eitaa logo
مذهبی ها🕊
270 دنبال‌کننده
972 عکس
786 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال های دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا https://eitaa.com/joinchat/1547895742C1d6c59d498 دهه هشتادی ها https://eitaa.com/joinchat/229442513C6be0f64f8a فدائیان حسین(ع) تبادلات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ابراهیم‌ هادی : از خدا خواستھ‌ام همیشه جیبم پُر از پول باشد تا گـره از مشکلاتِ مردم بگشائیم ! هرکس به‌ خدا توکل‌ کند خداوند هزینه او را کفایت می‌کند و از جایی كه گمان نمیبَرَد به او روزی میدهد. کنزالعمال🌱 .
رفاقت اگه عکس بود: )🫀
شهیدی که جای دفنش را نشان مادرش داد مراسم هیئت که تمام شد به سمت حیاط امامزاده رفتیم، شور و اشتیاق عجیبی داشت و تأکید میکرد که به حرفش گوش بدهم. با انگشت اشاره کرد و گفت که وقتی شهید شدم مرا آنجا دفن کنید. من که باورم نمیشد، حرفش را جدی نگرفتم. نمیدانستم که آن لحظه شنونده وصیت پسرم هستم و روزی شاهد تدفین او در آن حیاط میشوم.
امام زمان 052.mp3
2.74M
آدمی که قیمتش میره بالا خیلی براش سخته که با امامش رابطه نداشته باشه... ♥️
🌺🍃رمان....🌺 🍃 فصل ششم: جز زیبایی ندیدم از علی نمی شد دل کند؛ اما او برای ماندن نبود. او خیز برداشته بود و قصد پرواز داشت. اوج را نشانه گرفته بود و من نمی خواستم همچون بالی شکسته، و بال گردنش باشم. چادرم را سر کردم و راهی شدم. {اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بْنَ موُسَی الرِّضا، سلام آقاجون.} نزدیک باب الجواد ایستادم. گویی چشم در چشم آقا حرف می زدم: « آقا جونم! چند ماه پیش اومدم شرط گذاشتم واسهٔ رفتن علی. یادته؟ الان اومدم بگم دیگه هیچ شرطی ندارم: (وَاُفَوِّضُ اَمْری إِلَى الـلـّهِ).» علی باز راهی شده بود که برود. حتی صبر نکرد مامان صدیقه و حاج عباس از مسافرت برگردند. به آن ها نگفته بود می خواهد برود تا سفرشان را به خاطر او یه تأخیر نیندازند. حسابی از دستش شاکی شده بودند. علی هم مدام از پشت تلفن عذر خواهی می کرد و قربان صدقه شان می رفت. خواستم ساکش را برایش بردارم که دستم را گرفت و نگذاشت: « شما چرا بانو؟ خودم بر میدارم. سوغاتی موغاتی چیزی نمی خوای از اون ورِ خاک؟» نگاهش کردم و لبخند زدم؛ گرچه دلک گریه می خواست! علی خداحافظی کرد و رفت. چشمم به قرآن توی دستم افتاد. خواستم دنبالش بدوم. نمی توانستم. بلند صدایش زدم. فکر نمی کردم بشنود؛ اما شنید و برگشت. به سمتم دوید. _ یادم رفت از زیر قرآن ردت کنم. قرآن را بالا گرفتم تا رد شود، تا زیر سایهٔ قرآن رو سفید شود. _ خب، تموم شد اوامرتون‌؟ نَرَم باز توی راه بگی: « برگرد، یادم رفت پشت سرت آب بریزم!» قرآن را دادم دستش و گفتم: « تا سورهٔ آل عمران خوندم، سر خط هم گذاشتم. بقیه شم شما بخون، به نیت سلامتی بچه و بابای بچه!» علی قرآن را گرفت و بوسید و رفت! علی رفت و من خیره نگاهش کردم؛ تا جایی دیگر نمی توانستم ببینمش. با اینکه این بار مطمئن نبودم علی بر می گردد، برایم همه چیز قشنگ تر و آرام تر از دفعهٔ قبل بود: « ما زَأَیْتُ اِلّا جَمیلاً... .» (جز زیبایی ندیدم... .) ادامه دارد... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
🌺🍃رمان... 🌺 🍃 کاروان را داخل دارالاماره بردند. زینب[ع] گوشه ای نشست. ابن زیاد پرسید: « این زن کیست؟» پاسخی نشنید. برای دومین بار و سومین بار پرسید: « این زن کیست؟» زینب[ع] پاسخش را نداد. کنیزی از کنیزان آن حضرت گفت: « این زن، زینب، دختر فاطمه و نحوهٔ رسول خداست.» ابن زیاد با کمال وقاحت رو به آن حضرت کرد و گفت: « خدا را شکر می کنم که شما را کشت و رسوایتان کرد و سخنان و فضایلتان را تکذیب کرد.» حضرت زینب[ع] بار دیگر با حمد و سپاس بر خداوند سخنش را آغاز کرد و فرمود: « حمد سپاس مخصوص هخدایی است که مارا به واسطهٔ پیامبرش، حضرت محمد[ع] گرامی داشت و از هرگونه آلودگی پاک و طاهر کرد. فاسق است که رسوا می شود و فاجر و دروغ گوست که تکذیب می شود، نا ما خاندان وحی و رسالت.» آری خاندانی که خداوند در شأنشان آیهٔ تطهیر نازل کند، هیچ کس نمی تواند پلیدی و آلودگی را به آن ها نسبت دهد. ابن زید گفت: « چگونه دیدی آنچه را خداوند با خاندانت چه کرد؟» و حضرت زینب[ع] فرمود: « جز زیبایی ندیدم... . آنان کسانی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود؛ پس به سوی آرامگاهشان شتافتند. به زودی خداوند میان تو و آنان جمع می کند و شما در برابر حسین[ع] باز خواست و محاکمه می شوید؛ پس ببین پیروز واقعی در آن روز کیست و چه کسی درمانده است. مادرت به عزاست بنشیند ای پسر مرجانه!» ادامه دارد... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
🌺🍃رمان... 🌺 🍃 ابن زیاد کشته شدن حسین[ع] و یاران حسین را می بیند و زینب[ع] مرگ حسین[ع] را مقدّر پروردگار می داند و چه زیبا که این مرگ با شهادت در راه خداوند باشد! شهادت هنر مردان بزرگ است. حسین[ع] برای خدا و یاران حسین برای حسین ولیّ الـلـّه می کُند و کشته می شوند و چه زیبا و با شکوه بود صحنهٔ هنرمندی شان! چند روزی از رفتن علی گذشت. تنهایی و نگرانی توأمان شده بود و سختی اش را با امیدِ دیدنِ دوبارهٔ علی تحمل می مردم. شب ها به سختی خوابم می برد. یکی دو هفته بیشتر تا تولد فرزندمان نمانده بود. دلهره و بی تا بی ام بیشتر شده بود. مدام به یکی از دوستان علی که از آن ها خبر داشت، پیام می دادم و احوال علی را می پرسیدم. او هم اطمینان می داد که حال علی خوب است. یکی از همان شب های پر از انتظار، در خواب دیدم کنار ضریح حضرت زینب[ع] ایستاده ام و فردی نامه ای به دستم می دهد. در متن داخل نامه، علی را به نگهبانی از در حرم حضرت زینب[ع] منصوب کرده بودند، نامه ای با مُهر حضرت زینب[ع]، صبح آن روز علی تماس گرفت و برایش خوابم را تعریف کردم. خوش حالی در صدایش موج می زد. گفت: « ان شاءالله تا چند روز دیگه بر می گردم.» _ یعنی واسهٔ تولد بچه مون میای؟ تلفن قطع شد... دلم پر از خوش حالیِ همراه با ترس بود، از روز بعد، پیام هایم به دوست علی دوباره شروع شد؛ اما جوابم را نمی داد، با اینکه مشخص بود پیام را خوانده است. علیِ من شهید شده بود. دلم آرام و قرار نداشت. منتظرش بودم. قرار بود پیکرش را بیاورند و آن چند روز انتظار، تمامی نداشت انگار! مامان صدیقه گریه نمی کرد. اجازه نداد کسی برای علی خرما پخش کند. حاج عباس چند طَبَق شیرینی خرید. هرکسی آمد تسلیت بگوید، تبریک گفت و شیرینی خورد و گریه مرد و رفت. مامان صدیقه می گفت: « جگر گوشه ام توی آغوش بی بی زینبه.این که خرما و تسلیت نداره. تبریک داره.» ادامه دارد... ༺🌸⃟ 💖 ¦⇢ https://eitaa.com/ebrahimehadi1403
✅در بحار از حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله روایت نموده که فرمود : چون حق تعالی نعمتی به تو عطا کرد دو رکعت نماز بجا آور . ▪️در رکعت اول حمد و قل هو الله احد و ▪️ در رکعت دوم حمد و قل یا ایها الکافرون بخوان و در رکوع و سجود رکعت اول هفت مرتبه بگو : ✨الْحَمْدُ لِلَّهِ شُكْراً شُكْراً وَ حَمْداً حَمْداً✨ ▪️و در رکوع و سجود رکعت دوم بگوید : ✨الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَجَابَ دُعَائِي وَ أَعْطَانِي مَسْأَلَتِي وَ قَضَى حَاجَتِي✨ ‏ 📚بحارلانوار ج 91 ص 384 ح 4 ✨🌹✨🌹✨
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✿───「🧑‍🍳」───✿ ❌دیگه روغن کارخونه ای نخر❌ مواد لازم: دنبه یک کیلوگرم سیر ۴ حبه پیاز کوچک یک عدد برگ بو فلفل سیاه نمک نخود طرز تهیه: یک کیلو دنبه شسته شده را با چرخ گوشت چرخ کنید. دو عدد شیشه آماده کنید داخل هر کدام دو تیکه برگ بو دو حبه سیر چند عدد نخود بریزید دنبه های چرخ شده را داخل شیشه بریزید و هر بار کمی فشار بدید. شیشه را پر کنید روی دنبه ها یک قاشق غذا خوری نمک یک عدد برگ بو پیاز را چهار قسمت کنید برای هر شیشه دو تکه پیاز بذارید نصف قاشق چایخوری فلفل سیاه اضافه و در شیشه را با فویل ببندید. شیشه ها رو داخل فر بذارید و درجه فر رو روی ۱۹۰ درجه سانتی گراد قرار بدید. نیازی نیست فر از قبل روشن باشه ۳ ساعت شیشه ها داخل فر بمونه تا کاملا روغن دنبه ها دربیاد. از فر دربیارید فویل رو جدا کنید و در شیشه رو ببندید. صاف کنید و داخل یخچال قرار بدید و هر موقع لازم داشتید استفاده کنید. دقت کنید نباید دنبه ها رو زیاد فشار بدید توی شیشه و فر از قبل روشن نباشه. راسی اگه فر هم نداشتید تو قابلامه با شعله کم رو گاز درست کنید.
کدبانوهای باسلیقه اگه فر نداری اصلا غمت نباشه .داخل قابلامه بریزین بزارین رو گاز.منتها باید با شعله کم یه ۷ یا ۸ ساعت بزارین ریز ریز به روغن بیفته.حتما درست کنین اگه بچه هاتون و خودتون هم نمیخورین با یه قاشق مرباخوری شرو کنین و کم کم به غذاهاتون این روغن خوب و اضافه کنین.مخصوصا یه قاشق بزن به قیمه و قرمه ت قشنگ مزه بهشت میگیره غذات😍 الهی همتون سالم باشین همیشه 🌼😍
بسم الله الرحمن الرحیم