eitaa logo
مرز و بوم
153 دنبال‌کننده
168 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢هشت کیلو یا هشتاد کیلو! 🔴«زبان دراز!»؛ مجموعه خاطرات طنز رزمندگان دفاع مقدس با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢هشت کیلو یا هشتاد کیلو! 🔴«زبان دراز!»؛ مجموعه خاطرات طنز رزمندگان دفاع مقدس 🔷در اردوگاه موصل3، بعد از نماز و شام، برنامه‌‌‌های مختلفی برای سرگرمی داشتیم. یکی ازآنها قرائت اخبار بود. منابع به دست آوردن خبرها متفاوت بود. تعدادی از افراد قابلِ‌اعتماد در اردوگاه با گوش‌‌‌دادن به رادیوی که مشخص نبود پیش چه کسی است، خبر را استخراج می‌‌‌کردند. همچنین بخش فارسی «رادیوعراق» یا مطالعۀ روزنامه‌‌‌های «الثورة» و «الجمهوریة» و روزنامۀ «حقیقت» - نشریۀ سازمان مجاهدین خلق - در تولید خبر کارگشا بود. 🔶بچه‌‌‌ها خبرها را استخراج می‌کردند و روی کاغذهای پاکت سیمان یا تاید می‌‌‌نوشتند. بعد برگه‌‌‌ها را مخفیانه در آسایشگاه‌‌‌های مختلف تحویل مسئول اخبار می‌‌‌دادند. معمولاً یکی از افراد اخبارنویس، خودش اخبار را می‌‌‌خواند. گویندۀ خبر در آسایشگاه ما کمال برومند بود. برومند، فنّ بیان بسیارخوبی داشت؛ منتها یک شب حسابی تپق زد. متن نوشته شده روی کاغذ این بود: «تروریست‌‌‌ها حین سخنرانی حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، بمبی را منفجر کرده‌‌‌اند که هشت کیلوگرم تی‌‌‌ان‌‌‌تی داشته است.» 🔷برومند اشتباهی هشت کیلوگرم را، هشتاد کیلوگرم خواند! اسداللّه‌‌‌ گرامی از او پرسید: «ببخشید آقای مجری! بمب چندکیلوگرم تی‌‌‌ان‌‌‌تی داشته؟» - هشتاد کیلوگرم. - هشتاد کیلو که یکی از محله‌‌‌های دمشق رو می‌‌‌فرسته روی هوا! - والّا توی کاغذی که به من دادن، این‌جور‌‌‌ نوشته. - یهبار دیگه به کاغذت نگاه کن. کمال به کاغذ خیره شد و گفت: «آره، هشت کیلوگرمه؛ من اشتباه خوندم.» 🔶آسایشگاه روی خنده افتاد. اخبار قطع شد. خود کمال برومند از همه بیشتر می‌‌‌خندید. همانلحظه میخی که بچه‌‌‌ها کیسۀ وسایلشان را به آن آویزان کرده بودند، از دیوار جدا شد و کیسه افتاد روی سر اسداللّه‌‌‌. گرامی کف دست‌‌‌هایش را به سمت سقف گرفت و گفت: «بچه‌‌‌ها مواظب باشین سقف نیاد پایین. بهنظرم موج انفجار بمب تروریستا تااینجا هم رسیده.» آن شب آن‌‌‌قدر خندیدیم که دل‌‌‌درد گرفتیم. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢سرمای استخوان شکن کوهستان!!! 🔴«دلاوری از قمیشلو»؛ خاطرات علیرضا داتلی بیگی از دوران دفاع مقدس با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢سرمای استخوان شکن کوهستان!!! 🔴«دلاوری از قمیشلو»؛ خاطرات علیرضا داتلی بیگی از دوران دفاع مقدس 🔷پلیت دوم را که بلند کرد، برخورد نور خورشید به سطح پلیت باعث انعکاس نور آقتاب شد و عراقی‌ها او را دیدند. ناگهان گلوله‌ی خمپاره‌ای نزدیک ما زدند که فریاد رفیقم بالا رفت. تا آن موقع خبر نداشتیم عراقی‌ها در جنگل و لابه‌لای درختان بلوط هم هستند و ما را زیر نظر دارند. هم‌سنگرم در حالی که خون از دستش می‌چکید، گفت: «دستم زخمی شده است.» به یکی از بچه‌ها گفتم ببرش پایین و با آمبولانس به بیمارستان بفرست. 