eitaa logo
مرز و بوم
155 دنبال‌کننده
162 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
🚦شما پاسدارها اصلا می دانید جنگ چطور اتفاق می افتد؟ 🔴 ۲۰ خرداد، سالروز عزل بنی صدر 🔴 حدود ۱ ماه قبل از شروع جنگ و قبل از اینکه ارتش عراق ارتفاع میمک را بگیرد، جلسه شورای عالی دفاع در کرمانشاه به ریاست بنی صدر، رئیس جمهور و فرمانده کل قوا تشکیل شد. در این جلسه آقای رجایی، نخست وزیر، سرهنگ فکوری ،وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی ارتش، فلاحی ،رئیس ستاد مشترک ارتش و ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی ارتش حضور داشتند. جلسه در ستاد لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه تشکیل شد. از سپاه هم، محمد بروجردی، فرمانده سپاه غرب کشور، بنده در سمت فرماندهی عملیات سپاه کردستان و ناصر کاظمی شرکت داشتیم. سرگرد صیاد شیرازی و یکی دو نفر دیگر از عزیزان ارتش هم در جلسه بودند. جناب صیاد شیرازی و من گزارشی دادیم و گفتیم عراق قصد حمله به ایران را دارد. بعد از اینکه نظرهایمان را دادیم، آقای بنی صدر حرف‌های ما را رد کرد. من هنوز در حافظه ام باقی مانده است که ایشان گفت: شما پاسدارها اصلاً می‌دانید جنگ چطور اتفاق می افتد؟ باید موازنه قوا بین آمریکا و شوروی به هم بخورد تا جنگ شود. ایشان نظام دو قطبی را کلاسیک تعریف کرد و معتقد بود برای شروع جنگ باید موازنه میان دو قطب جهان به هم بریزد. یکی از فرماندهان محترم ارتش که حالا نمی‌خواهم اسم ببرم با اشاره به ناصر کاظمی گفت: جناب رئیس جمهور! اینها توده ای هستند که لباس سبز پاسداری را پوشیده اند و به بهانه ی جنگ می‌خواهند از ما سلاح و تجهیزات بگیرند. عراق جرأت نمی‌کند به ایران حمله کند، اگر هم حمله کرد ما دهنش را خرد میکنیم. در آن جلسه جمع‌بندی آقای بنی صدر این بود که عراق حمله نخواهد کرد. بعد هم بلند شد و توی منطقه مرزی رفت و آنجا مصاحبه کرد که در روزنامه انقلاب اسلامی هم چاپ شد. گفت مردم،من الان در منطقه مرزی هستم و هیچ جنگی نیست! هیچ خبری نیست! تلویزیون ما هم مصاحبه را پخش کرد. سپاه به دلیل اطلاعاتی که داشت و آنچه می دید می دانست که عراق در منطقه غرب کشور آماده حمله به ایران است. حالا جنوب را من خبر ندارم، به هر حال اعلام کردیم ولی رئیس جمهور و عزیزان ارتش که نظامی بودند نپذیرفتند. آن زمان سپاه برای مقابله با ضد انقلاب مأموریت امنیتی داشت و در جنگ هیچ مسئولیتی نداشت. آقای بنی صدر گفت من به شما دستور می‌دهم امنیت کردستان را برقرار کنید و جنگ را به عهده ارتش بگذارید. بعد آن اتفاقی افتاد که نباید می افتاد و عراق به ایران حمله کرد. این وضع ما بود. پ.ن: روایت رحیم صفوی از جلسه با بنی صدر یکماه قبل از شروع جنگ @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CBNTtjzJiSa/?igshid=15i30zu4n3ywo
🚦خوب شد که ما از این غذا گذشتیم ✴️بعد از سه ماه صبوری وقتی دیگر تحمل رسول داشت تمام می‌شد شرایط مهیا شد و راهی شدند. قرار بود ما گروه بعدی باشیم که به بوسنی می رویم. رسول برای من از مشکلات گرفتن پاس سیاسی گفت و چیزهایی که برای عبور از مسیر کروات ها، از گروه اول شنیده بود. صبح با هم به طرف قم حرکت کردیم بین راه که به بهشت زهرا رسیدیم، چشم رسول که به حرم امام افتاد گفت معلوم نیست دوباره برگردم و اینجا را ببینم. قسمت ما چه باشد، که می‌داند؟ من اینجا پیاده می‌شوم. گفتیم بگذار زیر پلی جایی پیاده شو! گفت نه همین جا نگهدارید. از روی نرده‌های بین دو اتوبان رد شد، این صحنه هنوز جلوی چشمم است. رفت بالای نرده ها، مکثی کرد. یک پایش را گذاشت آن طرف نرده و پای دیگرش را که به خاطر مجروحیت هنوز ناراحت بود، با دست‌ حائل کرد و گذاشت طرف دیگر. این آخرین باری بود که دیدمش. گروه ما بعد از شهادت رسول به بوسنی رسید. ⚫🔴 بالاخره اجازه پرواز به سه نفرشان داده بودند. آذین و رسول و اکبر. مسیر پرواز نخست، تهران به فرانکفورت بود که از از آنجا باید با پرواز دیگری به سمت زاگرب می‌رفتند: من و رسول کنار هم نشستیم و آذین پشت سرمان. پرواز شرکت لوفت هانزای آلمان بود. بعد از مدتی مهمانداران پذیرایی را شروع کردند. حسابی گرسنه بودیم اما چون شک داشتیم غذایشان حلال است یا نه چیزی نخوردیم. رسول از جیبش مقداری پسته در آورد و با هم خوردیم تا کمی گرسنگی مان برطرف شود. بعد رو کرد به من و گفت سید قرآن داری؟ قرآن جیبی ام را درآوردم. رسول گفت حالا که از این غذا نخوردیم تفألی به قرآن بزنیم ببینیم چه می گوید. قرآن را بوسیدم و باز کردم. این آیه آمد که شما نگران نباشید، به شما روزیهایی از بهشت می رسد. رسول خندید و گفت دیدی خوب شد که ما از این غذا گذشتیم؟ 📝🎤📝🎤 پ.ن: برشی از کتاب «ر»،کتاب برگزیده ی نهمین دوره ی جایزه جلال، درباره ی زندگی شهید رسول حیدری، اولین شهید ایرانی در بوسنی ⁦🕊️⁩ @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CBLnukzJOtN/?igshid=13n8duc636rhf
🚜🚜🚜 🔴 خدا شاهد است حتی یک نفر از آنها به ما اعتراض نکرد 🔴 ✅جواد محمدی زاده فرماندار وقت دزفول درباره نقش این شهر در به نتیجه رساندن عملیات فتح المبین می‌گوید: یک روز قبل از عملیات بزرگ فتح المبین بود که تیمسار دوست داشتنی آقای صیاد شیرازی به همراه آقای فروزنده نماینده دولت نزد من آمدند و گفتند فردا عملیات داریم و به شدت نیازمند دستگاههای راهسازی هستیم. به آنها گفتم شما چه مقدار دستگاه مهندسی نیاز دارید؟ آقای صیاد فرمودند: نیاز ما فراوان است اما اگر ۱۰ دستگاه جور کنید مشکل ما را حل کرده اید. وقتی دید من در فکر فرو رفتم ادامه داد اگر نتوانستید و دو دستگاه هم تهیه کردید خوب است. گفتم اجازه بدهید تلاشم را بکنم. ما چون کارگاه شن و ماسه داشتیم و برنامه ریزی کرده بودیم که مردم شن و ماسه کف رودخانه را بهره‌برداری کنند از تمام افرادی که دستگاههای راهسازی داشتند اسم و آدرس دقیق داشتیم. وقت زیادی نداشتم که یکی یکی سراغ آنها رفته و با دلایلی منطقی یا غیر منطقی آنها را قرض بگیرم. از طرفی باید موضوع عملیات رزمندگان محرمانه می‌ماند. بلافاصله نزد حجت الاسلام یوسفی حاکم شرع دزفول رفتم و قضیه را شرح دادم. ایشان از من پرسید اگر به دستگاه‌های مردم خسارتی وارد شد یا هر کدام طلب اجرت کردند پاسخگو خواهید بود یا نه؟ من پاسخ دادم فرمانداری دزفول که چیزی ندارد اما با اطمینانی که به آقای فروزنده دارم می‌دانم که می‌تواند ما را در جبران خسارت مردم کمک کند. فردایش وقتی آقای صیاد شیرازی نتیجه را خواست من ۱۲۳ دستگاه تحویل دادم. از تعجب نمی دانست چه بگوید اما بعد از عملیات فتح المبین بارها گفت آن ۱۲۳ دستگاه مردم دزفول نقش اساسی در پیروزی ما در فتح‌المبین داشت. باور کنید و خدا را شاهد می‌گیرم که حتی یک نفر از آنها به ما اعتراض نکرد. این در حالی بود که خسارتی به آنها وارد شده بود و چندین روز از کار بیکار شده بودند. چند دستگاهی هم به کلی از بین رفته بود که ما عین آن را به آنها برگرداندیم و البته تلاش کردیم خسارت وارده را نیز جبران کنیم. توجه داشته باشید که مالکان آنها از طبقه پولدار و سرمایه‌دار دزفول بودند نه فرض کنید آدم های پابرهنه و مستضعف که عموماً طرفدار حکومت بودند. جان مطلب در این است که هیچ کدام از آنها اصلاً حرفی از اجرت نزدند. حتی یک نفر! تصور آنها این بود که نقشی در پیروزی رزمندگان اسلام داشتند 🌷⁦🕊️⁩🌷⁦🕊️⁩🌷 📝🎤📝🎤📝 🌱⁦🕊️⁩🌷 @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CBQph5WJkkX/?igshid=wozruceb2mlv
🚦🚦🚦 🔴 آخی! جاروبرقیم تموم شد! 🔴 http://uupload.ir/files/8w3n_aks1.jpeg ✅ ما برای دیدن هم از هر فرصتی استفاده می کردیم. یکبار رحیم زنگ زد که فلان روز تهران هستم. اگر می توانی از اصفهان خودت را برسان تا همدیگر را ببینیم. ذوق زده شدم. باردار بودم و دلم هم برایش خیلی تنگ شده بود و یک ماهی می شد ندیده بودیم یکدیگر را. یکدفعه یادم افتاد هیچ پولی ندارم و خیلی در مضیقه هستم. یکی دوسال اول ازدواج هم رحیم فراموش میکرد پولی به من بدهد. توی سپاه هم که کار میکردم حقوق نداشتم و گلدانی می گذاشتند که توی آن پول بود. معمولا رویمان نمیشد پول برداریم. خلاصه نه پول رفتن به تهران داشتم و نه دلم می آمد از دیدن رحیم بگذرم. آن روز طبق برنامه رفتم دیدن پدرشوهرم که که اتفاقا منیر سادات، خواهر رحیم هم آنجا بود. کمر درد داشت و می خواست جاروبرقی بخرد. یکدفعه یاد جاروبرقی خودم افتادم که دایی ام برای چشم روشنی عروسی آورده بود . گفتم بیا مال من را بخر. از کارتن بیرون نیامده و نو هست. گفت خب بالاخره خودت لازمت میشه. گفتم فعلا که رحیم نیست و من هم جهازم توی خانه پدرم هست و آنجا زندگی می کنم. زود رفتم و جاروبرقی را آوردم و پولش را گذاشتم توی کیف و خوشحال رفتم تهران. غروب توی گاراژ رحیم با لباس سپاه آمده بود دنبالم و منتظر نشسته بود. با دیدنش قلبم شاد شد و خستگی از تنم درآمد. تشکر کرد که برای دیدنش خودم را به زحمت انداختم. شام گرفتیم و رفتیم مسافرخانه. تا نزدیک صبح با هم حرف زدیم و بعد خوابیدیم. صبح زود رحیم رفت نان خرید و صبحانه خوردیم. اول وقت جلسه داشت و باید برمیگشت جنوب. خداحافظی کرد و رفت. اینقدر عجله داشت که پول اتاق را هم فراموش کرد بدهد. یکی دو ساعت بعد رفتم پول اتاق را حساب کردم و برگشتم اصفهان. خانه که رسیدم دیدم پول زیادی برایم نمانده. گفتم آخی!.. یعنی جاروبرقیم تموم شد؟ 🌷⁦🕊️⁩🌷⁦🕊️⁩🌷 پ.ن:روایت دکتر مهرشاد شبابی از همراهی با سرلشکر دکتر سید یحیی(رحیم) صفوی در دوران دفاع مقدس 📝🎤📝🎤📝 @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/B7l26bGJmje/?igshid=oqvord7kddf9
💣💣💣 ✅پایش را در هر عملیاتی میگذاشت، ضد انقلاب شکست می خورد! 🔴روایت سردار حسن رستگارپناه از نقش شهید عثمان فرشته در امنیت مریوان🔴 ⁦◀️⁩ سال ۶۱، زمانی که در مریوان بودم، تصمیم گرفته شد که جاده کامیاران به سروآباد پاکسازی شود. برنامه این بود که ما از سمت مریوان جاده را پاکسازی کنیم و واحدی هم از سمت کامیاران برای پاکسازی بیاید.به سرعت رفتیم و همه جا را گرفتیم و تا خط حدی که مشخص شده بود رسیدیم. آن موقع عثمان فرشته زنده بود. من خودم در عملیات بودم و همراه فرشته روی گردنه ای به نام دژن رفتیم.گفت که اگر ما اینجا بایستیم می‌توانیم دموکرات‌های منطقه کامیاران را که این مسیر را برای فرار انتخاب می‌کنند تعقیب کنیم. پرسیدم چطوری؟ گفت بگویید چهار تا اسب از روستای تفین برای من بیاورند. من با ۸ نفر دو ترک روی اسب می نشینم و آنها را تعقیب می کنم. گفتم خطر دارد. گفت: نه نترس! اسب ها را آوردیم. ده نفر سوار اسب ها شدند. خیلی شجاع بود. گفت بلندگوی دستی را به من بدهید. در بلندگو فریاد زد اگر از حزب دموکرات یا گروه کومه له کسی آنجا هست یا بیاید تسلیم شود یا من جنازه‌اش را روی زمین می اندازم. تا رفت پایین دیدم ۹ نفر پایین گردنه دژن آمدند تسلیم شدند. سوال کردیم شما چند نفر بودید؟ گفتند حدود ۲۳ نفر و بقیه به سمت پاوه رفتند. رفتیم و آنجا را پاکسازی کردیم. یک ماه بعد خبر دادند که حزب دموکرات و گروه کومه له، تپه دژن را دوباره از دست بچه‌های سپاه گرفتند و آنجا سقوط کرده. به سرعت عثمان فرشته را با تعدادی نیرو به آنجا فرستادم. جاده سمت ما تا آن تاریخ باز شده بود.فرشته از روی جاده تا آنجا رفته بود. نزدیک که شد نیروهایش را سازماندهی کرده بود. قبلش گفته بود: با تفنگ ۱۰۶ آنجا را می‌زنم که اگر ضد انقلاب در سنگرهای بالا بودند بچه ها آسیب نبینند. بنده خدا خیلی با تفنگ ۱۰۶ کار نکرده بود و کار با آن را بلد نبود. من آن موقع از مریوان برای جلسه ای به سنندج آمده بودم. فرشته پشت تفنگ ۱۰۶ رفته بود و همین که ماشه را زده بود، آتش عقبه سر و گردن تا سینه اش را در جا قطع کرده بود. من در آن صحنه نبودم ولی بچه ها میگفتند که بدن او بدون سر روی پایش ایستاده بود. از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم. گفتم سپاه ضربه بدی خورد. چون او پایش را در هر عملیاتی که می‌گذاشت غیرممکن بود آن عملیات با موفقیت انجام نشود. با اقدامات او، عناصر گروه‌ها یا کشته می‌شدند و یا مجبور به تسلیم و فرار. عثمان فرشته مسئول عملیات سپاه بومی مریوان بود که اکثر عملیات‌های مریوان را سپاه بومی آن شهر انجام می داد 🌷🌷🌷 📝🎤📝🎤📝 @nashremarzoboom https://www.instagram.com/p/CBYD8uCpHGk/?igshid=12cyazy9jv3ce