند، به خاطر اينكه در سلسله علل كه يك حلقه‏اش هواى نفس خود آنان است، انكارشان حتمى و نظير علم عادى به وجوب فعل است. با اين بيان اشكال ديگرى هم كه ممكن است به ذهن كسى بيايد دفع مى‏شود، و آن اين است كه: چگونه ممكن است انسان علم يقينى پيدا كند به چيزى كه خلاف اراده او باشد، چنين علمى اصلا تصور ندارد، و به همين جهت وقتى مى‏بينيم علم در اراده ما تاثير نمى‏كند بايد بفهميم كه آن علم، علم يقينى نبوده، و ما آن را علم يقينى مى‏پنداشتيم. وجه دفع اين اشكال اين است كه گفتيم: صرف داشتن علم به چيزى كه مخالف اراده و خواست ما است، باعث نمى‏شود كه در ما اراده‏اى مستند به آن علم پيدا شود، بلكه ... نظير اين جريان در افعال عنائى به خوبى به چشم مى‏خورد در اين گونه اعمال نيز مى‏بينيم علم قطعى به هلاكت، انسان را به باقى ماندن در بالاى برج وادار نمى‏كند، چون التزامى به علم قطعى خود ندارد. بعضى از مفسرين از اين اشكال پاسخ داده‏اند به اينكه: رسول خدا (ص) و ائمه، تكاليفى مخصوص به خود دارند، آنها بر خلاف ساير مردم مى‏توانند خود را به اينگونه مهلكه‏ها بيفكنند، ولى اين كار بر سايرين حرام است. در بعضى از اخبار هم به اين نكته اشاره شده. بعضى ديگر چنين جواب داده‏اند: آن علمى تكليف آور است كه علمى عادى باشد، و اما علم غير عادى تكليف را بر انسان منجز نمى‏كند. ممكن است اين دو پاسخ اخير را طورى توجيه كنيم كه با بيان سابق ما سازگار باشند.» ادامه دارد ...
ادامه مطلب قبل: مترجم المیزان درباره فعل عنائی گفته است: «بعضى از كارها از انسان سر مى‏زند كه نه مى‏توان آن را مانند كار كبد و معده جبرى و بى اختيار دانست، و نه مانند ساير كارهايى كه به اختيار خود مى‏كنيم اختياريش خواند، و لا جرم آن را شقى ثالث از كارهاى انسان دانسته‏اند، و نام آن را" فعل عنائى" نهاده‏اند. مثلا اگر يك فرد آدمى را بر بالاى درختى و يا برجى بسيار بلند قرار دهند، با اينكه در روى زمين به بيش از جاى يك جفت كفش زمين نمى‏خواست، تا بتواند روى پاى خود بايستد، و بالاى برج شايد چند برابر آن جا داشته باشد، ولى در عين حال نمى‏تواند آنجا قرار بگيرد، به محضى كه سقوط خود را تصور كند، آن چنان دلش از ترس پر مى‏شود كه ديگر باور اينكه مى‏تواند در آنجا بايستد از او سلب مى‏شود، و او تنها و تنها يك راه پيش روى خود مى‏بيند، و آن هم اين است كه خود را پرتاب كند، چنين عملى را نه مى‏توان گفت عمل ارادى است، براى اينكه عمل ارادى و اختيارى آن عملى است كه فاعلش قادر بر فعل و ترك آن باشد و در مثال ما فاعل قادر بر ترك نيست، و نه عملى است جبرى، براى اينكه عمل جبرى آن عملى است كه بدون اراده انجام گيرد، و سقوط در مثال ما عملى است كه با اراده فاعل انجام مى‏شود، لذا نام اينگونه اعمال را عمل به عنايت نهاده‏اند.» خلاصۀ بیان علامه: علم غیب علمی است یقینی به سلسله حوادثی که هیچ گریزی از آن نیست و افعالی که عالم به غیب انجام می دهد مانند فعل عنائی است ولی علم عادی حتی اگر یقینی هم باشد انسان را در دو راهی قرار داده، می تواند مطابق علمش عمل کند می تواند با یقینش مجاحده کرده و بر خلاف آن عمل کند. مترجم محترم فعل عنائی را این طور توضیح داده اند که نه جبری است نه اختیاری مانند کسی که در بالای بلندی آنچنان ترس دل او را پر می کند که باور این که می تواند آنجا بایستد از او سلب شده پس با ارادۀ خود سقوط می کند. نقد و بررسی: اولا: این که علم غیب تکلیف آور و تنجز آور نیست