🔶به تنهایی سنگر را ساختم؛ به این نیت که لااقل امشب محل خوابی داشته باشیم. اما شب که رسید و سرما شدید شد، دیدم این سنگر هم حریف سرمای استخوان شکن کوهستان نیست. دستور دادم با استتار کامل، با چوب درختان بلوط آتشی روشن کنند. این بود که در گودالی آتش روشن کردیم و شب در کنار آتش دور هم جمع شدیم. وقتی آتش خاموش شد و گرمایش را از دست داد، بچه‌ها کم‌کم از دور آتش بلند شدند و هرکسی در گوشه‌ای برای رهایی از سرما خزید . 🔷خاکستر باقیمانده‌ی آتش را جمع کردم و دیدم هنوز کمی حرارت دارد؛ به حالت قوز اورکت را رویم کشیدم که بدنم را پوشش بدهد که خوابم برد. نمی‌دانم چقدر خواب بودم، ولی از شدت سرما بیدار شدم. کمی پاهایم را مالیدم و بلند شدم، که به دلیل کرختی حاصل از سرما زمین خوردم. دستم را به دیوار سنگی سنگری که عراقی‌ها ساخته بودند؛ گرفتم و برخاستم. کمی پاهایم را تکان دادم تا خون در رگ‌های یخ زده‌ام جریان پیدا کند و شروع کردم به قدم زدن. 🔶موج گرمایی را در نزدیکی خودم احساس کردم و به سمت آن رفتم. متوجه شدم عراقی‌ها زمانی که این مواضع دستشان بوده است، برای اینکه روی نیروهای ما دید داشته باشند، تونل‌هایی درست کرده بودند که می‌توانستند در آن بنشینند. فاصله‌ی این تونل تا لب پرتگاه چهار، پنج متری بود. این مکان را بچه‌هایی که سرپست نگهبانی بودند، پیدا و در استنبولی آتش روشن کرده بودند. کنارشان نشستمو از دست سرمای غیرقابل تحمل نجات پیدا کردم. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢پدربزرگ!!! 🔴«موقعیت ننه!»، حکایت‌های طنز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس 🔷سال 1360 در یکی از خطوط پدافندی به نام «خط شیر» مشغول بودیم. مدتی مرخصی نرفته بودیم موی سر بچه‌ها بلند شده بود. فقط یک ماشین اصلاح دستی کهنه برای کوتاه کردن مو داشتیم. اکبر تاکی موهای بیشتر بچه ها را کوتاه کرد. تیغه‌های کند آن، داد همه را درآورده بود. ماشین، موی بچهی بچه‌ها را از ریشه می‌کند و اشکشان را در می‌آورد. نوبت خود اکبر رسید. رضا قانع به او گفت:«من به یه روشی بلدم که موها کنده نمی‌شه.» 🔷رفت یک کاسه‌ی مسی از یکی از سنگرها پیدا کرد و روی سر اکبر گذاشت. دوتادور سر او را کوتاه کرد. بعد یواشکی ماشین را بین گونی‌های سنگر مخفی کرد. کاسه را از سر تاکی برداشت و گفت:«بچه ها بیایید پدربزرگ رو ببینین!» تا سه چهار ساعت بعد، موجبات خنده‌ی بچه ها فراهم شده بود. هرچه اکبر به قانع التماس می‌کرد:«رضا، بیا بقیه موهای مو کوتاه کن.» قانع می گفت ماشین گم شده.» 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢معرفی کتاب « جنگ صدام» 🔴این کتاب اولین کتاب از مجموعه سه‌گانه «چشم انداز عراقی جنگ» است که در قالب پروژه 1946 در موسسه تحلیل‌های دفاعی در دانشگاه دفاع ملی ایالات متحده انجام شده است. 