#روزانه_نویسی
🏮🎶 بی تعارف من «جون» های بازی ام بدون مشهد سریع تمام میشود و «گیم اور» میشوم. برای همین سالی یکبار سفر مشهد دیگر روی شاخش است.
دقیق یادم نیست چند سال پیش بود، شاید پنج یا شش سال پیش. با یک غم بزرگ که روی دلم سنگینی میکرد، با یک گره حل نشده کلافه کننده آمدم پابوس آقا. هرسال از قبل تصمیم میگرفتم که «خبببب امسال چی بخوام از امام رضا؟!» اما آن سال چیزی که میخواستم اینقدر بر قلبم سنگین بود که اصلا از توی قفسه سینه حرکت نمیکرد که جاری بشود روی زبان. توی آن شلوغی و خنکی حرم که رفتم جلو، از همان دری که روی کتیبه سردرش نوشته «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین» نزدیک شدم. قلاب چشمم که گرفت به ضریح، ناخود آگاه و بدون تصمیم و اعلام قبلیِ اتاقِ فرمانِمغزم، این ابیات دویدند روی زبانم:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
بهار شدم با این دو بیت و باریدم. انگار که دقیقا زبان حال دلم بود.
از آن سال به بعد این غزل لسان الغیب، برای من یعنی شما آقاجان. شما برای من همانی هستید که خاک کیمیا میکنید، از خزانه غیب دوا میآورید برای دردهایم، طبابت میکنید، مهربانی میکنید...
من با گوشت و پوست و خونم رأفت شما را لمس کرده ام امام مهربانم. تولدتان مبارک است. من که چیزی برای شما و روز تولدتان ندارم، اما فقط آمدم که بگویم:
کیمیاگر فقط خودتان. دست بگذارید روی سر و شکل این دنیا که عجیب ورشکست شده، طلاهایش ریخته، اصلا زیبایی ندارد. تو که «رضا» هستی به رضای خدا، به حرمت لقب قشنگت، دعا کن آنی که زمین و آسمان از او راضی اند زودتر بیاید...
@naeemehkazemi
#ناگاه
🏮🎶 به نظر خودم که قلبم بدون تو، یه ماهیچه ی الکی بیش فعاله...
@naeemehkazemi
#بریده_کتاب
🏮🎶دشوارترین و دردبخش ترین سفرها را، اینک، آغاز میکنیم...
/سه دیدار
نادر ابراهیمی/
@naeemehkazemi
#بریده_کتاب
🏮🎶 - یادبگیر که خدا را دائما، مثل یک سایبان بزرگ، بالای سرت احساس کنی، مثل قلب در سینه ات، مثل تفنگ در دست هایت، مثل قدرت در روحت. میفهمی؟
- چرا نفهمم عمه جان؟ چرا نفهمم؟ اگر آن وقت ها فهمیدنش سخت بود، دیگر نیست. «و آن وقتها که همهچیز سخت بود، تو مثل پدر پهلویم مینشستی، آنطور که بتوانم سرم را روی زانویت بگذارم و گریه کنم.»
- گریه مال آن روزها بود که کوچک بودی. حالا دیگر کنار خدا بنشین، دستهایت را دور گردن خدا حلقه کن و بخند... تا میتوانی بخند...
/سه دیدار
نادر ابراهیمی/
@naeemehkazemi
هدایت شده از تابلو🖌
یادداشتهای یک نویسنده دونپایه
هو
آدمیزاد همیشه یک قاشق ته و توی خرت و پرتهاش دارد برای تونل کندن و بیرون زدن.
همین
@tablo11
#چالش_من_چطور_مینویسم
🏮🎶 با ما منشین اگرنه بدنام شوی
امشب وقتی پست خانم اختری عزیز را دیدم، در حال خط خطی کردن کاغذ برای تمرینهای تایپوگرافی بودم. طراحی کردن حروف مختلف. قبلترها بیشتر از اینکارها میکردم. راستش من توی عمرم بیشتر از آنکه بنویسم طراحی کرده ام. ولی از وقتی وارد دنیای نوشتن شده ام، شباهتهای زیادی بین نویسندگی و طراحی پیدا کرده ام. نویسنده هم یک طراح است. فقط چینش کلمات را طراحی میکند. تمام قواعدی که توی طراحی اصالت دارد و لازم است، اینجا هم به کارمان می آید.
- از اینجای متن به بعد، هرجا کلمه طراحی دیدید میشود با نویسندگی جایگزینش کنید. معنی اش همان می ماند که باید باشد-
طراحی همیشه از یک کانسپت شروع میشود. همانقدر که نوشتن از یک پیرنگ. طراحی حاصل ساعتها و روزها کشتی گرفتن و ور رفتن با عناصر مرتبط به موضوع است که در زیر سایه کانسپت جمع میکنی شان. بسطشان میدهی. بزرگشان میکنی. شاخ و برگشان میدهی. بعد میافتی به جانشان برای هرس. یکی را کم میکنی آن یکی را زیاد. این را میبری بالا. آن یکی را پرتاب میکنی پایین.
اصلا هیچ طرحی بدون عرق ریختن و بارها اتود زدن پخته نمیشود. شاید باورتان نشود، اما برای طراحی خوب کلی تحقیق لازم است. باید کلی طرح خوب دید. این را در مورد نویسندگی هم میگویند: هیچ کسی بدون دیدن/خواندن آثار خوب طراحان/نویسندگان بزرگ، طراح/نویسنده نمیشود. طراحی خوب تحلیل کردن نیاز دارد. باید نشست طرح دیگران را موشکافانه بررسی کرد، مهندسی معکوسی کرد، تا توانست شبیه آن تکنیکها را توی کار اجرا کرد. اینقدر باید عناصر مختلف را کنار هم چید، خط زد و از نو کشید تا در نهایت به یک ترکیب درست رسید. یک طرح باید متعادل باشد. باید متوازن باشد. غافلگیری داشته باشد. چشم را به دنبال خودش بکشاند. طراحی باید ریتم داشته باشد. فضای حرکت و فضای سکون داشته باشد. همه اجزایش هماهنگ باشند. نمیشود هر گوشه طرح ساز خودش را بزند.
همه اینها فقط با یکچیز در می آید، شماها که نویسنده اید، بهتر میدانید: تمرین.
یکبار کم است: تمرین و تمرین و تمرین.
توی طرح، توی نوشته، باید غرق شد. اصلا اگر غرق نشوی، دست به دستت نمیدهند. دستت میاندازند. همراهی ات نمیکنند. آخرش هم یکچیزی از آب درمی آیند که هم خودش بهت میخندد، هم دیگران را میخنداند.
باز هم از شباهتهای نویسندگی و طراحی بگویم؟
نویسندگی خیلی شبیه طراحی است!
نویسنده و طراح هم شبیهند، چون هردویشان از همان اول، پیه این را به تنشان میمالند که کارشان بارها راهی سطل آشغال بشود. زیر دست استاد، کن فیکون بشود. آش و لاش بیرون بیاید تا از اول وصله پینه بخورد.
راستش را بخواهید، نویسنده و طراح به یک اندازه هم دیوانه اند! چون بین همه این کش و قوس ها، رفت و برگشتها و خراب و آباد کردنها، یک شور و اشتیاق انتهاناپذیر، یک جنون رام نشدنی توی سرشان هست، یک صبوری مزمن پیدا میکنند که گاهی به خودآزاری شبیه میشود، برای اینکه کارشان را به سرانجام برسانند. انتهایش را شسته و رفته و باب طبع شده ببینند. به قد و قامت رعنایش چشم بدوزند و کیفش را کنند.
نویسندگی خیلی شبیه طراحی است!
از وقتی این شباهت را کشف کرده ام، دیگر نمینویسم! طراحی میکنم. سرنخ را میگیرم، کلیدواژه ها را یاددداشت میکنم، سرم را میبرم زیر آب و غرق میشوم. گاهی می آیم بالا. همه چیز را از بالا نگاه میکنم که ببینم کجا رسیده ام. دوباره برمیگردم توی آب و بی سر و صدا غرق میشوم. درست مثل طراحی کردن. طراحی را خوب بلدم. چون توی عمرم بیشتر از آنکه نوشته باشم،طراحی کرده ام.
▫️▫️▫️▫️▫️
- به دعوت خانم اختری عزیز نوشتم🌷-
@negahe_to
@naeemehkazemi
#ناگاه
🏮🎶 آدم گاهی می ماند،
از اینکه «چطور» چیزی شده که فکرش را هم نمیکرده بشود.
راستش دیگر خیلی به «چطور»ش فکر نمیکنم.
پایم را از توی کفش خدا کشیده ام بیرون.
دیگر «خدابازی» از خودم درنمی آورم.
فکر نمی کنم که راه همه چیز را خوب بلدم یا خودم میفهمم!
فقط میدانم که اگر خدا تصمیم بگیرد که از تو چیز دیگری بسازد،
یا بخواهد گوشه ای از خودت را بهت نشان بدهد که تا به حال ندیده بودی اش،
راهش را خوب بلد است.
کار را باید به کاردان سپرد.
@naeemehkazemi
هدایت شده از دختر دریا
آدمها وقتی غمگینن به هر شکلی شده سعی میکنن غمشون رو سبک کنن؛ حتی اگه اون تلاش فقط کم کردن سیاهی باشه.
نمونهٔ دردناک ولی قشنگش هم همین گفت و گوییه که خوندم:
_دوستم داری؟
_نه!
_چقدر نه؟!
#غم
@dokhtar_e_daryaa
هدایت شده از مَفشو
بسم الله
همین که بنشینی کنارش می گوید: "ای قرآن نِدیمو منه، اگر ای نبود من دق می کردم. بیا ببین جزء چندمم.."
مامان بزرگ از یک روزی به بعد، تصمیم گرفت لحظه های تنهایی اش را با قرآن باشد.
آیه های قرآن او انگار از لباس رسمی و غریبه شان درآمده اند. به قول خودش، ندیم شده اند برایش. کلمات وحی، زیر دست های او، جان می گیرند. نعم الرفیق می شوند. مامان بزرگ، آیه ها را به خودش نزدیک کرده. نشانده بغل دستش. کنار استکان چایی اش.
آیه ها، رفیق های حرف گوش کنی هم هستند. امروز که رفتم خانه اش گفت: قرآن رو قسم دادم همین الان یک نفر از این در بیاد تو..
آیه ها، برایش مهمان آورده بودند.
نشستم کنار تختش. نگاه کردم به صفحه ی زیر دست های چروکیده اش. چشمم افتاد به این آیه:
عَسَىٰ رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا رَاغِبُونَ..
کلمه های خدا، بهترین ندیمی بودند که می توانستند جای خالی آقابزرگ را برایش پر کنند.
🏮🎶
- آقا چطوره که قهوه ای کردنای شما، اسمش انتقاده، انتقادای ما اسمش قهوه ای کردنه؟؟!😐
/مخاطب این جمله عضو کانال نیست، کسی نگران نشه😂/
@naeemehkazemi
🏮🎶
آه ای عشق خواستنی
کجا میبری ام اینگونه؟
بسوزانی،
یا بسازی ام
به دل باختنی...
@naeemehkazemi
#ناگاه
🏮🎶 کمر عکس از سنگینی می شکند!
لئو تولستوی و آنتوان چخوف، غولهای نویسندگی روسیه وجهان در یک قاب!
-امروز سالروز تولد تولستوی بود-
@naeemehkazemi