eitaa logo
نمکتاب
15.3هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
752 ویدیو
187 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 قصه شال: 📗 کتاب:/ / ✍️نویسنده: 🌀 🙎‍♂ 🔖 📌معرفی: ۱۶سال بیشتر نداشت که پرونده🗂🗞 زندگی اش توی این دنیا بسته شد. اما خیلی عجیب است 🤔 که از خیلی جاهای این دنیا می آیند و برای بازشدن گره مشکلات دنیایی شان پرونده او را ورق می زنند📑 و آن را بازخوانی می کنند📖. شما هم اگر مشکلی دارید این کتاب را تورّق کنید. ☘️ برگی از کتاب بغضش ترکید و سیل اشک😭 از چشمانش سرازیر شد. حس کرد دختری است که برای شکایت از سختی هایی که پیش آمده مقابل پدرش نشسته است. دلش می خواست که پیامبر (ص) در حق محمد، پدری کند. یک دفعه دید یک اسب سوار سراپا سفید، با صورتی که مثل مهتاب🌝 می درخشید، دور جانماز می گردد. تمام وجودش پر از حرارت شد💥، دلهره به جانش افتاد😳. بی اختیار بلند شد، ایستاد و گفت: یا رسول ا…! من بچه ام را از شما می خواهم، ولی سالم. اگر ماندنی است، از خد بخواه بچه ام را صحیح و سالم به من برگرداند…. وقتی به خودش آمد تنها ردی از بوی عطر اسب سوار باقی مانده بود. از پشت بام پایین آمد. دلش آرامش عجیبی پیدا کرده بود. به مادرش گفت: مادر! بچه من یا همین الان خوب می شود یا می میرد….😊 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 🔰 بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 📗 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 📚 شبکه کاریابی زنان 👩‍💻... دخترها به میل خود به دبی می رفتند🤐 تجارت ناموس 😨... انقلاب رنگی 🏳‍🌈... تار عنکبوت 🕸!!! بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  🎬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
👤 توسل خانوادگی در شب سال نو را جدی بگیریم و به دیگران توصیه کنیم(۲۸اسفند۹۸) 🙏 به امید رهایی مردم جهان از ابتلا به بیماری کرونا 👈🏻 قرائت دعای توسل در شب شهادت باب الحوائج امام کاظم(ع) 🔻ساعت ۲۰، خانه هر ایرانی
هدایت شده از  تک رنگ
#ارسالی_از_بر_و_بچ سین هشتمِ هفت سین امسال...🦋🕯 #سردار_دلها #حاج_قاسم 🌼 @yaran_samimii samimane.blog.ir 🌼
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است... حاج قاسم عیدت مبارک... ❤️ ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  ❣ @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📸 📚 📘 ✍ ...دریای محبت و رحمت. ╭┅──────┅╮ 📸 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
🗓 🌸 ۲۰ روز مانده تا نیمه شعبان ⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀ ⠀ོ ⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀ོ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ ⠀ོ حالمان‌را ‌عطرِ‌یاررفته ‌بهتر‌میڪند . •┄┅┄•♡❣🦋اا❣🦋♡•┄┅┄ 🍃امید اصلا یک چهار حرفی نیست. امید اصلا خلقت من و شماست! حس خاص نیست، فکر و اندیشه نیست… 🍃امید روح و عالم و آدم است… جلوه‌ای از روح الله است! 🍃امید، مهدی فاطمه(س) است، عیسی مسیح(ع) است که هم‌زمان با ظهور منجی می‌آید و در پشت سرش نماز می‌گذارد. 🍃امید زنده می‌کند و می‌بردت تا بی‌نهایت، تا خدا! 🖼 📚 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🏴 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
. 🔅 برای فرار از خستگی و کسالت این روزهای قرنطینه تصمیم گرفتم تو خونه با کارایی که دوست دارم خودم رو مشغول کنم شاید حالم بهتر بشه... . 📱از گوشی و فیلم و هرچیز مجازی دیگه خستم! جذاب ترین کار هم واسه من مرتب کردن کتاباست...📚 🏃‍♂رفتم سراغ کتابخونه‌ای که ماه هاست طرفش نرفتم و نیاز به یه گردگیری و مرتب شدن اساسی داره. . 📕کتاب ها رو در میارم خیلی هاشون پر از خاطره و حس خوبن... ورق میزنم و نگاه میکنم... 📖 هربار کتابی رو میخونم حس میکنم یه بخشی از احساس و حال من بین ورق های اون کتاب میمونه. و حالا وقتی اون کتابا رو ورق میزنم دوباره همون حال و هوا رو تجربه میکنم یکی یکی کتابارو، رو هم میزارم که چشمم به اقیانوس مشرق میفته. . 📒 کتابی که بخشی از احساسم نه؛ بهتر بگم همه ی احساس و قلبم💗 رو تو خودش جا داده بود و حالا با دیدنش کلی دلتنگی اومد سراغم... 🕌دلتنگی سه سال زیارت نرفتن و به هم خوردن سفر مشهدی که قرار بود این هفته باشه! 🚘امسال با کلی ذوق و شوق برنامه ریزی کردیم واسه این سفر ولی حالا.... . کتاب رو باز میکنم هنوز هم با دیدن اسم این کتاب پر از شوق و اشتیاق میشم...🤩 . چشمام رو می بندم ‌کتاب رو باز میکنم دوست دارم با اقیانوس مشرق تفال بزنم: ⁉️"ارام‌می پرسد: پس چگونه با مردی که در خراسان است سخن می‌گویی؟ پینه دوز سر می چرخاند نگاهش می کند و می گوید: میان ما و امام هیچ‌حائلی نیست بر سرش مسح می کشد و می گوید: 👋امام ما بی فاصله است...حی و حاضر است سلامش دهی پاسخ می دهد. می چرخد طرفی خم می شود و می گوید: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا" . چه قدر آروم میشم با این‌ جملات... هر بار که این‌جملات رو میخوندم انگار توی حرم قدم‌ میزدم و نفس می‌کشیدم...🤗 . دوباره چشم می دوزم به نوشته های کتاب: 🗣"بر میگردد طرف عمران: درباره ی کسی حرف میزنم که اگر صدایش کنی نگاهت می کند، اگر تشنه باشی آبت می دهد، اگر گرسنه باشی نانت می دهد... امام ما امام عالم است. دور و بعيد و غريب نيست. هميشه مجاور است... فاصله، حجاب ماست نه حجابِ او . او را حجابي نيست مگر آنكه خدا بخواهد." . 🌊اقیانوس مشرق رو بار اول که دستم‌ گرفتم خیلی زود توی آبی بی کرانش غرق شدم... 🥛و حالا دوست دارم دوباره با عمران مسیحی هم سفر بشم برای پیدا کردن آب حیات. . 👌راستی گفتم آب حیات... حس میکنم این روزها انگار همه به دنبال آب حیاتیم! چیزی که عمران در این کتاب به دنبالش بود... 📗اقیانوس مشرق را بخوانیم در این روزهای خسته کننده شاید ما هم آب حیات را یافتیم و از این روزهای سخت بیرون آمدیم..‌. 📚 بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99 ☎️ اگر دلتنگ آقایی و میخوای سیم دلت وصل بشه، شماره 1640 رو بگیر🤗 سلاااام آقا👋
هدایت شده از ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┄┅┅•🍃🦋🍃•┅┅┄┄ ~•° تجربه °•~ بالاتر از علم است√ مخصوصا تجربه‌ای که، جذابیت هم داشته باشد^_^ ┄┄┅┅•🏝ساحِلِ‌رُمان🏝•┅┅┄┄
نمکتاب
مردم قم همیشه خط مقدم بوده و هستند.😎 حتی الان هم، در قضیه‌ی ویروس منحوس، قم شده است خط مقدم.✌️🏻 تمام
به به 😊 بسته های فرهنگی به دست دوستان رسید...🎁 🏃‍♂از قافله خیر جانمونی صلوااات🌸 🔰 شیوه پرداخت نذورات: 1⃣ واریز از طریق درگاه: idpay.ir/namaktab 2⃣ 💳 شماره کارت نذورات: 5041721039933271 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 💌 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
💌 خوش ذوقمون از بسته فرهنگی🌼 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   💌 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
👌استندآپ یک تازه مسلمان اروپایی😊 تنها چیزی که لازم دارم یک نشانه ست، یه نشونه کوچیک...👌 هیچ اتفاقی
╲\╭┓ ╭❤️🍃 ┗╯\╲ -احمد شدی،کتاب شدی،مصطفی شدی حالا تمام دار و ندار |خدا| شدی 🍃🌸عیدمبعث‌برشما‌مبارڪ🌸🍃
نمکتاب
📚#ادواردو 📚نام کتاب : ادواردو 📝 نویسنده : بهزاد دانشگر 🗂 نشر : عهد مانا #کلیپ_معرفی_کتاب  داستان ت