🔷سپهبد رعد حمدانی در جریان اشغال عراق توسط آمریکا فرماندهی سپاه دوم گارد ریاست جمهوری صدام حسین را برعهده داشت. کووین وودز و ویلیامسون مورای(تاریخ‌نگار) طی چند روز با ژنرال حمدانی مصاحبه کردند تا او دانسته‌های خود را با آنان در طیف گسترده‌ای از موضوعات با تأکیدی ویژه بر تجربه‌های شخصی‌اش در جنگ طولانی عراق علیه ایران به اشتراک بگذارد. 🔶هدف این پروژه تدارک مجموعه‌ای از تحلیل‌های شخصی، سازمانی و پیشینه‌ی کارزارهای عراق معاصر بود. این جلد نخستین مجلد از مجموعه‌ای است که به امید بهبود درک ما از تفکر نظامی خاورمیانه، ارتش جدید عراق، کشورهای همسایه و سازوکار پویای منطقه‌ای از جهان تولید می‌شود؛ منطقه‌ای که برای منافع ایالت متحده بسیار حیاتی است. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢مثل منور 120 نوربالا می زنن! 📚روایتی از کتاب«چاشنی‌های خیس»؛ خاطرات فرمانده تخریب لشکر19فجر، حاج نصر الله کتویی زاده
🟢مثل منور 120 نوربالا می زنن! 🔷انتهای جمعیت، کنار علی‌محمد خادمی نشسته بودم و مثل بقیه زیارت عاشورا می‌خواندم. علی‌محمد هم مثل خودم، مربی آموزش نظامی بود. دو تا جوان کم سن و سال، وسط رزمنده‌ها ایستاده بودند و با اشک و شور و حال خاصی به امام حسین (ع) سلام می‌دادند. می‌دانستم برادرند و فامیلی‌شان زارع است. علی‌محمد به آن دو اشاره کرد و گفت: مثل منور ۱۲۰ نوربالا می زنن. مطمئن باش فردا شهید می شن. 🔶با سکوتم حرفش را تائید کردم. علی‌محمد ادامه داد: بعد از زیارت عاشورا بریم بهشون التماس دعا بگیم و ازشون بخوایم دست ما رو هم بگیرن. مراسم دعا که تمام شد، همین کار را کردیم. از آن‌ها که جدا شدیم علی‌محمد دست برد داخل جیبش و یک قطعه عکس سه در چهار خودش را گرفت مقابلم. گفت: تو هم یک قطعه عکس بهم بده. چند تا داشتم. یکی از آن‌ها را دادم به علی‌محمد و عکس او را برای یادگاری گرفتم. پشتش نوشته بود: حلالم کنید. نماز شب یادتان نرود. 🔷از درون تکان خوردم. علی‌محمد کنار من مربیگری می‌کرد. اما انگار روحش به‌جای دیگری تعلق داشت. مثل خیلی از رزمندگانی که در اردوگاه دشت عباس بودند. روز بعد بیشتر نیروهای داخل اردوگاه برای شرکت در عملیات محرم راه افتادند. من بغض‌کرده، گوشه‌ای ایستاده بودم و با حسرت نگاهشان می‌کردم. تا عصر، چم سری و چم هندی و بخش‌های دیگری از خاک کشور آزاد شد و رزمنده‌ها با چهره‌هایی خسته، اما خندان برگشتند. برادران زارع بین آن‌ها نبودند! همان‌طور که محمدعلی پیش‌بینی کرده بود، هر دو شهید شده بودند. 📚روایتی از کتاب«چاشنی‌های خیس»؛ خاطرات فرمانده تخریب لشکر19فجر، حاج نصر الله کتویی زاده 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢پرچم‌ها رو تبدیل کنیم به مین! 📚«مهتاب و مین»، روایتی از ابداعات شهید صبوری دانش‌آموز نوجوان تخریب چی 🔷آن روزها می‌شنیدیم که منافقین در جبهه‌ها فعالیت می‌کنند. شنیده بودیم که شب‌ها یکی از خط‌های مواصلاتی در جاده‌های مهران را می‌گیرند. پرچم ایران را برمی‌دارند و پرچم خودشان را کنار جاده می‌زنند. آن‌ها با این کارشان می‌خواستند عرض اندام کنند و خودی نشان بدهند. وقتی صبح می‌شد، نیروهای ما جلو می‌رفتند و پرچم‌های منافقین را برمی‌داشتند و دوباره پرچم‌های ایران را می‌کوبیدند. 🔶یک روز حمید بی هوا گفت:«اگر پرچم ایران، مین بود این2ها جرأت نمی‌کردن به این راحتی پرچم رو بردارن» در آن لحظه جرقه‌ای به ذهنم زد وگفتم:«می‌تونیم پرچم‌ها رو تبدیل کنیم به مین!» حمید همان طور که من زل زده بود گفت:« آهااااا! می‌شه زیر پرچم تله بزاریم.» در حقیقت این کار را برای تفریح خودمان انجام دادیم. 🔷 یک شب به نظافت گفتیم امشب ما می‌رویم پرچم می‌گذاریم. ایشان اجازه داد و ما راه افتادیم. آن شب یک تصویر با پرچم امام خمینی گذاشتیم کنار جاده و زیر آن یک مین بزرگ تله کردیم. همان شب منافقین آمدند و به پرچم لگدی زدند و مین منفجر شد و ده نفرشان به درک واصل شدند. 🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢اولین عاشورای بدون صدام!!! 🔴برشی از کتاب «معمار حرم»، نقش حاج قاسم سلیمانی در شکل‌گیری ستاد توسعه و بازساری عتبات عالیات 🔷در اولین عاشورای بدون صدام در عراق، جمعیت باشکوهی به کربلا آمد و از آن به بعد دشمن کوشید تا نگذارد این زیارت باشکوه و باعظمت برگزار شود. سال‌های بعد چه انفجارهایی در کربلا اتفاق افتاد تا مردم بترسند و زائر کمتری به حرم برود. 🔷عاشوراهای بعدی، جمعیت چندبرابر شد تا اینکه سنت پیاده‌روی اربعین پیش‌آمد و حاج قاسم گفت:«ما باید همه‌ی راه‌ها رو هموار کنیم تا اربعین بزرگ بشه و محشری برای نمایش قدرت شیعه بشه.» معتقد بود اربعین میدان مسابقه است و ما نباید از آن عقب بمانیم. برای همین، ستاد بازسازی عتبات را به صورت جدی درگیر اربعین کرد و آنچه در توان داشت گذاشت... 🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢عملیات برون مرزی در پالایشگاه کرکوک! 🔴بخیه‌های نفتی، خاطرات احمد خاکشور از هشت سال دفاع مقدس 🔷عملیات فتح1 در پالایشگاه کرکوک انجام شد و بازتاب خیلی گسترده‌ای در منطقه‌ و سازمان بین الملل داشت. دوستان تعریف می‌کردند که هم‌زمان با انجام عملیات فتح1، جلسه‌ی اوپک با حضور آقای آقازاده، وزیر نفت ما، در حال برگزاری بود. 🔶وقتی خبر عملیات موفق ما حین جلسه به اعضای شرکت کننده می‌رسد، باعث حیرت وزرا و همین طور تأثیر بر قیمت نفت می‌شود. طبیعی بود که خیلی از شنیدن این خبر به وجد آمدیم و طبیعی تر اینکه ما از این خبر مهم بی اطلاع بودیم. 🔷 چون تمام مدت پانزده شانزده روز فکرمان این که به هر طریقی، خودمان را به ایران برسانیم. هیچ وسیله‌ی ارتباطی هم نداشتیم. در تمام مدتی که در عملیات فتح1 شرکت کردم، به دلیل حساسیت زیاد کار، حتی خانواده‌ام را از این موضوع بی خبر گذاشتم و ارتباطی با آن‌ها نداشتم... 🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/products 🛒 خرید از فروشگاه: خ انقلاب خ فخر رازی مجتمع ناشران فخر رازی ۰۲۱۶۶۴۸۱۵۳۲ ____ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom