هدایت شده از قلمدار (سعید احمدی)
مهارتهای نویسندگی «تداعیهای واژگانی»
✍️ #سعید_احمدی
بدحالی و خوشحالی همیشه صفت آدمی نیست. واژهها نیز جان، وضعیت و حالت دارند. میخندند و میخندانند، جیغ میزنند، میرقصند، رو ترش میکنند، اشک درمیآورند، شاخوشانه میکشند، طوفانی و آرام میشوند و روح و عواطف این و آن را به بازی میگیرند. «واژه» زنده است؛ نفس میکشد؛ دم سرد و گرم دارد؛ برای خودش قد و قواره و قیافه و قاعده و قانون دارد؛ قوم و قبیله و تبار و نژاد دارد؛ سر پر شور یا دل پر خون، دست کج یا پای صاف دارد. کرختی، زمختی، نرمی و درشتی از خلقوخوی الفاظی است که میگوییم یا مینویسیم. نویسنده نیز همیشه جفت بدحالان و خوشحالانی به نام واژه است. او باید حال و هوای این موجودات هزاررنگ را بفهمد و هرکدام را در مملکت صفحات، به جای خود بنشاند؛ زیرا سامان یک نوشته با بیسامانی کلمهها میسر نمیشود. نویسنده مدیر، کارفرما و مهندس است. دانش و زیرکی اوست که بناهای استوار و آبادی همچون بوستان و گلستان بر جای میگذارد. هر حرف و اسم و فعلی کار و رسالتی بر دوش دارد. تنها کاربرد نابجا یا اشتباه آنها نیست که به نوشتهها زیان میزند؛ بلکه ندانستن جو حاکم و نفهمیدن هوابار پیرامون آنها نیز از وجاهت جملهها میکاهد. نویسندگان پادشاهان اقالیم واژگاناند. آنان همچون کارشناسان هواشناسی جو سرد و گرم یا هوای صاف و بارانی قلمرو خود را زیر نظر دارند. باد، طوفان، سیل، زلزله، قحطی، فراوانی، آرامش، خشکی و رطوبت واژهها میان دو انگشت نویسنده میچرخد. همنشین کلمات بهخوبی میداند که دوستان او افزون بر معنای مطابقی، تداعیهای فرا لفظی هم دارند؛ بنابراین هم به موضوعله واژهها توجه دارد هم به روحی که در آنها حلول کرده است. مثال: «او به چنین جایگاهی رسید؛ او این جایگاه را پذیرفت، او به چنین جایگاهی دستیافت، او در چنین جایگاهی نشست؛ او در چنین جایگاهی قرار گرفت؛ او را به چنین جایگاهی رساندند». رسید ثمره تلاش و لیاقت، پذیرفت نتیجه تحمیل، دستیافت اثر به آب و آتش زدن، نشست فرجام عمل غاصبانه، قرار گرفت و رساندند هم محصول زد و بند است. عبارتهای «با هم جنگیدند؛ زد و خورد کردند؛ یورش بردند، به هم پریدند؛ رو در روی هم ایستادند؛ شاخوشانه کشیدند، گلاویز شدند، پاچه هم را گرفتند، بینشان شکرآب شد و بینی هم را به خاک مالیدند» هر کدام در جا و فضایی ویژه، معنایی بهتر و رساتر میسازد. «افشاندن، پاشیدن و ریختن» معنایی همانند دارند؛ ولی گل را میافشانند، نمک و زهر را میپاشند و خون و آبرو را میریزند: بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم (حافظ)؛ نمک پاشیدی و کردی کبابم (بهار)؛ به طعنه زهر پاشیدی (انوری)؛ خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد (حافظ)؛ آبرویش ریخت چون آتش بسوخت (عطار). همینطور است حال کلماتی همچون «تند، سریع، چالاک، فرز، زرنگ، تیز، قبراق و جلد» یا «شاد، شنگول، سرمست، خوشحال، سرخوش، سرحال، سر کیف و بانشاط» یا «آرام، آسوده، راحت، بیخیال، سبکبار، بیغم، خنثا، بیرگ، بیاثر، بیوجود، بیاعتنا، خاموش و بیجان» یا «رنج، اذیت، آزار، جفا، ستم، عذاب و شکنجه». بههرروی نوشته همچون یک بدن به خط و خال و چشم و ابرو نیاز دارد؛ ولی نیکویی همه اینها وقتی است که در جای خود قرار بگیرند. از هنرمندی و چیرهدستی خالق اثر است که چه چیزی را چگونه دلپذیر و چشمنواز بیافریند. چیزی که عوام بفهمند و خواص بپسندند.
