eitaa logo
مرز و بوم
155 دنبال‌کننده
162 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊️🌷🕊️ ✅ تا به حال کجا به اتکای فانتوم جنگیده ایم؟ ⁦◀️⁩ جانشین محور سلمان که در لحظات بحرانی پاتک عراق در عملیات بیت المقدس کنار شهید شهبازی حضور داشت، درباره این پاتک می گوید: ⁦◀️⁩ وضعیت به حدی غیرقابل تحمل شده بود که حاج محمود در تماس با حاج همت گفت: بین همت به بالادستی هایت بگو فانتوم بفرستند. اگر جاده را می‌خواهند باید فانتوم بفرستند. حاج همت که مقید بود با رمز صحبت کند و به جای جاده اصطلاح رمزی خط سیاه را به کار ببرد گفت: شهبازی، عزیزم دقت کن! منظورت همون خط سیاه هست؟ بله؟ حاج محمود جواب داد: من دیگر خط سیاه و سفید سرم نمی شود. آب از سر بچه ها گذشته. الان تانک هایشان را آوردند روی جاده. یک سری راهم بردند پشت سرمان. از جای خالی نصر یک دارند ما را از پشت هم می‌زنند. اگر آن بالادستی های تو این جاده را می‌خواهند به آنها بگو فانتوم بفرستند و الا، جاده بی جاده. والسلام! ⁦◀️⁩ بدجور خون حاج محمود به جوش آمده بود. اصلاً در حالت عادی نبود. این بار حاج احمد متوسلیان که در سمت چپ ما مشغول نظارت بر پیشروی واحدهای محور محرم بود با ما تماس گرفت و جویای وضعیت ما شد. حاج محمود گفت: از جلو، از راست، از پشت داریم میخوریم ولی بچه ها دارند ایستادگی می‌کنند. احمد به خدا اینجا دیگر باید فانتوم بفرستند ⁦◀️⁩ حاج احمد گفت: حاج آقا شهبازی! کجا ما به اتکای فانتوم جنگیدیم که اینجا متکی به فانتوم باشیم؟ همین صحبت حاج احمد، خیلی حاج محمود را آرام کرد. این شدکه گفت من که دیگر عقلم به جایی قد نمی‌دهد. حالا بگو بدانم اوضاع دست چپی ها چطور است؟ حاج احمد جواب داد اینجا هم اوضاع جالب نیست. آن بالایی ها مدام فشار می‌آورند باید برویم پشت عرایض. بابا این پایین ۳ کیلومتر آبگرفتگی جلوی ماست. عمود به غرب جاده خاکریز دارند و از شمال خرمشهر هم دارند تانک جلو می کشند. به وزوایی گفته ام هر طور شده برادرها را ببرید جلو. خلاصه ما هم اینجا گرفتاریم. ⁦◀️⁩ حاج محمود گفت: احمد جان من به همت گفتم تو هم به او بگو هر طور شده برای ما آمبولانس و مهمات بفرستند. می‌گویی؟ حاج احمد جواب داد: چشم، اصلا به همت می‌گویم هر چه وسایل برای دو محور بار زده اند بفرستد پیش شما. همین مکالمه در تسکین اعصاب آقای شهبازی نقش مهمی ایفا کرد ۸۲ @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CDWWgyJJ0nT/?igshid=8a3fi82wyq3e
🌷⁦🕊️⁩🌷⁦🕊️⁩🌷 ✅ یک سوم از بچه های گردان اسلحه نداشتند! ⁦◀️⁩ اسماعیل قهرمانی، فرمانده گردان انصار الرسول از کمبود امکانات لجستیکی و تجهیزات رزمی در گردان‌های تیپ ۲۷ ، خصوصا گردان تحت فرماندهی خودش اینگونه یاد می‌کند: ⁦◀️⁩ از نظر تدارکات و تجهیزات انفرادی در سطح خیلی پایینی قرار داشتیم. حتی تا روز شروع عملیات، یک سوم از برادرهای گردان ما نه اسلحه داشتند، نه خشاب داشتند و نه هیچ چیز دیگر. تعدادی از برادرها هم که آرپیچی زن بودند امکانات حمل گلوله‌های آرپیچی برایشان فراهم نبود، یا کم بود. کوله های برزنتی مخصوص حمل گلوله آرپیچی هم یا نبود و یا کم بود ⁦◀️⁩ حدود یک سوم نیروهای ما سرنیزه نداشتند، فانسقه نداشتند. کلا یک سوم از نیروهای