eitaa logo
مرز و بوم
153 دنبال‌کننده
168 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢 به اسرا گفتیم: «هر کس می‌خواهد علیه صدام بجنگد داوطلب شود!!!» 🔴«روشنای بدر» مستند روایی از زندگی فرمانده لشکر بدر شهید اسماعیل دقایقی 🔷دقایقی شخصاً به میان اسرا رفت. با آنان حرف زد. شرایط را سنجید و به آقامحسن گفت: «شما خیالتون راحت باشه، اگه ما گزینش رو درست انجام بدیم، بعیده حتی یه نفر هم بره. اگه هم بره در حد انگشت‌شماره که می‌ارزه به این همه نیرویی که آماده‌ان علیه صدام بجنگن. تعداد نیروهای تیپ بدر هم کمه. با اضافه شدن اینها می‌شه مأموریت‌های جدی‌تری انجام داد.» - شما حاضری مسئولیت اینها رو توی تیپ قبول کنی؟ مشکلاتش رو می‌دونی؟ قبول می‌کنی؟ - بله. من با اطمینان این کار رو می‌کنم. 🔶با اینکه بیشتر مسئولان کشور می‌گفتند این اسرا ثبت‌نام و بعد در بزنگاه فرار می‌کنند، اما با تأیید اسماعیل، آقامحسن خیالش راحت شد. در اردوگاه‌ها فراخوان دادند هر کس می‌خواهد علیه صدام بجنگد می‌تواند داوطلب شود. فضای عجیبی بین اسرا حاکم شد. 🔷روزهای اول تعدادی از سربازان اعلام آمادگی کردند، اما بعثی‌ها فضای اردوگاه را به‌هم ریختند و دو نفر از سربازان داوطلب را کشتند. معلوم بود می‌خواهند زهر چشم بگیرند. فضای رعب و وحشت بر اردوگاه حاکم شد. بعثی‌ها را از بقیة اسرا جدا کردند. با بازگشت آرامش، نمایندگانی از ارتش و مجلس اعلی انتخاب شدند تا اسرای داوطلب را گزینش و پایش کنند. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢تازه‌های نشر 🔴«جنگ کبیر»، بازخوانی عملیات آزاد سازی حلب 🔷وقتی در مورد مهم ترین نبردها در سوریه صحبت می‌کنیم، عملیات آزادسازی حلب در میان همه آنها اولین است تا جایی که برخی آن را با نبرد «استالینگراد» مقایسه کرده‌اند. 🔶در استالینگراد، پروژه نازی‌ها سقوط کرد، درحالی که پیروزی در حلب پروژه آمریکایی‌ها را که هدفشان ضربه زدن به سوریه و محور مقاومت بود، از بین برد. 🔷عملیات آزادسازی حلب که فرماندهی آن بر عهده سرلشکر بود، از یک سو برای محور مقاومت و از سوی دیگر برای محور آمریکا و کشورهای وابسته به آن که گروه‌های تروریستی را مدیریت می‌کردند، تعیین کننده بود. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢این حسن آقا پیش من می‌مونه! 🔴اتاق سه گوش، روایت داستانی زندگی سردار حسن انجیدنی با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢این حسن آقا پیش من می‌مونه! 🔴اتاق سه گوش، روایت داستانی زندگی سردار حسن انجیدنی 🔷پاسداری که با ما آمده بود، جلوتر دوید ‌به‌سمت مرتضی قربانی و گفت: «سلام آقا مرتضی، این ده نفر سهم شماست.» و به من اشاره کرد و گفت: «مسئولشون هم برادر...» اسمم را‌ نمی‌دانست. آقا مرتضی به من نگاه کرد و پرسید: «اسمت چیه؟ بچه کجایی؟» - حسن انجیدنی. نیشابور آقا مرتضی همان‌طور که گوشی بیسیم را به گوشش چسبانده بود، داد زد: «آقا فریدون! آقا فریدون!» فریدون بختیاری تند دوید و آمد: «بله آقا مرتضی.» - این برادرها رو‌‌ ببر توی گردان‌ها تقسیم کن. بعد به من اشاره کرد: «این حسن آقا هم پیش من می‌مونه.» همه رفتند و من ماندم و آقا مرتضی. وقت سلام و احوالپرسی و معارفه نبود. درست در معرکۀ مرحلۀ دوم عملیات بیت‌المقدس، آزادسازی خرمشهر بودیم. 