eitaa logo
مرز و بوم
155 دنبال‌کننده
162 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 ✅ سرهای له شده ی آن بچه ها 🔴 روایت سردار شهید، حاج حسین همدانی از جنایت سفاکانه ی دشمن در دشت عباس ⁦◀️⁩ صبح روز پنجم فروردین بود که سوار بر موتور تریل به امامزاده عباس رفتم. آنجا صحنه بسیار فجیعی را مشاهده کردم. عناصر لشکر ۱۰ زرهی دشمن در روز اول عملیات، بعد از تصرف مجدد امامزاده عباس تعدادی از بسیجی های ما را که اسیر گرفته بودند به روش بسیار سفاکانه ای به شهادت رساندند. ⁦◀️⁩ دستهای آن اسیران بی نوا را از پشت بستند و سرهایشان را در وضعیت سجده روی زمین قرار دادند و بعد تانک هایشان را آوردند و سرهای بچه‌های اسیر ما را زیر شنی آن تانک ها له کردند. باور کنید تا زنده هستم تصویر دلخراش سر های له شده آن بچه‌ها، که صورت هایشان هم سطح زمین پوشیده از خاک بیابان شده بود در نظرم مجسم است. ⁦◀️⁩ از نظر تعداد، این شهدا حدود ۱۰ - ۱۵ نفر می شدند. بلافاصله اجسادشان را جمع‌آوری کردیم و دستور دادم سریع آنها را به عقب منتقل کنند. حالا دیگر آرایش ما از امامزاده عباس به سمت شرق، تا سمت چپ ارتفاع علی گره زد و سه راهی قهوه خانه گسترش پیدا کرده بود. از سمت غرب هم خودمان را تا دچه و سه راهی تنگه ی ابوقریب رسانده بودیم. https://www.instagram.com/p/CEjsIJNJIY4/?igshid=zh21zmzu83rn
✅ کاش بعضی آقایون روشنفکر اینجا رو ببینن 🔴 بخشی از روایت یک نویسنده از سوریه در روزهای جنگ ⁦◀️⁩ جواد گِترکرده، بالای سرم ایستاده بود. زود سر و ته صبحانه را به هم آوردم و راهی شدم. جواد از روی map، مقصد را مشخص کرد و تبلتش را داد دستم. میدان اول را که گفتم برو سمت چپ، پرسیدم «خیلی لذت داره وقتی شهری رو آزاد می کنی؟» نیم نگاهی انداخت به تبلت که: «درست می‌ریم؟» ⁦◀️⁩ من شخصا آزاد کردن نمی‌بینم؛ ولی وقتی شما یه جایی رو می‌گیرین و ثبات به اون منطقه برمی‌گرده، خوشاینده. وقتی دفعۀ اول حلب محاصره شد، خمپاره می‌زدن، شلیک می‌کردن، اونی که ماشین داشت و می‌تونست بره، دار و ندارشو زده بود پشت ماشین و می‌رفت. صحنه‌ای تو خیابون دیدم که جگرم سوخت. مادری دست بچه‌شو گرفته بود و می‌رفت. یأسی توی صورت این بود که گفتم خدایا این مادر زیر این آتیش نمی‌دونه تا چند دقیقۀ دیگه این بچه رو داره یا نه! و این بچه هم نمی‌دونه چند ثانیۀ دیگه این مادر رو داره یا نداره! ⁦◀️⁩ حالا وقتی شما می‌گیری، وقتی امنیت برمی‌گرده، وقتی خونواده‌ها برمی‌گردن، اون شیرینه؛ نه که آزاد کرده باشی، نه! وقتی زندگی برمی‌گرده، وقتی بچه‌ها می‌رن مدرسه، وقتی بچه‌ها تو کوچه بازی می‌کنن، اون صحنه شیرینه؛ نه اون عملیات و گرفتن. چون ممکنه یه وقتایی شهری رو بدون تیراندازی بگیری!    افتادیم توی اتوبان. جواد سرعتش را زیاد کرد و گفت: « کاش بعضی از آقایون روشنفکر بیان این‌جا رو ببینن. اینکه شب بخوابی و واقعا حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می افته؟ مرده ای، زنده ای، شهرت دستته، نیست؟ هر آن تلفنت زنگ می‌زنه و نمی‌دونی بچه‌تو کشتن، پدرتو و شوهرتو کشتن، اونو دزدیدن، گرفتن، بردن! وقتی هرج و مرج شد، دیگه هرج و مرج شده؛ صاحبی نداره که. ⁦◀️⁩ مدتی توی حلب مسیری رو می رفتی، موقع برگشت می دیدی بسته‌ست! جاده‌ای که تا دیروز با امنیت می‌رفتی، تا ماه پیش با خیال راحت می‌رفتی، حتی تو شب، یهو می‌دیدی تو روز هم نمی‌تونی بری. چند نفر وسط جاده ایست و بازرسی زده بودن با پرچم جدید! اون زمان ناامنی رو بیشتر حس کردم. در یه چنین فضایی وقتی می‌ری ایران، می‌بینی چه لذتی داره! چه حس آرامشی! https://www.instagram.com/p/CH-zBGxBaj2/?igshid=13m6n7sx7y1gv
✅ چه کسی به هدف زد؟ 🔴 روایت مدافع حرم، مصطفی نجیب، از حضور فاطمیون در نبرد سوریه ⁦◀️⁩ می‌بایست یک رضایت نامه از خانواده برای اعزام می آوردم. نمی خواستم برای چندمین بار در خانه جار و جنجال به پا کنم. خودم آن را نوشتم و امضا کردم. به بهانه کار در اطراف تهران با مادرم خداحافظی کردم. ۵۰ نفر بودیم که سوار اتوبوس شدیم و به شهر آمل رفتیم. در پادگان آموزشی مستقر شدیم. همان روز اول اعلام کردند اگر کسی داروی خاصی مصرف می‌کند بگوید تا برایش تهیه کنیم. من قرص هایم را فراموش کرده بودم همراه خودم بیاورم و اسم قرصم را به مسئولان گفتم. ⁦◀️⁩ روز بعد در میدان تیر مشغول تمرین بودیم. صدایم زدند و گفتند وسایلت را جمع کن باید به خانه برگردی. ناراحت و هراسان پرسیدم آخر برای چه؟ گفتند برای بیماری سل که داری. فهمیدم درباره قرص هایی که گفته بودم تحقیق کردند. هر چه گفتم بیماری ام از نوع واگیردار نیست و خواهش و التماس کردم بروند از دکتر بپرسند قبول نکردند. ⁦◀️⁩ وسایلم را جمع می‌کردم، اشک می ریختم و می‌گفتم از حضرت زینب تو دهانی خوردم. لیاقتش را نداشتم. کاش می توانستم بمانم. مسئول جذب پادگان جوانی بیست و چند ساله به اسم ذاکر با چهره آرامش‌بخش بود. وقتی دید دارم گریه می کنم جلو آمد و دلداریم داد گفت نگران نباش من کاری می کنم که برگردی! ⁦◀️⁩ مرا سوار ماشین شخصی اش کرد و به ترمینال رساند. شماره تلفنش را به راننده داد که اگر در مسیر به علت نداشتن مدارک شناسایی مشکلی برایم پیش آمد به او اطلاع دهم. هنگام خداحافظی گفت مشهد رسیدی به کسی چیزی نگو. بعد از دو هفته دوباره برای اعزام اقدام کن! با اینکه بعد از دو هفته دوباره برای رفتن به سوریه اقدام کردم، یک ماه طول کشید تا به پادگان اعزام شویم. ما گروه هشتم و ۷۴ نفر بودیم که دو نفر از داوطلبان به علتی انصراف دادند. ۷۲ نفر همگی می خندیدیم و می گفتیم به تناسب ۷۲ شهید کربلا هیچ یک زنده به خانه برنخواهیم گشت. ⁦◀️⁩ دوره آموزشی در آمل ۱۳ روز طول کشید. نیم ساعت به اذان صبح بیدار می‌شدیم و تا ۱۰ شب بدون استراحت آموزش می دیدیم. بعد از ۷ روز آموزش های تخصصی مان زیر نظر اساتیدی شروع شد که خود در سوریه جنگیده بودند. من رسته ی تک تیراندازی را انتخاب کردم. یک بار از فاصله ۳۰۰ متری با دراگانوف بطری آب را زدم. استاد پرسید چه کسی بود به هدف زد؟ گفتم من! گفت پس تو را به حلب می فرستیم https://www.instagram.com/p/CIK1oKBB3ou/?igshid=ljbtycph6kq0
✅می‌توانستیم حاج احمد را آزاد کنیم اما نگذاشتند! 🔴برشی از کتاب «کوهستان آتش» درباره اعزام حاج‌احمد متوسلیان به لبنان ◀️بعد از عملیات پیروزمند الی‌بیت‌المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، رژیم صهیونیستی اسرائیل به منظور انحراف افکار عمومی جهان از این شکست خفت‌بار صدام، به جنوب لبنان حمله کرد. در نتیجهٔ این حملهٔ برق‌آسا، هزاران خانوادهٔ مسلمان در جنوب لبنان از خانه و کاشانه خود آواره شدند. پس از استمداد رئیس‌جمهور لبنان از کشورهای اسلامی، شورای عالی دفاع جمهوری اسلامی ایران تصمیم به اعزام نیروهای کمکی به لبنان گرفت. در نتیجه تیپ ۲۷محمدرسول‌الله (ص) از سپاه و ۵۷ذوالفقار از ارتش با فرماندهی احمد متوسلیان به سوریه اعزام شدند. اما پس از به اسارت درآمدن متوسلیان و ابلاغ امام خمینی مبنی بر این که: راه قدس از کربلا می‌گذرد، مقرر شد بیشتر این نیروها به ایران فراخوانده شوند و تعداد کمی از آن‌ها جهت آموزش نظامی و کمک به تشکیل حزب‌الله لبنان در سوریه و لبنان بمانند. به همین خاطر بیشتر سلاح‌ها و ادوات نظامی ارسالی در اختیار این گروه آموزشی قرار گرفت. به عبارتی می‌توان گفت سنگ بنای تشکیلات نظامی و کمک به تشکیل حزب‌الله لبنان از همین مقطع گذاشته شد. ◀️مجتبی عسکری؛ جانشین وقت واحد بهداری رزمی لشکر ۲۷: حاج‌همت با لحنی خودمانی گفت: خب؛ برادر مجتبى، من اوصاف تو را از حاج‌احمد و چراغی و ممقانی زیاد شنیده بودم. با آنکه می‌دانستی ما در بهداری لشکر چقدر به کادرهای قوی و باسابقه احتیاج داریم، باز برای آمدن از مریوان به لشکر، یک سال دست به دست کردی؟! گفتم: نه به خدا؛ وقتی قرار شد بچه‌ها برای تشکیل تیپ از مریوان به جنوب بروند، این حاج‌احمد بود که ممقانی را انتخاب کرد و به من هم تکلیف شرعی کرد بالای سر تشکیلات بهداری در مریوان بمانم. او به من ولایت داشت، نمی‌توانستم خلاف امرش رفتار کنم. حاجی با شنیدن اسم حاج‌احمد یک آه سردی کشید و گفت: هنوز هم معتقدم اگر بعد از گرفتاری حاج‌احمد، اجازه یک عملیات محدود در لبنان را به ما می‌دادند، می‌توانستیم او و همراهانش را از چنگ فالانژیست‌ها آزاد کنیم، اما چه کنیم نگذاشتند... چند دقیقه‌ای ساکت بود و از شیشه پنجره با آن چشم‌های درشتش در سکوت به بیابان زل زده بود. پ.ن: در پشت این عکس، دستخطی از محمدابراهیم همت به یادگار مانده‌ است با این مضمون: «دره جنتا، تیر ۱۳۶۱. چند ساعت پس از گرفتن این عکس، حاج‌احمد به اسارت فالانژیست‌ها درآمد.» 🔗لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://eitaa.com/nashremarzoboom
🟢تازه‌های نشر 🔴«جنگ کبیر»، بازخوانی عملیات آزاد سازی حلب 🔷وقتی در مورد مهم ترین نبردها در سوریه صحبت می‌کنیم، عملیات آزادسازی حلب در میان همه آنها اولین است تا جایی که برخی آن را با نبرد «استالینگراد» مقایسه کرده‌اند. 🔶در استالینگراد، پروژه نازی‌ها سقوط کرد، درحالی که پیروزی در حلب پروژه آمریکایی‌ها را که هدفشان ضربه زدن به سوریه و محور مقاومت بود، از بین برد. 🔷عملیات آزادسازی حلب که فرماندهی آن بر عهده سرلشکر بود، از یک سو برای محور مقاومت و از سوی دیگر برای محور آمریکا و کشورهای وابسته به آن که گروه‌های تروریستی را مدیریت می‌کردند، تعیین کننده بود. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom