eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐 صبحتون بخیر😍 روز روز زیارتی عزیزمون هسته💚 پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: 🍃 ابرهیم تعجب کرد، او قبل از ان به کسی چیزی نگفته بود، پس چگونه و چه کسی خبر امدنش را به امام علیه السلام داده است🤔 _سلام ای امام عزیز....!😍 (ع) با مهربانی از او پذیرایی کرد از حال و روز زندگیش پرسید ، حتی او را با اسم‌ صدا زد.😇 ابراهیم خیلی تعجب کرد، او تا ان روز نمیدانست که (ع) از حال و روز شیعیان خبر دارد، اسم انها را بلد است و انها را به خوبی میشناسد. 💚 نگاه او به کودکی افتاده که کنار امام نشسته بود، اما حرفی نمیزد. ابراهیم کمی با (ع) حرف زد و از نیشابور و شیعیانش گفت، بعد با خودش گفت: " یادم باشد از امام که خداحافظی کردم خیلی زود از سامرا فرار کنم، چون ممکن است ماموران خلیفه دستگیرم کنند، انوقت مرا اسیر و دست بسته به نیشابور بفرستند و تحویل حاکم سنگدل نیشابود بدهند، ای وای....! اگر حاکم👑 بفهمد که من شیعه هستم و به سامرا امده ام حتما مرا اعدام میکند 😞" ابراهیم نگران شد و سر به زیر انداخت، ناگهان کودکی که در کنار امام بود به ابراهیم گفت: ای ابراهیم! از این جا فرار نکن ، خداوند ان حاکم را از بین خواهد برد!😊 ابراهیم غرق در تعجب شد، حالا غیر از امام ان کودک هم از حال و روز ابراهیم خبر داشت. او فوری از (ع) پرسید: اقا جان! این کودک کیست که از راز دل من خبر دارد؟! امام جواب داد: 🌟پسر من است و بعد از من جانشینم خواهد شد، 🌻 ابراهیم خوشحال شد.😀 او بعد از ان دیدار ، چند روزی مخفیانه در ماند، تا ان که برایش خبر اوردند: حاکم نیشابور کشته شده است!😌 ابراهیم یاد حرف کودک امام افتاد و گفت: مهدی عزیز مثل خود امام یازدهم دانا دانشمند است😇 @montazer_koocholo
قسمت: ۴۰ ✨ سلام سلام گلایِ نازنین☺️آیه ی مهدوی امروز رو حتما بخونید👇 ✨این هفته:آیات ۱۵-۱۶ سوره تکویر 📖فَلَآ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوَارِ الْكُنَّسِ {پس سوگند به ستارگانی كه باز می‌گردند، ستارگانی كه به سرعت می‌روند و پنهان می‌شوند} 🌱در روایتی از امام باقر (علیه السلام) این آیه اشاره به غیبت امام زمان و ظهورشان دارد‌ 👈بچه ها جون بعضی ستاره ها🌟 تو آسمون وجود دارن حتی اگر ما نتونیم با چشممون اونهارو ببینیم گاهی هم ظاهر میشن و ما میبینمشون...پس ستاره ها هستن حتی اگر ما نتونیم ببینیمشون...خدا هم‌تو قرآن به وجود امام زمان اشاره کردن که مثل بعضی ستاره ها🌟 از چشم ها پنهونن. 👌امام زمان علیه السلام✨ در کنار ما انسانها هستن و زندگی میکنن و وجود دارن حتی اگر ما مثل ستاره ها با چشممون نتونیم ایشون رو نگاه کنیم...اما یه روزی امامِ مهربونمون با اجازه خدای عزیز❣کنارِ خونه ی خدا(کعبه) ظهور میکنن🤗 اون موقع هست که ما با چشم هامون ایشون و یارانشون رو میبینیم😍 .@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ امام زمان (عج) میفرمایند: سَجْدَةُ اَلشُّکرِ مِنْ أَلْزَمِ اَلسُّنَنِ وَ أَوْجَبِهَا»:  📚وسائل الشیعة ، جلد۶ ، ص۴۹۰ سجده شکر از لازمترین و واجبترین مستحبّات است. @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Audio_341687.mp3
5.85M
های خاله نبات 📚عنوان: اولین اردو💫 🎬قسمت: اول 🎤گوینده: خانم ملیحه نظری 🍄🍃🍄🍃🍄🍃 🌟🌺 امشب همراه خاله نبات باشید تا یکی دیگر از داستانهای جذاب و شنیدنی که برا شما دردونه ها آماده کردیم رو با هم بشنویم😉😊 فرشته جونا ما رو دنبال کنید🌺🌟 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی داستان این هفته: قسمت دوم جمعیت مثل موجی پیچ و تاب 🌊میخورد، و ما عقب و جلو میشدیم. در همان حین ادم های زیادی به طرف سپاه دویدند ، ما هم جلو دویدیم، از انجا به بعد بود که همسرم را گم کردم پسر کوچکم مَرحَب هم نبود. هرچه به اطرافم نگاه کردم انها را ندیدم ،خیالم راحت بود که هردو راه خانه را بلدند. مَرحَب نوجوان بود و گم نمیشد. بخاطر بازو های تنومندم راحت تر از بقیه توانستم به اسب حضرت محمد (ص) نزدیک شوم.