eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
239.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده، زن، هنر و عشق، اما در عجبم که تو را با چه شور و حالی آفریده، زنِ هنرمندِ عاشق! 📘 قهوه سرد آقای نویسنده 👤 👳 @mollanasreddin 👳
درباره خودسازی و یافتن عشق گمشده مادرانه در زندگی است. جاسمین در این کتاب به عنوان یک روان‌شناس، درباره عشق مادرانه و مادرانگی صحبت می‌کند. درباره رابطه فرزند و مادر، ویژگی‌های مادران خوب و سهل‌انگار و کاستی‌های محبت مادرانه در حق فرزندان و خواسته‌های کودکان از مادرانشان را بررسی می‌کند و به مشخصه‌های مادرانگی خوب و اهمیت این اولین دلبستگی می‌پردازد 📕 مادری که کم داشتم 👤 👳 @mollanasreddin 👳
هر آدمی درون خودش دو تا گرگ داره. هر دوشون گرسنه ان. یکی از گرگها خشم و حسد و غروره. اون یکی راستی و مهربونیه. اونا هر روز همدیگه رو تیکه پاره میکنن. ولی اینجوری نیست که گرگ بهتر برنده بشه، اونی که بهش غذا میدی برندست... 🎥 12 میمون 👳 @mollanasreddin 👳
تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی وقتی که شب مکرر می شد وقتی که شب تمام نمی شد تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را به صبح پنجره دعوت می کردی تو با چراغ هایت می آمدی به کوچه ی ما تو با چراغ هایت می آمدی وقتی که بچه ها می رفتند و خوشه های اقاقی می خوابیدند و من در آینه تنها می ماندم تو با چراغ هایت می آمدی تو دست هایت را می بخشیدی تو چشم هایت را می بخشیدی تو مهربانی ات را می بخشیدی وقتی که من گرسنه بودم تو زندگانی ات را می بخشیدی تو مثل نور سخی بودی 👳 @mollanasreddin 👳
«تو فرشته داری؟» صداش هنوز تو گوشم پخش می‌شه. تو تاکسی دیدمش. پنج، شش سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی می‌خوند.‌‌ مادرش داشت با تلفن حرف می‌زد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی می‌خوند که همه‌ی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشته‌ست. با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونه‌مون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته می‌شم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمی‌دونم ولی مامان جونم می‌گه همه‌ی آدما فرشته دارن فقط خیلی‌ها نمی‌دونن فرشته‌شون کجاست. باید بری همه‌ی مغازه‌ها رو‌ خوب بگردی تا فرشته‌ت رو پیدا کنی!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس‌ مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدم‌هاى مثل عروسک زیاد داشتم تو‌ زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم. برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو می‌زدن... دلشون رو می‌زدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا می‌شد!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همون‌جا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه‌. وقتی چشمم رو به روی آدم‌هاى عروسکی بستم تازه فرشته‌ها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچ‌کس نبودن... نه بال داشتن و نه‌ لباس سفید... ولی دلشون، روحشون برق می‌زد از تمیزی‌... هیچ‌وقت از حرفاشون، خنده‌هاشون، دیدنشون خسته نمی‌شدم. آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن. بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه می‌فهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اون‌وقت دیگه هیچ‌وقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشته‌ت می‌مونی. تو یه نفر فرشته‌ت رو ترک نمی‌کنی. 👳 @mollanasreddin 👳
درباره شیوه نگارش ترکیب‌های عربی در فارسی به دو نکته توجه کنیم: ۱. اگر برابر فارسی داریم، حتما فارسی بنویسیم. ۲. اگر به دلایلی قرار است همان ترکیب عربی نوشته شود، نیم‌فاصله را فراموش نکنیم. ✅ ❌ ابدالدهر 👈 همیشه جدید‌البنا 👈تازه‌ساز سریع‌السیر 👈تندرو علی‌السویه 👈 یکسان فی‌الفور 👈بی‌درنگ قسی‌القلب 👈 سنگ‌دل کمافی‌السابق 👈همانند گذشته علی‌الدوام 👈همیشه کماکان 👈 همچنان 👳 @mollanasreddin 👳
مردن که گریه ندارد! بعد از ظهر بود . گردان آماده می شد که شب عملیات کند. فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت، می گفت: خوب دیشب نگذاشتی ما بخوابیم، پسر مردن که دیگر این همه گریه و زاری ندارد. به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه کارت را درست کرده بودم. چیزی که اینجا فراوان است شهادت. بعد دستش را زد پشتش و گفت: بیا بیا برویم ببینم چه کار می توانم برایت بکنم. 👳 @mollanasreddin 👳
بچه تر که بودم، برف که شدید می‌بارید، بابا می‌گفت بگیرین تخت بخوابین، فردا حتما تعطیله! یادش بخیر! اون شبا دیرتر می‌خوابیدیم و بیشتر می‌زدیم توی سر و کله ی هم. بعدم که با اولتیماتوم مامان مجبور می‌شدیم بخوابیم، دلمون قرص بود که حرف بابا حرفه، تعطیلیم فرداش... صبحش ز غوغای جهان فارغ، لنگِ ظهر بیدار می‌شدیم و سر سفره ی صبحونه ی دور همی، بابا تازه زنگ می زد مسئول آموزش اداره شون. - آ سید تعطیله دیگه؟! لابلای حرفاش لبخند که می‌زد، دلِ بچگیمون مون قرص تر می‌شد، امنیت می‌دوئید توی رگ و ریشه ی دلای کوچیکمون. حرفش حرف بود، فرقی نمی‌کرد چقدر برف باریده بود و چه حال بدی داشت آسمون، حال دل ما خوبِ خوب بود... نگم از برف بازیا و آدم برفی ساختنای بعدش‌، لذتش بهشتی بود انگار! این روزا، گاهی وقتا که روزگار بهم حسابی سخت می‌گیره و طوفانی میشه حال و هوای زندگیم، دلم می‌خواد یکی باشه که بشینه بالا سرمو موهامو نوازش کنه و بگه نترسی از این سختیا و بالا بلندیا، نگیره دلت از تاریکی شب، آسمون فردا روشنه، روشنِ روشن... که منم به اعتماد حرفاش بگیرم یه چند ساعتی رو بیخیال همه ی گرفتاریا بخوابم و بیدار که شدم، گذشته باشم از بزنگاه، رها شده باشم از چشم باد. این روزا با اینکه دردا و گرفتاریا هم قد کشیدن و بزرگتر شدن باهامون، ولی من هنوزم یه دلخوشی ساده کم دارم، یه حال خوش کوچیک..‌. شبیه خبر تعطیلی مدرسه ها از زبون بابام، توی یه شب برفی! 👳 @mollanasreddin 👳
09 Muziki Hadeng.mp3
11.08M
مِثل خرمالو‌های رسیده ی حیاطِ مادربزرگ مِثل عطرِ دارچینِ چای‌‌های عصرانه مِثل بارانِ پاییز مِثل عود مِثل انارِ دانه‌دانه با گلپر مِثل موسیقی خش‌خشِ برگ‌ها مِثل نوشتنِ آخرین خطِ مشق‌های دوران کودکی مِثل عید مِثل آب ‌بازی چیز‌های خوب ساده اند و تنها شنیدنِ اِسمشان کافیست تا خوب شود حالِ دلت... نبودِشان زندگی را متوقف نمیکند امّا زندگانی را تَلخ خواهد کرد...! دُرست مِثل تو...! 👤سارا اسدی 👳 @mollanasreddin 👳
‍ شاهنامه خوانی به نثر (از ابتدا) کیومرث پادشاهی کیومرث، اول ملوک عجم سی سال بود آن زمان که هیچ کس نمی داند اولین پادشاه ایران که بود، جز آنکه نسل اندر نسل از پدر به پسر رسیده، اما سراینده ی شاهنامه، داستان را چنین آغاز می کند: در روز اول فروردین ماه، کیومرث تاج شاهی بر سر نهاد و جایگاه سلطنتش را در دل کوه بنا کرد. کیومرث سپاهی گرد آورد و چون پوشیدنی ای جز پوست حیوانات نبود، خود و سپاهیانش از پوست پلنگ پوششی برای خود ساختند. کیومرث سی سال بر جهان حکمرانی کرد. از هر جانوری یک جفت (نر و ماده) پرورش می داد. پسری زیبا و هنرمند به نام سیامک داشت که بسیار به او عشق می ورزید. سیامک نیز همچون پدر لایق تاج و تخت پادشاهی بود. کیومرث در کمال سعادت و خوشبختی روزگار سپری می کرد و هیچ غم و دشمنی نیز نداشت، به جز دیوی بداندیش که نسبت به او حسادت می کرد و همیشه در فکر تصاحب تاج پادشاهی بود. به رشک اندر اهریمن بدسگال همی رای زد تا بیاکند یال این دیو پسری داشت که مانند گرگ درنده خو بود. این پسر که در میان سپاه بزرگ و دلاور شده بود، سرانجام با لشکری گران به سوی کیومرث یورش آورد و خواست با شکست لشکر شاه، تاج و تخت شاهی را از آن خود کند. دو لشکر به هم درآویختند و جنگی سخت درگرفت. لشکر اهریمن درهم شکست و بازگشت. برگردان به نثر: ۱۳۸۸ اول 👳 @mollanasreddin 👳
نگران آسمان اخم‌ کرده‌ی بی کبوتر نباش؛ فردا، حتماً باران خواهد آمد... 👤سید علی صالحی صبح بخیر 👳 @mollanasreddin 👳
گفت: «مرا یادت هست؟» دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه ی تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی می کنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ 📚 👳 @mollanasreddin 👳