eitaa logo
༅࿇༅🇮🇷نوای ذاکرین🇮🇷 ༅࿇༅
10.8هزار دنبال‌کننده
39 عکس
47 ویدیو
80 فایل
گلچین تخصصی اشعارونواهای مذهبی،روضه،نوحه وگریزوآموزش (ختم خوانی )باحضورمادحین وشعرای آئینی راه اندازی کانال درتلگرام سال ۱۳۹۴ خادم و بانی و مداح چه فرقی دارد من فقط حاجتم این است که نوکرباشم Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aaramesh42
مشاهده در ایتا
دانلود
( علیه السلام ) زبان حال حضرت زینب (سلام الله علیها ) با مولا آرام‌تر برو که توانی نمانده است آرام‌تر برو که توانی نمانده است تا آخرین نگاه زمانی نمانده است بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسین یک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است می‌خواستم فدای تو گردم ولی نشد بعد از شهیدِ علقمه جانی نمانده است تو می‌روی ... پس که عَنان گیرِ من شود؟ وقتی که هیچ مردِ جوانی نمانده است حالا که غیر از چشم‌هایِ تَر نداری تنهای تنها ماندی و یاور نداری بگذار تا زینب لباسِ رزم پوشد تا که نگوید دشمنت لشگر نداری من آب می‌آرم برای اهلِ خیمه دیگر نگو آقا که آب‌آور نداری اصلا تصورش هم سخته ، خواهری که پنجاه و چند سال با حسین بوده ، شرط ازدواجش با عبدالله جعفر این بود : عبدالله اگه حسینم خواست مسافرتی بره ، منم باید با حسینم برم ، حالا لحظه ی آخره ، پیراهن کُهنه رو داده ، پیراهن دست باف مادر رو داده ، دیگه یقین کرده حسین میخواد بره ، دل از حسین نمیکَنه ... مشکل چو دید پای به مَرکب نهادنم آمد جلو ، رکاب من و مَرکبم گرفت ( گفت داداش بزار خودم کمکت کنم ) اوّل به یک نگاه ، توانایی ام فزود ( یه نگاه به زینب کردم ، نیرو گرفتم ، توان گرفتم ) امّا به یک نگاه دگر ، سوخت جان من یه نگاه دیگه با حسرت به زینب کردم ، یاد مادرم افتادم ، آخه مثل مادرم نگاه میکرد ، مثل مادرم راه می رفت ... یه نگاه به صورت زینب کردم ، یاد بابام علی افتادم ، صداش صدای بابام علی بود ، جگر منو آتش زد دمِ آخر ، یه کار دیگه کرد ، دل اهل عالًم رو آتش زد ... حسان با شعرش این صحنه را به تصویرکشیده : با چادرش که فاطمه را بود یادگار او مادرانه ، لخته‌ ی خون از لبم گرفت ( خون های صورتم را پاک میکرد ، حسین داری میری ، زینب چه کنه ؟ زینب چه کنه ؟ ... او مادرانه ، لخته‌ ی خون از لبم گرفت ... ) بگذار لخته خون ز لب هایت بگیرم آخر مگر ای نازنین خواهر نداری ؟ می آیم آخِر ، بهرِ دیدارت به گودال هر چند دیر است و دیگر سر نداری 16/5/1401