#بی در نقش پیشوند
#بی در نقش حرف اضافه
🟢 بی_ در نقش پیشوند نفی همیشه با نیمفاصله از کلمۀ پساز خود نوشته میشود:
بیتردید، بیتوجّه، بیحاصل، بیحساب، بیحوصله، بیحساب، بیجهت، بیچونوچرا، بیقرار
🔴 استثنا: بیجا (بیهوده)، بیچاره، بیخود (بیهوده)، بیداد، بیدل، بیراه، بیزار، بیعار، بیکار، بینوا، بیهوش (غیرهشیار)
🟢 تبصره: بی در نقش حرف اضافه همیشه با فاصلۀ کامل از کلمه پساز خود نوشته میشود:
بی هیچ چشمداشتی کار کرد.
🟢 یادآوری: امروزه بی در واژههای بیهوده و بیگانه پیشوند محسوب نمیشود. این واژهها بسیط هستند و به همین صورت نوشته میشوند.
✅ دستور خطّ فارسی/ گروه دستور زبان فارسی و رسمالخط، ۱۴۰۱ش، چ۱، ویراست جدید، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ص۳۹.
#غلط_ننویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
توی خیبر مسئول قبضه ۱۰۶ بودم.🙂
یه کمکی داشتم به اسم عباس که کمی شل و شلخته بود.🤪
یک روز که مجروح و شهید زیاد داشتیم شلوار👖 عباس در حین جابه جایی پیکر شهدا و مجروحین غرق خون🩸 شد.
به ناچار کارش که تمام شد رفت شلوارش👖 را شست و یک بادگیر گرم رنگ پوشید.😇
هوا گرگ و میش بود 🌚که مسئول محورمان آمد سراغم و گفت:
جواد بیا بیا😖
گفتم: چیه؟ چی شده؟😟
گفت: سر دژ رو نگاه کن.👀
دقت که کردم دیدم یک چیزی نوک دژ داره برق✨ میزنه. 🧐
گفت: اون دیده بان عراقیه، گرای سنگرهای ما رو این داره میده که اینطور بچه ها رو دارن میکوبن؛ 😬
برو با قبضه ۱۰۶ بزنش.😌
گفتم باشه و به دنبالش عباس را صدا کردم و با ماشینی 🛻که قبضه ۱۰۶ سوارش بود، رفتیم روی جاده.😎
سریع قبضه را با عباس مسلح کردیم و گلوله اول☄ را روانه سنگر دیده بانی دشمن کردیم. 💪
چرخیدم گلوله دوم را توی قبضه بگذارم که دیدم بچه ها غش غش دارند میخندند.😳
با تعجب گفتم:
چیه؟ به چی میخندیدید؟😟
یکی از بچه ها وسط قهقهه خنده اش، با دست عباس را نشان داد و گفت: کمکت رو ببین.😆
نگاهی به عباس انداختم.🤨
عباس در حالی که جفت گوشهایش را با انگشت کیپ کرده بود، پشت سرم ایستاده بود.😀
تنها مشکلی که وجود داشت این بود که شلوار بادگیری 👖که تنش بود، از هرم آتش 🔥سوخته بود و از مچ پا 🦶رسیده بود به سر زانو.🦵
حواسش به صدای شلیک بود اما به برد آتش💥 پشت قبضه نه.😅
خلاصه تا فهمید چیشده بیخیال چفیه اش را بست دور کمرش و آماده شلیک بعدی شدیم.😁
با گفتن یا مهدی❣ گلوله دوم ☄روانه سنگر دیده بانی شد. ✌️
چند لحظه بعد باز هم صدای خنده بچه ها بلند شد.😝
بی درنگ نگاهی به عباس کردم.🤔
این دفعه هم درس عبرت نشده بود و جایش را عوض نکرده بود و همانجا پشت قبضه ایستاده بود.😄
خودم هم تا وضعیتش را دیدم پقی زدم زیر خنده.😂
هُرم آتش🔥 کارخودش را کرده بود.😄
نیمچه شلوارکِ🩳 تا نصفه سوخته ای که پای عباس بود، این بار مثل لباسهای سرخپوستی ریش ریش و تکه پاره شده بود و به کمرش بند بود.🤣
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
ای سرو بلندِ قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که مینگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل، نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟
یا بوی دهان عنبرین بوست؟
در حلقهٔ صَولَجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
میسوزد و همچنان هوادار
میمیرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلاجوست
...بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سختدلان سستپیمان
این شرط وفا بوَد که بیدوست
بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنبالهٔ کار خویش گیرم؟
#سعدی
#ترجیعبند
👳 @mollanasreddin 👳
koori-@lbookl-part08_chapter02.mp3
12.84M
#کتاب_صوتی
رمان کوری
فصل هشتم
↲ بخش دوم
👳 @mollanasreddin 👳
شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا)
در صفحه ی قبل خواندیم که دو مار بر دو کتف ضحاک پدید آمد و ابلیس این بار در لباس پزشک بر او ظاهر شد و چاره را در طعام دادن دو مار از مغز جوانان دانست. بدین گونه که هر شب دو جوان کشته و مغزشان خوراک مارها شود.