🎨 📚 کتاب ص۳۴ گفتگوی ترزا و آنجلا : ترزا به نظر نگران می رسید. آنجلا دستش را گرفت و سعی کرد مستقیم به صورتش نگاه کند . -از چیزی می ترسی ؟ زن فقط سر بالا انداخت که نه.😟 بعد گفت : -بچه ام 👧. توی خانه تنهاست . -چند سالش است؟ -چهار سال . -اسمش چیست؟ -آنجلو . آنجلا لبخند زد . -میدانی اسم من آنجلاست ؟ -نه . مارتا گفت یک آقا باهام کار دارد . بگویید باید بروم . گفت فقط یک سوال دارد . جوانی کمی خم شد . -من را گفته . ما می خواستیم ببینیم برای چه اخراجت کردند ؟ -برای چه می خواهید بدانید ؟ -ما ازدوستان ادواردو هستیم . داریم درباره اش کتاب📝 می نویسیم . مثل همان کتابی📖 که در دست هایت است . آنجلا دست دراز کرد . -می شود کتابت را ببینم ؟ زن با نگرانی کتابش را که در آغوش گرفته بود عقب کشید . -نه . باید بروم. -باشد کتابت را نمی خواهم . باشد برای خودت. فقط بگو برای چه اخراج شدی؟ -شب ها می رفتم توی اتاق سینیور ادواردو . می خواستم فقط برای چند لحظه روی تختش دراز بکشم . بعد دزدگیر صدا می کرد . مجبور بودم زود برگردم اتاقم . آنجلا نگاهی به جوانی انداخت و گفت : -برای چه دوست داشتی بروی اتاق ادواردو ؟ زن نگران زل زد به صورت آنجلا: -مارتا گفت فقط یک سوال کردید . منم جواب دادم . بچه ام تنهاست . -نگران بچه ات نباش ما خودمان زود می رسانیمت .🚗 -ادواردو یک مرد عادی نبود . او یک قدیس بود ... ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  🎨 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚کتاب : ✍نویسنده:بزرگ علوی بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر. پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است. اما خیلی ها از کار خوب هم پشیمان می شوند. ✔️دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند. وقتی عمر و سرمایه شان را سر آن کار می گذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان می شوند. رمان چشم هایش، سرگذشت مبارزه نقاشی به نام ماکان همراه با مریدانش بر علیه رضاخان است۶ و از زبان زنی 👩🏻روایت می شود که روزی معشوقه ی ❤️همین نقاش سن بالا بوده و البته خودش نیز با اینکه خیلی کوچک تر از نقاش بوده عاشق 💕و دل باخته ی او می شود. طوری که از تمام زیبایی، دارایی🚘🏢 و حتی آینده اش به خاطر نجات نقاش از دست نیروی امنیه می گذرد. نقاش و یارانش نه به خاطر عقیده ی دینی خاصی بلکه به دلیل ایران پرستی شان و مقام و جایگاه والای ایران با رضاخان در می افتند و به خاطر این امر از انگلیس 🇬🇧و فرانسه تا خود ایران همبستگی پیدا می کنند، هرچند که به ناکامی می انجامد. داستان📖 از نکات ویژه ای برخوردار است. یکی اینکه این نهضت ضد رضاخانی رهبری دارد که نقاشی شجاع است، اما رویه و منش مشخصی ندارد و در نتیجه نمی تواند چه زمان بودنش و چه پس از دستگیری و تبعیدش، موجی در دل مردم ایجاد کند. به نظر می رسد مردم آن زمان دیندار بوده اند و ماکان نقاش، دل در گرو سبک زندگی غربی داشته ادامه👇👇👇👇👇👇
نمکتاب
#نقد_کتاب 📚کتاب : #چشم_هایش ✍نویسنده:بزرگ علوی بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر. پشیم
ادامه 👇👇👇👇👇👇 و این مانع پیشرفت او می شود هر چند که به نفع مردم قدم برمی دارد. دیگر این که رمان 📖بیش تر واگوی های درونی خود ✍نویسنده، آقای علوی ست، که در دوران زندگی اش مبارزه ی سیاسی را پی می گیرد که به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می انجامد. ✍بزرگ علوی اقرار می کند که از مبارزه سیاسی اش پشیمان است، چرا که از دوستان ✍✍نویسنده اش عقب مانده است و حسرت 📚کتاب هایی که می توانست چاپ کند و نکرده را می خورد. این ناکامی در زمان هم اثر گذار بوده است. کل دویست و خورده ای صفحه رمان 📖به صورت گفت و گو🗣 و بازگفت روحی و فکری دو شخصیت نقش آفرین است که هر دو در مقابل 🎆تابلویی که نقش زنی👩🏻 با نگاهی ویژه دارد با فکر و درون خود🤔 به بیان احساسات، افکار و اندیشه هایشان می پردازند و قسمت زیادی از رمان 📖سپری می شود تا به نقل داستان که باز هم بیشتر بیان حالات درونی فرد↪️ است برسد. 🔹به هرحال باز هم می گویم که رمان تاثیر زیادی ازحالات بزرگ علوی به خاطر مبارزه اش و پشیمانی اش و شکست ها و مهجوریت هایش گرفته است. 🔹شاید✍ بزرگ علوی اگر می خواست می توانست نقش 🇬🇧انگلیس خبیث را در ظلمی که به ایران 🇮🇷کرده با آوردن رضاخان و قتل و غارت و کشتار بیشتر بیان کند که متاسفانه بسیار کمرنگ بوده و با خواندن رمان حالت یاس از مبارزه جلوه ی بیشتری دارد تا تشجیع به مبارزه، که باز هم از روحیه ی ✍بزرگ علوی برمی خیزد. 🔹همیشه دوست دارم اگر برای کاری گام 👣برداشتم و زمان و توانم را از سر آن کار فدا کردم آنقدر معتقدانه و محکم باشد که سال ها بعد که پشت سرم را نگاه کنم حسرت پشیمانی را بر دوش نکشم. ✍نویسنده ی توانمند کتاب، به مبارزه اش اعتقادی ندارد و این یاس را در کتاب چشمهایش👁👁 هم القا می کند. 📔کتابی که خواندنی ست اما به خاطر سپردنی و ماندنی نیست. 🔹یعنی الگوی خوبی برای روحیه ی پیش برنده و مشتاق نخواهد بود 📝قلم✍ بزرگ علوی را دوست داشتم هرچند که خیلی جاها آن قدر موضوع را با توصیفات حالات و روحیه ی تکراری کش داده بود که اغلب به تندخوانی و گذر کردن از مفاهیم رد می کردم. دلم می خواست ✍بزرگ علوی از مبارزه اش به بزرگی یاد می کرد نه این که پشیمان😫 و واخورده باشد. چون معلوم بود که برپایه ی اعتقاد و آرمان خاصی نمی جنگیده و همین هم می شود که حسرت روزهای گذشته در مبارزه اش را می خورد🙁 و راهکاری و تدبیری بهتر برای آن نمی یابد. ✍بزرگ علوی در رمانش هم همین سرخوردگی از مبارزه را📖 جا می دهد و رمان با گرفتگی خاصی پایان می پذیرد. 📝قلم ها می توانند روح ها را زنده کنند و شاداب وحرکت بدهند؛ می توانند به سستی بکشانند و از ترس حسرت خوردن😦 سر به آخور بکشانند. قلمش من را زنده نمی کند.😐 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  ♨️ @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚دنیای دیدنی: 📗کتاب ✍نویسنده: 🌀انتشارات: 🤩 برگــ☘ــے از ڪٺاب: 👌جالب است بدانید که چرا نوزادان👶 این قدر گریه می کنند. 💦در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود. 😭گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد. 💑پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.🤫 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب بشتابید🏃🏃🏃 از طریق👇 📦 @ketab98_99
📚هنوز سالم است: 📗 نام کتاب: 🔖. ✍️نویسنده: 🌀انتشارات: 📌معرفی: من در سال ۱۳۸۱ در تشییع پیکر محمد رضا شفیعی شرکت کرده بودم و می دانستم که پیکر مطهرش سالم است. ولی همیشه دوست داشتم دلیل سالم بودن پیکرش رو بدونم. وقتی این کتاب رو خوندم اصلا فکر نمی کردم که این قدر زندگی ساده و خاکی داشته باشن. 👌 متوجه شدم که💕 مادر💕 نقش سازنده ای داشتند. مادر شهید یک الگوی بسیار عالی برای زنان و مادران جامعه هستند و خود 🌷شهید🌷 الگوی بسیار بزرگی برای جوانان. 💚روح که سالمِ سالمِ سالم باشد سالم ماندن جسم غریب نیست… 📝 خلاصه: جنازه محمدرضا را از زیر خاک در می آورند. بعد از ۱۶سال جنازه سالم است. محمدرضا پسر خانواده ای ساده بود. مادرش قالی می بافت و پدرش دست فروش بود. ✅اما یک رازهایی باید باشد که این اتفاق عجیب در عالم بیفتد… بخوانید تا بدانید. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99
نمکتاب
📚هنوز سالم است: 📗 نام کتاب: #هنوز_سالم_است 🔖#ستاره_درخشان. #شهید_شفیعی ✍️نویسنده:#نرجس_شکوریان_فرد
☘️ برگی از کتاب: بعد از تبادل اسرا، نوبت جنازه‌ها رسید. قرار شد حتی استخوان‌ های 🌷شهدا🌷 را تحویل بدهند. عراقی‌ها رفتند سراغ قبرها. یکی شان هم قبر 🌷محمدرضا 🌷بود. با بیل و کلنگ خاک ها را کنار زدند، اما….. به فکر چهار تکه استخوان بودند، اما 🌷محمد رضا🌷 صحیح وسالم بود، رشید و چهار شانه. هیج چیز تکان نخورده بود؛ موهایش؛ پوستش؛ مژه اش؛ محاسن پرش؛ حتی زخم تنش. انگار چند دقیقه ی پیش 🌷شهید🌷 شده بود. عکس ها ومدارک را مطابقت دادند. 👂خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند، سه ماه زیر آفتاب داغ☀️ عراق بگذارند؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمد رضا ریختند، نه سوخت🔥، نه پودر شد، فقط کمی تغییر کرد. رنگ پوستش سفید بود، سبزه ی با مزه شد. به هر دری می زدند، رسواتر می شدند. صلیب سرخ در جریان بود وایران هم مدرک داشت؛ مجبور شدند محمدرضا را تحویل دهند ؛ « و مکروا مکرالله والله خیر الماکرین» ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 🌹 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾"
💌 جرقه💥 عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای🔔 در آمد، در همسایه پایین! گفتم: کیه؟ چند تا بچه گفتند: توپمون🏐 افتاده تو حیاط می خواهیم، بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن . هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد🔔. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟ صدای 🗣پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد نکنه . پیش خودم گفتم چه با فرهنگ و فهمیده !!!!! اومدم نشستم و با خودم گفتم کاشکی به اینها کتاب📚 می دادم . یاد کتاب های اضافی که تعدادشان کم نبود و تو انبار داشت خاک می خورد افتادم . نزدیک شصت، هفتاد جلد کتاب کودک. با همسرم صحبت کردم، اولش کمی مخالفت کرد😐 اما وقتی گفتم همش با خودم قبول کرد👌، بیست تا کتاب گذاشتم زیر چادر و رفتم دم در. چند تایی پسر بچه داشتن توپ🏃🏃🏐 بازی می کردند. با اشاره دستم به یکی از بچه ها گفتم بیا. پرسیدم کلاس چندمی ؟🤔 گفت : دوم و میرم سوم. گفتم : این کتاب ها خونه ما اضافیه چندتاشو می تونی ببری بخونی و هفته بعد بیاری و باز هم کتاب بگیری . خیلی خوشحال شد و گفت سه تا بهم بده . گفتم اگه دوستات هم کتاب می خوان بگو بیان بگیرن. ادامه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
نمکتاب
💌 #خاطرات_کتابخوانی جرقه💥 عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای🔔 در آمد، در همسایه پایین!
ادامه 👇👇👇👇👇👇👇 مثل برق رفت 🏃🏃🏃و دو تا از دوستاش رو آورد 👦🏻👦🏻 به اون ها هم کتاب دادم هنوز نگرفته بودن که یکیشون رفت و دست خواهرش👧🏻 که کوچک تر هم بود گرفت و آورد و گفت: خانم برای خواهرم هم میدی؟ گفتم : بله از اینکه روز عیدی 🎉🎊به چهار تا کودک کتاب 📖دادم خیلی خوشحال بودم. ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🍃 @namaktab_ir ╚═ ⚘════⚘ ═╝
هدایت شده از  تک رنگ
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋 تو این روزای کرونایی🦠 که همه ی اجتماعات تعطیل شده😰 و میگن دور هم جمع نشید، پرچم ما نوجوونا😎 همچنان بالاااااااااااااااست!!✌️🇮🇷 تو جمعِ باپرجامون کلی حرفِ نوجوانانه☺️ و صمیمانه💌 داریم که این روزها➕روز های قبل و بعدش فکرمونو آروم و حالمونو خوب میکنه!❣️ . . . تک خوری نباشه!!😁😬 شما هم دعوتی!...😉😊 #یاران_صمیمی #کانال_نوجوونی 🍃🌸 ما صمیمی هستیم 🌸🍃 💗🌸 https://eitaa.com/joinchat/2872705027Cbc15a2ac89