eitaa logo
نمکتاب
16.3هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
784 ویدیو
188 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نمکتاب
#نقد_رمان
♨️ ✍️ 📚 🔸اسطوره فراتر از عالم ماده است. 🔸کسی که شبیه آرزوهاست. 🔸دست نیافتنی است. 🔸کسی که در خوبی ها سرآمد است. 🔸کسی که بی نظیر است. 🔻اسطوره، نشانه ی راه است. آنقدر متفاوت است که ذهن و دل را به تسخیر در می آورد. باید مجسمه اش را ساخت. رمان می خواهد شخصیتی به نام « دیاکو » را اسطوره معرفی کند. دیاکو جوانی کرد است، که در جریان جنگ کودکی هشت ساله بوده است. مقابل چشمان او و برادرش کومله ها و بعثی ها، پدر و مادرشان را می کشند و او، برادرش را نجات می دهد. به تنهایی در تهران کار می کند و برادر کوچکش (دانیار) که دچار بیماری روحی و روانی شده را بزرگ می کند. دیاکو حالا در رمان جوانی ۳۴ ساله است و مورد تقدیس دختری بنام «شاداب» که عاشقش شده است. باز هم فداکاری می کند و به علت اینکه دختر از او ده سال کوچک تر است با او ازدواج نمی کند. دختراز خانواده مستضعفی است. دیاکو به او کار می دهد و پشتیبانی مالی اش می کند. این می شود که دیاکوی با اخلاق و جوانمرد و خوش قد و بالا و غیرتی، در ذهن دخترک (شاداب) یک اسطوره جلوه می کند. برادر دیاکو، عاشق شاداب می شود و آخر سر با تمام خلق بد و مشکلات روحی و روانیش با او ازدواج می کند و هر دو خوشبخت می شوند. 🖍 در رمان تمام تلاشش را کرده که نکات مثبت و منفی را به خوبی به چشم خواننده بیاورد. اما نه نکات حقیقی؛ بلکه آنچه را که خودش دوست داشته و خودش دوست نداشته. ▪️او وضعیت فعلی ایران را خوب نمی داند اما ◽️وضعیت آمریکا را مناسب نشان می دهد. مجاهد زمان جنگ را از ایران شاکی می داند و او را ساکن آمریکا قرار داده. 😳عجیب است بعد از این همه زجری که به کردها رفته، غیرتمندِ کرد، برای آرامش و فرار از وضعیت فرهنگی ایران، راهی آمریکا که سرچشمه ی تمام بدبختی های اوست، می شود. ◻️دانیار زخم خورده از دیدن تجاوز بعثی ها به مادرش و سر بریدن او جلوی چشمانش، جوانی سرسخت و ظاهرا بی احساس نشان می دهد. خود او کسی است که دختران را بی هیچ حد و ضابطه ای برای استفاده جنسی می خواهد. توجیهش هم این است که خود دختر ها می خواهند و او کسی را مجبور نکرده است. ▪️این عمل در طول رمان طوری توجیه شده که از او جوانمرد ساخته و دختران، هرزه خوانده شدند…. عجب است که کرد غیرتمند در مقابل ناموس ایرانی غیرت نمی ورزد تا او را از منجلاب فساد بیرون کشد. بلکه او را تا نهایت رذالت جلو می برد ولی فرد معتاد را برای ترک کمک می دهد. 🖍نویسنده رمان تلاش کرده تنهایی دختر و پسر را عادی جلوه دهد بدون آنکه به هم میل جنسی داشته باشند. یعنی آتش و پنبه کنار همند؛ در حالات و لحظات مختلف تنهایند اما مثل قدیس و قدیسه. نوجوان ها هم این را قبول ندارند اذعان می کنند که چنین نیست، اما چند سال روابط شاداب و دانیار طول می کشد و آنها پاک می مانند. 