eitaa logo
مرز و بوم
155 دنبال‌کننده
162 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
✅می‌توانستیم حاج احمد را آزاد کنیم اما نگذاشتند! 🔴برشی از کتاب «کوهستان آتش» درباره اعزام حاج‌احمد متوسلیان به لبنان ◀️بعد از عملیات پیروزمند الی‌بیت‌المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، رژیم صهیونیستی اسرائیل به منظور انحراف افکار عمومی جهان از این شکست خفت‌بار صدام، به جنوب لبنان حمله کرد. در نتیجهٔ این حملهٔ برق‌آسا، هزاران خانوادهٔ مسلمان در جنوب لبنان از خانه و کاشانه خود آواره شدند. پس از استمداد رئیس‌جمهور لبنان از کشورهای اسلامی، شورای عالی دفاع جمهوری اسلامی ایران تصمیم به اعزام نیروهای کمکی به لبنان گرفت. در نتیجه تیپ ۲۷محمدرسول‌الله (ص) از سپاه و ۵۷ذوالفقار از ارتش با فرماندهی احمد متوسلیان به سوریه اعزام شدند. اما پس از به اسارت درآمدن متوسلیان و ابلاغ امام خمینی مبنی بر این که: راه قدس از کربلا می‌گذرد، مقرر شد بیشتر این نیروها به ایران فراخوانده شوند و تعداد کمی از آن‌ها جهت آموزش نظامی و کمک به تشکیل حزب‌الله لبنان در سوریه و لبنان بمانند. به همین خاطر بیشتر سلاح‌ها و ادوات نظامی ارسالی در اختیار این گروه آموزشی قرار گرفت. به عبارتی می‌توان گفت سنگ بنای تشکیلات نظامی و کمک به تشکیل حزب‌الله لبنان از همین مقطع گذاشته شد. ◀️مجتبی عسکری؛ جانشین وقت واحد بهداری رزمی لشکر ۲۷: حاج‌همت با لحنی خودمانی گفت: خب؛ برادر مجتبى، من اوصاف تو را از حاج‌احمد و چراغی و ممقانی زیاد شنیده بودم. با آنکه می‌دانستی ما در بهداری لشکر چقدر به کادرهای قوی و باسابقه احتیاج داریم، باز برای آمدن از مریوان به لشکر، یک سال دست به دست کردی؟! گفتم: نه به خدا؛ وقتی قرار شد بچه‌ها برای تشکیل تیپ از مریوان به جنوب بروند، این حاج‌احمد بود که ممقانی را انتخاب کرد و به من هم تکلیف شرعی کرد بالای سر تشکیلات بهداری در مریوان بمانم. او به من ولایت داشت، نمی‌توانستم خلاف امرش رفتار کنم. حاجی با شنیدن اسم حاج‌احمد یک آه سردی کشید و گفت: هنوز هم معتقدم اگر بعد از گرفتاری حاج‌احمد، اجازه یک عملیات محدود در لبنان را به ما می‌دادند، می‌توانستیم او و همراهانش را از چنگ فالانژیست‌ها آزاد کنیم، اما چه کنیم نگذاشتند... چند دقیقه‌ای ساکت بود و از شیشه پنجره با آن چشم‌های درشتش در سکوت به بیابان زل زده بود. پ.ن: در پشت این عکس، دستخطی از محمدابراهیم همت به یادگار مانده‌ است با این مضمون: «دره جنتا، تیر ۱۳۶۱. چند ساعت پس از گرفتن این عکس، حاج‌احمد به اسارت فالانژیست‌ها درآمد.» 🔗لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://eitaa.com/nashremarzoboom
✅می‌خواستی هوس قدس نکنی! 🔴روایت قدرت‌الله مهرابی کوشکی از دوران اسارت ◀️روزهای اول از کتک می‌ترسیدم و اگر می‌شد جا خالی می‌دادم؛ اما امروز روز چهارم بود. دیگر عادت کرده بودم. شعارها و نقاشی‌هایی که پشت لباس بچه‌ها کشیده بودم را می‌دیدم. چند روز قبل از عملیات، با ماژیک برایشان شعار می‌نوشتم. مثل «هيهات من الذله، راهيان قدس، کربلا آری، اسارت هرگز، راه قدس از کربلا می‌گذرد.» شوخ‌طبع‌ها می‌گفتند: «بنویس ورود هر نوع تیر و ترکش ممنوع.» چون جمله قشنگی به‌نظرم رسید پشت پیراهن خودم آن را گوشه‌ای نوشتم. پیش از عملیات روی پیراهنم تصویر قدس را کشیدم. بچه‌ها دیدند و خوششان آمد؛ خواستند که روی پیراهن آن‌ها هم بکشم. مرتضی صالحی یکی از همان علاقه‌مندان بود. همین مرتضی صالحی خواب دیده بود که اسیر شده‌ایم و عراقی‌ها مجبورمان می‌کردند که پوکه‌های خالی فشنگ‌ها را از روی زمین جمع کنیم. پشت لباس مرتضی تصویر قدس را کشیده بودم و زیرش هم این آیه قرآن را نوشته بودم: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ» ◀️عراقی‌ها به این شعارهای پشت پیراهن حساسیت داشتند. قدسی که پشت پیراهن من بود کمرنگ شده بود و قابل تشخیص نبود؛ اما می‌توانستم شکل‌ها و شعارهای روی لباس دیگران را ببینم. عراقی‌ها دو طرف درها ایستاده بودند؛ هرکس وارد محوطه می‌شد کتکش می‌زدند. جلوتر از من علی هاشمیان ایستاده بود. پشت پیراهنش هم اسم گردان حنظله را نوشته بود. عراقی‌ها علی را از صف بیرون کشیدند. انگار که متوجه حنظله‌ی پشت پیراهنش شده باشند؛ نزدیک به هفده نفر روی سرش ریختند و می‌زدند. تمام چشم‌ها به علی بود؛ کسی متوجه من نبود. من هم از این فرصت استفاده کردم و خودم را به کتک‌خورده‌ها رساندم. ◀️همان موقع مرتضی صالحی را دیدم که طرفم آمد. عراقی‌ها مرتضی را حسابی زده بودند. جلوی لباس و آستین‌هایش بود؛ اما خبری از پشت لباس نبود. گفت: «دیدی با این قدس کشیدنت چه بلایی سرم آوردی؟» من هم گفتم: «حقت بود. می‌خواستی هوس قدس نکنی.» نمی‌دانستم به حال مظلومیت بچه‌ها گریه کنم یا به شوق آن روزها که اصرار می‌کردند برایشان شعاری پشت پیراهن بنویسم بخندم. بعضی از بچه‌ها متوجه شده بودند که این شعارها برایشان گران تمام می‌شود؛ پیش از این‌که به عراقی‌ها برسند، پشت لباس‌هایشان را کندند تا اثری از جرم نباشد و کمتر کتک بخورند. https://eitaa.com/nashremarzoboom