ما از حیث تجهیزات انفرادی تکمیل نبودند. ما باید طبق امکاناتمان عمل می‌کردیم. برادرها را توجیه کرده بودیم که با چنگ و دندان خواهیم جنگید. حالا که تجهیزات نداریم موقع عمل رسیده، باید بجنگیم ولو این که هیچی هم نباشد. برادرها هم به این قانع بودند و می دانستند وقتی شعار دادند و خواستند بجنگند باید پای آن بایستند و باید شعار را به عمل درآورند ⁦◀️⁩ بالاخره این نقایص ناشی از کمبودهای موجود در مملکت است. اگر بخواهیم یک بررسی تحلیلی انجام بدهیم می‌بینیم که نداریم، آن مقدار کمی را هم که داریم از خارج می خریم، می‌آوریم. چه این که بعضی از این قبیل تجهیزات باز نشده هستند و مصرف نشدند. اگر هم ما را توجیه نکنند ما باید خودمان متوجه وضع مملکت باشیم ⁦◀️⁩ اگر دارند که باید بدهند تا عملیات انجام شود و اگر نمی‌دهند نیست که نمی دهند. اگر باشد به ما امکانات می‌دهند. 🔴 برشی از نوار مصاحبه حسین داورزنی راوی دفتر سیاسی سپاه با شهید اسماعیل قهرمانی، دوشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱، سنگر مقر تاکتیکی تیپ ۲۷ به نقل از کتاب بهار ۸۲ ۸۲ بیت المقدس ۲۷_محمدرسول_الله @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CDd4swYpmwv/?igshid=qykoos0tyscl
✅ نسخه های جبهه ای حاجی فیروز! 🔴 روایت باقر سیلواری، بسیجی آزاده از عملیات بیت المقدس ⁦◀️⁩ یک روز داشتم از شناسایی خط برمی‌گشتم. گلوله توپ عراقی‌ها خورد کنارم و من را ولو کرد کف جاده ای که روی آن روغن سوخته ریخته بود. تمام هیکلم روغنی و سیاه شد. با همان لباس های روغنی و سر و صورت سیاه شده آمدم مقر تیپ. تا رسیدم حاج احمد متوسلیان بی اعتنا به آن سر و وضع من پرسید: از خط چه خبر؟ گفتم: مشکلی نبود. طبق معمول بچه ها آنجا با دشمن در حال تبادل آتش هستند. ⁦◀️⁩ بعد حاج محمود شهبازی از داخل سوله بیرون آمد و گفت: دو تا خبرنگار آمدند اینجا و شما باید آنها را به خط مقدم ببرید. دیدم این خبرنگارها لباس فرم پوشیدند و نیم چکمه به پا دارند. به خودشان عطر هم زده اند و خیلی هم تر و تمیزاند. هرکدام یک دوربین دستشان بود من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای بودم. ⁦◀️⁩ محمود شهبازی معمولا توی خط تا مجالی پیدا می‌کرد با آب تانکرها و صابون سرش را می‌شست. ایشان وقتی من را با آن وضعیت دید گفت: این چه سر و وضعی است که برای خودت درست کردی؟ گفتم موقع آمدن به عقب با موتور روی روغن سوخته ها زمین خوردم. گفت: خیلی خب. حالا بیا دوتایی خبرنگارها را ببریم خط. یکی را تو سوار کن یکی را هم من سوار می کنم. ⁦◀️⁩ وقتی سوار شدیم که حرکت کنیم من بوی روغن سوخته و خاک می دادم و خبرنگار ترک‌نشین بنده بوی عطرش از سه فرسخی شنیده می‌شد. ⁦◀️⁩ نزدیکی‌های غروب آفتاب، من، حاج محمود و این دو نفر با موتور به سمت خط حرکت کردیم. موتور آقای شهبازی و خبرنگار ترک نشین او جلو می رفت و ما پشت سرش حرکت می‌کردیم. تا اینکه رسیدیم به نقطه ای که توپخانه دشمن آنجا را به شدت میزد. ⁦◀️⁩ یکدفعه صدای گروم گروم آمد. اولین گلوله به زمین خورد. بعد دومی که آمد دیدم سر و صورتم پر از خاک شده و حاج محمود شهبازی و ترک نشین او روی زمین دارند بین روغن سوخته ها غلت میزنند. ⁦◀️⁩ در یک چشم به هم زدن آن دو نفر تبدیل شدند به نسخه ی جبهه‌ای حاجی فیروز ولی حاج محمود اصلا به روی خودش نیاورد و با همان وضعیت گفت باقر گازش را بگیر برویم که اینجا جای ماندن نیست ۸۲ https://www.instagram.com/p/CECPC6FJK1n/?igshid=hqdtzx2uchqx
. ✅مشت همت به اکبرگنجی 🔴 بخشی از نوارمصاحبه با سرتیپ پاسدار،سعیدقاسمی در آذر ۷۵ ⁦◀️⁩عدم الفتح های عملیات والفجر مقدماتی و والفجر۱،صرف نظر از تمامی تلخکامی هایی که برجای نهاد موجب شد تا در عقبه لشکر ۲۷محمدرسول الله، یعنی سپاه منطقه۱۰تهران نیز جبهه جدیدی از سوی شماری کار به دستان ذی‌نفوذ،علیه همت گشوده شود ⁦◀️⁩همان جریانی که همت همواره در نشستهایش باکادرهای ارشدلشکر از آنها به عنوان خط سوم و خوارج جدیدیاد میکرد.در رابطه با این واقعیت مسکوت مانده به ارائه یک روایت مستدل و مستند به نقل از مسئول واحداطلاعات عملیات لشکر ۲۷ بسنده میکنیم: ⁦◀️⁩بعد از سفر دوروزه مشهد،همت گفت سعید فرداصبح برویم سپاه منطقه ۱۰.حوالی ده صبح باهمت رفتیم به تشکیلات منطقه در خیابان پاستور. حاجی با دو،سه نفر از مسئولین واحدعملیات منطقه جلسه کوتاهی داشت.از اتاق عملیات که خارج شدیم، گفت:تو برو توی ماشین من هم می آیم ⁦◀️⁩هنوز چندپله پایین‌نرفته بودم که متوجه قیل و قالی در کریدور شدم.از نو از پله‌ها بالاآمدم،دیدم چهار،پنج نفر بالباس فرم سپاه، راه همت راسد کردند و جلودارشان کسی نیست جزاکبرگنجی که خوش نشینِ ازلی ابدی سپاه تهران بود و خودش را از آمدن به جبهه معاف کرده بود ⁦◀️⁩گنجی صدایش را انداخته بود پس کله اش و باقیافه مفتش مآب به همت نگاه میکردو میگفت:خوب واسه متوسلیان آبروخریدی.خیال میکردیم فقط متوسلیان این هنرو داشت که بچه های تهرونو ببره کنار جاده اهواز-خرمشهر و صدتا،صدتا به کشتن بده.حالا میبینم نه بابا! اوستاتر از اونم هست.خوب بچه های تهرون رو بردی و هزارهزار،کانالای فکه رو باجنازه هاشون پرکردی حاج همت! ⁦◀️⁩حاج همت را کشدار و با لحنی مسخره به زبان آورد.من ازاین همه وقاحت گنجی که بین بچه‌های منطقه۱۰ به اکبرقمپوز و اکبرپونز معروف بود خشکم زده بود.نگاه که به همت انداختم دیدم ازغضب مثل لبوسرخ شده و باآن نگاه تیزخودش زل زده به گنجی.آمدم قدم ازقدم بردارم و به سمت حاجی بروم که کارخودش را کرد ⁦◀️⁩بادست راست چنگ زد،یقه اکبر قومپز راگرفت و به یکضرب او را مثل اعلامیه کوبید لای سه کنج دیوار و مشت چپش را برد عقب و فرستادطرف فک او.مشت گره شده به فاصله چند سانتی‌ صورت گنجی توی هوا متوقف ماند ⁦◀️⁩گفتم حاج آقا توروخدا ولش کن، غلطی کرد، شمابیخیال شو.همت هیچ واکنشی نشان نداد.همانطور زل زده بود به گنجی.دست آخر درحالی که از غیض دندانهایش به هم ساییده میشد به او گفت:آخه چی بهت بگم بچه مزلّف؟خدا وکیلی ارزش خوردن این مشت منم نداری! https://www.instagram.com/p/CH4kRyGh4yH/?igshid=xv0wopk8uw60
