فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#کلیپ_امام_زمان
#سلام_آقا_فدای_تو
دانلود با کیفیت بالا از آپارات شب چراغ👇👇👇
https://www.aparat.com/v/9iCIj
رمان یادگاری : ترسیم خوب فضای کثیف شیطان پرستی، هر چند راه درست نشان داده نشده...
نقد کتاب
رمان یادگاری
#نقد_کتاب
#رمان_یادگاری
#رمان_اینترنتی
#نویسنده_مهشید
این سال ها تب و تاب فرقه ها و ادا و اطوارهایی که لقب نو ظهور گرفته اند خیلی زیاد شده است یکی اش همین #«شیطان_پرستی» است. بشر دو پا حوصله ی خدا را ندارد، طبیعتا باید حوصله هیچ کس دیگر را هم نداشته باشد، کسی که نمکدان بشکند ، دیگر نمکش هم ریخته و کثیف شده است اما این بشر می رسد به شیطان از یک طرف می گوید پرستش نه و از طرف دیگر شیطان را می پرستد.
رمان یادگاری ترسیم فضای زندگی دختری است که پدرش رئیس شیطان پرست های ایران است. دختر قربانی عقاید پدرش می شود تا جایی که در تیمارستان هم بستری می شود.
نویسنده فضای کثیف و متعفن و شوم شیطان پرستی را خوب ترسیم کرده است و حتی فضای اینکه کسانی که از خدا و اهل بیت دوری می کنند نه تنها خودشان که اهل و عیالشان را هم به بدبختی می کشانند.
ادامه نقد رمان👇👇👇👇👇💥💥💥
ادامه نقد رمان یادگاری👇👇👇👇👇💥💥💥
به هر حال قلم نویسنده خوب است، محتوا هم خوب منتقل شده است، هر چند که نویسنده راه درست را به خواننده نشان نمیدهد و علت این همه سردرگمی بشریت را واضح نمی گوید ولی خدا که خالق بشر است می فرماید: هر کس از یاد و نام من دوری کند به سختی می افتد.
جوان های جامعه ما، این روز ها فکر میکنند سخت ترین دشمنشان خدا و چهارده معصوماند حتی علنی میگویند امامزاده ها نه.
اما همین جوان ها نمیگویند که چرا باید فرهنگ غرب باشد؟ چرا سخنان فیلسوفان غربی محترم است اما جملات احادیث نه؟
من رمان های آمریکایی، اروپایی زیاد میخوانم آنها سرگشتگی و سختی های خودشان را دارند ترسیم میکنند رمان های خانم جوجومویز علناً دارد میگوید که آنها با چه سختی دارند در زندگی دست و پا میزنند و فساد و بی بندوباری شان، ناامیدی و دلواپسی برایشان آورده اما جوان های ما باز هم خدادوستی و امام دوستی را فروخته اند به شیطاندوستی همان شیطانی که در روز قیامت به پیروان نالانش می گوید: به من چه؟ چرا به حرف من گوش دادید؟ من خودم هم اسیر و محتاجم و آن جا دیگر چاره ای نیست...
💠namaktab.ir
🔶naghdbook.blog.ir
🔷 @namaktab.ir
📚چای خوش عطر پیرمرد:
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#سیدسعیدهاشمی
#جوان
#جوان_تاریخ_معاصر_و_بزرگان
✏بریده کتاب:
#قطار با صدای تلق و تلوق بلندی در حال حرکت به سمت استامبول بود. مدرس خسته شد. عبا و قبایش را درآورد و سراغ اثاثیه اش در واگن رفت. منقل را برداشت و مقداری زغال در آن ریخت. در گوشه ی واگن منقل را روشن کرد. #نگهبان ها با تعجب کارهای او را نگاه می کردند و حرفی نمیزدند.
رییس نگهبان ها به #ترکی به یکی از سربازهایش گفت:”این ها #قهوه_چی هم همراه خودشان آورده اند.”...
#مدرس چند پیاله چای ریخت و به امیر خیزی و همراهانش داد. چند پیاله چای هم به نگهبان ها داد.