🌱
@ghalamdar
نمکدون شعبه ایتا
مهارتهای نویسندگی «تداعیهای واژگانی» ✍️ #سعید_احمدی بدحالی و خوشحالی همیشه صفت آدمی نیست. واژهه
سلام بنا نداشتم غیر از طنز پست دیگهای در کانال باشه اما این مطلب به کار طنزنویسی میاد. طنزنویس لازمه دایره واژگانی گستردهای داشته باشه چرا که یکی از تکنیکهای طنزنویسی واژه آراییه که انشالله بهش میپردازیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرخند ۸۰
یه خرده بیات شده چون دیروز آماده شده
نویسنده: سمیه رستمی
@namakdooon
نمکدون شعبه ایتا
#پست_آموزشی شماره ۱ بسم الله الرحمن الرحیم هر متنی که محتوایش با شوخی بیان میشود ، خارج از چهار حال
#پست_آموزشی شماره۲
بسم الله الرحمن الرحیم
سه نظریه درباره خنده وجود دارد:
۱_نظریه تفوق: افلاطون و ارسطو و چند نفر دیگر میگن که ما به دلیل تفوق بر دیگران میخندیم، به دلیل شکوه ناگهانی حاصل از درک ناگهانی برتری خویش، در قیاس با پستی و فرودستی دیگران یا پستی و فرودستی پیشین خودمان. خنده آن شوری است که هیچ نامی ندارد.
۲_ نظریه آرامش: این نظریه در قرن نوزدهم توسط یک بابایی به نام هربرت اسپنسر مطرح شده و این بنده خدا اعتقاد داشته خنده آزاد شدن انرژی عصبی پس رانده شدهاست. فروید هم گفته: اوهوم...انرژی آزاد یا تخلیه شده در خنده به این دلیل لذت بخش است که از میزان انرژی که در مواقع معمول برای مهار یا سرکوب فعالیت روانی به کار میرود، میکاهد.
۳_ نظریه ناهماهنگی: چند نفر از جمله کانت و شوپنهاور و چندتای دیگشون گفتن خنده در تحلیل نخست، درک ناهماهنگی است. خنده حاصل تجربه ناهماهنگیای محسوس میان دانستهها یا توقعات ما از یک سو و اتفاقات رخ داده در لطیفه، خوشمزگی، لودگی یا مزاح از دیگر سو است.
(که بنده این نظریه را بیشتر قبول دارم و شوخی سازی یک طنزنویس حاصل باور او درباره علت خنده است.)
رایجترین نوع لطیفه این است که ما بر خلاف انتظارمان، جملهای غافلگیر کننده بشنویم. آنچه باعث خنده میشود این است که آنچه انتظارش را داشتهایم نقش بر آب شده است.
شوخ در لغت یعنی چرک. شما یادتان نمیآید قدیمها در حمام فردی بود که اسمش دلاک بود وظیفه داشت با کیسه حمام، چرک و آلودگی را به همراه یک لایه پوست از روی بدن افراد بِکند، بگذارد کف دستشان.
شوخی در اصطلاح عیب و آلودگی را به رو طرف آوردن میگویند.
شوخیها دو دسته هستند:
۱_شوخیهای لفظی و کلامی
۲_شوخیهای غیرلفظی و عملی
۱_شوخیهای کلامی و لفظی: بیشتر جنبه بازی با کلمات دارند و لازمه آن تسلط طنزنویس بر کلمات و معانی ظریف و دقیق آن است.
۱_ دستکاری بامزه اسامی:
اسامی به شرط اینکه کاملا مشهور و شناخته شده باشند. اگر اسامی اشخاص باشد در هجو و هزل کار برد دارد. اما اگر غیر این باشد کاربرد آن اخلاقیتر است.
مثل: پرایدو...فیسبوق ...
سالها پیش مطلبی نوشتم به اسم «شاخستاگرام» با نقطه کانونی شاخهای اینستاگرام. مطلبی هم نوشتم در نقد آپارتمان نشینی با تم غارنشینی ، اسم متن، «سلسله غاپارتمانیان» بود.
دستکاری بامزه کلمات باید به حدی باشد که معنی را برساند و مخاطب متوجه شوخی بشود.
@namakdooon
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر خند ۸۱
داغ و تازه
اسکار خفت گیر اعظم میرسه به ...
نویسنده: سمیه رستمی
@namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرخند ویژه شازده
نویسنده: سمیه رستمی
@namakdooon
﷽
#کفریات
سمیه رستمی
خدایا خودت گفتی أَلیس الله بکاف عبده؟!