اینک بقیه ی داستان:
تباه شدن روزگار جمشید به دست ضحاک
از آن طرف در ایران خروشی پدید آمد و کشور در هرج و مرج افتاد. بخت جمشید از او روی برتافت و همه ی سران لشکری از گرد او پراکنده شدند.
از هرجایی شهریاری سپاهی آراسته و از جمشید برگشته و چون شنیده بودند در کشور تازیان پادشاهی مقتدر حکم می راند، به سوی ضحاک آمدند و او را شاه خواندند، ضحاک از ایرانیان و تازیان لشکری برگزید و به سوی
ایران تاخت.
سپاه ضحاک، جمشید را به ستوه آوردند و او به ناچار تخت و تاج خود را به خاک سپرد و ناپدید شد.
جمشید صد سال از دیده ها غایب بود و کسی از او نشان نداشت. در صدمین سال به ناگاه کنار دریای چین دیده شد. وقتی ضحاک او را به چنگ آورد دیگر به او مهلت نداد با اره اش به دو نیم کرد و جمشید را از صحنه ی گیتی نابود ساخت.
#شاهنامه_از_ابتدا
#جلداول
برگردان به نثر: #سیدعلی_شاهری
#نشرچشمه ۱۳۸۸
#قسمت چهاردهم
👳 @mollanasreddin 👳
صبح یعنے
وسط معرڪہ ے شمس و طلوع
دل ما باز هواے
طلب نور ز رخسارے ڪرد❤️
|صبحتون پر از خیر و آرامش 🌸🍃
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
همیشه در زندگی هر کس، یک دماغهی صخرهای وجود دارد که یا به سلامت از آن میگذرد یا کشتیاش به آن میخورد و متلاشی میشود. مشکل اینجاست که تو همیشه نمیتوانی دماغهی صخرهای زندگیات را تشخیص بدهی. گاهی دریا کاملا مهآلود است و تو قبل از آنکه ملتفت بشوی به صخره خوردهای.
📕 دشمن عزیز
👤 #جین_وبستر
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
یک روز، یک جایی، ناگهان، این اتفاق برایِ ما میافتد
کتابمان را میبندیم، عینکمان را از چشم بر میداریم
شمارهای را که گرفتهایم قطع میکنیم و گوشی را روی میز میگذاریم، ماشین را کنار جاده پارک میکنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم، اشکهایمان را پاک میکنیم و خودمان را در آینه نگاه میکنیم، همانطور که در خیابان راه میرویم، همانطور که خرید میکنیم، همانطور که دوش میگیریم، ناگهان میایستیم، میگذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد و بعد همانطور که دوباره راه میرویمو خرید میکنیم و شماره میگیریم و رانندگی میکنیم و کتاب میخوانیم، از خودمان سوال میکنیم :
واقعا از زندگی چه میخواهم؟؟؟
به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمیدهیم، هیچ کسی، هیچ حرفی، هیچ نگاهی ، زندگی را از ما پس بگیرد.
📕 به همین سادگی
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت✏️
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
05.mp3
5.78M
#موسیقی_بیکلام
ما به اندوههایمان آب و دانه دادیم
پرنده شدند
پرشان دادیم
اهلیتر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما
دوباره برگشتند
با جفتهایشان.
[رویا شاهحسینزاده]
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
(بزك نمير بهار میآد ، خربزه و خيار میآد) :
حسنی با مادر بزرگش در ده قشنگی زندگی میكرد . حسنی يك بزغاله داشت و اونو خيلی دوست داشت . روزها بزغاله را به صحرا میبرد تا علف تازه بخورد .
هنوز پاييز شروع نشده بود كه حسنی مريض شد و يك ماه در خانه ماند . مادربزرگ حسنی كاه و يونجهای كه در انبار داشتند به بزغاله می داد .
وقتی حال حسنی خوب شده بود ، ديگر علف تازهای در صحرا نمانده بود . آن سال سرما زود از راه رسيد .
همه جا پر از برف شد و كاه و يونجههای انبار تمام شد . بزغاله از گرسنگی مع مع میكرد . حسنی كه دلش به حال بزغاله گرسنه میسوخت اونو دلداری میداد و میگفت : “ صبر كن تا بهار بيايد آنوقت صحرا پر از علف میشود و تو كلی غذا میخوری . ”
مادر بزرگ كه حرفهای حسنی را شنيد خندهاش گرفت و گفت : تو مرا ياد اين ضرب المثل انداختی كه میگويند بزك نمير بهار مياد خربزه و خيار مياد . آخه پسر جان با اين حرفها كه اين بز سير نمیشود .
به خانه همسايه برو و مقداری كاه از آنها قرض بگير تا وقتی كه بهار آمد قرضت را بدهی .
حسنی از همسايهها كاه قرض كرد و به بزك داد و بزك وقتی سير شد شاد وشنگول ، مشغول بازی شد .
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از موسسه فرهنگی هنری صاد
22.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ چرا گلوله ها از کنارم می گذرند و نادیده ام می گیرند
🎦 تیزر رسمی فیلم سینمایی «صیاد»
◽️کارگردان: جواد افشار
◽️نویسنده: حسین تراب نژاد
◽️تهیه کننده: محمدرضا شفیعی
▪️مجری طرح: موسسه فرهنگی هنری صاد
▪️محصول: بنیاد سینمایی فارابی و بنیاد شهید و امور ایثارگران
▶️طراح تیزر: میثم میرزایی
@companysad