eitaa logo
مرز و بوم
153 دنبال‌کننده
168 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊️🌷🕊️🌷 ✅اولین شهید قربانی پاکسازی سنندج ⁦◀️⁩ درگیری بسیار شدید بود و تعداد نیروهای ما کم و عده ی ضد انقلاب بسیار زیاد بود. در خیابان ادب متوجه شدیم که یک خانم حدودا شصت ساله مجروح شده و به شدت نیازمند کمک است. در وضعیت نابسامانی بودیم. حجم آتش روی ما سنگین بود و نمی شد کاری کرد ⁦◀️⁩ علی وقتی متوجه مجروحیت و درخواست کمک آن خانم شد قصد رفتن کرد. گفتم مگر وضعیت را نمیبینی؟ گفت نمی شود کمکش نکنیم که. او زیر آتش دشمن خودش را به زن مجروح رساند و می خواست او را به محل امنی منتقل کند اما توسط ضدانقلاب محاصره شد و به اسارت آنان درآمد. شروع به نصیحت آنها کرد و با صدای رسا آیات قرآن را خواند اما او را زیر ضربات سنگین قنداق تفنگ هایشان گرفتند. آنها علی را به تیر برق بستند، یک حلب بنزین رویش خالی کردند و زنده زنده آتشش زدند ⁦◀️⁩ هنوز هم فریاد های الله اکبر و لااله الا الله علی در گوشم تکرار می شود. علی غفوری تا زمانی که در میان شعله های آتش شهید شد فریاد تکبیر و تهلیلش خاموش نشد و اولین شهید پیشمرگ کرد در پاکسازی شهر سنندج از ضد انقلاب نام گرفت پ.ن: روایت شهید داریوش چاپاری، همرزم شهید از نحوه شهادت علی غفوری @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CDRombDpvYC/?igshid=1rzb1io12xu44
✅این‌ها هوادار جمهوری اسلامی هستند 🔴 روایت یکی از نظامیان از روزهای اشغال سنندج توسط گروهک‌های ضدانقلاب در اردیبهشت ۱۳۵۹ ◀️ عده بسیاری از بومیان منطقه را در محوطه باز پادگان، مشغول قدم‌زدن دیدم. آنها تعداد بسیاری از نیروهای مردمی طرف‌دار حکومت بودند که با آشفته‌شدن وضع شهر به پادگان پناه آورده بودند. در میان آن آشفته‌بازار که هر کدام از انسان‌ها به‌طرفی می‌رفتند، نگاهم به چهره مهربان اما پرجنب‌وجوش مردی افتاد که با عجله به‌سوی انبار اسلحه می‌رفت. مردی لاغراندام با ریش بلند خرمایی‌رنگ بود و عینکی کائوچویی که کاملاً به صورتش می‌آمد. محو نگاهش بودم که کسی صدایش کرد: برادر بروجردی پس اسلحه چه شد؟ نگاهی به مردم اطراف انداخت و با صدایی که همه افراد بتوانند بشنوند، گفت: یا الله آنهایی که اسلحه می‌خواهند و می‌توانند بجنگند، بیایند و اسلحه بگیرند و توی شهر بروند، آنهایی هم که نمی‌توانند همین‌جا داخل پادگان بمانند. جمعیت داوطلب حرکت کرد و رفت. فقط یک عده افراد پیر و سالخورده به‌همراه تعدادی مجروح باقی ماندند. ◀️ مات‌ومبهوت از این همه همدلی مردم بودم که دیدم آقای بروجردی در جلو درب انبار خلع سلاح لشکر با شخصی در حال گفت‌وگو است: آخه پدر من مگر تو اصل‌و‌نسب این‌ها را می‌شناسی که همین‌طوری اسلحه به آنها تحویل می‌دهی؟ آقای بروجردی با همان چهره مهربان و آرامش، نگاهی به مرد انداخت و گفت: وقتی که این افراد به پادگان پناه آوردند یعنی آنکه هوادار جمهوری اسلامی هستند، پس حالا هم به‌خاطر انقلاب و هم به‌خاطر خودشان باید در امنیت شهر کمک کنند. با خالی شدن اسلحه‌خانه، آقای بروجردی به‌سوی انبار سلاح‌ها رفت و تمامی اسلحه‌هایی را که از ژاندارمری و شهربانی در لشکر بود، به هواداران انقلاب داد. کار توزیع اسلحه تمام شد. آقای بروجردی برای آخرین بار نگاهی به‌سوی مردم اطرافش کرد و با صدای بلند گفت: هنوز کسی مانده که اسلحه نگرفته باشد؟ جمعیت یک صدا فریاد زدند: نه، همه اسلحه داریم. آقای بروجردی پس از اینکه مطمئن شد همگی اسلحه گرفتند، با قدم‌هایی محکم و استوار به‌سوی در پادگان حرکت کرد: خب یا الله، بیایید به داخل شهر برویم. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom