eitaa logo
مرز و بوم
155 دنبال‌کننده
162 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ چرا دیر به ما خبر دادید؟ 🔴 روایت قدرت‌الله میرزایی از مردمی که پای انقلاب ایستادند ◀️ از سپاه فریدن نامهٔ درخواست نوشتند و من با دو نفر دیگر به‌همراه راننده، به خرم‌آباد رفتیم که اسلحه و مهمات بگیریم و بیاوریم. وقتی رسیدیم، خسته به آسایشگاه رفتیم تا استراحت کنیم. تازه خوابمان برده بود که یک‌دفعه دیدیم داد می‌زنند: «بلند شوید، بلند شوید، حمله کردند.» ما مهمان بودیم و نباید وارد این مسائل می‌شدیم؛ ولی وضعیت حاد بود. بلافاصله سلاح‌هایمان را برداشتیم و رفتیم. دیدیم اوضاع خطرناک و به‌هم‌ریخته است. ◀️ عامل درگیری‌ها در شهر، چریک‌های فدایی خلق بودند. یک گروهشان که مسلح بودند، در شهر تیراندازی کرده و درگیری راه انداخته بودند. ما مسلح بودیم، بعضی جاها مستقر شدیم تا مقداری هوای منطقه را داشته باشیم. بعد، مردم برای مقابله با این افراد به خیابان‌ها آمدند. صحنهٔ بسیار عجیبی دیدم: پیرزنی که یکی از چشمانش نابینا بود، سنگی حدودا دوکیلویی در دستش گرفته بود و می‌دوید و با لهجه لری می‌گفت: «اُکُشَمِد! به اسلام حمله ایکُنی؟»  خلاصه همهٔ مردم پای کار بودند. آن روز مردم با دست خالی، اگر دستشان به آشوبگران می‌رسید، آن‌ها را می‌گرفتند و می‌کشتند. تقریبا تا ظهر دستمان بند این مسئله بود تا اینکه شهر به دست مردم افتاد و ما به پادگان برگشتیم. ◀️ فرمانده سپاه شخصی به نام سعیدی بود. خیلی زبل و زرنگ بود. ما را دوباره داخل پادگان و در مرزهای پادگان که احتمال حمله می‌دادند، مستقر کردند. یکی‌دو ساعت آنجا بودیم تا به‌طور کل غائله خاموش شد. بعد فرمانده سپاه عذرخواهی کرد که «شما مهمان بودید و ما مجبور شدیم شما را که خسته از راه رسیده بودید، به کار بگیریم.» گفتم: «نه برادر. ما خیلی هم خوشحال شدیم که کاری از دستمان برآمد.» ◀️ هنوز آنجا بودیم که دیدم یکسری عشایر به سپاه آمدند. سردسته‌شان پیرمردی حدود هشتادساله بود. کلاه لری قشقایی به سر داشت. یک کلاشینکف روی شانه‌اش آویزان بود و گروهی هم به‌دنبالش بودند که قطار فشنگ بسته بودند. همه با تفنگ‌های برنو و ام‌یک آمده بودند. به فرمانده سپاه گفت: «چرا دیر به ما خبر دادی؟ ما همان صبح که از حملهٔ ضدانقلاب خبردار شدیم، آمدیم.» این‌ها برای دفاع از سپاه و انقلاب از مناطق کوهستانی شاید از صد کیلومتر آن‌طرف‌تر آمده بودند. صبح که خبر به آن‌ها رسیده بود، بلافاصله راه افتاده بودند. برای من خیلی جالب بود که مردم این‌طور پشتیبان انقلاب بودند. 🔗لینک فروش کتاب:  http://shop.hdrdc.ir/ https://www.instagram.com/p/Cj5draIIUaW/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ دخترانی زیبارو که بازیچه دست منافقین شدند 🔴 روایت مرحوم سیدکریم حجازی از نگاه ابزاری گروه‌های چپ و منافقین به زنان ▶️ یکی از نکات قابل توجه این بود که هم چپی‌ها و هم منافقین (هواداران سازمان مجاهدين) مخصوصاً توده‌ای‌ها (هواداران حزب توده) برای کارهای تبلیغاتی و مثلاً فروش نشریات سازمانی خود، از دختران زیبا استفاده می‌کردند. این‌طور بود که خیلی‌ها را جذب خودشان می‌کردند. خیلی‌ها در اصل برای روزنامه‌خریدن نمی‌رفتند؛ بلکه می‌رفتند تا چند کلامی با این دخترهای زیبا حرف بزنند. اگر هم احیاناً یکی از بچه‌های مذهبی به یکی از این دخترها گیر می‌داد و مثلاً می‌خواست از کار او جلوگیری کند، آن‌ها از خدایشان بود تا کار به جنجال و دعوا و جیغ و فریاد بکشد و این‌طور جلوی مردم مظلوم‌نمایی می‌کردند و همین‌طور هواداران بیشتری جذب آن‌ها می‌شد. ▶️ یادم می‌آید یکی از دوستان ما به اسم مازندرانی که بعدها شهید شد، ایشان معاون آقای کروبی بود. شهید مازندرانی خیلی آدم انقلابی بود و برادرش هم از افسران نیروی هوایی بود. این آقا در شهر تهران می‌رفت روبه‌روی دانشگاه تهران یا در میدان هفت‌تیر که جایگاه اصلی این گروه‌ها بود، بساط این دخترهای نشریه‌فروش را به هم می‌زد. یک روز هم در همین میدان هفت‌تیر چپی‌ها و منافقین با تیغ موکت‌بری به مرحوم مازندرانی حمله کرده و تکه‌تکه‌اش کردند. این گروه‌ها پیشرفت ظاهری‌شان مدیون همین دختران زیبارو بود که روزنامه‌ها را برای فروش به دستشان می‌دادند. آن‌ها مأموریت داشتند که جوان‌های مذهبی را به‌سمت خودشان و بعد به‌طرف سازمان جذب کنند. خلاصه این گروه‌های چپ خیلی اسباب زحمت می‌شدند و مدام کارشکنی و سنگ‌اندازی و ایجاد اختلاف می‌کردند. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://www.instagram.com/p/CkIF-h_oQBn/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ حاج‌آقا، عکسی دونفره با شاه داشت! 🔴 روایت قدرت‌الله میرزایی از فعالیت‌های انقلابی حجت‌الاسلام محمدرضا امین در زمان طاغوت ◀️ حاج‌آقا امین، روحانی مسجد محل ما بود. ایشان خیلی تندوتیز بود و گاهی با صراحت به شاه حرف‌های تندی می‌زد، زمانی که تازه حوادث انقلاب شروع شده بود و جمعیت بیشتری به مسجد می‌آمد، یک بار در سخنرانی شاه را «احمق پفیوز» خطاب کرد. جالب اینکه هیچ‌وقت او را نمی‌گرفتند. این موضوع برای ما سؤال شده بود. بعداً متوجه شدیم که ایشان در رشتهٔ حقوق یا الهیات که درس می‌خوانده، شاگرد اول دانشکده شده و شاه به او جایزه داده است. ایشان عکسی دونفره با شاه داشت و گاهی که ساواک سراغش می‌آمد. می‌گفت: «این عکس من با اعلیحضرت است. چرا مرا متهم می‌کنید؟» ایشان در مسجد احمدیه یک دوره کامل نهج‌البلاغه را تفسیر کرده بود. خودش تعریف می‌کرد که صبح‌ها اول وقت که خیلی‌ها خواب بودند، برای تفسیر به مسجد می‌رفتم. می‌گفت: «من این‌قدر مقید بودم که گاهی می‌آمدم و می‌دیدم فقط خادم مسجد نشسته است و دیگر هیچ‌کسی نیست؛ اما تفسیر را می‌گفتم.» ◀️ محمدرضا نامدار یکسری کتاب در اختیار داشت که از نظر رژیم ممنوع بود. چون سابقهٔ دستگیری داشت، نمی‌توانست آن‌ها را در خانه نگه دارد. خانهٔ آن‌ها نوساز بود؛ ولی خانهٔ ما قدیمی بود و کاهدان و طویله داشت و پیچ‌درپیچ بود. گفت: «این کتاب‌ها را چه کار کنم؟» گفتم: «بیاور خانهٔ ما، درستش می‌کنیم.» کف کاهدان چاله‌ای کندیم و کتاب‌ها را گذاشتیم و رویش خاک ریختیم و بعد هم مقداری کاه رویش ریختیم. کسی اصلا به فکرش نمی‌رسید که کف کاهدان ممکن است چنین چیزهایی باشد. بعد از این ماجرا، یک بار حاج‌آقا امین، روحانی محله، به خانهٔ ما آمده و گفته بود: «متوجه شده‌ام دنبال قدرت‌الله هستند که دستگیرش کنند. بگویید خیلی مراقب باشد.» ایشان از کجا فهمیده بود، من اطلاع ندارم. بعد گفته بود: «حسین باریک‌رو، پاسبان محله، پیگیر دستگیری قدرت است.» من مدتی عصر یا شب به خانه می‌رفتم؛ طوری که اگر کسی مرا زیر نظر داشت، می‌دانست که من در خانه هستم. وقتی وارد خانه می‌شدم، از دیوار باغ پشت خانه‌مان خارج می‌شدم و شب را به خانه خواهرم می‌رفتم و در آنجا می‌خوابیدم. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom
✅دستگاه آدم خردکنی ساواک چه شکلی بود؟! 🔴روایت علی عچرش از پیروزی انقلاب در آبادان ◀️روز بیست‌ویکم بهمن، مردم آبادان برای سرنگون کردن مجسمه شاه به‌طرف میدان مجسمه تظاهرات کردند. اکبر نصیری یکی از فامیل‌های نزدیکش به اسم امرالله را به تظاهرات آورد. امرالله خانواده مستضعفی داشت. او برای کمک مالی به خانواده‌اش در نیروی دریایی استخدام شد. امرالله بعد از فرمان امام از خدمت نیروی دریایی فرار کرد. بعد از برگشت امام به کشور سربازهای فراری بدون ترس در تظاهرات شرکت می‌کردند. آن روز مردم دور میدان مجسمه حلقه زدند. با تلاش مردم مجسمه به زمین افتاد. ارتشی‌ها به‌طرف مردم تیراندازی کردند. پا به فرار گذاشتیم. امرالله بین جمعیت تیر خورد و شهید شد. نتوانستیم بایستیم. ◀️با فشار جمعیت به‌طرف ساواک که همان نزدیکی بود، رفتیم. افراد دژبان نیروی دریایی روی زمین زانو زدند و گارد تیراندازی به خودشان گرفتند. عده‌ای از ارتشی‌ها هم در حالت ایستاده اسلحه‌هایشان را به سمت ما نشانه گرفتند. با ترس و لرز جلو رفتیم و شعار دادیم «برادر ارتشی، چرا برادرکشی؟ توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد.» نیروهای دژبان با شنیدن شعارهای مردمی دست و دلشان لرزید. در چشم بعضی از آن‌ها اشک جمع شده بود. اگر امرالله بعد از فرمان امام از نیروی دریایی فرار نمی‌کرد، شاید مجبور می‌شد مثل دژبان نیروی دریایی مقابل مردم بایستد و روی آن‌ها اسلحه بکشد؛ اما امرالله سرنوشتش را عوض کرد و شهید شد. در یک صف فشرده لحظه‌به‌لحظه به در ساواک نزدیک‌تر می‌شدیم. سربازها اسلحه‌هایشان را پایین آوردند و خودشان را وسط مردم انداختند. با هل و فشار و شعار و تکبیر از در ساواک خودمان را توی حیاط انداختیم. هیچ‌کس در ساختمان نبود. همۀ مأمورها فرار کرده بودند. ◀️ظهر به خانه برگشتم. خواهرم مریم که در تظاهرات و حمله به ساواک شرکت داشت، تعریف کرد: «تو ساواک به دستگاه آدم خُردکنی دیدم. انقلابیا رو تو این دستگاه مینداختن و خُرد می‌کردن.» از تعجب دهانم باز ماند. از مریم پرسیدم: «دستگاه آدم خُردکنی چه شکلی بود؟» مریم جواب داد: «یه دستگاه با پره‌های بزرگ. انقلابیا رو از یه طرف داخل دستگاه مینداختن و اجساد تکه‌تکه‌شده از طرف دیگه بیرون میومد!» با توضیحات او متوجه شدم که منظور مریم از دستگاه آدم خردکنی، همان کولر آبی است. در آبادان مردم از کولر آبی استفاده نمی‌کردند و مریم هم مثل بیشتر مردم تا آن روز کولر آبی ندیده بود. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ @nashremarzoboom