کدامیک از ما بندهها که آگاه به ید قدرت شما هستیم، جرأت داریم صادقانه و از ته دلمان جواب بدهیم. ته تهش سکوت کنیم و زور بزنیم که این دوتا فرشته آنتن! راپورت ندهند که منظور این بنده عاصی از سکوت در اینجا «سکوت سرشار از ناگفتهها هست»، نه علامت رضا! تازه شانس بیاریم فرشته سمت چپی معنی دیگری پیدا نکند که صاف میبری مینشانیمان آنجا که عرب قبلا نیهایش را عمودی انداخته بود. همانجا که آتش سر شعله دوزخ هست و به معنای اَصَحّ کلمه کل سیستم گوارش ما از ابتدا تا به انتها آچارکشی میشود.
البته خدا جان! در قرآن گفتی «یا ایها الناس انتم الفقرا!»این را هم که دیگر خودت گفتی من نگفتم که.
نمیتوانی هم بگویی منظور از «فقر» در اینجا «فقر روحانی» است!
چون امام علی هم فرمودهاند: «هر گاه فقر از دری وارد شود، ایمان از در دیگر خارج میشود». کلاس درس منطق علامه مظفر و تدریس عدم اجتماع نقیضین هم نبوده که. منظور دقیقاً مانی و فُلوس دلار و بیت کوین بوده حتی. پس این را هم ما نگفتیم خوداتون گفتهاید.
نتیجه این کبری و صغری چیدن میشود اینکه: خداجان عَنقریب زوار ایمان ما دارد در میرود. دکتر هلاکویی گفته: آنکس که میرود بگذارید برود ولی اگر برگشت محلش ندهید در به در را.
بعد ما این وسط کافر بشویم چه غلطی کنیم آن وقت؟! تو این دنیا ما را رها کردی به امید کی آخر ؟! مگر نه اینکه یدالله فوق ایدیهم؟! ما الان برویم سراغ کدام ایدیهم در این دنیایی که دست بالا دست بسیار است و بالاترینش دست خودت است؟ خدایا هل یرحم الفقیر الا الغنی را چه میگویی پس؟! اوه اوه! خدایا شیطان را چه کنیم؟! الان در همه اعضا و جوارحش شادی زایدالوصفی موج مکزیکی میزند. جن بوق داده!
خدایا حافظ یک شکری خورد گفت: عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد. شما چرا جدی گرفتی این حجم از امتحان و بلا آن هم از جاهایی که فکر میکردیم حذفی باشد؟!
خدایا یکبار یک غلطی کردیم، جوانی کردیم، خامی کردیم، گفتیم: عاشقتیم. هی گفتیم «من لی غیرک» من کیه ؟!خو آن موقع عشق کورمان کرده بود، ندیده بودیم آخر «مَن طَلَبنی و وَجَدَنی و عَرَفنی وأَحَبَّنی» میشود من عَشَقنی قَتَلَنی!
خدایا به قول حسن عباسی غیر ما چه کسی داری تو این دنیا؟! ما را هم قتلنی کنی که نمیشود که!
خدایا ما که برای ولنتاین توقعی نداریم. اصلأ میخواهی از این به بعد دوست معمولی باشیم!؟
راستی خدایا لاقل آدرس ساقی حسن عباسی را بده! قشنگ معلوم است کارش شراب روحانی است، درصد روحانیت و نورانیتش هم بالا بوده انگار!
@namakdooon
نمکدون شعبه ایتا
﷽ #کفریات سمیه رستمی خدایا خودت گفتی أَلیس الله بکاف عبده؟! کدامیک از ما بندهها که آگاه به ید قدر
اگر با خوندن این متن لبتون خندید...
امشب که شب آرزوهاست
میون آرزوها و نجواهاتون با خدا یاد بنده هم باشید.
نمکدون شعبه ایتا
#پست_آموزشی شماره۲ بسم الله الرحمن الرحیم سه نظریه درباره خنده وجود دارد: ۱_نظریه تفوق: افلاطون و
بسم الله الرحمن الرحیم
#پست_آموزشی ۳
۲_نظیره(burlesque) در طنز به معنی تقلید طنزآمیز از هر نوع قالب نوشتاری است. از آگهی ترحیم گرفته تا نسخه پزشک و قبوض آب و برق و حتی دستور آشپزی.
از ظرفیتهای که متن دارد، میشود برای ساختن شوخی استفاده کرد.
جان کلام اینکه نظیره یعنی تقلیدی که هماهنگی و تناسب میان موضوع و سبک نیست. همین عدم تناسب است که موقعیت شوخی ایجاد میکند. نظیره دو نوع دارد:
نظیره نازل: موضوع مهمی را در قالب کم اهمیت مطرح میکنیم. مثلاً؛ راهکارهای ایجاد تفاهم بین زوجین در قالب دستور تهیه آبدوغخیار یا پودینگ شکلاتی.
نظیره برتر: موضوع پیشپا افتادهای را در قالب فاخر بیان کنیم. مثلاً؛ رعایت تجملات اضافی جشن عروسی در قالب عهدنامه بین دو دولت متخاصم.
البته باید توجه داشت علاوه بر اینکه حتما باید از ظرفیتهای متن استفاده کرد، گوشه چشمی به دیگر تکنیکهای شوخی هم داشت و نباید انتظار داشت صرف استفاده از یک قالب شوخی متن تأمین شود.
۳_نقیضه یا(parody) نوع دیگری از تقلید طنزآمیز است و تفاوت آن با نظیره در تناسب موضوع با سبک متن است.
بخشی از کتابم با نام عزرائیلیات که در پیچ و خم انتشار است:
نقیضه به زبان امروزیها میشود همان اسکی رفتن از کار دیگران.
یا درونمایهای است و محتوای حرف دیگران را با طیب خاطر برمیداریم و در برابر اعتراض صاحب اثر، حقبهجانب میگوییم همافزایی علمی داشتهایم.
یا صوری است به این معنی که حرف خودمان با سبک و سیاق اثر دیگران تحویل میدهیم. مثل این کاری که گاهی میبینیم، بستهبندی یک محصول نامرغوب، مانند محصولی است که برند و شناخته شده است و کلاغ را جای سُهره دادهاند دستمان.
نقیضه لفظی تقلید طنز آمیز حرف دیگران با قالب نوشتاری خودشان؛ اما به اسم شریف خودمان میدهیم، میرود.
اینها همه، چیزهایی است که در کلاسهای طنز پیشرفته به هنرجو میآموزند تا شهریهای که گرفتهاند، حلال شود و اٍلا که نقیضه دو جور است: نقیضه قِلفتی که در اینجا طنزپرداز تنها از قالب کار کپی میکند و هرچه دلش میخواهد میگوید.
یا نقیضه تضمین که استفاده از شعر ضربالمثل و امثال اینها است، با تغییر بعضی کلمات در راستای ساختن شوخی همسو با نقطه کانونی و پیام متن. باید توجه داشت بهتر است ریتم و آهنگ شعر یا ضربالمثل را حفظ کرد و البته عموم مردم با آن آشنا باشند تا تکنیک آشناییزدایی کامل در بیاید و خوش بنشیند.
در طنز میتوان نقیضه همه نوع متنی را استفاده کرد و هیچ محدودیتی نداریم. از لیست خرید خانم خانه تا دستور آشپزی و یا قبوض و حتی نسخه پزشکان، البته باید خوانا باشد.
در رسته لباسها نقیضه شلوارک میزبان است که برای یک شب به میهمان ناخوانده عاریه داده میشود. هرچقدر هم تنخورش خوب باشد، متعلق به دیگری است.
@namakdooon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرخند۸۲
حشرهخواری به سبک اروپایی
نویسنده: سمیه رستمی
@namakdooon
آنجا چراغی روشن است
سمیه رستمی
این روزها کافه، جای دنجی برای قرارهای دوستانه، عاشقانه و کاری است. کافهدارها تمام تلاششان را میکنند تا دیزاین کافه شیک و شکیل و بروز باشد. میگویم دیزاین و نمیگویم طراحی؛ چون چیزی که شاهدش هستیم بیشتر دیزاین است تا طراحی.
گلاب به رویتان باشد، قراری داشتم در یکی از همین کافههای مَکش مرگ ما. همینها که لامپهای قلمبهای را با طنابِ دار از سقف آویختهاند که لامصب اِند روشنفکری است. اعدام روشنایی و نور؛ ته پِرفکت است. البته این طنابها به جای سیم بکسل ماشین هم کاربرد دارد که لاکردار این هم روشنفکریطوری است. یعنی بکسل روشنایی. از آنجا که این کافهها محل گفتگو و تعامل است و هر گفتگویی حاصل تفکر است باز هم این بکسل روشنایی یک جورهایی معنا پیدا میکند. رفتار مؤدبانه کافهچی را هم بزنیم تنگش و فراموش کنیم که این همه خرج دیزاین دِلکَشِ جوان پسند کرده، همه را هم هربار توی صورتحساب لحاظ میکند از باب این است که تا پول داریم رفیقمان است و قربان بند جیبمان.
قرار کافه را میگفتم که دوستم با کلاستر از من بود و با تأخیر آمد. به جای فضای تاریکروشنای کافه رفتیم در ایوانش نشستیم که روی میزهایش بطری رنگی با چند شاخه گل بنفش، سفید و ارغوانی همیشه بهار گذاشته بودند.
سفارش یک نوشیدنی جینگولی را دادیم، نشستیم به گپ و گفتی ادیبانه. خداییاش خیلی سعی کردم فاز روشنفکری داشته باشم و از یخناکی هوا لذت ببرم اما انصافاً سردم شده بود. بالاخره دوست گرامیام هم به صرافت افتاد، زمستان زورش بیشتر است و دل کند از آن ایوان دلباز.
محیط سر پوشیده کافه ولی دیگر جای خالی نداشت. همه میزها پر بود از جمعیت غالباً جوان. فقط مرد میانسالی آن وسط مسطهای کافه نشسته بود. انعکاس نور از کله کچلش باعث شد توجهم به او جلب شود وگرنه بنده که فضول مردم نیستم.
بعد از پرداخت صورتحساب، گشتی در میان کتابهای دنیای کتاب زدیم که ثابت کنیم علاوه بر روشنفکری خیلی هم فرهیخته هستیم. دلتان نخواهد حتی کتاب هم خریدیم که صدای اذان را شنیدیم. دیگر وقتش بود از دستاوردهای روحی معنویمان پردهبرداری کنیم. پس راهی اولین مسجد شدیم. در بدو ورود قالیچه کهنه و نخنمای جلوی در ورودی زنانه توی ذوقم زد. بُدو خودمان را به نماز رساندیم. هنگام قنوت سر بلند کردم تا تعداد ملائکی که در فضای معنوی مسجد بال بال میکردند را بهتر ببینم و بشمارم؛ اما چشمم خورد به طراحی آجر سه سانتی و کاشیکاری لاجورد. جایی که احتمالا محراب بود. میگویم احتمالاً، چون پرده ضخیم سبز رنگی را میآویزند بین قسمت زنانه و مردانه که جلوی دید خانمها را بگیرد. همیشه خدا درزِ دوخت را هم میاندازد سمت زنانه. این مسجد که ناقصی نقشه مسجد را هم اختصاص داده بودند به خانمها. دلم میخواست پرده را کنار بزنم و طراحی محراب را ببینم. نماز را با حضور قلب به پایان رساندم. با دوستم تکیه دادیم به پشتیها لنگه به لنگه و رنگ و رفته مسجد برای ادامه گپ و گفت. هنوز چشمم به آن قالیچه کهنه دم در بود. داشتم فکر میکردم چرا کمد شکسته، قالی کهنه، پشتی رنگ و رفته(این را با لحن نمکیها بخوانید) که دیگر نمیشود به پول نزدیکشان کرد و کسی نمیخواهدشان را میآورند ول میکنند توی مسجد. لابد منت هم سر خدا میگذارند بابت این همه احسانشان. شاید هم میترسند خدا نتواند از اموالش مواظبت کند و دزد بزند به مسجد. این دیگر چه جور ایمان به خدایی است؟ توی همین فکرها بودم که صحنه دیگر در مسجد میخکوبم کرد. البته منظورم از آن صحنهها نیست. دوستان تفکراتتان را تمشیت کنید و استغفار کنید. خانمی کنار مسجد بساط کرده بود و دستْدوختهایش را میفروخت. ما را هم صدا کرد که اجناسش را ببینیم. لابد خیال کرده هر آنچه دیده ببیند دل کند یاد. خواهر من، گیرم همین باشد، بعد از دیدن دیده و یاد کردن دل، بحث جیب است که میکند فریاد. هنوز حلاجی این ور بازار نه! چیز ببخشید، این ور مسجد تکمیل نشده بود که آن ور مسجد چشمم افتاد به زنبیلی پر از لیف، کیسه، روشور و میوه خشک. هر چه بود برای خیرات اموات نبود.
از اینها فارغ نشده بودم که چراغهای مسجد تک و توک خاموش شد. داشتم کیف میکردم که ای ول! الان فضای مسجد میشود کأنه کافهها که یکی از پیرزنها عصا زنان از جلویم گذشت و گفت دیگه برید خونههاتون. مسجد بلافاصله بعد از نماز تعطیل شده بود.
ما هم از صرافت ادامه گپ و گفت افتاده بودیم و بیرون آمدیم. دوباره سرم را بالا گرفتم ببینم ملائک در چه حالند؟ چشمم افتاد به دبههای ترشی. دبههایی که لب پنجره اتاق خادم مسجد بینظموترتیب نشسته بودند و ما را دید میزدند. حقیقتاً این دیگر اِند صحنه بود. دلم میخواست برگردم به فضای تاریک کافه، زیر نور کمسوی لامپ قلمبهای، با دوستم درباره اهمیت زیباسازی مساجد غرغر روشنفکرانه کنیم. همانجا که حداقل چراغی روشن است.