✅ والفجر مقدماتی را چه کسی لو داد؟ پیشمرگان افتخاری ارتش صدام چه کسانی بودند؟ 🔴 بخشی از کتاب کوهستان آتش(کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ محمد رسول الله در ماموریت شناسایی محور بمو- دربندی خان و نبردهای والفجر ۳ و ۴ ⁦◀️⁩ در رابطه با روند مشارکت مستقیم عناصر فرقه تروریستی مجاهدین خلق در جنگ علیه ایران باید گفت: این روند عملاً از اردیبهشت سال ۶۰ در پی مذاکرات فشرده سه تن از اعضای مرکزیت این فرقه به نام‌های ابراهیم ذاکری، پرویز یعقوبی و مهدی ابریشم‌چی با افسران اطلاعاتی سپاه یکم ارتش بعث و مقامات عالی رتبه سازمان امنیت عراق به منظور فعال سازی پایگاه‌های نظامی مجاهدین خلق در کردستان عراق و راه اندازی یک ایستگاه فرستنده رادیویی موسوم به صدای مجاهد آغاز شد. ⁦◀️⁩ پس از شورش مسلحانه سازمان در ۳۰ خرداد ۶۰ و فرار رجوی و بنی‌صدر به پاریس در ۹ مرداد همان سال، مجموعه ای از اطلاعات نظامی فوق العاده حساس نیروهای مسلح ایران در جبهه ها توسط بنی‌صدر با واسطه گری عناصر مرکزیت فرقه تروریستی مجاهدین خلق به مامورین اطلاعاتی مستقر در سفارت عراق در کشور بلغارستان تحویل داده شد. ⁦◀️⁩ معروف‌ترین این موارد که اسناد آن پس از سرنگونی رژیم صدام در سال ۱۳۸۲ و دسترسی خبرنگاران رسانه‌های دنیا به آرشیوهای فوق سری سازمان امنیت رژیم بعث افشا شد، مربوط است به لو دادن منطقه عملیاتی فکه جنوبی در اوایل زمستان ۱۳۶۱ که به ناکامی بزرگ ایران در عملیات والفجر مقدماتی در ۱۷ بهمن همان سال منجر شد ⁦◀️⁩در حد فاصل تابستان ۶۰ تا اواخر بهار ۶۲، مجاهدین خلق برای خوش خدمتی به حامیان بعثی خود از شیوه نفوذ دادن عناصر رده پایین سازمان در یگان های رزم ایرانی، عمدتاً با پوشش سرباز وظیفه و بسیجی استفاده می‌کردند. نقش این عناصر نفوذی به خرابکاری و زدن ضربات کم دامنه به نیروهای ایرانی مستقر در خط محدود میشد. نظیر هدایت آتش توپخانه خودی بر سر نیروهای عمل کننده در عملیات مسلم بن عقیل یا جمع آوری اطلاعات میدانی و سپس پناهنده شدن به یگان های ارتش بعث، قبل از عملیات والفجر مقدماتی. ⁦◀️⁩ اما پس از امضای قرارداد صلح سازمان با رژیم صدام،(زمستان ۶۱ در پاریس بین رجوی و طارق عزیز) از اوایل سال ۶۲ و مشخصاً با عملیات کوهستانی والفجر ۲ بود که عناصر سازمان رسماً در خطوط مقدم جبهه ارتش بعث حضور یافتند و از همین مقطع به بعد عملا نقش پیشمرگان افتخاری را برای یگان های رزمی ارتش متجاوز و صدام حسین در جنگ علیه ایران ایفا کردند https://www.instagram.com/p/CH7vGh4hXoQ/?igshid=7wdpvgh35bui
✅ ⁦آمریکای جنایتکار، فرانسه نابه کار و انگلیس خبیث 🔴 روایت شهید همت از کمک های خارجی به عراق در جنگ به نقل از کتاب کوهستان آتش(کارنامه عملیاتی لشگر ۲۷ محمد رسول الله در عملیات والفجر۳ و والفجر۴) ◀️⁩ از راه رسیدن شهریور سال ۶۲ و ایام حج تمتع، فرصت مناسبي را فراهم آورد تا محمدابراهیم همت در جریان یک سخنرانی روشنگرانه در روز عید قربان در اردوگاه قلاجه با رزمندگان لشکر صحبت کند: ⁦◀️⁩ امروز، همه قوای استبداد منطقه ای و استعمار غربی و شرقی عالم، در برابر ماصف آرایی کرده اند: آمریکا، انگلیس، فرانسه، شوروی، عربستان، کویت، قطر، امارات، سودان، اردن، یمن و مراکش در میدان حمایت از شیطان زمان؛ صدام، تجمع کرده اند و جمعشان ، جمع است. ⁦◀️⁩ آنان در روزهای اول جنگ، این طور بی محابا، دستشان را رونمی کردند. آمریکا در خفا به سود صدام کار می کرد، اما الان از روی ناچاری و برای جلوگیری از سقوط صدام - يا به تعبير خودشان؛ پهلوی ثاني خاورمیانه - آمریکایی ها و سایرین، وحشت زده میگویند ما هم در جبهه عراق حضور داریم. یواش یواش، آمریکا دارد می گوید ما به صدام کمک می کنیم. ⁦◀️⁩ بیش از هزار و پانصد نفر مستشار نظامی مصری، به عنوان نماینده متحد عمده عربی آمریکا، الان در ارتش صدام حضور دارند، آمریکای جنایتکار، فرانسه نابه کار و انگلیس خبیث که نمی آیند یکباره و بالصراحه اعتراف کنند ما در جبهه صدام حضور داریم! ⁦◀️⁩ از همان ماه های اول شروع جنگ به بعد، ما از حضور جنگنده های پیشرفته میراژ اف ۱ فرانسوی در ارتش صدام خبرداشتیم. آن هم در شرایطی که هیچ خلبان عراقی، تجربه پرواز با این جت های مدرن را نداشت. فرانسوی ها دارند مدام موشکهای گزوسه را می دهند تا بعثی ها با شلیک آنها از بندر فاو، کشتی های حامل نفت خام ما را در ترمینال نفتی جزیره خارک، هدف قرار بدهند و منهدم کنند ادامه دارد... https://www.instagram.com/p/CIfV1nBBY92/?igshid=1o9sior2rlq89
✅روسپی های فرانسوی ! 🔴 سخنان تکان دهنده شهید همت در جمع رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در شهریور ۶۲ 🚦ادامه پست قبل🚦 ⁦◀️⁩جالب است بدانید که فرانسوی ها،مطابق قوانین خودشان، مجاز نیستند تسلیحات فوق مدرنشان را غیراز ارتش شان، به کشور دیگری بفروشند.مع الوصف آمده اند و قوانین خودشان را،دور زده اند.مدعی شده اند که ما این سوپر اتاندارهای نیروی دریایی کشورمان را به عراق نفروخته ایم، بلکه فقط آنها را اجاره داده ایم ⁦◀️⁩ بماند که چنین جنگنده هایی چون جزء تسلیحات سازمانی نیروی هوایی عراق نبوده اند، قطعا خلبان عراقی هم ندارند.چه کسی آنها را به پرواز درمی آورد؟خلبان های فرانسوی.لذا دولت فرانسه، عین روسپی های سیاسی، اینقدر کرم میریزد و آن قدر برسر واگذاری سوپراتاندارد و موشک اگزوسه به عراق تبلیغات به راه می اندازد،که در ایران اجرای دو عملیات والفجر۲ و۳،حدود پانزده روز به تعویق می افتد. ⁦◀️⁩ نکته بعدی آنجاست که چند شب پیش، تلویزیون دولتی فرانسه در بخش خبری خودش،صراحتا اعلام میکند: تحویل این هواپیماها به عراق، صرفا باهدف کمک به رژیم صدام، جلوگیری از سقوط آن و ممانعت از رشد انقلاب اسلامی در منطقه انجام گرفته است.بعد هم در کمال رذالت و وقاحت، اعلام میکند:هم اکنون بیش از ششصد مستشار نظامی فرانسوی در ارتش عراق خدمت می کنند ⁦◀️⁩ در اواخر عملیات والفجر۔ ۱، با یک پناهنده ی عراقی صحبت کردم. او که از لشكر۱ مکانیزه ارتش عراق بود، به من می گفت: در ایجاد میدان های مین و مواضع كمين سپاه چهارم در مناطق شمالی و جنوبی فکه، مستشارهای نظامی فرانسوی و روسی، نقش اصلی را ایفا میکردند.با چشم خود دیدم که درلشکرخودمان، یک مستشار روسی و یک مستشار فرانسوی، داشتند بر سر اینکه موانع ایجاد شده توسط کدام یک از آنها، برای ایرانی ها عبور ناپذیر است، باهم شرط بندی می کردند. ⁦◀️⁩ راستش برای مدتی حرف های این نظامی پناهنده ی عراقی را، باورنکردم.آخر فرانسه کجا در ارتش عراق مستشار دارد؟ تا اینکه خود عراقی ها براثر فشار فرانسه اعلام کردند: ششصد مستشار فرانسوی، هزار و پانصد مستشار مصری، پنج هزار مستشار روسی و یک تعداد مستشارآمریکایی، درارتش عراق حضور دارند ⁦◀️⁩ خب؛ واقعا امروزه چه کسی دارد رژیم صدام را می چرخاند؟ چه کسی دارد چند و چون ایجاد خطوط پدافندی و احداث انواع موانع ضد پیاده را به ارتش عراق آموزش می دهد؟ فقط و فقط دولت های استکباری، ولاغير. همه ی شیاطین عالم، در جبهه حمایت از صدام، جمع اند. https://www.instagram.com/p/CIiBxK8BDKd/?igshid=1ijx4izjrn507
✅ به خدا اینجور زن ها فرشته اند ! 🔴 بخشی از گفت و گو با سرتیپ دوم پاسدار مجتبی عسکری جانشین واحد بهداری لشکر ۲۷ در سال ۱۳۶۲ به نقل از کتاب کوهستان آتش ⁦◀️⁩ همینطور که توی ماشین نشسته بودیم حاجی سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: وقتی که شنیدم با عیالت دوتایی از مریوان به جنوب آمدید خیلی خوشم اومد. از قرار، ایشان هم روحیه بسیجی دارد. گفتم کجایی کاری حاج آقا؟ اگر به اختیار او بود الان من باید توی خانه سازمانی شهید کلانتری خانه داری می کردم و او با ممقانی بهداری لشکر شما را اداره می‌کرد. با خنده گفت به خدا اینجور زن‌ها فرشته‌اند! ⁦◀️⁩ خانم من هم یک چنین اوصافی دارد. گفتم پس هم، همسنگر دارید، هم همسر. گفت خدا وکیلی همین است که گفتی. بعد سرش را به گوش من نزدیکتر کرد و در حالی که چشمش مراقب راننده بود تا حرفهای او را نشنود با صدای خفه گفت: باورت نمی شود برای بله گرفتن از او چه مصیبت هایی که نکشیدم. ظرف یک سال و نیم بالای ۱۰ نوبت از بین خواهرهای سپاه پاوه واسطه فرستادم. خودم پا پیش گذاشتم اما خوش انصاف قبول نمیکرد. ⁦◀️⁩ پرسیدم چرا حاج آقا؟ گفت جوابش این بود که من یک دانشجوی انقلابی هستم که برای مبارزه در راه انقلاب به غرب آمده‌ام. در فهرست اولویت‌هایم مبارزه تا شهادت قرار گرفته و اگر هم زنده بمانم بعد از پیروزی اینجا قصد دارم برای کمک به آزادی کشور و مردم آواره فلسطین به جنوب لبنان بروم و تا آزادی قدس بجنگم. ⁦◀️⁩ خلاصه تا بتوانم رضایتش را جلب کنم دمار از روزگارم درآمد. گفتم با این حساب حکایت شما حکایت لیلی و مجنون بوده . گفت یک جورهایی بالاتر از آن. باور نمی کنی بعد از خدا و امام توی این دنیا احدی را به اندازه او دوست ندارم. بعد از گفتن جمله آخر درحالی که صورتش از شرم سرخ شده بود و لبخند می زد ساکت شد ۲۷ ۲۷ https://www.instagram.com/p/CIsN9OvhV1q/?igshid=mjxe7h35c0y9
✅حوری موری نخواستیم، یک دانه قوری هم بسمان است ⁦ 🔴 روایت محمد حسن محققی، كادر اعزامي واحد حفاظت اطلاعات ستاد مرکزی سپاه لشکر ۲۷، درباره عملیات والفجر ۴ در شرق پنجوین به نقل از کتاب کوهسنان آتش تا موعد شروع عملیات زمان زیادی باقی نمانده بود، که من به لشکر ۲۷ رفتم و به عنوان آرپی چی زن مشغول به کار شدم. یکی از کمک های من، جوانی بود به اسم حسن صادقی از اهالی شهرری که واقعا یک آدم عجیب و استثنایی بود. ⁦◀️⁩ قد بلندی داشت با پاهای کشیده. نمره پوتین یکی از پاهایش ۴۳ بود و آن دیگری ۴۵. خیلی هم شوخ طبع و اهل بگوبخند بود. یادم هست شب یازدهم آبان که نیروهای گردان ما را سوار بر چند دستگاه کامیون کمپرسی به سمت نقطه رهایی معروف به خاکریز عاشورا می بردند، داخل كمپرسی ما، اکثر بچه ها در حال گفتن ذکر و یا قرائت زیارت عاشورا بودند. ⁦◀️⁩ منتها این بنده خدا، مدام با اطرافیان خودش شوخی می کرد و از حوری های بهشتی حرف می زد. می گفت: از همین الان توی بهشت؛ بین حوری ها برسرمن دعوا به پا شده است، همگی منتظرند و می گویند؛ آماده باشیم، حسن دارد می آید. به او گفتم حسن؛ آخر این مهملات چیست که داری میگویی؟ دوروبرت را ببین، اینجا همه دارند زیارت عاشورا می خوانند، توهم یک قدری سنگین باش! ⁦◀️⁩ طفلک از شنیدن حرف های من کمی دمغ شد؛ طوری که تا چند دقیقه حرف نزد. بعد از آن اما، دوباره نطق اش باز شد و گفت اصلا میدانی چیست؟ حوری، موری نخواستیم، خدا اگر در بهشت به ما یک دانه قوری هم بدهد، بسمان است ⁦◀️⁩ وقتی درگیری ما با عناصرکمینهای پراکنده دشمن در راه شروع شد، چون حسن کمک آرپی چی زن من بود، هرجا میرفتم، مثل سایه به دنبالم می آمد. همانطور که گفتم خیلی قد بلند بود. دست‌کم ۲۰ سانت از من بلند قدتر بود. ⁦◀️⁩ به خاطر همین موقع رد شدن از مقابل چند موضع کمین های پراکنده نزدیک بود هدف تک تیراندازهای دشمن قرار بگیرد. همانطور که به همراه ستون نفرات گردان مسلم به سمت بالای قله ۱۹۰۰ می‌رفتیم در یکی از سربالایی ها بلاخره تک تیراندازهای دشمن حسن را زدند تک تیرانداز دشمن گلوله را درست به سر حسن زد و در جا او را شهید کرد. ۲۷ https://www.instagram.com/p/CJvDcWCBl0O/?igshid=1hedu99pcn2i4
✅می‌توانستیم حاج احمد را آزاد کنیم اما نگذاشتند! 🔴برشی از کتاب «کوهستان آتش» درباره اعزام حاج‌احمد متوسلیان به لبنان ◀️بعد از عملیات پیروزمند الی‌بیت‌المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، رژیم صهیونیستی اسرائیل به منظور انحراف افکار عمومی جهان از این شکست خفت‌بار صدام، به جنوب لبنان حمله کرد. در نتیجهٔ این حملهٔ برق‌آسا، هزاران خانوادهٔ مسلمان در جنوب لبنان از خانه و کاشانه خود آواره شدند. پس از استمداد رئیس‌جمهور لبنان از کشورهای اسلامی، شورای عالی دفاع جمهوری اسلامی ایران تصمیم به اعزام نیروهای کمکی به لبنان گرفت. در نتیجه تیپ ۲۷محمدرسول‌الله (ص) از سپاه و ۵۷ذوالفقار از ارتش با فرماندهی احمد متوسلیان به سوریه اعزام شدند. اما پس از به اسارت درآمدن متوسلیان و ابلاغ امام خمینی مبنی بر این که: راه قدس از کربلا می‌گذرد، مقرر شد بیشتر این نیروها به ایران فراخوانده شوند و تعداد کمی از آن‌ها جهت آموزش نظامی و کمک به تشکیل حزب‌الله لبنان در سوریه و لبنان بمانند. به همین خاطر بیشتر سلاح‌ها و ادوات نظامی ارسالی در اختیار این گروه آموزشی قرار گرفت. به عبارتی می‌توان گفت سنگ بنای تشکیلات نظامی و کمک به تشکیل حزب‌الله لبنان از همین مقطع گذاشته شد. ◀️مجتبی عسکری؛ جانشین وقت واحد بهداری رزمی لشکر ۲۷: حاج‌همت با لحنی خودمانی گفت: خب؛ برادر مجتبى، من اوصاف تو را از حاج‌احمد و چراغی و ممقانی زیاد شنیده بودم. با آنکه می‌دانستی ما در بهداری لشکر چقدر به کادرهای قوی و باسابقه احتیاج داریم، باز برای آمدن از مریوان به لشکر، یک سال دست به دست کردی؟! گفتم: نه به خدا؛ وقتی قرار شد بچه‌ها برای تشکیل تیپ از مریوان به جنوب بروند، این حاج‌احمد بود که ممقانی را انتخاب کرد و به من هم تکلیف شرعی کرد بالای سر تشکیلات بهداری در مریوان بمانم. او به من ولایت داشت، نمی‌توانستم خلاف امرش رفتار کنم. حاجی با شنیدن اسم حاج‌احمد یک آه سردی کشید و گفت: هنوز هم معتقدم اگر بعد از گرفتاری حاج‌احمد، اجازه یک عملیات محدود در لبنان را به ما می‌دادند، می‌توانستیم او و همراهانش را از چنگ فالانژیست‌ها آزاد کنیم، اما چه کنیم نگذاشتند... چند دقیقه‌ای ساکت بود و از شیشه پنجره با آن چشم‌های درشتش در سکوت به بیابان زل زده بود. پ.ن: در پشت این عکس، دستخطی از محمدابراهیم همت به یادگار مانده‌ است با این مضمون: «دره جنتا، تیر ۱۳۶۱. چند ساعت پس از گرفتن این عکس، حاج‌احمد به اسارت فالانژیست‌ها درآمد.» 🔗لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://eitaa.com/nashremarzoboom
✅بدون حلقه که نمی‌شود! 🔴روایت رضا صفرزاده از مأموریت شناسایی پیش از عملیات والفجر۱ ◀️من و رضا چراغی به‌همراه یک نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات برای شناسایی عازم دیدگاه محمد شدیم. منطقه پر بود از تپه ماهور، روی یکی از این تپه‌های کم‌ارتفاع بودیم که نیروهای دشمن ما را دیدند. آن‌ها شروع کردند به اجرای آتش دوشکا به سمت ما. آن زمان رضا چراغی تازه عقد کرده بود و حلقهٔ ازدواج توی دستش بود. در طول عملیات والفجر مقدماتی آن‌قدر سختی و فشار روحی زیادی به ما وارد آمد که همگی به طرز مشهودی لاغر شده بودیم. رضا هم از این قضیه مستثنی نبود. او چون از هنگام خرید حلقهٔ ازدواج بسیار لاغرتر شده بود، حلقهٔ ازدواج برای انگشت او گشاد به نظر می‌رسید. روی آن تپه وقتی آتش شدید دشمن به‌سمت ما گشوده شد، هر سه نفرمان خیز رفتیم و پشت تپه پناه گرفتیم. آتش لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد. ◀️در همین حین، دیدم رضا محکم کوبید روی ران پایش و بلند گفت: ای داد و بی‌داد! دیدی چی شد؟ با خودم گفتم حتماً مجروح شده یا آن برادر واحد اطلاعات عملیات تیر خورده است. پرسیدم چی شد؟ گفت: حلقه‌ام از دستم افتاد. گفتم: بابا حالا که چیزی نشده، فکر کردم تیر خوردی. گفت: چیزی نشده؟ خیلی هم شده! من تا حلقه را پیدا نکنم، از اینجا برنمی‌گردم. ابتدا فکر کردم دارد شوخی می‌کند ولی بعد دیدم راست‌راستی سینه‌خیز رفت روی تپه، همان‌طور خوابیده روی زمین مشغول جستجوی حلقه شد. گفتم: رضاجان! این چه کاری است؟ بیا بریم الان تیر می‌خوری! گفت: بریم؟ بدون حلقه کجا بریم؟ شما برگردید. من تا حلقه را پیدا نکنم، نمی‌آیم. ◀️وقتی دیدم در تصمیمش مصمم است، من هم مشغول دست کشیدن روی زمین به جهت یافتن حلقهٔ رضا شدم. آن عنصر اطلاعات عملیات هم به همین کار مشغول شد. آتش شدید دوشکا کم بود که شلیک گلوله‌های خمپاره ۶۰ هم به آن اضافه شد. در بد وضعیتی گیر افتاده بودیم. دست رضا را گرفتم و کشیدم. گفتم: اگر الان هر کدام از ما سه نفر اینجا تیر یا ترکش بخوریم و کشته شویم، آیا شهید محسوب می‌شویم؟ نگاه کرد و گفت: نه. شهید محسوب نمی‌شویم! این را چرا زودتر نگفتی؟ الفرار گفت و سینه‌خیز از تپه پایین آمد. ما هم به دنبالش سینه‌خیز رفتیم. به موقعیت مناسب‌تری که رسیدیم شروع کردیم به دویدن و از آن مهلکه جان سالم به در بردیم. از شناسایی که برگشتیم رضا گفت یکسره به قرارگاه نجف برویم. مخابرات آنجا خط fx دارد. باید خبر گم شدن حلقه را به همسرم بدهم و بگویم یک حلقه دیگر تهیه کند چون برای روز عروسی بدون حلقه که نمی‌شود. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://eitaa.com/nashremarzoboom