eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوند مهربان در ایه ۲۲ سوره می فرماید: " و لیَعفوا و لیَصفَحوا یعنی: انسان های با ایمان باید گذشت کنند و خطا های دیگران را ببخشند یک نکته قشنگ از ایه بیست و دومم در سوره نور اومد هدیه برای مردم باید گذشت کنند از بدی های دیگران تا خدا هم بگذره از خطا های انان☺️
جشن سیب و مسابقه بزرگ.mp3
10.48M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت :سوره ی اعلی 🎶تدوین : عموقصه گو 📚منبع :کتاب جشن سیب و مسابقه بزرگ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی داستان این هفته :انسان فروتن کودک گفت: پدر جان! کجا میخواهی بروی؟ من هم دوست دارم با تو بیایم! پدر تسبیح سرخ رنگش را در دست جا به جا کرد. نگاهی به کودک و نگاهی به همسرش کرد: اگر اشکالی ندارد او را با خودت ببر، تنهایی توی خونه حوصله اش سر میرود، توی این هوا گرم هم نمیتواند برود توی کوچه بازی کند.. پدر گفت: باشه، زود برو لباست را عوض کن. کودک با کمک مادرش لباس تازه ایی پوشید، و همراه پدر از خانه امد. هوا گرم بود،کنار کوچه پیرمردی هندوانه🍉 میفروخت. هندوانه ها 🍉روی گاری بود. هندوانه فروش فریاد زد: اهای....! هندوانه شیرین!، بیا و ببر...! هم خودت بخور هم غازت....!.😉 کودک خندید😄 ، پدر به هندوانه فروش🍉 سلام کرد. کودک گفت: بابا! مگر غاز هم هندوانه میخورد!😄 پدر گفت: منظورش پوست و دانه هندوانه است که جلوی غآز و اردک 🐤میریزند. حتی اسب🐴 و گاو و الاغ هم پوست هندوانه میخورند. سر پیچ کوچه اقایی داشت می امد، پدر فوری سلام 🖐کرد. پدر همین طور که هرکس را در راه میدید فوری سلام میکرد. حتی به نوجوانی که دم پله خانه اش نشسته بود سلام 🤚کرد. کودک خیلی تعجب کرد، تا ان زمان فکر میکرد، ادم فقط باید به بزرگتر از خودش سلام کند. پدر سرانجام کنار خانه ایی ایستاد. در خانه باز بود، ان خانه ، خانه دوستش بود که تازه از حج برگشته بود. و مردم برای دیدن او به خانه اش⛺️ میرفتند، کودک همراه پدرش وارد خانه شد، و با اتاق مهمان ها رفتند. اتاق شلوغ بود، پدر به همه سلام کرد. دوستش "حاج احمد" را بوسید 😘و زیارت قبول گفت. کودک هم دوست پدرش را بوسید. پدر نگاهی کرد دید دور تا دور اتاق مهمان ها نشسته بودند. او رفت کنار در نشست و کودک هم پیشش. یکی از جوان ها پا شد و گفت: اقا! بفرمایید بالاتر من اینجا مینشینم. پدر قبول نکرد. حاج احمد کمی از زیارتش و از خانه خدا حرف زد . بعد یک شیشه عطر و یک مُهر به پدرش هدیه داد😇. پدر و کودک از حاج احمد خداحافظی کردند و از خانه بیرون امدند. . @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🇮🇷پنجشنبه_های_شهدایی 💐یار امام زمان(عج) باید مثل شهید جواد فکوری و باشه☺️ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Audio_927592.mp3
6.01M
های خاله نبات 📚عنوان: کوله پشتی💫 🎬قسمت: دوم 🎤گوینده: خانم ملیحه نظری 🍄🍃🍄🍃🍄🍃 🌟🌺 امشب همراه خاله نبات باشید تا یکی دیگر از داستانهای جذاب و شنیدنی که برا شما دردونه ها آماده کردیم رو با هم بشنویم😉😊 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره تقدیم به امام زمان(عج)💚 با صدای زیبای قاری نوجوان یوسف کالو 🍎🍃🍎🍃🍎 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هزار و چهار صد سال پیش ، وقتی در سال ۳۲۹ هجری قمری غیبت را اغاز کرد، خیلی از شیعیان وحشت کردند و خیلی ها هم وجود ایشان را منکر شدند‌.😒 اما غیبت امام زمان چیز تازه ایی نبود، خدا از همان ابتدا مردم را با غیبت پیامبران اشنا کرد ، یعنی در طول تاریخ پیامبرانی بودند که برای و از چشم مردم پنهان شدند . یکی از دلایل غیبت پیامبران این هسته که مردم بدانند غیبت سابقه دارد و اتفاق عجیبی نیست. منتظر کوچو لو های عزیز از این به بعد هر با یک قسمت از کتاب قشنگ و اموزنده که داستان غیبت پیامبران را بیان میکند همراهتون هستیم، 😌 شما هم ما رو دنبال کنید😍
. داستان این هفته :غیبت هود پیامبر حضرت نوح علیه السلام🌟 هنگام رحلت (فوت) به پیروان خود بشارت داد: بعد از من غیبتی طولانی رخ خواهد داد ،در این مدت انسان های ستمگر زیادی حکومت میکنند و ستم های زیادی به مردم می نمایند. 😞 بعد از رحلت مومنان و پیروان او در انتظار بودند اما غیبت هود طولانی شد ، بسیاری از انها ناامید شدند و به بت پرستی روی اوردند و تعداد کمی باقی مانند.😔 در این زمان حضرت هود ظهور کرد .😇 قوم عاد ( قوم حضرت هود) مردمی تنومند و ثروتمند💰 بودند که تمدن پیشرفته ایی داشتند، انها که در ناز و نعمت بودند به ثروت خود مغرور شدند😏 و تصور کردند هیچ قدرتی نمیتواند با انها مقابله کند ، قوم عاد غرق در ظلم و ستم شده بودند.😣 با ظهور حضرت هود اشراف و بزرگان قوم مانع میشدند که مردم به سوی او بروند ، 😟 حضرت هود با صبر و پایداری دعوت خود را آغاز کرد و بدون هیچ ترسی از ظالمان تمام سعی خود را برای هدایت مردم به کار گرفت.👌 اما با این حال تنها عده کمی به او ایمان اوردند، قوم عاد تا ان جا پیش رفتند که از هود پیامبر خواستند: اگر راست میگویی عذابی را که وعده میدهی بیاور😏 خداوند متعال باد بسیار شدیدی💨 فرستاد و به مدت هفت شبانه روز بر انها وزید ، طوری که همه انها را قطعه قطعه کرد ، حتی یک نفر از انها زنده نماند.😞 تنها کسانی نجات پیدا کردند که در غیبت هود علیه السلام صبر کردند ، در ایمان خود ثابت قدم بودند و نا امید نشدند.😊 ✨پیام اخلاقی داستان: یاران امام زمان (عج) باید مثل یاران خوب حضرت هود در زمان غیبت ایشون صبر کنند، و ایمانشون رو حفظ کنند.
🎞قسمت اول: موضوع 🙏 ❤️امام زمان ارواحنافداه تشکر کردن از دیگران را دوست دارد😊 @montazer_koocholo
مرد طمعکار.mp3
16.81M
🌹🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : 🎶تدوین : ____ 📚منبع : کتاب مرد طمعکار @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: ؟ قسمت اول: شب🌚 بود، ماه🌜 در اسمان نبود، که با دیدنش هوا را بو بِکشم و بگویم: چه هوای خوبی! چه ماه درشت و زیبایی! بعد چند قدمی با غرور راه بروم و بگویم: اهای نوکر ها! نگاه کنید ببینید شتر های🐫 ساربان از راه نرسیدند، من منتظرشان هستم تا بیایند و بارهایشان را ببرند.. شب بود 🌚هوا سیاه و گرفته بود، اول نوکر پیرم در را باز کرد و بعد با هِن هِن در اتاق بزرگ امد و گفت: چند تا از همسایه ها پشت در هستند و خیلی هم عصبانی😠 هستند. از سر سفره غذا برخاستم، تازه دندان به ران کباب شده🍖 بوقلمون زده بودم که نوکر پیر ان خبر را به من داد. فوری امدم دَم در، چهار تا از مرد های همسایه بودند. همان هایی که هر بار مرا میدیدند جلویم خم و راست میشدند. حالا انها به خوبی دیده نمیشدند. اولی گفت: ایا تو امروز سری به انبارت زدی؟! دومی ادامه داد: ایا از جنس های احتکار شده ات خبر داری؟ سومی گفت: نخیر. اربابی که سرش به پول💰 و غذا و نوکر گرم باشد، بوی گندیده به دماغش نمیخورد.😏 تا چهارمی امد حرفی بزند، دلم ریخت😟 و پرسیدم: چه بویی؟ از کجا؟ از انبارم....؟ شما چه میگویید؟ من یک انبار بزرگ داشتم ، ان انبار در پشت خانه ام قرار داشت، درست در همسایگی ان همسایه. من در ان انبار بزرگ جو، خرما، کشمش،گندم و چیز های دیگر ریخته بودم. من یک تاجر بودم، یک تاجر ابرومند. یک جوان چاق عراقی که تازه به مال و ثروت 💰رسیده بود.🙃 فوری با سر و صدای نوکر هایم را به طرف انبار کشاندم ، وقتی در انبار را باز کردیم، دستهایم به هوا رفتند و چند بار محکم به سرم خوردند، من داد میزدم: ای وای..... بیچاره شدم....! بدبخت شدم! 😫همه زندگیم از بین رفت، تمام مال و ثروتم نابود شد😣.خدایا....! اما کسی جرات نداشت به جنس ها نزدیک شود، چون بوی ازار دهنده اش همه را فراری میداد. شال دور سرم را باز کردم و دور دماغ و دهانم پیچیدم، بعد چراغ 💡به دست جلو رفتم، من گریه😢 میکردم و داد میزدم: هیچ جنسی سالم نمانده ! هیچ جنسی!😞 همسایه ها فشار اوردند که: همین امشب باید نوکر هایت این جنس های گندیده را از انبار خارج کنند، و به بیابان ببرند. و گرنه ما مجبوریم از ترس بیماری خانه هایمان را ترک کنیم و به 🌟پناه ببریم. وقتی اسم را شنیدم، گفتم: نه به پیامبر خدا چیزی نگویید ، اگر به حرف او گوش کرده بودم به این حال و روز نمی افتادم!😔 شب بود اما چه شب بد و پر زیانی...! ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20211203-WA0004.m4a
7.2M
📚عنوان: ایران شاگرد اول میشه 🎤گوینده: خانم وفایی 💐🌿💐🌿💐🌿💐 فرشته های مهربون امروز هم اومدیم پیشتون با یه قصه ی دیگه از مادرجون مهربونمون😊 با ما همراه باشید تا حرف های زیبای مادر جون👵 رو با گوش👂جانمون بشنویم🌸☘️ 🌞نازنینا صلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉 💫🌿💫🌿💫🌿 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 @montazer_koocholo