@namakdooon
نکات نهفته در یک افسانه
سمیه رستمی
در افسانه آمده است که توی ده شَلمرود حسنی تکوتنها بود و علت تنهایی حسنی را همین ابتدای افسانه میآورد: «حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو!» که اینجا برچسب تنبلی زدن به حسنی کاری غیراخلاقی است و ممکن است در ناخودآگاه کودک حک بشود. دلیل تنبلی حسنی را از احوالات ظاهری وی نتیجه میگیرد: «موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز واه! واه! واه!» که تکرار «واه» برای نشان دادن عمق فاجعه و پژواک «واه» در آن است. درحالیکه میشود احتمال داد قضاوت نا بهجا رخداده، شاید حسنی مدل موی بلند دوست دارد و پوست صورتش را برنزه کرده و کاشت ناخن انجام داده. درواقع وی یک تیپی زده بسی خفن و لاکچری؛ اما شاعر در ادامه میگوید نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود. شاید بگویید کسی اسم بچهاش را فلفلی و قلقلی نمیگذارد؛ در دهی که رودی به نام شَلم در آن جریان دارد، این اسامی هم بعید نیست.
فراز بعدی عنوان میکند: «تنها روی سهپایه، نشسته بود تو سایه» احتمالاً شاعر قصد داشته با نشاندن حسنی روی سهپایه؛ عدم ثبات و استحکام شرایط را نتیجهگیری کند. چون اساساً سهپایه نداریم و البته باید توجه داشت این انزواطلبی حسنی، میتواند ناشی از درونگرا بودن وی بوده و تمایلی به دوستی با این اعزه نامبرده را نداشته باشد. در ادامه پدرش میگوید: «حسنی میای بریم حموم؟ موهاتو میخوای اصلاح کنی؟» که در هر دو مورد با جواب قاطع و منفی حسنی مواجه میشود و اتفاقاً نکته مهم در اثبات افسانه بودن این ماجرا همین بس که پدری در آن زمان حق انتخاب به فرزند خودش داده. درحالیکه خرج این لجبازی حسنی، یک پسگردنی تکضرب است. جوری که تمام چاکراهای اصلی و فرعیاش بازگشایی شود. البته آموزش دموکراسی در این ابیات موج میزند و پدر میگذارد پسر با عواقب تصمیماتش روبرو بشود و حتی بیخیال حرف دروهمسایه میشود که این نکته حائز اهمیتی است.
علاوه بر اینها نیاز به واکاوی تجربههای گذشته این بچه از حمام رفتنهای قبلی وجود دارد که چرا رغبتی برای او باقی نگذاشته.
شاعر درباره اهمیت دوستی هم نکاتی را در شعر گنجانده. مثلاً میگوید: «کرهالاغ کدخدا، یورتمه میرفت تو کوچهها» حسنی سر حرف را با احترام باز میکند. «الاغه چرا یورتمه میری؟» کرهالاغ که دست حسنی را خوانده و میداند هوس دور دور دارد او را میپیچاند و میگوید «دارم میرم بار بیارم، دیرم شده عجله دارم» که همین جواب نشان پیچاندن است. چراکه اگر عجله داشته باشد چهارنعل میتازد نه یورتمه کنان برود. حسنی که مطلب را گرفته این بار صریح و شفاف خواستهاش را بیان میکند: «یه کم به من سواری میدی؟» الاغ هم رودربایستی را کنار میگذارد: «نه که نمیدم» و تمیزیاش را علت سواری ندادنش بیان میکند. گویا بهتازگی خرواش بوده و حسنی را از روی ظاهر قضاوت میکند. در ادامه حسنی بااینکه بچه روستا بوده دچار نوعی خطای شناختی میشود و از پرندهای در آن حوالی میپرسد: «تو اردکی یا غازی؟» که شاید این سؤال برای باز کردن سر حرف باشد. پرنده اذعان میکند که غاز است و البته در ادامه صحبت معلوم میشود غاز نیز از بازی و همصحبتی با حسنی امتناع میکند. به خاطر سبک زندگی متفاوت و عدم تفاهم چراکه وی در آب، صبح تا غروب مشغول کار شستشو است. اینجا شاعر میخواهد این نکته را بیان کند که تفاوت سبک زندگی چه عواملی در پی دارد و باید دقت کافی بشود.
همین حین در باز میشود و جوجه ریزه میزه میدود در کوچه. حسنی از فرصت استفاده میکند و به او پیشنهاد بازی میدهد که مادر جوجه که مرغ زرد کاکلی است او را قسم میدهد، دست از سر جوجهاش بردارد. به نظر میرسد روی تربیت جوجه سختگیری خاصی دارد یا نکتهای درباره حسنی میداند که از دید ما پنهان است و الا قسم خوردن ضرورتی ندارد. حسنی با چشم گریون میرود سمت میدون که قلقلی و فلفلی آنجا حضور دارند. شاعر اشارهای به اینکه آنها در میدون چهکار میکنند ندارد. ولی بههرحال میدون جای بچه نیست و شاید شاعر میخواهد بگوید در شلمرود هیچچیز سر جایش نبود که ماحصل آن کودکی مثل حسنی میشود. حسنی که از سروکله زدن با حیوانات زباننفهم خسته شده به
صرافت میافتد با آدمیزاد معاشرت کند. اینجاست که شاعر به اهمیت جمعهای خانوادگی در تربیت اشاره میکند. اینکه فلفلی و قلقلی همراه پدر و عمویشان به حمام میروند و هیچچیز مثل جمع خانوادگی برای آموزش نکات تربیتی به فرزندان مفید نیست.
اینجاست که حسنی مثل شخصیت بد سریالهای ماه رمضان متحول میشود و تصمیم میگیرد؛ ظاهرش را مثل سایرین اعم از کرهالاغ و مرغ زرد کاکلی و بیاراید. نکته مهمی که شاعر اینجا به زیبایی ذکر کرده تأثیر همسالان و دوستان بر کودکان است.
حسنی در پی این تغییرات تبدیل میشود به یک عدد دستهگل تر تمیز و تپلمپل که شاعر اینجا مشخص نمیکند افزایش وزن ناگهانی حسنی به چه دلیل است. شاید
پدرش وی را برای مدتزمان زیادی در آب حمام خیسانده باشد و بچه آب زیرپوستش رفته باشد. نتیجه اخلاقی این افسانه این است که پدر مادرها باید با فرزندان خود رفیق باشند تا آنها به سمت سو مصرف مواد روانگردان نروند و با کرهالاغ خدا و سایر حیوانات اهلی و وحشی همصحبتی نکند و در صورت اعتیاد آنها را به هوای حمام بردن در کلینیک ترک اعتیاد دارای مجوز قانونی بستری کنند.
منتشر شده در خانه خوبان
@namakdooon
May 11
نمکدون شعبه ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم #پست_آموزشی ۳ ۲_نظیره(burlesque) در طنز به معنی تقلید طنزآمیز از هر نوع قالب
بسم الله الرحمن الرحیم
#پست_آموزشی شماره ۴
نکاتی درباره پست هفته قبل
۱_ اینکه تفاوت نظیره و نقیضه را بدانید چندان مهم نیست. بامزه و پر شوخی بنویسید. صرف تقلید متن خنده نمیگیرد.
و البته مخاطب هم نمیگوید: اَه! نقیضه نوشت که! من فقط بلدم به نظیره بخندم. مخاطب انتظار شوخی دارد نه آشنایی شما با اسامی تکنیکها!
۲_استفاده از نقیضه تضمین به شوخیهای متن کمک میکند. بعضیها نقیضه تضمین را کاریکلماتور مینامند با نهایت احترام ... و حتی ....به دلیل این اشتباه فاحششان.
هر کسی از را میرسد سر کچل کاریکلماتور را میتراشد. درست است که کاریکلماتور نوعی کوتاه نوشت است؛ اما هر کوتاه نوشتی کاریکلماتور نیست. کاریکلماتور حتماً باید کشف داشته باشد. ربط دو کلمه بیربط و یا ایهام و دو پهلو بودن. حتماً کشف خندهداری داشته باشد. هایکو و مینیمال هم کوتاه نوشت هستند که هایکو شعر کوتاه است، فقط برای بیان احساسات و توصیف ادیبانه به کار میرود. مینیمال که حتماً باید «داستان» و «ماجرایی» را در کوتاهترین جملات بیان کند.
نقیضه تضمین مثل:
سحر از سفره نجاتش باید
نام یکی از متنهای بنده به مناسبت پرخوری در سحر های رمضان.
تا مرد فحش نداده باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
مصرع اول عنوان متنی درباره آداب فحاشی است و از آنجا که نقیضه تضمین مخصوصا اگر به صورت شعر یا ضربالمثل باشد ضربه آخرِ درستی برای انتهای متن است در انتهای متن به کار بردمش.
سفر نزد ایرانیان است و بس
عنوان یک متن برای آداب سفر
نیش عقرب نه از ره کین است
ریست فکتوری ش این است
ضربه آخر یک متن
اما کاریکلماتور مثل:
«دلم در سینه سوخت، کیک در سینی فر»
«اهل پاچه خواری نیستم، فقط دل و جگر»
«جگرم را سوزاند، دلخور شدم»
«بعضیها ساعتهای با ارزشی دارند بعضیها ساعتهای با ارزش»
«چوپان دروغگو گوسفندان را در چمن مصنوعی چراند»
۳_بهترین کاریکلماتورها برای مرحوم پرویز شاپور است. برای آشنایی بیشتر به آثار ایشان مراجعه کنید.
۴_اگرچه کاریکلماتورها جملاتی مستقل هستند اما در متون بلند هم میتوان از آنها استفاده کرد.
۵_مِن بعد اگر دیدید کسی هر کوتاه نوشتی را کاریکلماتور نامید از طرف بنده به او بگویید: ای سه نقطه! و حتی ای چهار نقطه! و بگذارید خودش با طیب خاطر هر فحشی را که میپسندد، جایگزین کند. ما به دموکراسی احترام میگذاریم.
@namakdooon
May 11
میلاد امام علی علیه السلام
روز پدر و روز مرد رو به همه آقایون
عضو کانال تبریک میگم
مخصوص دوستانی که هنگام مکالمه با خانم ها از فعل جمع استفاده میکنند 🍀😄
جاپدری
سمیه رستمی
پدرها از زمان بشر اولیه اینقدر جایگاه ویژهای در خانه و خانواده داشتند که اصلاً در خانههای اولیه مکان خاصی را به نام جا پدری قرار میدادند، حتی اگر پدر هم در جاپدری حضور نداشت بچههای اولیه جرأت نداشتند تا شعاع چندکیلومتری پایشان را جلویش دراز کنند. پدرهای اولیه؛ پدرهای تماموقت بودند و تأثیرشان همیشه واضح و مبرهن بود. صبح به صبح بچه را با خودشان میبردند شکار، طناب پیچش میکردند به درخت. حیوان که میآمد سمت بچه، آن را شکار میکردند. اینطوری باگ تربیتی بچه را هم پیدا میکردند؛ چون بچه هنگام ترس، خود واقعیاش را نشان میداد. بعد با یک پسگردنی دوآتشه بچه را برمیگردانند به تنظیمات کارخانه، هر چه فحش و لیچار سیو کرده بود، شیفت دیلیت میشد. بنابراین پدر، تماموقت با بچه در تعامل سازنده بود. هرچه تعداد بچهها بیشتر بود طبیعتاً تعداد شکار هم زیاد میشد. این کار گاهی یکی دو تا پرتی داشت و طعمه از دست میرفت.
با پیشرفت بشر اندکی رنگ و روی نقش پدرها کم شد و به پدرهای نیمهوقت تبدیل شدند. بچهها حتی اگر در بعضی کارهای خانوادگی مشارکت داشتند باز هم نیمی از وقت خود را در مدرسه میگذراندند البته هنوز جا پدری در خانهها وجود داشت و گاهی که بچهها جرأت به خرج آنجا پایشان را دراز میکردند. ضربات ریست کننده و تعاملی هم همچنان کارکرد داشت تا آن نیمهوقت که بچه از اشراف اطلاعاتی پدر خارج میشود همچنان بای دیفالت دست از پا خطا نکند.
https://eitaa.com/joinchat/1246494986C0b4ebac263
👇👇👇بقیه اش اینجاست 😅
ولی زندگی بشر همچنان دچار گسترش شد. پدرها برای بهدستآوردن چندرغاز جوری بیرون از خانه مشغول بودند که دیگر جا پدری کاربردی نداشت. به این نوع پدرها، پدرهای وقتوبیوقت میگفتند که گاهی سروکلهشان در خانه پیدا میشد و البته آنقدر با سیلی صورتشان را سرخ نگه داشته بودند که از تعداد و شدت ضربات ریست کننده کاسته شده بود. تعامل بین پدر و فرزند که میتوانست در آینده بچه نقش مهمی ایفا کند به پایینتر حد خود رسیده بود.
زندگی بشر همچنان دچار گسترشهای فراخی شد که شاید بهتر باشد از تعبیر گسست برای آن بهره برد. این گسست بیشترین تأثیر را بر پدرها گذاشت. جاپدری کلاً تعطیل شد. در عوض جابچهای، کل محیط خانه را در بر گرفت. این بار پدر بود که طعمه بود تا بچه خواستههایش را شکار کند و پدر در این راه حقیقتاً دچار گسستهای عمیقی میشد که به این نوع پدرها؛ پدرهای پارهوقت میگویند و از توضیح بیشتر در این باره به دلیل رعایت حرمت قلم معذوریم. از تعامل سازنده پدر و بچه نیز اطلاعی در دست نیست.
منتشر شده در دفتر طنز حوزه هنری تهران
https://eitaa.com/joinchat/1246494986C0b4ebac263