😊 برای چند لحظه نگاه مهربان 🌟 به من افتاد، لبخند مهربانش به دلم طعم شیرینی داد.😌 اسب پیامبر که جلوتر از بقیه بود وقتی به مسجد🕌 رسید ایستاد، حضرت محمد که لباس جنگی بر تن داشت ایستاد، مردم چندین بار تکبیر گفتند ، او با همه انها که دورش جمع شده بودند، سلام و احوالپرسی کرد.☺️ وقتی به طرفش رفتم و سلام کردم ، او دست هایم را گرفت با ناراحتی پرسید:دستهایت چه شده سعد ! چه اسیبی به انها رسیده است؟!.😇 گفتم؛: ای پیامبر خدا! مدتی است که به کارگری میروم، کارم با بیل و طناب است، هرچه پول💰 میاورم خرج زن و بچه ام میکنم، برای همین دستهایم پوست پوست است.😞 حضرت محمد (ص) فوری دستم را بوسید😘 ، از خجالت داشتم اب میشدم، مرد هایی که دور و برمان بودند با تعجب نگاهمان میکردند. من خیس عرق شدم و ارام ارام به گریه😭 افتادم. در ان لحظه پیامبر خدا داشت میگفت: این دست دستی است که اتش جهنم 🔥ان را لمس نمیکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹خداوند مهربان در ایه ۶ سوره انشراح میفرماید: إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا قطعا بعد از هر سختی اسانی است💫 🍃 در سوره برای ما اورده 🍂یک رمز خوب دیگه 🍀میگه باشید مطئمن با سختی ها همیشه اسایش راحتی حتما مهیا میشه😍 @montazer_koocholo
درس بزرگ.mp3
17.23M
🌹 🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : ۱ الی۱۵ 🎶تدوین : _ 📚منبع : قصه های پند آموز کهن @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: راز اگر پدرش اب میخورد، خبر ش را کف دست ما میگذاشت🙁، اگر مادرش با پدرش بگو مگو میکرد، جیک و پیکشان را به من و عرفان میگفت😕 من میگفتم: اینقدر راز دل و حرفهای خصوصی خانه تان را برای ما تعریف نکن! اما عرفان میخندید و میگفت: بابا به بچه مردم چیکار داری ، شاید با این کار میخواهد خودش را سبک کند!😑 پارسا می خندید و میگفت: عرفان درست میگوید ، من میخواهم سبک شوم این که راز دل نیست، عین حقیقت است🙃 ما سه نفر توی کلاس شنا با هم دوست شده بودیم، بعد دوستیمان ادامه پیدا کرد و با هم قرار کلاس زبان گذاشتیم،بعد رفتیم توی موبایل 📱و تلگرام و.... حالا اگر جسممان پیش هم نبود، روحمان توی موبایل به سمت هم میرفت. پارسا سر شب توی تلگرام نوشت: "بابام دوباره با مامانم دعواش شده، بعد هلش داد روی زمین، حالا مامانم قهر کرده! رفته توی اتاق" من گفتم:سرت به کار خودت باشه، دعوای زن و شوهر زود گذر است! و تمام میشه عرفان نوشت: خب... خب.... مامانت چی گفت؟ برایش شکلک گذاشتم ، شکلک ادمی که اخموست😠 . بعد هر سه از تلگرام امدیم بیرون. فردا صبح با خودم فکر کردم، به پارسا چه بگویم که اینقدر راز های خانوادگیش را این جا و ان جا نگوید. اما فکرم به جایی نرسید.🤔 چند روزی گذشت و هر سه سر قرارمان حاضر شدیم، استخر! داشتیم شنا میکردیم که نجفی یکی از بچه های کلاس زبان به ما نزدیک شد و از پارسا پرسید: شنیده ام مادرت طلاق گرفته درست است؟🤭 پارسا رنگ به رنگ شد: نه !کی گفته؟ نجفی چیزی نگفت و رفت. پارسا وسط استخر مچ عرفان را گرفت و سرش داد زد: حتما تو خبر چینی کردی😡 ! کار خودت است! عرفان دست خود را کشید و گفت: برو بابا چرا تهمت میزنی، خودت این جا و ان جا راز خودت را بر ملا میکنی، یکی دیگه را مقصر میکنی❗️ پارسا بغض کرد 😢و از اب بیرون رفت. من از عرفان پرسیدم: تو گفتی؟. عرفان قسم خورد و گفت: نه مگر مادرش طلاق گرفته؟ ما چیزی نمیدانستیم اما هرچه بود پارسا اینقدر راز های زندگیشان را برای دیگران اشکار کرد که دیگر اختیار ان دست خودش نبود‼️ 🌻امام علی علیه السلام میفرماید: هرکس که راز خود را پنهان دارد اختیار ان دست خودش است.🌻 📚 نهج البلاغه، حکمت ۱۶۲ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون این قسمت: امشب منو توی تلویزیون ببینین! پیام اخلاقی: استفاده بهینه از برق @montazer_koocholo