صحیح به نظر نمی رسد. بلکه ائمه اطهار گاهی علم غیب خود را ملاک و محور تصمیم و ارادۀ خودشان قرار می دادند مثلا در جنگ امیر المؤمنین به مالک اشتر فرمودند من کسانی را که در نسل آنها مؤمنی وجود دارد نمی کشم. این مطلب درباره امام حسین ع نیز در کتاب الرحمة الواسعة آیت الله بهجت آمده است. همچنین این حدیث و ... ثانیا: این که بگوئیم تمام یا اکثر افعال ائمه اطهار همه از سنخ فعل عنائی است که اهل بیت قادر بر ترک آن نبوده اند، قابل قبول نیست. آیا امیر المؤمنین در برابر ابن ملجم، باور این که می تواند از خودش دفاع کند را از دست داده و استباع شده و بی اختیار گردیده است؟! آخرین کلام امام حسین علیه السلام کاملا بر عکس این مطلب دلالت می کند: «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ ...». ثالثا: این که علامه فرمودند «علم به غيب علمى است غير عادى كه كمترين اثرى در مجراى حوادث خارجى ندارد» قاعدۀ عقلی نیست زیرا علم غیبی خداوند علم فعلی و منشأ صدور افعال از خداوند است. بلکه جواب صحیح همان هست که علامه فرمودند در بعضی اخبار به آن اشاره شده است و آن این که رسول الله ص و ائمه اطهار ع تکالیفی مخصوص به خود دارند و هر کس هر مقدار به آنان نزدیک شود خودش این دست تکالیف خاصّش را متوجه می گردد و کسی حق ندارد در برابر حضرت خضر از حضرت موسی علیهما السلام طرفداری نماید.
قبلا درباره علم خداوند و رابطه علم ذاتی و علم فعلی بحث کردیم، می خواهیم همان را ادامه دهیم: امام خمینی (مصباح الهدایه ص 54): إذا عرفت حقيقة ما تلونا عليك من الظهور الذاتي، يمكن لك فهم بعض الحقائق‏: منها: سرّ قول الحكماء السالفين و الفلاسفة السابقين أنّ الباري، جلّت عظمته، يعلم الجزئيّات على الوجه الكلّي. فإنّ الجنبة العالية من كلّ حقيقة على حدّ الإطلاق و صرافة الفعليّة و محوضة الكلّيّة؛ و التشخّصات المشهودة و التعيّنات المعلومة من الجنبة السافلة الخلقيّة، و من عالم الفرق، لا الجمع. و منها: وجه صحة رأي الشيخ المقتول، مقدّم إشراقيّة الإسلام في علم البارئ، و جعل العلم على مشربه ذاتيّا مقدّما على الأشياء؛ و إن كان بوجه فعليا هو الأشياء. توضیح استاد یزدان پناه (فروغ معرفت ج2ص167): کلیت سعی و حالت اطلاقی مشیت مطلقه از سویی، و وجود سریانی صفات حق تعالی؛ از جمله علم در آن از دیگر سو، و عدم وجود هیچ فاصله و حجابی بین حق تعالی و کثرات و تعینات موجود بر بستر فیض مقدس از دیگر سو، این نتیجه را در پی دارد که علم حق تعالی به جزئیات و اشیای متکثره، به نحو اطلاقی و به واسطه فیض مقدس است. عدم وجود هیچ فاصله و حجابی بین حق تعالی و فیض مقدس، و حقیقت ربطی بودن این فیض موجب می گردد که این فیض به نحو کامل و به بالاترین وجه، نزد حق سبحانه حاضر باشد.چنین حضوری ملاک علم حق است. فیض مقدس به لحاظ اصل ذات و مقام باطنش، مطلق واحد ربطی است و به دلیل این اطلاق و سریان، همه اشیاء در آن به نحو اطلاق و کلیت موجودند و حق سبحانه از طریق علم به فیض مقدس، علم اطلاقی و کلی به اشیاء خواهد داشت. توضیح خود امام (تقریرات فلسفه ج2 ص270): حدوث و تصرم و کثرت و تغییر و تبدل در علم نیست، بلکه در معلوم می باشد و داثر و متغیر و زائل منکشف است نه آنچه کشف به واسطۀ اوست. پس یعلم الاشیاء بالعلم الکلی و لا یعلم بالعلم الجزئی، مراد کلیت صدق بر کثیرین نیست، بلکه مراد این است که این ها به دیگران احاطه دارند. توضیح دیگر امام (چهل حدیث، ص615): علم فعلی به تجلی