🔺کاش اینقدر به جوان القا نمی کردند مثل دو دوست می توانند در همه لحظات با هم باشند و میل سرکششان خاموش باشد. 🔳این دروغی است که حتی روانشناسان هم به آن می خندند. به هر حال سخن کوتاه می کنم؛ با اینکه 🖍نویسنده رمان های مختلف فضای مجازی یعنی پگاه با قلم و ذهن توانمندش تلاش خوبی کرده است تا فضای دفاع مقدس و بازماندگان آن و مظلومیتشان را به تصویر بکشد، اما کاش می توانست اسیر جو نشود و قوانین بشری را جانشین قوانین الهی نکند. که خدا خالق بشر است و حق این است . حرف خالق را برای خوشبختی بپذیریم. ازکنار بسیاری از نکات مورد علاقه ی جوانان می گذریم و از آنان درخواست می کنیم علی رغم تمام احساساتی که با قلم 🖍نویسنده در ذهن و فکرشان غلیان پیدا می کند؛ اندکی به محتوا و نکات ریز و درشت رمان دقت کنند؛ ما در عالم واقع زندگی می کنیم نه در خیال با آرزو هایمان… ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ ♨️ @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
هدایت شده از ساحل رمان
✍🏻 بسم الله الرحمن الرحیم با کلاس‌ها، اینگونه‌اند...💌 اول، اول که من نبودم و شما هم نبودی، دستوری هم نبود... ❌هوس و خواسته‌های نفس و شیطان هم در کنار ما نبود. ✨خالقم، من را آورد با عزت و احترام، به وسعت وجود یک زن، مادرمان حضرت حوّا !❤️ یعنی به همان عزت حضرت آدم، حضرت حوّا هم خلق شد🙂، به همان شکوه پیامبری آدم، خدا برای حوّا هم مایه گذاشت؛ شد حضرت حوّا😇. به مردها کار ندارم چون مرد نیستم. اما وقتی که ما را آفرید،( منظور من جنس زن را،..) در وجودم درک لذت‌ها را گذاشت؛ لذت محبت، لذت خو‌ش‌بختی، لذت زیبایی...💖 🍃خودش گذاشت و خودش هم ارزشمند کرد و خودش هم قانون‌های بهتر زیستن من را گذاشت! خلقم کرده است، مخترعم است، روزیم را می‌دهد، امنیتم را تامین می‌کند، آب و نان و غذایم را می‌دهد، خوابم را، بیداریم را، زیبائیم را، دوستانم را، همه را "او" آفریده و ... خیلی طبیعی هم هست، یعنی بدیهی است، دودوتا چهارتای عقلی است... راستی عقــ💡ــل را هم او داده، خب عقــ💡ــلی است که قانون‌های زندگی در این دنیا را هم او بدهد. عاقــ💡ــلانه هم هست که من به این قوانین عمل کنم. شاید دیر متوجه شدم اما خوش‌حالم که بالاخره فهمیدم حجاب هم قانون خداست. 😊 همان خدایی که آب را آفرید تا تشنه نمانم، مادر را آفرید تا بی‌محبــ❣ــت نمانم، طبیعــ🌱ــت را آفرید تا زنده بمانم، حجاب را هم آفرید ... و عقلانی هم هست که من به او بگویم: _چشم! حتما..‌. می‌شوم همانی که تو می‌گویی! تو می‌خواهی! خیلی طبیعی است. به نظرم با کلاس‌ترین💌 افراد کسانی هستند که با مخترع و خالق‌شان بیشترین ارتباط را دارند، چون زندگی خوب را دوست دارند، خدا هم آن‌ها را.😍 🍃@saheleroman🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ساحل رمان
┄┅═══••✾❤️✾••═══┅┄ زݩ محور زندگے باید باشد... 🍃@saheleroman🍃
نمکتاب
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 🛑 خرید اپلیکیشن کتاب😎👇👇👇 https://b2n.ir/732271 📬 آیدی فروش 📦 @ketab98_99
____📬🌸📖🌸📬____ ♨️ 📚 🧔 🔖 💎 قیمت پشت جلد: ۱۶۰۰۰ تومان بازگشت بــــ☘️ـرگے از کتــاب: 🔸 پدر ماشینش را پارک کرد، به سراغ ما آمد و گفت: "برویم پابوس آقا…" 🔹 اما هنوز دو قدم نرفته بودند که من با ترس و لرز گفتم: "من نمیام...من این کارها را قبول ندارم..." 🔸برای اینکه مبادا توسط آنها مجبور به داخل شدن به حرم شوم، بی آنکه به اطرافم نگاهی بیندازم از آنها رو برگردانده و پا داخل خیابان گذاشتم تا به سویی دیگر بروم و … 🔹فقط در آخرین لحظه متوجه شدم که یک وانت آبی کوبید به بدنم و …💥 🔸 آدم ها را می دیدم که در رفت و آمدند، اما پدر و مادر و خواهر و برادرم را نمی دیدم، تا اینکه ناگهان صدای فریادهای مادرم🗣 از چند متر آن سوتر به گوشم رسید. 🔹 از نقطه ای که جمعیت زیادی دور هم ایستاده بودند، به حالتی شبیه پرواز روی هوا، خود را بالای سر آن جمعیت رساندم و ناگهان با دیدن مادرم که ضجه میزد و به صورتش چنگ می کشید و پدرم که نشسته بود و اشک می ریخت😭، حیرتم بیشتر شد و … 🔸با دیدن آن نیسان آبی رنگ🚙، همه چیز را به یاد آوردم و تازه آن موقع بود که جنازه ام را کف خیابان دیدم و متوجه شدم که مرده ام. 📛 پ.ن: ویروس باعث شد خیلی از ماها، یاد قبر و قیامت بیفتیم، این کتاب رو از دست ندید... ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ____📬🌸__📖__🌸📬____ ✨قیمت با تخفیف ویژه✨ 💢 سفارش از طریق آیدی:👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 📬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  تک رنگ
✴️ چند گرم مواد منفجره💥 کافیه تا چندصد کیلو وسیله بره هوا••• ❇️ یه قاشق جوش شیرین🥄 باعث می‌شه یه ماهتابه کیک اسفنجی بشه••• 🅾 یه قطـره سـم می‌تونه💔 یه آدم رو به کام مرگ بکشه••• 🔷🔹 بعضی چیزا کم‌ شون هم کلی اثر داره!! مثل همین مثـال هـای بـالا!⬆️ مثل موسیقی!🎧 «جـان فلیپـس» از اعـضـای گــروه موسیـقی🎻《دمـامـازان دپـاپـاز 》 چندتا آزمایش انجام داد و با کنترل دقیق بعضی ریتـم های موسیقی🎼 تونست تو شنوندگان اون آهنگ🎺 جنون دسته جمعی درسـت کنه!!😱 ایشون مطالعاتی📚 انجام داد و به یه سری ریتم های خاص🎶 رسید که درباره شون می‌گه: ➖ این ریتم ها در هر جا نواخته شود همگی جنون دسته جمـعی پیدا می کنند!!😈😈😈 📖💡 برگرفته از کتاب 🌱🌸 @yaran_samimii 🌸🌱
12 امام من- داستان دوازدهم.mp3
3.5M
〖`🦋°✿°💙´〗 • 🥀غنچه ها را همه پژمرده که دیدی ، رفتی باهزاران نگرانی به امیدی ، رفتی بس که ما مردم این شهر به خود دل بستیم تو دل از مردم و این شهر بریدی ، رفتی آمدی جمعه ی این هفته به هر شکلی بود! به سر وعده کسی را که ندیدی ، رفتی... 📲دانلود اپلیکیشن کتاب 👇👇👇متن+صوت🍃🌸 https://b2n.ir/732271 عجل الله ⌈🌿° @namaktab_ir °.⌋
📸 📚 📘 ══✼ نَـمَـڪْــتـٰابـــْـ ✼══ ✍️حضرت مهدی فریاد رسی است که... ══✼ namaktab.ir ✼══ ╭┅──────┅╮ 📸 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
نمکتاب
📚سایه ملخ: #سایه_ملخ #نوجوان #نوجوان_رمان #نوجوان_دفاع_مقدس 🏃درباره کتاب: مجبور بود صبح زود هنوز ه
💌 📜خاطره من و رفیقم در سفر🚗 ✈️🤩سفر خیلی هیجان انگیز است. مخصوصا اگر با خودت یک رفیق ببری!👥 من یک رفیق دارم که هرکجا بروم از خودم جداش نمی کنم! اسمش کتاب!😎📚 ❇️👌امتحانش کنید رفیق همراه و خوبی ست!😉 مثلا دارد صحبت می کند اما تو خوابت گرفته و دیگر به حرف هایش گوش نمی دهی و می روی!😬👣 💪😎اما جنبه اش عجیب بالاست. دفعه ی بعدی که پیشش بیایی از ادامه ی ماجرا برایت تعریف می کند. ⭕️❌اهل سوسول بازی و قهر و قهرکشی هم نیست. ☺️😉خلاصه ما که عجیب با این رفیق شفیق حال می کنیم. یک بار که در راه سفر بودیم با کتاب (سایه ی ملخ) مشغول بودم و نگاه از آن برنمی داشتم.🤓 به جاهایی از کتاب رسیدم که دیدم نه… دیگر نمی شود تنها خواند.🤭 🤯🤭سطح آدرنالین آزاد شده بیشتر از آن بود که بتوانم ساکت بنشینم و اطلاعات کتاب را با خانواده به اشتراک نگذارم. شروع کردم باهیجان به تعریف کردن و عجیب آنجا بود که خانواده هم سفت و سخت میخ حرف هایم بودند!🔎 تا آنجا که خوانده بودم را تعریف کردم… انتظار داشتم همه از کتاب تعریف کنند اما اعضای خانواده بروبر نگاهم کردند.😐 بالاخره خواهرم گفت خب بقیه اش چی شد؟🙄 چرا نصفه نیمه تعریف می کنی که آدم تو خماری بمونه؟😕 تازه فهمیدم دلیل سکوت خماری بوده!😑😮 خندیدم و گفتم وقتی بقیه اش را خواندم، تعریف می کنم!😅😜 تا رسیدن به مقصد سایه ی ملخ ها به پایان رسید. من خواندم و خانواده تعریفش را شنیدند… خانواده ام خیلی با رفیقم خو گرفته اند.😁📚 ╭┅──────┅╮ 💌 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
نمکتاب
📚 پویش کتابخوانی خانوادگی به وقت تعطیلات 💎 همراه با جوایز ارزنده🤩🤩🤩 همراهان گرامی “نمکتاب”،سلام✋
📚مهمانی باغ سیب: 📘 🤩 🔖 یک قـــ🍉ــاچ کتــاب: 🗣 «همه با فریاد حمزه از جا پریدند. از چشمان حمزه انگار آتش☄ زبانه می‌کشید. پوست گندمگونش تیره و کمان در دست راستش می‌لرزید. حمزه رو به ابولهب فریاد زد: تو برادر منی، عموی محمّدِامین هستی؟ فرزند عبدالمطلب هستی؟ ننگ بر تو. غیرتت کجاست؟ به او حمله کنند، دشنامش بدهند و تو لال شوی و هیچ کاری نکنی؟😐 کجاست آن بی‌غیرتی که جرئت کرده به عزیزتر از جان من توهین کند؟ 👀حمزه چشم گرداند. ابوجهل مثل مرده، سفید شده و می‌لرزید. حمزه جلو رفت. چنگ انداخت و یقۀ ابوجهل را گرفت و بلندش کرد.»🤛 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ____📬🌸__📖__🌸📬____ بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🤩 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
📚 پویش کتابخوانی خانوادگی به وقت تعطیلات 💎 همراه با جوایز ارزنده🤩🤩🤩 همراهان گرامی “نمکتاب”،سلام✋
📸 📚 عکسنوشته رنج مقدس۲ 📘 مقدس۲ ══✼ نَـمَـڪْــتـٰابـــْـ ✼══ کم کم تنهاییش را با دوستان مجازے اش پر کرد. زیر و رو کردن صفحاٺ و کانال ها، یکے از علاقه مندے هایش بود.... ══✼ namaktab.ir ✼══ ╭┅──────┅╮ 📸 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