🔶 کنار ایستادم و بادقت به کارهای آقا مرتضی قربانی نگاه می‌کردم تا چیزی از دستم در نرود و همۀ کارهایش را یاد بگیرم. بیسیم مدام سروصدا می‌کرد و آقا مرتضی تندتند به گردان‌ها پیام می‌داد و هدایتشان می‌کرد. از همان شب کارم شروع شد. مثل اینکه قرار بود به‌جای بودن کنار دست فرمانده گردان، وردست فرمانده تیپ باشم. بیست‌وچهارساعته درگیر بودیم. پابه‌پای آقا مرتضی می‌دویدم. توی تمام سرکشی‌‌‌ها همراهش بودم. با جیپ می‌رفتیم سرکشی توپخانه و اداوات و تا شب این‌طرف و آن‌طرف می‌دویدیم. 🔷بعضی ‌وقت‌ها نمازمان دیر می‌شد و گاهی اصلاً‌ نمی‌شد نماز بخوانیم یا با پوتین می‌خواندیم. آقا مرتضی یک لحظه آرام و قرار نداشت. روز در فکر و برنامه‌ریزی برای عملیات شب بود و شب هم باید گردان‌ها را هدایت می‌کرد. در فکر ناهار و شام نبود. صبحانه هم‌ نمی‌خورد. خواب نداشت. اگر فرصتی دست می‌داد یک گوشه می‌افتاد و یکی‌دو ساعت می‌خوابید. حتی‌ نمی‌توانست به جانشینش بگوید من می‌خواهم استراحت کنم، از خستگی بیهوش می‌شد. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🔴 به مناسبت سالروز شهادت شهید محراب آیت‌الله مدنی؛ ✅ درخواست شهید مدنی برای گرفتن نمازهای رزمنده نوجوان ◀️ رزمنده‌ای تعریف می‌کرد؛ در ارتفاعات سخت کردستان بودیم که به ما اطلاع دادند آیت‌الله مدنی برای بازدید منطقه به محل استقرار ما می‌آید. هنگام بازدید، رزمنده نوجوانی جلو آمد و با حیایی خاص بعد از سلام و احوالپرسی گفت: الآن ۹ روز است که آب پیدا نکرده‌ایم و نمازهایم را با تیمم خوانده‌ام، تکلیف نمازهای من چه می‌شود؟ ادامه مطلب👇 http://www.defamoghaddas.ir/3157 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢پدرم گفته بود اگر به خانه برگردم قلم پایم را می‌شکند!!! 🔴باغ حاج علی، خاطرات حاج مهدی سلحشور از دفاع مقدس 🔷زمان مأموریت سه ماهه‌ام در کردستان به پایان رسید و با همان تیمی که آمده بودیم، به تهران برگشتیم. از پادگان تا خانه پنج کورس ماشین سوار شدم. دو ساعتی طول کشید. جلوی در مسجد پیاده شدم. یاد حرفهای پدرم افتادم که گفته بود اگر به خانه برگردم قلم پایم را می شکند. 🔶چه باید میکردم؟! حیران و مردد بودم اول گفتم بروم در مسجد بمانم. بعد گفتم بروم منزل یکی از اقوام اما در آخر تصمیم گرفتم دل به دریا بزنم و به خانه بروم. ده دقیقه‌ای سر کوچه ایستادم با هزار اما و اگر راه افتادم به در منزل رسیدم و دستم را روی دکمه زنگ گذاشتم. چند لحظه مردد ماندم. نفس عمیقی کشیدم و فشار دادم دعا کردم پدرم خانه نباشد و مادرم در را باز کند. 🔷 دل توی دلم .نبود بالاخره در خانه باز شد و پدرم تمام قد جلویم ایستاد. فهمیدم کسی غیر از او در خانه نیست. سرم را پایین انداختم تا با او چشم در چشم نشوم. خودم را برای هرگونه عکس العملی آماده کرده بودم، اما پدرم غافل گیرم کرد مرا محکم در آغوش کشید و به سینه اش چسباند. باورم نمی شد. اشک از چشمان آقاجان قُل قُل می جوشید و لبخند، همه صورتش را پر کرده بود. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢جعبه‌ شیرینی!!! 🔴یحیی، روایتی از زندگی سید یحیی رحیم صفوی 🔷مهرشاد داشت لباس خونی‌ام را می‌شست و با محبت نگاهم می‌کرد. گفتم: ضد انقلاب بود. با لباس کُردی آمد، دو جعبه‌ی شیرینی جلوی پاسدارهایی که کنار تانک‌ها، جلوی بانک پست می‌دادند، گرفت. با خنده بهشان تبریک گفت و جعبه‌ی شیرینی اول را باز کرد. بچه‌ها باز کردند و خوردند،بعد جعبه دوم را باز کردند و ناگهان جعبه منفجر شد. توی جعبه‌ی شیرینی دوم پر از موادمنفجره بود، همه‌ی شش پاسدار و بسیجی شهید شدند. رفتیم جنازه بچه‌ها را جمع کنیم که لباس‌هایم خونی شد... 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢معرفی کتاب «دست‌نامه روایت و روایت نویسی» (مجموعه شیوه‌نامه‌های نشر مرز و بوم) 🔴موضوعات و سرفصل‌های مهم این کتاب عبارتند از: 1. شیوه‌نامه سوژه یابی ـ از چه کسی و از چه چیزی بنویسیم؟ 2. راهنمای طرح نامه کتب خاطرات ـ خاطرات تک نگاشت، مجموعه خاطرات موضوعی، دست نوشته ها و ... 3. شیوه ناه تحقیق و مصاحبه در روایت نویسی 3.1. چگونه یک ایده به پروژه تحقیق تبدیل می شود؟ 3.2. گروه تحقیق باید چه ساختاری داشته باشد؟ 3.3. چگونه مصاحبه انجام دهید؟ 3.4 اقدامات پس از انجام مصاحبه. -4. شیوه نامه ارزیابی مصاحبه 5. شیوه نامه پیاده سازی مصاحبه 6. شیوه نامه پیاده سازی مصاحبه در مستند نگاری 7. شیوه های تدوین در مستند نگاری دفاع مقدس 8. شیوه نامه نظارت تدوین 9. شیوه نامه تولید کتب خاطرات فرماندهان شهید شاخص 10. شیوه نامه بازخوانی و انتشار اسناد در کتب خاطره و زندگی نامه 11. شیوه نامه علمی استخراج اعلام 12. شیوه نامه فنی استخراج اعلام 13. مراحل تولید کتاب در انتشارات مرز و بوم 14. چک لیست کنترل و بازبینی کتاب 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢و ناگهان آتش! 🔴«بچه‌های مسجد طالقانی»؛ خاطرات بچه‌های مسجد طالقانی به روایت علیرضا فخارزاده 🔶وقتی رادیو خبر بمباران شهرهای مرزی، ازجمله خرمشهر و آبادان و جزیره مینو را داد، ناگهان همگی به سمت رادیو خیز برداشتند. همه از تحرکات عراق و مزدورانش در خرمشهر خبر داشتند، مثل آرپی‌جی زدنشان در مرکز آبادان یا انفجار بازار خرمشهر. حتی از شیطنت‌هایش در کردستان هم خبرهایی به گوششان رسیده بود؛ اما خبر شروع جنگ رسمی، اتفاق تازه‌ای بود که آن‌ها را در بهت فرو برد. 🔷بعدازاینکه اخبار تمام شد، دوباره بر سر سفره برگشتند؛ ولی کسی دیگر غذا از گلویش پایین نمی‌رفت. هرکسی در گوشه‌ای از سفره، غرق در افکار خود شده بود. بعد از حدود نیم ساعت قفل دهان‌ها باز شد و با یکدیگر شروع به صحبت کردند. همگی مطمئن بودند که این جنگ هم مثل درگیری‌های سال ۱۳۵۰، بعد از چند روز تمام می‌شود؛ اما پدر نگران بود. پدر، کارگر پالایشگاه آبادان بود و در اداره حمل‌ونقل، قسمت تعمیرات کار می‌کرد... ادامه مطلب👇 http://www.defamoghaddas.ir/3184 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢وجدانش قبول نکرد ول کند برود! 🔴«هم‌نفس‌مادران»، روایت زندگی زیبا کیانی فعال پشتیبان جبهه 🔷وقتی زدیم بیرون، خرمشهر داشت دود میکرد. شب و روزش یکی بود. هرکس برای خودش توی دود و آتش میدوید. جادۀ خرمشهر بسته بود. رفتیم آبادان از پل بهمن‌شیر برویم. بین آبادان و اهواز بنزین تمام کردیم. پرنده پر نمی‌زد. همه‌اش بیابان بود. آفتاب غروب کرد. نمی‌دانستیم چه کار بکنیم. 🔶 یک‌دفعه یک بنز که پر ماسه بود، نمی‌دانم از کجا ظاهر شد. راننده‌اش حدود پنجاه‌ سال سن داشت. ایستاد و گفت: «ماشینم گازوئیله. بنزین نیست که بهتون بدم. هیچ ماشینی از این جاده نمی‌آد. اینجا هم یه ساعت دیگه پر شغال می‌شه، بچه‌هاتون رو تیکه‌تیکه می‌کنن.» 🔷وجدانش قبول نکرد ول کند برود. بکسلمان کرد به ماشینش. آنچه ماسه داخل ماشینش بود ریخت توی سرمان. نه چشم داشتیم نه قیافه. گفتم: «آتش خرمشهر کم نریخت توی سرمون، اومدیم خاک‌های خیابون هم می‌ریزه تو سرمون.» هوا تاریک شده بود که رسیدیم اهواز... 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢زیباترین آتش عمرم!!! 🔴«پروازهای بی بازگشت»، خاطرات سید محسن خوشدل از هشت سال دفاع مقدس با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom
🟢زیباترین آتش عمرم!!! 🔴«پروازهای بی بازگشت»، خاطرات سید محسن خوشدل از هشت سال دفاع مقدس 🔷تانک‌ها همگی به‌سمت ما می‌آمدند و در نتیجه، در آنجا با اهداف متحرک روبه‌رو بودیم. چشمم را روی ویزور دوربین گذاشتم. در میان آن‌همه هدف، یک تانک نظرم را جلب کرد؛ تانکی بود که آنتن‌های مختلفی روی آن قرار داشت. احساس کردم که با تانک فرماندهی مواجه شده‌ام. همان تانک را به‌عنوان هدف، انتخاب و بعد از خواندن آیۀ «وَ ما رَمَیتَ» را رها کردم. همۀ نیروهای پشت خاکریز که متوجه حضور ما شده بودند، با هزار امید، چشم به نتیجۀ کار من داشتند... 🔶در طول پانزده‌بیست ثانیه‌ای که مشغول پرواز بود، چند بار موشک روی هدف رفت و آمد پایین. در واقع، وجود گردوخاک زیاد، میدان دیدم را مختل کرده بود. اما هرطور که بود، موشک را روی هدف نگه داشتم. در یکی‌دو ثانیۀ آخر، درست زمانی که موشک باید با هدف برخورد می‌کرد، ناگهان تودۀ غلیظی از گردوخاک، افق دیدم را محدود کرد، دنبال تانک بودم که در کمال ناباوری دیدم موشک بدون برخورد، از روی تانک عبور کرد. بلافاصله قبضه را رها کردم و از شدت ناراحتی، سرم را با دو دست گرفتم. سری که دنیا روی آن خراب شده بود. 🔷مربیان ارتشی در آموزش‌ها به ما می‌گفتند که انتظار نداشته باشید همۀ موشک‌هایتان به هدف بخورد. حرف درستی بود؛ اما آنجا من فقط فرصت یک شلیک داشتم. باورم نمی‌شد که تنها موشکم را هدر داده‌ام. در همین حال بودم که صدای تکبیر، سراسر خاکریز را فراگرفت. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. دوربین چشمی را برداشتم و یک بار دیگر، دشت را نگاه کردم. موشکم از روی تانک هدف رد شده و به‌طور اتفاقی، به برجک تانک پشت سری برخورد کرده بود. 🔶شاید زیباترین آتشی که در عمرم دیدم، همان آتشی بود که از برجک آن تانک بدشانس به هوا می‌رفت. کمی بعد، مجتبی خاکپور با موشک میلان، تانک دیگری را منهدم کرد. نتیجۀ این دو شلیک، عجیب‌ بود. با انهدام دو تانک، از سرعت پیشروی دشمن کاسته شد. آن‌ها پی برده بودند که خاکریز ما مجهز به موشک‌های ضدتانک است. تانک‌های مهاجم، آرام‌آرام مسیر حرکتشان را عوض کردند و به‌سمت چپ رفتند. در واقع، قصد داشتند که از جناح چپ و از پهلو، به مواضع ما نفوذ کنند. غافل از اینکه یک تیرانداز قهار تاو، در آنجا انتظارشان را می‌کشد. 🛒 خرید آسان از سایت: http://shop.hdrdc.ir/ با ما همراه باشید👇👇👇 @nashremarzoboom