🎉کلاغی که تله خشک را تبدیل به جنگل کرد🥰
در کوهستان های سرسبز و مرتفع کلاغی زندگی می کرد به اسم میتی . یک روز صبح که میتی برای پیدا کردن غذا از لونه اش بیرون اومده بود عقاب بزرگی رو دید که بالای کوه پرواز می کرد. میتی به طرف جنگل پرواز کرد اما هنوز زمان زیادی نگذشته بود که متوجه شد کسی تعقیبش می کنه .. اون کسی نبود جز عقاب پیرکه حسابی گرسنه بود و دنبال شکار می گشت. میتی سریع مسیر خودش رو تغییر داد و به جای رفتن به سمت جنگل در جهت مخالف شروع به پرواز کرد.اون شجاعانه و با تمام قدرتش پرواز می کرد. عقاب مدتی اون رو تعقیب کرد ولی وقتی میتی به سمت منطقه ای خشک و بیابانی رفت عقاب هم از تعقیب کردن میتی منصرف شد. اون میدونست که پرواز در منطقه های خشک و بیابانی کار راحتی نیست به همین دلیل از دنبال کردن کلاغ دست کشید و به عقب برگشت.
اما میتی چنان با قدرت و رو به جلو پرواز می کرد که حتی متوجه نشد که عقاب دیگه دنبالش نمیاد.. اون رفت و رفت تا بالاخره قدرت و انرژیش تموم شد و بیهوش روی زمین افتاد.
میتی برای مدت طولانی ای بیهوش بود. وقتی چشمهاش رو باز کرد خودش رو روی تپه خشک و بی آب و علفی دید. هیچ درختی اونجا نبود ، حتی یک گیاه کوچک. و تنها چیزی که به چشم می خورد بوته های خار خشک بود. میتی به خاطر پرواز طولانی ای که کرده بود خیلی خسته بود و بالهاش درد می کرد. گلوش خشک شده بود و حسابی تشنه بود.. اون نمی تونست حتی بالهاش رو تکون بده و دنبال آب بگرده..اما به هر زحمتی که بود خودش رو زیر سایه درخت کشوند و کمی استراحت کرد. کمی که بهتر شد با خودش گفت:” اینجا دیگه کجاست؟”
#صفحه_اول
صدایی جواب داد:” اینجا تپه خشکه ..” میتی به اطراف نگاهی کرد اما کسی رو ندید. میتی پرسید:” تو کی هستی؟” صدا گفت:” من تپه خشک هستم از دیدنت خوشحالم.. یک موجود زنده بعد از مدتها به اینجا اومده . به من بگو چه کمکی می تونم بهت بکنم؟”
میتی گفت:” فقط به من آب بده..من خیلی تشنمه ”
تپه گفت:” اما اینجا آبی وجود نداره..” میتی گفت:” وای واقعا؟ پس تو واقعا خیلی خشک هستی..” تپه آهی کشید و گفت:” درسته، ولی من همیشه اینطوری نبودم ! یک زمانی اینجا پر از درختهای سرسبز و زیبا بود.. پرندگان روی درختها آواز می خوندند و صداشون همه جا پیچیده میشد. رودخانه ی پر آبی از این وسط می گذشت و آب زلالی داشت..”
میتی گفت:” اما اینهایی که می گی اصلا باورکردنی نیست!” تپه با ناراحتی گفت:” بله نه فقط تو بلکه هیچ کس دیگری هم باور نمی کنه که روزگاری اینجا سرسبز و پرآب بوده..” میتی گفت:” آخه چطور ممکنه ؟ پس اون همه سرسبزی چی شد؟”
تپه ی خشک گفت:” اون زمانی که من زیبا و سرسبز بودم آدمهای زیادی به اینجا اومدند و ساکن شدند. به مرور جمعیت خیلی زیادی اینجا ساکن شد و مردم شروع به قطع درختان کردند تا بتونند اینجا خونه بسازند. قطع بیش از اندازه درختها باعث شد باران کمتری بباره و رودخانه ها کم آب شدند.” میتی با ناراحتی گفت:” خب بعدش چی شد؟” تپه گفت:” تا زمانی که رودخانه و سرسبزی وجود داشت مردم موندند .. اما کم کم با خشک شدن رودخانه و درختها همه از اینجا رفتند. زمین من خشک و بایر شد و حالا دیگه هیچ درخت و گیاهی اینجا وجود نداره.. فقط کمی چمن خشک شده و بوته خار اینجا هست”
میتی که با شنیدن حرفهای تپه حسابی ناراحت شده بود گفت: ” واقعا متاسفم! تو با چشم خودت شاهد نابودی و از بین رفتن خودت بودی.. من به اینجا اومدم تا جونم رو نجات بدم و اصلا نمی دونستم که اینجا کجاست!”
تپه با تعجب پرسید:” جون خودت رو از دست کی نجات بدی؟” میتی گفت:” یک عقاب من رو تعقیب می کرد.. من به اینجا اومدم چون می دونستم عقاب به اینجا نمیاد..” تپه پرسید:” چرا به اینجا نمیاد؟” کلاغ گفت:” چون درختی اینجا وجود نداره و عقاب دوست داره روی درختی بنشینه .. به همین خاطر دیگه من رو تعقیب نکرد.. اوووه اگر درختی اینجا بود الان من دیگه زنده نبودمم!”
تپه گفت:” چه خوب که بعد از این همه سال برای یک نفر مفید بودم!”میتی گفت:” نه این حرف رو نزن! تو حتی همین الان هم میتونی برای هر کسی مفید باشی! من به خاطر تو بود که نجات پیدا کردم و حاضرم برا ی تو هر کاری بکنم.. بعد از تابستان من و دوستانم به اینجا می آییم” تپه گفت:” خب بعدش چه اتفاقی می افته؟” میتی گفت:” فقط صبر کن و منتظر بمون تا ببینی چی مشه ، بهت قول میدم که بر می گردم..” بعد هم از تپه خداحافظی کرد و رفت.
تپه ی خشک بعد از حرف زدن با میتی خیلی خوشحال بود و حالش بهتر شده بود. اون هر روز به حرفهای میتی و قولی که داده بود فکر می کرد. گاهی اوقات با خودش فکر می کرد که اگر میتی برنگرده چی؟ ولی اون فقط می تونست که صبر کنه و منتظر بمونه. تابستان تموم شد و با اومدن پاییز بارندگی ها شروع شد.. یک روز تپه ی خشک تعداد زیادی کلاغ رو دید که به سمتش می اومدند.
#صفحه_دوم
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
یکی از اونها میتی بود که به سمت تپه اومد و گفت:” سلام ، من رو می شناسی؟” تپه گفت:” بله که می شناسم، تمام این مدت به تو فکر می کردم .” میتی گفت:” من منتظر بارون بودم.. به محض اینکه باران بارید من هم اومدم.
بعد میتی و دوستانش دانه ها و بذرهایی که از جنگل با خودشون آورده بودند رو در سرتاسر تپه پخش کردند.” تپه با تعجب پرسید:” چیکار می کنی؟” میتی گفت:” ما برای پاشیدن این بذرها به اینجا اومدیم.. اونها با بارون جوانه می زنند و روزی به درختان بزرگی تبدیل می شن..” تپه با ناباوری گفت:” واقعا این اتفاق می افته؟”
میتی سرش رو تکون داد و گفت:” بله مطمین باش که با بارش باران این دانه ها جوانه می زنند و رشد می کنند. ما دوباره میاییم و بذرهای بیشتری میاریم.. یک روزی می بینی که دوباره سرسبز شدی و دیگه خشک نیستی و دوباره کلی از موجودات به اینجا میان و زندگی می کنند”
از اون روز به بعد میتی هر وقت که می تونست دانه و بذر می آورد و روی تپه پخش می کرد. اون سال حسابی بارون بارید و کلی از بذرها جوانه زدند و رشد کردند. میتی و دوستانش دانه های مختلفی رو با خودشون آورده بودند که بعضی از اونها تبدیل به درختچه و بوته شدند و بعضی شون تبدیل به درختهایی شدند که روز به روز بزرگتر می شدند. میتی مرتب به تپه سر می زد و سبز شدنش رو تماشا می کرد. تپه ی خشک کم کم سبز و سبز تر شد و موجودات کوچک و بزرگ برای زندگی به اونجا اومدند.
تلاش های میتی زندگی دوباره ای رو به تپه ش خشک داده بود. یک روز میتی و بچه هاش به کنار تپه اومدند. میتی گفت:” اینها بچه های من هستند.. من احتمالا انقدر عمر نمی کنم که ببینم این گیاهان تبدیل به درختهای بزرگ و تنومندی شدند.. برای همین بچه هام رو به اینجا آوردم تا تو رو ببینند. مدتی طول می کشه تا اینجا تبدیل به جنگل بزرگ و سرسبزی بشه..
ولی وقتی این اتفاق بیفته بچه های من و بچه هاشون اینجا زندگی خواهند کرد. تو به من قول بده که مواظبشون باشی..”
تپه لبخندی زد و گفت:” مطمین باش که همیشه مراقبشون هستم.. مگه میشه تو و محبتت رو فراموش کنم؟ .. کلاغی که تپه خشک رو تبدیل به یک جنگل سرسبز کرد..”
#صفحه_سوم
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 نامه های ماریه
قسمت نهم
👌مجموعه ای جذاب برای معرفی امام حسین و کربلا به کودکان
#ماریه
#داستان
#محرم
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
برای رفتن به داستان هشتم👇
https://eitaa.com/naghash110/3336
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
💔🕊خـواهــرم
نگذار به اسـم
آزادی زن
باتو ودیگر
خـواهـرانــم
همـاننـد شئ
رفتـار کننـد...
-شهیدمفقودالأثرعلیرضاملازاده
#شهیدانه🕊💔
💓فدای دخترای گلم بشم که با پوشش خوب شون دل امام زمان ارواحنافدا را شاد می کنند و گل لبخند روی لب حضرت می نشونند💓 فدای گل پسرای با غیرتم بشم که خوشحال میشن مادر و خواهراشون حجاب شون درسته💐😘
💝 به نام خدای مهربان 💝
💐🥰سلام گلهای باهوش💐🥰
💞 با هم بگیم سلام آقاجون مهربون
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅•┄ بستنی ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #بستنی🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅•┄ اوریگامی ჻ᭂ࿐❁
🍃#اوریگامی برگ 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅•┄ برگ ჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #برگ مرحله به مرحله 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❥༅ کتاب ჻ᭂ࿐❁
وزن محصول ۲۰۰ گرم
تعداد صفحات کتاب: ۴۸ صفحه
نویسنده: عاطفه سادات موسوی
تصویرگر: میکائیل براتی
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
انتشارات: نشر کتابک
سال چاپ: ۱۴۰۱
شابک
۹۷۸-۶۲۲-۵۷۳۶-۲۶-۹
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
گوشه ای از نامه اش به دوستش زهرا که در ۱۴سالگی نوشته:
بنام او که از اویم، بنام او که بسوی اویم، بنام او که بخاطر اویم، بنام او که زندگیم در جهت اوست، رفتنم به اوست، بودنم به اوست، جانم به اوست، احساسش میکنم، با ذره ذره وجودم احساسش میکنم اما بیانش نتوانم کرد .
دست نوشته زینب:
خدایا اکنون که من در این سن به سر می برم تازه دریافتم که چقدر این دنیای فانی بی ارزش و پوچ است و حال می فهمم که چگونه شهید عاشقانه به دیدار تو می شتابد . خدایا مرا نیز به آرزوی خود برسان و شهادت را نیز به من برسان
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
وصیت نامه شهیده زینب کمایی :
خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس ... ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت . ( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام )
بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتن این متن را بعنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم . از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید .
تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق .
مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و بهمین دلیل تو را به رنجهای حضرت زینب سلام الله علیها قسم می دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما . در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا می کنم که مرا حلال کنند و اگر من باعث ناراحتی شده ام مرا ببخشید . شما را به خون جوشان حسین علیه السلام قسمتان می دهم دعا برای امام را فراموش نکنید . خواهر کوچک شما زینب کمایی.
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
1785077507_-1052010747.mp3
13.36M
#ماماندوستمدارهکهمیگهنه
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
اندر فواید نه گفتن به کودکان
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 به نام خدای مهربان 💝
💐🥰سلام گلهای باهوش💐🥰
💞 با هم بگیم سلام آقاجون مهربون
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110