فیض مقدس حاصل می شود. این تجلی در تحت حوادث زمانیه و تغییرات نیست و ایجاد حق تعالی مبرا و مقدس از است از شائبۀ حدوث و تغییر، بلکه تعین و تحدید؛ و چنانچه علم ذاتی بسیط من جمیع الجهات و محیط به تمام حیثیات است، علم فعلی که آیه حقیقی حق و ظهور علم ذاتی و مرآت آن است؛ بسیط تام و واحد مطلق است و محیط به جمیع دائره تحقق است بدون آن که در او تعین و تجددی و ترکیبی باشد... چنانچه نفس ایجاد نفس ناطقه حقایق علمیه را در عالم عقل و مثُل خیالیه را در لوح خیال، علم فعلی نفس است و فانی در ذات او ... و به واسطۀ این احاطه و سعه و بساطت و نفوذ گفته اند حق تعالی جزئیات را به علم کلی عالم است. یعنی جزئیت و محدودیت در معلوم اسباب محدودیت در علم نشود؛ پس علم محیط و قدیم و ازلی و غیر متغیر است، و معلوم محاط و محدود و حادث و متغیر است. در عباراتی از تعلیقات بر شرح فصوص هم می فرمایند که علم مقید نیست معلوم مقید است. (تعلیقات بر مصباح الانس ص274). استاد یزدان پناه در توضیح بیشتر (که ظاهرا نظر خودشان است) می فرمایند: جنبۀ عالی یا جهت یلی الربّی همه کثرات خلقی، همان فیض مقدس است. هر شیء، یک جنبۀ عالی و یک جهت دانی دارد که به جهت عالی خود مطلق و بی قید است اما به جهت دانی اش، قید خورده و جزئی و متعین شده است. از این رو جنبۀ عالی همه موجودات متکثر جزئی اطلاق دارد و اگر علم به آن تعلق بگیرد، چنین علمی نیز دارای قیود جزئیه نیست! (فروغ معرفت ج2 ص168). ایشان همچنین درباره دفاع از نظریه شیخ اشراق درباره علم باری تعالی می فرمایند: به لحاظ جنبۀ یلی الربّی و ظهور ذاتی حق، علم بر معلوم مقدم است زیرا اشیاء به نفس این علم و اضافه اشراقی علمی ایجاد خواهند شد چنین لحاظی لحاظ ذاتی است. ولی از این جهت که چنین علمی در موطن فعل بوده و علم فعلی است، عین معلوم می باشد. همان طور که امام در تعلیقات بر مصباح الانس ص274 فرمودند: «و لیس العلم تابعا للمعلوم لا فی علم الذاتی و هو واضح و لا فی العلم الظهوری الفعلی، و ذلک لأنّ الفیض الإشراقی و الوجود المنبسط مقدم علی المهیات و التعینات. نقد و بررسی در ادامه ...
ادامه مطلب قبل: بیان امام خمینی در این بحث به نظر می رسد شبیه نظر سوم در مطلب قبل است که نظر علامه طباطبایی بود. اولا: علم آگاهی و دانستن است نه حضور! حضور شرط یا گاهی از مقومات علم است همانطور که التفات نیز از شروط علم است. پس تعریف علم به حضور تعریف دقیقی نیست. بنابراین حضور ولو تجلی ذاتی باشد، ملاک علم حق نیست. کما این که ما خلافاً للمشهور قائل ایم علم حصولی نیز کمال است نه نقص. ثانیا: این که علم حق تعالی به جزئیات علم کلی و اطلاقی و احاطی است معنای محصلی ندارد. اگر در علم فعلی هیچ تعین و تجدد و ترکیبی نباشد چطور ممکن است بتواند با اضافه اشراقی معلومات متکثر را پدید آورد؟! این که علم مطلق باشد و معلوم مقید اصلا شدنی نیست. فرض کنید معلوم این است: الان اینجا ساعت 6 عصر است. علم کلی و غیر مقید به این معلوم چگونه است؟ اصلا اگر علم مقید نباشد عالم چگونه آگاهی پیدا کند که الان اینجا ساعت 5 نیست 7 نیست؟! حالا شما بگوئید احاطه بگوئید اجمال و تفصیل، مشکلی حل نمی شود. با بحث اندماج و تفصیل هم مشکل حل نمیشود. بر فرض هم که کثرات اندماجی را در علم فعلی بپذیریم سوال مطرح می شود که این کثرات اجمالی از کجا آمدند؟ لطفا نفرمائید از صفات اندراجی در کنه ذات حق تعالی! بفرمائید نمی دانیم، این صادقانه تر است. ثالثا: این که علم محیط و قدیم و ازلی است و معلوم محاط و محدود و حادث، رجوعش به همان قول اول مطلب قبل است که کلام متکلمین بود مگر منظور از حدوث، حدوث زمانی نباشد، تأخر ذاتی باشد که به همان قول چهارم (قول قیصری) برگردد. رابعا: این که اشیاء یک جنبه یلی الربی دارند و یک جنبه یلی الخلقی، این تفکیک چه معجزه ای می خواهد بکند؟ بالاخره خداوند به جنبۀ یلی الخلقی ماسواء الله، علم حضوری دارد یا ندارد؟ دارد ولی کلی و مطلق نیست؟ ندارد؟ نمی تواند داشته باشد؟ تکلیف روشن نشد. خامسا: قبلا هم عرض کردیم آنچه آقایان علم فعلی می پندارند اصلا علم نیست ظهور تدریجی علم ذاتی است. چرا روی آن اسم علم می گذارند؟ چون علم را به حضور معنا کردند. بلكه عبارت امام گذشت که ایجاد کردنِ نفس ناطقه، صور علمیه خیالیه را علم فعلی نامیدند درحالی که واضح است که ایجاد علم نیست. همچنین اگر گفته شود علم فعلی خداوند ربطی به ذات او ندارد (ترجمه المیزان ج۱۸ص۳۶۶) این با اتحاد علم و عالم و معلوم سازگار نیست. عجیب است که علامه «و لنبلونکم حتی نعلم» را «تا برایتان معلوم شود» تفسیر کرده اند! (همان) سادسا: همانطور که ابن عربی و استاد امینی نژاد قائل اند علم مطلقا تابع معلوم است. در این باره در مطلب قبل بر اساس زیارت نامه فاطمه زهرا سلام الله علیها توضیح دادیم. عبارت دعای ندبه نیز واضح است: «و قد اخترت لهم جزیل ما عندک ... بعد ان شرطت علیهم الزهد ... و علمت منهم الوفاء به» این همان امتحان قبل از خلقت است. تطبیق این دو امتحان در حدیث زیر آمده است: «َجَرَى الْقَلَمُ بِمَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَأَثْبَتَهُ اللَّهُ فِي الْكِتَابِ الْمَكْنُونِ عِنْدَهُ تَحْتَ الْعَرْشِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فَإِنَّ اللَّهَ وَكَّلَ مَلَائِكَةً يَسْتَنْسِخُونَ مِنْ ذَلِكَ الْكِتَابِ كُلَّ عَامٍ فِي رَمَضَانَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ مَا يَكُونُ فِي الْأَرْضِ مِنْ حَدَثٍ إِلَى مِثْلِهَا مِنَ السَّنَةِ الْمُقْبِلَةِ فَيُعَارِضُونَ بِهِ حَفَظَةَ اللَّهِ مِنَ الْعِبَادِ كُلَّ عَشِيَّةِ خَمِيسٍ فَيَجدُونَ مَا رَفَعَ الْحَفَظَةُ مُوَافِقاً لِمَا فِي كِتَابِهِمْ ذَلِكَ لَيْسَ فِيهِ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَان‏» (بحار ج54 ص373) نظرشخصی اولیه: آقایان اگر اکملیت در ظهور را می پذیرند چاره ای ندارند که اکملیت در وجود را نیز به نحوی که سر از نقصان یا جهل حق تعالی در نیاورد بپذیرند و گرنه نه مقام حتی نعلم حل می شود نه بداء لله حل می شود نه و ارفع درجته حل می شود نه بی نهایتی خداوند واقعا بدون نهایت خواهد شد! چرا که علم خداوند را محدود می کنند به هر آنچه در آسمان و زمین است نه بیشتر! من نمی فهمم «عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين‏» چه منافاتی دارد با این که دائما بر کلمات این کتاب افزوده شود؟ همانطور که ظاهر «سَنَكْتُبُ ما قالُوا» و «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‏» نیز همین است. مؤید: استشهاد امام رضا علیه السلام : «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى هُوَ الْعَالِمُ بِالْأَشْيَاءِ قَبْلَ كَوْنِ الْأَشْيَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُون‏» (توحید صدوق ص136) آیا این استنساخ زمانی بوده و الان تمام شده؟! خیر روایات جف القلم این طور معنا نمی شوند.