✅ چرا دیر به ما خبر دادید؟
🔴 روایت قدرتالله میرزایی از مردمی که پای انقلاب ایستادند
◀️ از سپاه فریدن نامهٔ درخواست نوشتند و من با دو نفر دیگر بههمراه راننده، به خرمآباد رفتیم که اسلحه و مهمات بگیریم و بیاوریم. وقتی رسیدیم، خسته به آسایشگاه رفتیم تا استراحت کنیم. تازه خوابمان برده بود که یکدفعه دیدیم داد میزنند: «بلند شوید، بلند شوید، حمله کردند.» ما مهمان بودیم و نباید وارد این مسائل میشدیم؛ ولی وضعیت حاد بود. بلافاصله سلاحهایمان را برداشتیم و رفتیم. دیدیم اوضاع خطرناک و بههمریخته است.
◀️ عامل درگیریها در شهر، چریکهای فدایی خلق بودند. یک گروهشان که مسلح بودند، در شهر تیراندازی کرده و درگیری راه انداخته بودند. ما مسلح بودیم، بعضی جاها مستقر شدیم تا مقداری هوای منطقه را داشته باشیم. بعد، مردم برای مقابله با این افراد به خیابانها آمدند. صحنهٔ بسیار عجیبی دیدم: پیرزنی که یکی از چشمانش نابینا بود، سنگی حدودا دوکیلویی در دستش گرفته بود و میدوید و با لهجه لری میگفت: «اُکُشَمِد! به اسلام حمله ایکُنی؟» خلاصه همهٔ مردم پای کار بودند. آن روز مردم با دست خالی، اگر دستشان به آشوبگران میرسید، آنها را میگرفتند و میکشتند. تقریبا تا ظهر دستمان بند این مسئله بود تا اینکه شهر به دست مردم افتاد و ما
به پادگان برگشتیم.
◀️ فرمانده سپاه شخصی به نام سعیدی بود. خیلی زبل و زرنگ بود. ما را دوباره داخل پادگان و در مرزهای پادگان که احتمال حمله میدادند، مستقر کردند. یکیدو ساعت آنجا بودیم تا بهطور کل غائله خاموش شد. بعد فرمانده سپاه عذرخواهی کرد که «شما مهمان بودید و ما مجبور شدیم شما را که خسته از راه رسیده بودید، به کار بگیریم.» گفتم: «نه برادر. ما خیلی هم خوشحال شدیم که کاری از دستمان برآمد.»
◀️ هنوز آنجا بودیم که دیدم یکسری عشایر به سپاه آمدند. سردستهشان پیرمردی حدود هشتادساله بود. کلاه لری قشقایی به سر داشت. یک کلاشینکف روی شانهاش آویزان بود و گروهی هم بهدنبالش بودند که قطار فشنگ بسته بودند. همه با تفنگهای برنو و امیک آمده بودند. به فرمانده سپاه گفت: «چرا دیر به ما خبر دادی؟ ما همان صبح که از حملهٔ ضدانقلاب خبردار شدیم، آمدیم.» اینها برای دفاع از سپاه و انقلاب از مناطق کوهستانی شاید از صد کیلومتر آنطرفتر آمده بودند. صبح که خبر به آنها رسیده بود، بلافاصله راه افتاده بودند. برای من خیلی جالب بود که مردم اینطور پشتیبان انقلاب بودند.
🔗لینک فروش کتاب:
http://shop.hdrdc.ir/
#معرفی_کتاب
#رسا
#قدرت_الله_میرزایی
#علی_هاشمی
#نشر_مرز_و_بوم
#انقلاب
#مردم
https://www.instagram.com/p/Cj5draIIUaW/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅اینها هوادار جمهوری اسلامی هستند
🔴 روایت یکی از نظامیان از روزهای اشغال سنندج توسط گروهکهای ضدانقلاب در اردیبهشت ۱۳۵۹
◀️ عده بسیاری از بومیان منطقه را در محوطه باز پادگان، مشغول قدمزدن دیدم. آنها تعداد بسیاری از نیروهای مردمی طرفدار حکومت بودند که با آشفتهشدن وضع شهر به پادگان پناه آورده بودند. در میان آن آشفتهبازار که هر کدام از انسانها بهطرفی میرفتند، نگاهم به چهره مهربان اما پرجنبوجوش مردی افتاد که با عجله بهسوی انبار اسلحه میرفت. مردی لاغراندام با ریش بلند خرماییرنگ بود و عینکی کائوچویی که کاملاً به صورتش میآمد. محو نگاهش بودم که کسی صدایش کرد: برادر بروجردی پس اسلحه چه شد؟ نگاهی به مردم اطراف انداخت و با صدایی که همه افراد بتوانند بشنوند، گفت: یا الله آنهایی که اسلحه میخواهند و میتوانند بجنگند، بیایند و اسلحه بگیرند و توی شهر بروند، آنهایی هم که نمیتوانند همینجا داخل پادگان بمانند. جمعیت داوطلب حرکت کرد و رفت. فقط یک عده افراد پیر و سالخورده بههمراه تعدادی مجروح باقی ماندند.
◀️ ماتومبهوت از این همه همدلی مردم بودم که دیدم آقای بروجردی در جلو درب انبار خلع سلاح لشکر با شخصی در حال گفتوگو است: آخه پدر من مگر تو اصلونسب اینها را میشناسی که همینطوری اسلحه به آنها تحویل میدهی؟ آقای بروجردی با همان چهره مهربان و آرامش، نگاهی به مرد انداخت و گفت: وقتی که این افراد به پادگان پناه آوردند یعنی آنکه هوادار جمهوری اسلامی هستند، پس حالا هم بهخاطر انقلاب و هم بهخاطر خودشان باید در امنیت شهر کمک کنند. با خالی شدن اسلحهخانه، آقای بروجردی بهسوی انبار سلاحها رفت و تمامی اسلحههایی را که از ژاندارمری و شهربانی در لشکر بود، به هواداران انقلاب داد. کار توزیع اسلحه تمام شد. آقای بروجردی برای آخرین بار نگاهی بهسوی مردم اطرافش کرد و با صدای بلند گفت: هنوز کسی مانده که اسلحه نگرفته باشد؟ جمعیت یک صدا فریاد زدند: نه، همه اسلحه داریم. آقای بروجردی پس از اینکه مطمئن شد همگی اسلحه گرفتند، با قدمهایی محکم و استوار بهسوی در پادگان حرکت کرد: خب یا الله، بیایید به داخل شهر برویم.
🔗 لینک فروش کتاب:
http://shop.hdrdc.ir/
#معرفی_کتاب
#بیست_و_دو_روز_نبرد
#مرکز_اسناد_و_تحقیقات_دفاع_مقدس
#مجید_نداف
#نشر_مرز_و_بوم
#شهید_بروجردی
#ضد_انقلاب
#اعتماد
#مردم
#کرد
#سنندج
#کردستان
#دمکرات
#کومله
@nashremarzoboom