نگهبان ها با تعجب چای را می گرفتند و تشکر می کردند برای خودش هم چای ریخت و شروع به خوردن کرد. خوردن چای که تمام شد رییس آنها به ترکی به یکی از نگهبان ها گفت:”این قهوه چی چه چای خوش عطری دم کرده! تا به حال چنین چایی نخورده بودم!
👇👇👇👇👇
👆👆👆👇👇👇👇
“وقتی به استامبول رسیدند رییس نگهبان ها جلو آمد دست در جیبش کرد و به ترکی به امیر خیزی گفت:”این پول را بگیرید و به قهوه چی بدهید، ما مایل نیستیم که به او ضرری برسد.
“امیر خیزی تعجب کرد با خودش فکر کرد: “کدام قهوه چی؟ ما که این جا قهوه چی نداریم.”کمی که فکر کرد، فهمید منظور این نگهبان مدرس است.خنده ای کرد و گفت این آقا که قهوه چی نیست!
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
مجموعه داستان های تخیلی با مفاهیم قرآنی(مسابقه کوفته پزی) ***
#مسابقه_کوفته_پزی
#کودک
#کودک5تا 7-7تا 9
#کودک_آداب_اخلاقی
#به_نشر
#نویسنده و تصویرگر: #کلرژوبرت
🐰خلاصه کتاب:
موش کوچولو خیلی دلش می خواست در مسابقه آشپزی شرکت کند. تنها شرط این مسابقه این بود که شرکت کنندگان غذا را بدون کمک دیگران آماده کننده. اما او با کمک مادربزرگش این کار را انجام داد. ولی برخلاف دیگران راستش را به داور مسابقه گفت. داور هم...
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
سو من سه
#سو_من_سه
#جوان
#رمان
#نرجس_شکوریان
#عهدمانا
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه:۱۴۰۰۰تومان
#سفارش از طریق👇
@sefaresh_namaktab
پسرها اگر غلط اضافی می کنند، چون کنار بی عقلیشان یک کمی نترسی هست. اما دخترها که اینطوری بیرحمانه تن و بدن ضریفشان را خط و خش میاندازند چی؟ ادای ما را در میآورند که چه بشود؟ مثلا ما پسرها چه چیزی بیشتر داریم؟ بشوند مثل ما که چه غلطی بکنند؟ اگر روزی ملیحه، وای ملیحه، خودم ملیحه را می کشم اگر بخواهد چنین غلط هایی بکند
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚بشقاب های سفره پشت بام:
#بشقاب_های_سفره_پشت_بام
#محسن_عباسی_ولدی
#جوان
#خانواده
📚معرفی:
سوال داشت… آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: آقا چرا شیطان فقط سراغ ما شیعیان می آید وما را گمراه می کند؟
امام فرمودند: “خانه ایی است که دو اتاق دارد یکی پر از جواهرات واتاق دیگر پر از وسایل شکسته وخراب .اگر دزدی بیاید به کدام اتاق میرود؟”
عرض کرد: به اتاق جواهرات
فرمودند: شیعیان ما چون جواهراتند، به این دلیل است که شیطان به سراغ آنها می رود وبا دیگران کاری ندارد. دشمن به دین ما ونسل شیعه طمع کرده است و برای ما حیله های فراوان به کار بسته است. خواندن این کتاب ذهنتان را کمی روشن می کند.
در سایه امامتان ا تیرهای شیطان درامان باشید. آمین
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#خاطرات_کتابخوانی
#کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکت
با کالسکه و دو ساک 👜و کفش های 👞داخل پلاستیک شده داخل حرم شدیم.
گوشه ای دنج کالسکه را پارک کردم، اطراف را می پاییدم و افراد بیکار را رصد می کردم.
از کیفم کتاب در آوردم و نزدیکش شدم با مهربانی نگاهش کردم و گفتم: «کتاب قشنگیه، داستان های جالبی داره، زمان زیادی نمی گیره، بخون. من اون گوشه کنار کالسکه هستم هر وقت تمام شد، پسم بده .» با لبخند کتاب را گرفت و مشغول شد .
پسرم گرسنه بود، ظرف غذای 🍲او را از کیفم در آوردم، شروع کردم به دادن سیب زمینی به کودکم .
دخترم کارهای کلاسش را کامل نکرده بود و مشغول رنگ آمیزی بود.
همچنان به اطراف نگاه می کردم نفر دوم را پیدا کردم، دختری بود که سرگرم موبایلش بود.
پسرم را به دخترم سپردم و کتاب فریادرس را برداشتم و او را هم به کتاب خواندن دعوت کردم ، با کمی تعجب گرفت و برگشتم کنار کالسکه .
کمی دیگر غذا دادم و مادر و دختری را دیدم که داشتند با هم حرف می زدند. فکر کردم آنها هم شاید دوست داشته باشند کتاب بخوانند.
👇👇👇👇👇👇👇👇
ادامه
☝☝☝☝☝☝
با یک دست بچه را گرفتم و با دست دیگر کتاب را، وقتی درباره داستانهای کتاب حرف زدم با ذوق کتاب را گرفتند و چند لحظه بعد دیدم دختر دبیرستانی برای مادرش کتاب را بلند بلند می خواند.
جوری سرشان توی کتاب بود که گویا فردا امتحان دارند و مشغول خواندن هستند.
دو تا کتاب دیگر برایم مانده بود.
بچه ای پر جنب و جوش در فاصله دو متری حواسم را به خودش جلب کرد، مادرش نشسته بود و مادر بزرگش پی بچه بود . فکر کردم کتاب قطره قطره بیشتر مناسب است، جلو رفتم و با سلام و احوال پرسی کتاب را دادم، چند سؤال پرسید و بالاخره کتاب را گرفت وقتی نگاهش می کردم می دیدم با اینکه درگیر بچه شان هستند، اما باز کتاب را می خوانند.
کتاب آخر را هم به یک مادر و دختر مذهبی دادم و آنها هم خوشحال کتاب را خواندند.
بچه را می خواستم شیر بدهم، نماز عشاء هم بخوانم نماز استغاثه هم مانده بود. بچه به بغل قصد وضو خانه کردم و کالسکه کتابخانه را به دخترم سپردم و راهی شدم.
وقتی برگشتم نفر اول کتاب را پس آورده بود و تشکر کرده بود به نماز ایستادم و بعد از نماز هنوز صدای دختر را که برای مادرش کتاب می خواند می شنیدم …
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#کتابخانه_تکونی👏
آنچه نیاز ندارید، از کتاب و کارتن📦 و روزنامه،وزن کنید،تحویل دهید درعوض کتاب نو 📚انتخاب و دریافت کنید😍
📌محل تحویل کتابها:قم/خیابان صدوقی. خیابان مهدیه/پلاک ۴۲
هر سهشنبه منتظرتون هستیم😊
📚 گریه های امپراطور:
#گریه_های_امپراطور
#فاضل_نظری
#جوان
#جوان_شعر
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاًبه تو افتاده مسیرم که بمیرم...
*
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوشم بگیر که بمیرم...
*
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...
صفحه11
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
ورود به عرصه #تربیتی دختران جامعه ما با آموزه های ناقص
نقد کتاب
دالان بهشت
#نقد_کتاب
#دالان_بهشت
#نازی_صفوی
زندگی دختر یکی یکدانه ی تاجر بازاری که پسر همسایه شان عاشقانه او را دوست دارد و در سن ۱۷ سالگی از او خواستگاری می کند و در دو سال عقدبستگی شان مهناز با ناشی گری ها و افراط و تفریط های اخلاقی، عاطفی و فرهنگی اش محمد را عاصی می کند، محمد طلاقش می دهد و راهی خارج می شود.
مهناز ۸ سال صبر میکند، تلاش میکند تا خودش را رشد بدهد و پس از ۸ سال دوباره این دو به هم می رسند در حالی که همچنان عاشق همدیگر هستند.
کتاب با قلم خوب خانم صفوی است و به روز و متناسب با احساسات و هیجانات نوجوان و جوانان است و مورد استقبال قرارگرفته است.
پرداختن به یک معضل رایج بین جوانان امروز ، ورود به عرصه تربیتی ناقص دختران و پرداختن به آن از نگاه یک پیرزن با تجربه و با تربیت اصیل امری ضروری و شایسته است.
ادامه نقد کتاب👇👇👇💥💥💥💥
ادامه نقد رمان دالان عشق👇👇👇💥💥💥
دخترانی که از سر زیادی محبت متوقع و لوس شده اند و از مسؤلیت پذیری پایین برخوردارند، تنبل و بی توجه هستند و از کثرت امکانات رفاه زده و کم تحمل شده اند و اما…
واکاوی این #معضل اگر با نگاهی جامع گرایانه و دور از نقطه نظرهای شخصی رخ می داد قطعا می شد کتاب را به عنوان یک اثر تربیتی مطرح کرد ولی اینکه نویسنده کنار نقطه نظرهای کارشناسی، نظرهای شخصی و غیر کارشناسی اش را هم مطرح کرده است که این اگر مورد قبول جوان ما قرار بگیرد خودش می شود یک معضل.
اینکه نویسنده از زبان محمد به مهناز می گوید که نمی خواهد مثل زن های قدیمی فقط در خانه باشد و درس بخواند، یک قضاوت عجیب است. مگر نسل ما که ماحصل تلاش مادرانمان هستیم، بد و نفهم بار آمده ایم؟ و مگر فیزیک و شیمی و زیست خواندن عقل زندگی و اخلاق عملی و ادب و وقار و همسرداری و بچه داری یاد جوانان ما می دهد؟
یعنی هنر ارزشمند قالی بافی، خیاطی، آشپزی و تربیت فرزند و ده ها هنر مادران ما چه عیبی دارد که بی فایده و کهنه است اما اگر کسی لیسانس زبان یا ریاضی و یا حقوق داشته باشد #فرهیخته است و با فرهنگسازی این ایده عجیب که تا آخر رمان توسط نویسنده دائم القا می شود در ظاهر جامعه ما کاملا نقض شده است.
آمار #طلاق جامعه باسواد امروزی ما بیشتر است و یا سی سال پیش ما؟
امروزه زنان ما بیشتر قرص آرام بخش مصرف می کنند یا درگذشته؟
شدت مراجعه به مشاورین توسط همین باسوادها ومدرک دارها بیشتر است یا مادران ما؟
رویگردانی ازخالق و رو آوردن به حرف ها و دستورات #شیطان درعرصه ی جهانی با سواد امروز، نمود بیشتری دارد یا…؟ نویسنده ی این نقد تحصیل کرده است اما توجه دارد که برای اینکه افراد را به حرکت دربیاوریم نیازی نیست که یک فرهنگ و اندیشه درست را زیر شلاق برداشت های نادرست خودمان بگیریم.
هرچند نویسنده خودش در سیر داستان نتوانسته است این حقیقت را بپوشاند.
و مجبور شده است با شخصیتی چون خانم جون، پیرزن فهمیده یا مادرهای داستان که قدیمی هستند و عاقل و مومن و البته موفق هم هستند، سخن قبلی خودش را هم رد کند و در ادامه داستان مهناز طلاق داده شده را برای آنکه رشد دهد و تربیت کند به کلاس شعر و موسیقی و… می فرستد. امری که در جامعه امروز ما فراوان است و باز هم به آمار مراجعه کنید حرف راست و درست این نیست که اگر می خواهید رشد کنید به مراودات #مختلط و کلاس های مختلف بروید (راهکار نویسنده کتاب) بلکه سخن حق و راست و درست این است که اگر می خواهید رشد کنید زندگی دنیا را درست ببینید، استعدادها و توانمندی ها و علایق تان را رشد دهید و در کل فقط با احساس زندگی نکنید و با عقل و سلاح علم و دانش پیش روید.
اما به هرحال کتاب درقسمت های مختلف برای متاهلین مناسب است.
💠namaktab.ir
🔶naghdbook.blog.ir
️🔷️@ namaktab.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚#ادواردو
📚نام کتاب : ادواردو
📝 نویسنده : بهزاد دانشگر
🗂 نشر : عهد مانا
#کلیپ_معرفی_کتاب
داستان تک پسر امپراطوری #ایتالیا، مدیر شرکت #فیات و فراری،لامبورگینی و مازراتی، مدیر باشگاه #یوونتوس در دنیا سر و صدایی به راه انداخت که مجبور شدند برای خلاصی از سر و صدا او را از بالای پلی مرتفع به پایین بیندازند.چرا؟ باید از نگاه ادواردو جهان را ببینی...
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#جوان
#نمکتاب
سو من سه
#سو_من_سه
#رمان
#جوان
#نرجس_شکوریان
#عهدمانا
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه:۱۴۰۰۰تومان
#سفارش از طریق👇
@sefaresh_namaktab
بریده کتاب:
خدایی که دیگرنیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است.
هستی یا نیستی خدایا؟ تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمیخواستمت. فکر میکردم مزاحم راحتیهای منی. حالا که قرار است نباشی من چرا بیقرار شدهام. چرا همه کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند. حتی اگر از سرتا پایشان نشانه آسایش باشد.
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 کرشمه ی خسروانی:
#کرشمه_ی_خسروانی
#نیستان
#سیدمهدی_شجاعی
#جوان
#کتب_محرم
#رمان
📚معرفی:
داستان از آنجا شروع می شود که مردی با همسرش برای تفریح کنار رودخانه ای می روند و زن به خیال اینکه آنجا کسی نیست شالش را برمیدارد. اتفاقا مردی که آنجا پنهان شده بود آن زن را می بیند و یک دل نه صد دل…
این داستان پیچیده و زیبا را با خواندن کتاب پی بگیرید.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
آقا چرا نمی آیید.mp3
4.48M
✨آقا چرا تشریف نمیارید؟؟؟
انقدر شما موالی دارید انقدر شما دوست دارید،پس کی دیگه میخواید تشریف بیارید؟؟؟💦
#صوت
#مهربان_من
#خاطرات_کتابخوانی
عصر روز عید فطر وقتی توی اتاق نشسته بودم، صدای در آمد، در همسایه پایین!
گفتم: کیه؟
🏃چند تا بچه گفتند: توپمون افتاده تو حیاط می خواهیم،
بهشون گفتم پایین کسی نیست . دیدم چسبیدن به در و دارن میان بالا. از پنجره گفتم: بچه ها صبر کنید . گفت: خانم تو حیاط شما افتاده. آیفون رو زدم و توپشون رو برداشتن .
هنوز نشسسته بودم که باز صدای زنگ آمد. با لحن خاصی گفتم: بله؟ که یعنی باز چی کار دارید؟
صدای پسر بچه ای رو شنیدم که گفت : خانم دستت درد نکنه.
پیش خودم گفتم چه با فرهنگ و فهمیده !!!!!
اومدم نشستم و با خودم گفتم کاشکی به اینها کتاب می دادم . یاد کتاب های اضافی که تعدادشان کم نبود و تو انبار داشت خاک می خورد افتادم . نزدیک شصت، هفتاد جلد کتاب کودک.
با همسرم صحبت کردم، اولش کمی مخالفت کرد اما وقتی گفتم همش با خودم قبول کرد، بیست تا کتاب گذاشتم زیر چادر و رفتم دم در. چند تایی پسر بچه داشتن توپ بازی می کردند. با اشاره دستم به یکی از بچه ها گفتم بیا. پرسیدم کلاس چندمی ؟
گفت : دوم و میرم سوم.
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
گفتم : این کتاب ها خونه ما اضافیه چندتاشو می تونی ببری بخونی و هفته بعد بیاری و باز هم کتاب بگیری . خیلی خوشحال شد و گفت سه تا بهم بده .
گفتم اگه دوستات هم کتاب می خوان بگو بیان بگیرن. مثل برق رفت و دو تا از دوستاش رو آورد به اون ها هم کتاب دادم هنوز نرفته بودن که یکیشون رفت و دست خواهرش که کوچک تر هم بود گرفت و آورد و گفت : خانم برای خواهرم هم میدی؟ گفتم : بله از اینکه روز عیدی به چهار تا کودک کتاب دادم خیلی خوشحال بودم.
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir