هدایت شده از ماهنشان / تربیت اسلامی
💠 دعای روز اول ماه رمضان
📿اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.
🤲خدایا! روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده ی گنهکاران
🔻
https://eitaa.com/ali_fatemipour
🌿🍃🌿🍃🌿🌺🌿🍃🌿🍃🌿
#داستان_های_تربیتی
بعد از خوردن شام ظرفها را شستم و بعد از تمیز کردن آشپزخانه به سالن رفته و نشستم.
بچهها با سر و صدا بازی میکردند. محو تماشای بازی بچهها شدم، آنقدر شاد بودند و از بازی کردن لذت میبردند که من هم از شادی بچهها ذوق کردم .
همین که مادر بزرگ روی مبل نشست، فاطمه و بهار به سمت مادر بزرگ دویدند و با شیرین زبانی گفتند: مامان جون، میای بازی کنیم؟ بیا دیگه... بیا...
نه مامان، دیر وقته، منم خسته شدم، نمی تونم، باشه یه وقته دیگه!
اما بچهها دست بردار نبودند و با ذوق از مادربزرگ خواهش می کردند که با آنها بازی کند.
بلاخره مادر بزرگ تسلیم شد و گفت: باشه عزیزای من، خب حالا چه بازی کنیم؟
فاطمه و بهار با کلی انرژی گفتند: هورا... بریم قایم با شک!
مادربزرگ چشم گذاشت و با صدای بلند گفت: ده، بی، سی، چل ...نود، صد بیام؟!
بچهها پنهان شدند و وقتی مادربزرگ چشمانش را باز کرد، خبری از بچهها نبود! مادربزرگ پشت پرده، پشت درب اتاق و هر کجای خانه را نگاه کرد، اما نتوانست آنها را پیدا کند! ناگهان صدای خندهای از داخل کمد دیواری به گوش رسید، مادربزرگ درب کمد را باز کرد و با خنده گفت: بلاخره پیدا تون کردم، گلای من! بچهها جیغی کشیدند و با خوشحالی بیرون پریدند و مادربزرگ را بغل کردند.
بازی ادامه و داشت و چند باری دیگر بازی کردند و مادربزرگ می خندید و از شادی بچهها لذت می برد.
من که روی مبل نشسته بودم و به آنها نگاه میکردم، با خودم فکر کردم که چه چیز باعث میشود که مادربزرگ با این همه خستگی که دارد، باز هم با بچهها با ذوق و شوق بازی کند و از سر و صدای آنها ناراحت نشود!! و بچهها چقدر از این کار او لذت میبرند و چقدر مادر بزرگ را دوست دارند.
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌺🌿🍃🌿🍃🌿
✍#معصومه_فراتی
⬇️
https://eitaa.com/moshaveronlin
پرسش 4⃣7⃣5⃣
#تربیت_کودک
سلام و عرض ارادت
پسری ۸ ساله ک
کلا در هر چیزی لجبازی میکنه مثلا درس خوندن، بااعضای خانواده و گاها با اطرافیان مثل خاله دایی لجبازی میکنه
هم لجبازه و هم زود عصبانی میشه و حرف زشت میزنه
پاسخ را بخوانید👇
https://eitaa.com/moshaveronlin
پاسخ 4⃣7⃣5⃣
سلام ممنون بزرگوار
سوال کلی هست و باید بررسی بشه که پسر 8 ساله در چه مواقعی یعنی با چه واکنشی لجبازی میکند و چرا؟
لجبازی کردن بچه ها و یا همان استقلال طلبی و خودنشان دادن بچه ها ممکنه عواملی داشته باشد.
نکات مورد توجه 👇👇
🌿 گاهی توجه والدین نسبت به فرزندان دیگر بیشتر هست و یا فرزند تازه بدنیا آمده ای هست که توجه اطرافیان و والدین بیشتر است و از بچه ی 8 ساله غافل شدند.
🌿گاهی والدین و اطرافیان شخصیت یک بچه را مورد سرزنش و مقایسه با دیگران قرار میدهند و کودک از لجبازی بعنوان یک مکانیزم دفاعی استفاده میکند تا جبران سرزنش ها را داشته باشد.
🌿بعضی اوقات حسادت بچه ها و حس برتری طلبی باعث لجبازی آنها میشود. تا بهتر خودشان را نشان دهند.
🍃بهر حال ممکن هست عوامل دیگری نیز داشته باشد،
که راهکار مورد نظر این است که رفتار لجبازی بچه را خیلی درگیرش نباشید و با تغافل از کنارش بگذرید. و گاهی توجه کنید که اگر نیازی دارد برطرف کنید.
موفق و منصور باشید. 🌹
#سرکار_خانم_وجگانی
🔻🔺
https://eitaa.com/moshaveronlin
نشسته ام به تعقیبات
موقع دعا دستانمرا خوب خوب بالا می برم
حال و هوایمگل انداخته
خلوتی گزیده ام
زیر چشمی میبینم
دستان کوچکش را خوب بالا برده
زمزمه ای دارد
خنده ام میگیرد
چقدر تقلید میکند
وسط خنده گریه ام میگیرد
کاش گلچین شده ی رفتار مادرش را تقلید میکرد
کاش می شد به یکباره عوض شد عالی شد
خدایا من به سهم همه ی بدی هایی که از من تقلید کند چگونه جوابگوی تو باشم ؟
خلوت گزیده ام
من و تو و خدا
سه تایی با هم
این دقیقه ها قیمت دارد
خدا را چه دیدی
شاید حضور یک طفل معصوم در این خلوت خوشه های دعا را به اجابت نزدیک تر کند
و خدا ترحم کند
و من دعا میکنم
خدایا عاقبت به خیرش کن
برای حضور امام آماده اش کن
من از تربیت هیچ سر در نمی آورم
خودت تربیتش کن
ظهور آقا را نصیبش کن
برای آقا عزیزش کن
چقدر دوست دارم این خلوت ها را ...
#مادر_نوشت
به قلم #فاطمه_جعفری
پرسش 5⃣7⃣5⃣
#مشاوره_تحصیلی
نوجوان۱۵ ساله وپسر که الان باید انتخاب رشته کند .استعداد فوق العاده ای دراختراع و ساخت وساز وسایل کوچک و کارهای فنی داره ..اما علاقه ای به درس ریاضی ندارد و یادگیری دراین درس زیاد مطلوب نیست ..از طرفی علوم را بهتر می خواند و یاد می گیرید اما به رشته های زیر شاخه تجربی علاقه ای ندارد ..
از نظر شما برای تصمیم گیری در انتخای رشته تحصیلی ایشان باید چکار کرد ؟؟
پاسخ را بخوانید👇
https://eitaa.com/moshaveronlin
پاسخ 5⃣7⃣5⃣
سلام برشما 🌹
ورود به ماه رمضان رو به شما تبریک میگم .
سوالی مطرح نمودید که نوجوانی استعداد فوق العاده ای در اختراع و ساخت و ساز وسایل دارند و به کارهای فنی علاقه مندند .اما علاقه ای به درس ریاضی ندارند برای انتخاب رشته تحصیلی چه کار کنند؟
برای انتخاب رشته دو مسیر شغلی رو برای چنین شخصی میتوان طراحی کرد .یک اینکه به کارو دانش برود و در یکی از رشته های انتخابی کار و دانش و یا هنرستان مشغول به تحصیل بشود، که دراین مورد باید علاقه اش به رشته های کار و دانش کدام است .و اینکه آگاه باشد که مسیر شغلی اش در آینده دیگر مشخص میشود و در آن زمینه بوده .و اینکه در دانشگاه هم در همان رشته در مقطع کاردانی میتواند تحصیل کند ودر صورت تمایل به صورت ناپیوسته میتواند تحصیلات عالیه داشته باشد .و دراین صورت به عنوان فنی کار میتوانند به کار و اشتغال بپردازند .
مسیر دوم اینست که علی رغم این که به ریاضیات علاقه ای ندارد.به رشته ریاضی فیزیک برود .و انشاالله با برطرف کردن نقطه ضعف و یا منابع آموزشی ، علاقه مند به درس ریاضی شده و دبیرستان رو طی میکنند .و در دانشگاه وارد رشته مهندسی شده و بتوانند به علاقه خودشون در زمینه اختراع و ساخت و ساز در صنعت بپردارند .
در این صورت تحصیلات دانشگاهی و علمی تری قطعا خواهند داشت .
امیدوارم موفق باشید .
#سرکار_خانم_اسلامی
🔺🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin
امشب از آن خیلی وقت هاست که حانیه زهرا به هیچ چیز جز رسیدن به خواسته اش فکر نمی کند...
پله های ۴۰ تایی مسجد مقدس جمکران
کار کردن با چاقو
لبه میز تنیس نشستن
برداشتن کفش دیگران و نگاه کردن به کف آن
و حالا هم دست مالیدن به کف زمین پر از خاک جایی که محل رفت و آمد است...
تنها چیزی که این وسط اصلا دلم نمی خواهد دلسوزی های بقیه هست که منجر به گوشی دادن دست بچه میشود!
اسمش را بگذارم مهربانی،نوع دوستی ، کمک کردن، محبت به بچه ها و یا عشق درونی هر چه که هست میستایم این احساس را
ولی گوشی مثل سم مهلک است
رفته رفته می کُشاند
گوشی ساده ترین راه حلی است که به ذهن خود مادر هم میرسد..
ترجیح میدهم راه حل بیافرینم
تا سم به خورد کودک دهم!
#مادر_نوشت
پرسش و پاسخ 6⃣7⃣5⃣
#ازدواج
حجت الاسلام علی فاطمی پور
🔺🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رهبرانقلاب: نگذاریم بالارفتن #سن_ازدواج بخصوص در مورد #دختران ادامه پیدا بکند
✅واسطهگرى ازدواجها را راه مىاندازد
⚠️ بعضی سنتهاى غلط در مورد ازدواج، مانع از رواج ازدواج جوانهاست.
✨
https://eitaa.com/moshaveronlin
Amir Kermanshahi - Karbalai Shodan (128).mp3
5.4M
✨مداحی باید مفاهیم و مضامین عالی داشته باشه؛ مثل این یکی.
🎧 گوش کنید و لذت ببرید...
✨
https://eitaa.com/moshaveronlin
پرسش 7⃣7⃣5⃣
#ارتباط_نوجوان_و_والدین
من یه دختر١۵ساله هستم؛خودم محجبه و مذهبی هستم اما خانواده م نه.طرز و فکر من یه چیزه و طرز و فکر اونها یه چیز دیگر.بر بیشتر فکر و کارهای من مخالف هستند و سختگیری میکنند و من خیلییی از این بابت ناراحتم چون اونها دستورات مذهبی رو رعایت نمیکنند و من هم بارها در خانوااه براشون توضیح میدم درباره ی دین و خدا و ....اما فایده ایی ندارد اما خیلییی مذهبی مذهبی نیستن.دوست دارم خانواده م هم مث خودم مذهبی بشن تا بشه بهتر و صمیمی تر باهاشون بود و راحت تر حرفهام رو باهاشون بزنم.فک میکنم اونا غریبه هستند و نمیتونم هیچوقت حرفهام رو راحت بزنم😐و خیلی اذیت میشم🤕برای خریدن محصولات فرهنگی و ملزومات حجاب باید همراه خانواده رفت بازار و خرید اما متاسفانه تمایلی به همچنین کارایی ندارن و منم سفارش میدم و اینتزنتی برام میارن و اینطوری احساس میکنم که پدرومادرم حتی خاله و عمه و .... هیچ احساس مسئولیتی نسبت به من ندارن و هیچ اهمیتی بهم نمیدن☹️بنظرتون چاره ی کار چیه؟😣
پاسخ را بخوانید👇
https://eitaa.com/moshaveronlin
پاسخ 7⃣7⃣5⃣
با سلام و درود و رحمت
قبل از بیان هر نکته ای باید خدمتتون تبریک بگم برای انتخاب و اراده ای که کردید با توجه به شرایطی که شرح دادید.
اینکه در سن ۱۵ سالگی به لطف خداوند مسیری را انتخاب کردید که باعث رشد و بالندگی دنیوی و اخروی هست بسیار جای تحسین دارد.و همین انتخاب نشان دهنده قدرت و عزم بالا برای انجام کارهای بزرگ هست.
نیاز به درک متقابل، احترام متقابل و نیاز به دریافت نقشهای حمایتی والدین بدون در نظر گرفتن تفاوت عقیده ای و فکریتون انتظار طبیعی است و متاثر شدن شما در این زمینه بجاست.
اما همان طور که در هر لحظه از زندگی ناگزیر به انتخاب هستید در این مورد هم بین دو روند فکری باید انتخاب کنید .
۱. به دلیل درک نشدن توسط خانواده و احساس خلاء عاطفی و خیلی رنجشهای دیگری که با این تفاوت نگاهتان با خانواده در درون احساس می کنید ، دچار دغدغه ذهنی شوید و مدام خودگویی کنید چرا کسی من را درک نمی کند.؟
چرا اینها درستی این مسیر را درک نمیکنند؟
چقدر بد است در خانواده خود تنها بودن؟
چرا به من اهمیت نمی دهند؟
و الی آخر که متاسفانه تمامی هم ندارد .
(نتیجه این خودگویی منفی چیست؟)
افسردگی، شک و تردید، خستگی روحی، فاصله از خانواده، تنهایی و .....که هر کدام پیامدهای منفی بسیاری دارد.
روند فکری دوم
الحمدلله که من به عنایت خداوند توانستم مسیر فکری و اعتقادی خودم را آنهم در این زمانه پیدا کنم .
این مسیر سختی دارد ولی خداوند وعده داده و وعده های خداوند حق است که همراه صبر و استقامت ،آسانی و ظفر هست و کم نبودند، جوانانی از صدر اسلام تا بحال که حتی در خانواده های کفر و عناد، ارادت خودشان را به حق و ائمه نشان دادند و راهنمایی ائمه به آنها، مهربانی با خانواده و دعا برای اصلاحشان و احسان و اطاعت پدر و مادر بوده مگر خلاف امر خداوند امر کنند.
الحمدلله که در این زمانه ی پر از امکانات، زندگی می کنم که رفع نیازهایم به راحتی با یک سفارش مجازی محقق می شود.
و هزاران نعمتی که قابل شکرگزاری است و همین نگاه باعث نشاط و ارامشتان میشود و می توانید برای بهبود شرایط با فکری باز راهکارهای مختلفی پیدا کنید.
به اختلافهای بینتان دقیق نشوید ،وجوه اشتراکی را بیابید و با بستری مهربانانه الگوی عملی باشید نه با زبان موعظه و نصیحت .
حتما در کنار پرداختن به امور دینی از ورزش و کارهای هنری و بازی های گروهی غافل نشید و چه بهتر که بدون لحاظ تفاوتهای اعتقادی این امور را با خانواده و دسته جمعی انجام بدهید.
چاره ی کار انتخاب درست بین این دو روند فکری با توجه به نتیجه ای که دارد هست.و شما نشان دادید قدرت انتخاب درست را دارید. بپذیرید این تفاوت ها را و برای کمتر شدن این فاصله خیلی عجله نداشته باشید.
موفق و موید باشید .
#سرکار_خانم_حسن_پور
🔺🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin
🌿🌷🌺🌿🌺🌿🌷🌿🌺🌿
#داستان_های_تربیتی
پژو با سرعت زیادی بدون توجه به شلوغی خیابان ویراژ میداد و از لابهلای ماشینها سبقت میگرفت. همان طور بیمحابا ماشینها را پشت سر میگذاشت که تلفنش زنگ خورد و تا آمد گوشیاش را جواب بدهد با سرعت با یک تاکسی تصادف کرد.
راننده تاکسی بیچاره!
درآمدش فقط از همین رانندگی بود و حالا با این تصادف که دست و پایش از چند جا شکسته بود، مجبور بود چند ماهی خانه نشین بشود!
یک ماهی گذشت و وضع پدر کمی بهتر شد و نشست و برخاستش هم کمی آسانتر شده بود.
در این یک ماه که خانواده درآمدی نداشت، مجبور بودند از پس اندازشان خرج کنند و بدتر آنکه این وضعیت معلوم نبود تا کی ادامه پیدا می کرد.
اما مادر و بچهها بیشتر از اینکه خرج و مخارج زندگی نگرانشان کند، ناراحتی پدر رنجشان میداد.
یک ماه گذشت و همه خانواده به این اتفاق نظر رسیدند که باید برای خوشحال کردن پدر کاری بکنند.
از طرفی وضع مالی خانواده هم طوری نبود که بتوانند خیلی خودشان را به خرج بیندازند.
به همین خاطر دست به دامن فضای مجازی شدند تا شاید به یک ایده ارزان و در عین حال جذاب برسند.
صبح جمعه بود و همه زودتر از همیشه از خواب بیدار شده بودند. صبحانه نخورده گوشی را برداشتند و شروع کردند به گشتن.
هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که همه با لبخند رضایت گوشی را روی میز گذاشتند و با کلی ذوق و هیجان به سمت آشپزخانه رفتند.
صبحانه مفصلی آماده کردند و با کلی سر و صدا پدر را بیدار کردند.
پدر متوجه حالت عجیب بچهها و مادرخانواده شده بود اما به روی خودش نیاورد.
بعد از تمام شدن صبحانه مادر به بچهها چشمکی زد و این رمز شروع عملیات و نقشهای بود که برای خوشحال کردن پدر با هم چیده بودند. هانیه دختر بزرگ خانواده بساط صبحانه را جمع کرد و شروع کرد به شستن ظرف ها.
از وقتی پدر تصادف کرده بود صبحانه را روی مبل، جلوی تلویزیون میخوردند. تا صبحانه تمام شد، مهدی پسر کوچک خانواده برای سرگرم کردن پدر تلوزیون را روشن کرد و شروع کرد به کانال عوض کردن و بعد کنترل را کنار پدر گذاشت و به سمت آشپزخانه دوید و با صدای بلندی گفت:«مامان راستی امروز جمعه است ها. پس کی رنگ انگشتی میپزیم؟!»
درست کردن رنگ انگشتی زمان زیادی نمیبرد و کار سختی نبود، اما بچهها اینقدر بازیگوشی و سر و صدا کردند که یک ساعتی طول کشید تا رنگ انگشتیها آماده بشود.
در این مدت مادر هم حواسش به آشپزخانه بود، هم به پدر و همزمان بساط رنگبازی دسته جمعیشان را وسط پذیرایی آماده میکرد.
خوشحالی و سر و صدای بچهها پدر را هم به وجد آورده بود و مادر به خوبی این را در چهره پدر حس میکرد. بالاخره رنگ انگشتیها آماده شد و مرحله دوم و اصلی عملیات شروع شد!
مهدی کوچولو هنوز ننشسته، انگشتش را با رنگ زرد حسابی رنگی کرد و روی پیشانی پدر یک خورشید خانم پر نور کشید. و بعد پدر را یک ماچ آبدار کرد و توی گوشش آرام گفت:« باباجون حالا نوبت شماست.»
اشک آرام آرام از گوشه چشم پدر سرازیر شد.
مهدی کوچولو خودش هم نمیدانست یک ماچ آبدار چه قدرتی دارد و میتواند خستگی و کلافگی یک ماه خانه نشینی را چه ساده با خود بشوید و ببرد!
🌿🌷🌿🌺🌿🌷🌿🌺🌿🌷
⬇️
https://eitaa.com/moshaveronlin
track 1 Hazrat Khadije.mp3
40.85M
🔸 کتاب صوتی ماجرای عشق من
( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها )
🔹 { قسمت اول }
با صدای نجم الدین شریعتی
به قلم انسیه سادات هاشمی
#مناسبت
#کتاب_صوتی
🌐 https://tavan-plus.ir
🔸https://eitaa.com/moshaveronlin
‼️با انتشار این فایل در معرفی و گرامی داشت این بانوی بزرگوار شریک باشید.
track 2 Hazrat Khadije.mp3
39.95M
🔸 کتاب صوتی ماجرای عشق من
( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها )
🔹 { قسمت دوم }
با صدای نجم الدین شریعتی
به قلم انسیه سادات هاشمی
#مناسبت
#کتاب_صوتی
🌐 https://tavan-plus.ir
🔸https://eitaa.com/moshaveronlin
‼️با انتشار این فایل در معرفی و گرامی داشت این بانوی بزرگوار شریک باشید.
بچه ها نمیخواهند بپوشند...
کاپشن ها را میگویم، صورتی و مشکی...گرم و قشنگ...
هوا خیلی سرد است...
زن صاحبخانه بچه را گرفته و به زور میخواهد بپوشاندش...
مرد صاحبخانه اصرار دارد که بگیریدش من تنش میکنم...
حالا مقاومت بچه ها با دیدن این شرایط بیشتر شده...
بچه را آزاد میکنم از بغل زن دلسوز صاحبخانه،البته بدون تایید یا رد رفتار هیچکدام...
تذکر میدم سردی هوا را.فقط تذکر درباره «سردی هوا».همین
با خوشرویی خداحافظی میکنیم و به سمت ماشین میرویم...بدون سرزنش
دوقدم راه رفتن در سرمای زمستان برای بچه های من که بدنشان به لطف خدا ضعیف نیست، بهتر از خورد شدن شخصیت آنهاست...
سرما را که فهمیدند شاید قدر کاپشن هایشان را بهتر بدانند...البته شاید هم نه!! بچه اند دیگر!
گاهی اصرار بیش از اندازه ما،«فقط» اقتدار و مهری که لازم داریم برای تربیت را، ازبین میبرد...
#مادر_نوشت
وقتی یک ماه فشرده رو پشت سر میزاری
روزایی که کم خوردی و کم خوابیدی
روزایی که از صبح زود پا شدی درس خوندی،از ۸ تا ظهر کلاس بودی ،تا رسیدی خونه لقمه ای گذاشتی دهن و نشستی پای مرور و بعد امتحان دادی،شام گذاشتی، مطالعه کردی ،نویسندگی ،کارهای کلاس و...
روزایی که حتی برای چند دقیقه هم وقت فیلم دیدن نداشتی
فیلم که هیچی حتی برای خودت وقت خالی نداشتی
و حالا
بعد از یک ماه پر فراز و نشیب
چقدر خسته ای
خسته
داری دخترت رو میخوابونی
چقدر دوست داری کنارش بخوابی
نگاهت میخوره به برنامه ریزیت هنوز صوت استاد درودی تیک نخورده
چند روزه منتظری همسرت وقت کنه کیفیت صوت رو ببره بالا
بیخیال میشی و با هندزفری گوش میری
صدا خیلی ضعیفه ، خیلی.
چند بار صوت استاد رو تا ۱۰ دقیقه رفتی ولی واقعا اذیت کننده هست
چاره ای نیست ،انرژی نیمه نصفه ات را به کار می گیری تا ۶۰ دقیقه رو گوش بدی
وسط شور و شوق شنیدن یک وویس تربیتی چقدر دلت میگیرد
به این فکر میکنی چقد دیر ؟
چقدر دیر این مسائل را میفهمیم.
چرا
چرا در حوزه زنان یک استاد مجرب تربیتی که تخصصی عمرش را در راه تربیت اسلامی گذاشته باشد نداریم
چطور مادریم ولی برای سوالات استاد پاسخ درخوری نداریم
چگونه بچه ای بزرگ میکنیم که هنوز تکلیفمان رد با روش تربیتمان هم مشخص نکرده ایم
چرا این همه دستمان خالی است
چطور چگونه کی
ما نیز پُر میشویم؟
چه میشد اگر ما مادر ها خوبمادری کردن را بلد میشدیم
کمی مهربان تر میشدیم
کمی لطیف تر
کمی دقیق تر
کمی پر دغدغه تر
و کمی مسئول تر ...
من دلم به امامم خوش است
این من و تربیت های بی تربیتی ام
این شما و روش های تربیت منظورتان آقا
#مادر_نوشت
پرسش 8⃣7⃣5⃣
#همسرداری
سلام.16 ساله ازدواج کردم و دو فرزند دختر دارم.شوهرم متاسفانه بسیار بد اخلاق وبد دهنه.بدبین هم هست وهمیشه به شدت شکاکه .اویل زندگی دوستش داشتم و در برار خیلی از کارهاش تحمل میکردم.ولی بهتر که نشد هیچ بدتر هم شد الان خیلی وقته هیچ حسی بهش ندارم .انقدر بد اخلاقی کرده با من و بچه ها که وقتی خونه نیست بچه ها شادن ووقتی میاد میترسن و ناراحتن. از زندگی خسته شدم همه امیدم بچه هام هستند .هیچ وقت با کسی در مورد همسرم درد دل نکردم ولی اون همیشه پشت سرم به دروغ حرف میزنه اونم بی هیچ دلیلی.خیلی وقته مطمئن شدم مشگل روحی و روانی داره .چون دیدم که از عذاب دادن دیگران لذت میبره و دروغ میگه بی دلیل فقط براین که کم نیاره .نمیدونم چکار کنم.خسته شدم از دست کاراش.فقط خودش رو میبینه و خودخواهه.از هیچ کس هم حرف شنوی نداره .تو کار کردن هم خیلی تنبله.وقتی هم باهاش حرف میزنی برعکس عمل میکنه و احساس میکنه از همه کس بیشتر میفهمه.چند بار هم بهش گفتم بریم مشاور ولی میگه من خودم بیشتر از مشاور حالیمه .تو زندگی هیچ چیز به میل من نبوده خیلی جنگیدم تا بهش بفهمونم زندگی زناشویی دو طرف داره ولی متاسفانه همش میگه من درست میگم .من میدونم .هیچ وقت به علایق من توجه نکرد .وهمیشه تو زندگی بازورگویی کارش رو جلو برد. همیشه محدودم کرده از همه چی.حس میکنم خونه ام زندونه برام .همش فکر طلاق به سرم میزنه فقط به خاطر دختره ام تو دو راهی موندم.لطفا راهنمایی کنید
پاسخ را بخوانید👇
https://eitaa.com/moshaveronlin
پاسخ 8⃣7⃣5⃣
سلام بانوی گرامی
متاثر شدم از این فشاری که تو زندگی شما هست. هر زنی با دلخوشی و تکیه به مردش وارد زندگی میشود. حسن خلق تو زندگی مشترک از هر ویژگی بالاتر هست مخصوصا برای رفیق همسفر زندگیِ یک زن.
بانو جان اگر بخواهی صفات مثبت همسرتون بشمردید چی مینویسید؟
آیا همیشه بد اخلاق و همیشه شکاک هستند؟ چرا؟
حتما اعتمادشون جلب کردید و به خواسته هایش احترام گذاشتید! .
چند نکته را در نظر بگیرید تا با روحیه ی امید و توانمندی بیشتری ادامه دهید:
🍃فضای گفتگو را فراهم کنید و از سکوت کردن کاذب پرهیز کنید.
🍃 گاهی برای خود و همسرتون نیازها و خواسته هاتون بنویسید.
🍃دید بهتری نسبت به همسرتون داشته باشید و توقعات شما به سطح انتظارات طرف مقابل باشه.
🍃شوخی و طنز روابط شما را گرم تر میکند. رو هر حرفی حساس نباشید و یا تغافل و جنبه ی شوخی از کنارش بگذرید.
🍃شرایط تغییر و سازگاری را از خودتون شروع کنید.
🍃طلاق راهکار بهتر شدن زندگی نیست، سعی کنید خودتون با کمک از مشاور حضوری، اصلاح روابط مطلوب تری را اجرا کنید. به خوب کردن حالِ خودتون
کمک کنید.
📗کتاب همسران سازگار از آقای حسینی زاده و
📗 کتاب راز های تسخیر قلب همسر از آقای داوودی نژاد را مطالعه کنید.
توکل به خدا و توسل به اهل بیت علیهم السلام داشته باشید.
بهترینها را برای شما آرزومندم🌹
#سرکار_خانم_وجگانی
🔺🔻
https://eitaa.com/moshaveronlin
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_های_تربیتی
روز آخر ماه شعبان است و فاطمه ۱۳ روز است که به سن تکلیف رسیده و اواسط تابستان... نگرانم!آیا میتواند امسال را روزه بگیرد؟! من باید چکار کنم که یاریش کنم تا بتواند روزههایش را بگیرد!
جثه ضعیفی دارد و خیلی هم کم غذا است.
هر کس چیزی به من میگوید، نگذاری روزه بگیرد، ضعیف است و مریض میشود!
به عهده خودش بگذار اگر نتوانست ببرید بیرون از شهر تا مسافر شود و روزهاش را باز کند.!
همسرم میگوید: انشاالله میتواند بگیر، اگر هم نتوانست که اشکال ندارد، نگیرد ولی ما به او تلقین نکنیم نمیتواند و شرایط را برایش فراهم کنیم!
شب اول ماه مبارک فرا میرسد و من نگرانم که چگونه به فاطمه سحری بدهم و چکار کنم،نیم ساعت مانده تا اعضای خانواده را برای خوردن سحری بیدار کنم، کنار تخت فاطمه میروم ،دست نوازش روی سرش میکشم و آرام آرام صدایش میکنم، فاطمه جان، دختر گلم، عزیز مامان... سحرشده، بلند شو!
صورتش را میبوسم و دوباره صدایش میکنم، آرام آرام فاطمه بیدار میشود، دستش را میگیرم و به دستشویی میبرمش، شیر آب را باز میکنم و مقداری آب روی صورتش میریزم ،فاطمه کاملا بیدار شده است، من دیگر به آشپزخانه میطروم و سفره سحری را پهن میکنم و غذای فاطمه را میکشم، بقیه خانواده را هم بیدار میکنم.
فاطمه شروع به خوردن میکند ولی اشتهایی ندارد، شربتی برایش آماده کردهام تا بخورد و کمتر تشنه شود.
صدای اذان بلند میشود همگی به مسجد محلمان میرویم و نماز را به جماعت میخوانیم، فاطمه خیلی خوشحال است و از اینکه صبح برای نماز به مسجد میآید لذت میبرد.
بعد از خواندن نماز و رفتن به منزل فاطمه به رختخواب میرود .
ساعت ۱۱ صبح است و من میخواهم به مسجد بروم برای قرائت قرآن، کولر را روشن میکنم تا گرما بچهها را اذیت نکند و از خواب بیدار شوند.
تا جایی که امکان دارد خانه را آرام نگه میدارم، تا فاطمه در طول روز بیشتر بخوابد و کمتر گرسنگی و تشنگی را احساس کند.
نزدیک افطار است و من سفره افطار را آماده کردهام ،غذایی را که دوست دارد برایش درست کردهام، همه خانواده سر سفره نشستهایم و منتظر گفتن اذان هستیم هر کس در زیر لب دعایی را میخواند .
صدای اذان بلند میشود، خوشحالیم که فاطمه توانسته است، روزه اش را بگیرد و این خوشحالی را ابراز میکنیم تا فاطمه هم بفهمد چقدر بزرگ شده است .
من پیش خودم تصمیم گرفتم امسال تا سحر بیدار بمانم و فاطمه را هم بیدار نگه دارم و تقویتش کنم تا در روز بتواند روزه اش را بگیرد. سخت است ولی شیرین!
الان که روز عید فطر است خوشحالم و غرق شادی زیرا فاطمه با آن جثه کوچک و ضعیف توانسته بود تمام روزههایش را بگیرد.
نمیدانم چگونه شکر خدای مهربان را بهجا آورم .
هدیه ای برای دخترم تهیه کردهایم و روز عید به او میدهیم.
پدر با مهربانی دخترم را میبوسد و میگوید آفرین به دخترم که توانسته روزههایش را بگیرد، چون بزرگ شده، خانم شده، خدای مهربونم کمکش کرده بتونه روزه بگیره، خدایا متشکرم که دخترم را کمک کردی. فاطمه جان هر سالی که روزه هات رو کامل بگیری پیش من هدیه داری!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
✍#معصومه_فراتی
⬇️
https://eitaa.com/moshaveronlin
هدایت شده از داروهای طب سنتی کرونا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داروي قطعي کرونا وجود دارد ولي چرا اصرار دارند مردم از واکسن استفاده نمايند🔻
✍️تحليل ويژه از استادشکوهيان راد(استاد دانشگاه تهران):
✍️ چين کرونا را با داروي گياهي درمان کرد نه واکسن.
✍️ کرونا که با دارو قابل درمان است چرا واکسن براي آن تزريق مي کنند.
✍️ ستاد کرونا برخلاف امر ولي فقيه، از داروهاي آمريکا و واکسن آکسفورد-آسترازنکا انگليسي استفاده مي کند
#دروغ #کرونا
.
https://eitaa.com/anticorona_sonati
هدایت شده از ماهنشان / تربیت اسلامی
📌 شب قدر و جایگاه انسان
🌐 ده دقیقه وقت بگذارید و این متن را مطالعه کنید تا بدانید امشب -شب قدر- چه برنامه ای برای زندگیتان طراحی کنید و مهمترین اتفاقی که در شب های قدر باید رقم بخورد، چیست؟
👇
https://hawzah.net/fa/Article/View/95102/%D8%B4%D8%A8-%D9%82%D8%AF%D8%B1-%D9%88-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86
هدایت شده از ماهنشان / تربیت اسلامی
📻 رادیو معارف
برنامه زنده "مهربان باشیم"
🎧 موضوعاتی برای تعمیق باورهای دینی
🎙 کارشناس:
حجت الاسلام #علی_فاطمی_پور
🗓 یازده تا شانزده اردیبهشت
🕰 ٧ ونیم تا هشت صبح
🌐 فایل صوتی گفتگو در👇
https://eitaa.com/ali_fatemipour
شب قدر است اگر قدر بدانیم
سالهای قبل، برایم واجب بود خواب بعد ازظهر برای بیداری شب قدر
امسال اما خواب بعدازظهری درکار نبود...
سالهای قبل دعای جوشن کبیر راکه میخواندم برایم جای سوال داشت این همه "خلصنا من النار" گفتن ها
امسال اما برای دانه دانه اش غصه خوردم و التماس کردم...
سالهای قبل حضور در مراسم شلوغ اولویت داشت برایم
امسال اما خانه ی کوچکم را امامزاده میدیدم با وجود این طفل های معصوم...
سالهای قبل...
امسال اما...
یک چیز مشترک است میان این سالها...
دلم پر میزند برای امام ندیده ام...برای امضای حضرتش پای سرنوشت یک ساله ام...
دلم میگیرد برای پرونده ای که تحویل داده ام... برای بایدی که نبوده ام...
امام عزیزم... امام ندیده ی نازنینم... همیشه برایم دعا کرده اید... همیشه دل نگران، نظاره گر کارهایم بوده اید...
کاش در اعمال شب قدر دعای ندبه هم آمده بود... دلم عجیب برایت پر میزند عزیزترینم...
حاجتی نیست جز سلامتی ات، لبخند رضایتت، ظهورت... یابن علی المرتضی...
#مادر_نوشت
وقتی تو را شناختم
وقتی همه روزهای معلم زندگیم با نام تو گره خورد
وقتی حکیمانه با حرف های صمیمانه ات رشدم دادی
وقتی نیستی ولی در متن زندگیم پررنگ هستی
وقتی شروع حرکت از لحظه ایست که من میفهمم از همه چیزهایی که با آنها مانوس هستم بزرگترم
وقتی میگویی کسانی که بار رسالت را به دوش گرفته اند اصیل ترین مساله ای که باید به آن روی آورند انس و پیوند با قرآن است
وقتی فانوس به دست همیشه راه نشانم دادی
وقتی رفیق تنهاییم بودی
وقتی وسط این حال گرفته ام میگویی چه شده که در راهی که آن را شناخته ای و احساس کرده ای باید برایش بایستی اینقدر سست و از پا افتاده ای
استاد صفایی !
مطمئنم تا تو هستی میشود بلند شد
میشود تاتی کنان قدم برداشت و به مقصد رسید
حق با توست
وقتی که دنیا برایت تنگ شده باشد
وقتی آسمان انقدر کوتاه شود که نتوانی سرت را بلند کنی و مجبور باشی سر روی زانوهایت بگذاری و گریه کنی
اگر این آسمان پایین و این دنیای تنگ را احساس کردی ان موقع به امامت به ولایت به رسالت به دین به وحی به غیب محتاج میشوی
استاد صفایی ...
چقدر خوب گذشت لحظاتی که پای درس دلسوزانه ات شاگردی کردم
دلم شاگرد اولی میخواهد
برای درس امامم
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
نشسته ام کنار پله های حرم
دخترم با ذوق بیست پله را پایین میرودبه این قانع نشده ، از دید من خارج شده پایین تر میرود
مادری از کنار من رد میشود
مچ بچه را محکم گرفته بچه در نرود
در مسیر با موبایلش مشغول چت است و گهگاه لبخندنرمی نسبت به پیام هایش میزند
بچه جیغ می کشد
خودش را زمین میزند
دست مادر را گرفته سعی دارد دست خودش را رها کند
مادر هر بار محکم تر مچ او را می فشارد و مثل یک برده میکشاندش
او به گریه افتاده
مادر با نگاهی تندتر از تند برمیگردد
داد میزند
که خفه میشی یا خفت کنم ؟
بچه میخکوب میشود
آرام میشود
و راه میفتد
مادر با گوشیش مشغول میشود
فقط من یک سوال دارم
بعد از این دعوای وحشتناک او چطور میتواند دوباره لبخند نرم بر لب داشته باشد ؟
دخترم با عشق از پله ها بالا می آید
و از اینکه توانسته خوب پله بازی کند بسیار مشعوف است
من هم لبخند رضایت میزنم
و راهی ضریح میشویم
اینبار نرده ها جدید است .
دخترم از لای نرده ها رد شده وارد تونلش میشود
من اما حرف میزنم با حضرت
سعی میکنم وسط این سر شلوغی، فضای خلوتی ایجاد کنم بین خودم و خودش
چشمم به اوست
متناسب با دویدنش نقل مکان دارم
حالا به صحن رسیده ایم و سرسره بازی در مسیر تردد ویلچر
گوشیم زنگ میخورد
وقت رفتن است
همین بود
دو ساعت حرم و شاید ۵ دقیقه هم ننشستم
زیارت نامه نشد بخوانم
اسمش را گذاشته ام زیارت به سبک مادری .
اتفاقا سخت تر از نشستن و مفاتیح دست گرفتن است
رشد ما مادر ها در همین است
وسط شلوغیِ بچه داری، اتصال دل با محبوب .
#مادر_نوشت