«نوشتن نوعی نقبزدن به جایی دیگر است. خواندن هم همینطور. حالا که شما این متن را میخوانید ممکن است شب باشد و من در خواب باشم. یا مرده باشم. من با نوشتن این موضوع به آینده نقب میزنم و آینده را از راهی دیگر پیش میآورم. و امر قطعی، یعنی فرارسیدن آینده را به خودم گوشزد میکنم. وضعی را یادآور میشوم که بر قطعیت چیزی تأکید میکند؛ آیندهای که من در آن نیستم. اما آنچه در اینجا برای من مهم است نه امر قطعی بلکه یافتن راه به اقلیمی دیگر است. مثل این است بگویم هیچ میدانید همین حالا که دارید نوشتهام را میخوانید سنگی وجود دارد در کوهی و یا کارگاهی که روزی قرار است اسم شما را روی آن حک کنند. این سنگ همین حالا، در جایی وجود دارد و روزی به یک سنگ قبر مبدل خواهد شد. و شما فاصلهای کاملاً معین با آن دارید. یک عدد قطعی به کیلومتر و متر و سانتیمتر و…، و اگر جایتان را تغییر دهید عدد هم تغییر میکند. حالا بگذارید به جای دیگری نقب بزنیم. من میتوانم چیزی را اراده کنم و آن را بنویسم تا شما -شاید- آن را بخوانید. اگر تا اینجای متن را خوانده باشید ارادهی من تا شما تداوم یافته است. این البته یک بازی است. و من نام آن را نقب زدن میگذارم و فکر میکنم فوایدی دارد. نوشتن نوعی نقب زدن است و خواندن هم.»
📘بابک روشنینژاد، خوابیدن در خیابان، نشر نظر، ۱۳۸۹.
#از_نوشتن
#جرعهای_کتاب
@nebeshtan
کارگاه نویسندگی نونِ نوشتن
✍ دوره نویسندگی مقدماتی
🔸اگر رؤیای نوشتن در سر دارید اما نمیدانید نویسندگی را از کجا شروع کنید، این دوره برای شماست.
✔️ برای ثبت نام و کسب اطلاع از شرایط کارگاه به شناسه @nebeshtan_admin پیام بدهید.
@nebeshtan
«فقط باید نوشت و اصلاً هم کاری به خوب و بدش نداشت. گذشتِ زمان به آدم کمک میکند که بعدها برگردد و با دیدن نوشتههای خود خیلی چیزها یاد بگیرد.»
📘فرخنده آقائی، «یک عکس یادگاری با فرخنده آقائی»، ص ۲۲، ۱۳۸۱
#از_نوشتن
#قصار
@nebeshtan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکیده
دلواپسی پاییز را قدم میزنم
غروب، دستی روی شانهام میگذارد
سر میچرخانم
صورتم
در گرگ و میش هوا گم میشود
شب، حرفی برای گفتن ندارد
غم ها، به شبنشینی من میآیند
#شعر
#پاییز
@nebeshtan
هدایت شده از مدرسه نبشتن
ما این پیام را از مخاطبانمان زیاد دریافت میکنیم.
«دوست دارم بنویسم»
بله! خیلیها دوست دارند بنویسند. اما آیا اقدامی هم برای این کار میکنند.
با صرف دوست داشتن اتفاقی نمیافتد. فقط این زمان است که از دست میرود. باید اقدام کرد.
ما هر سال بزرگتر و پیرتر و بیحوصلهتر و سرشلوغتر میشویم پس فراغتی که به دنبال آن هستی حاصل نمیشود. اگر به چیزی علاقه داری همین امروز اقدام کن و به دنبال علاقهات برو!
فردا خیلی دیر است.
@nebeshtan
✔️ اگه تازه با کانال ما آشنا شدی و یا تازه میخوای نوشتن را شروع کنی، این مطالب را حتما بخون: 👇
فهرست برخی از مطالب آموزشی کانال
پنج نکته برای مهارت ارتقای نوشتن
راهکارهایی برای غلبه بر ترس از نوشتن
عادت یادداشت نویسی
در گوشهی دنج خودت بنویس!
چطور کتاب بخوانیم
ایدهای برای نوشتن ندارم
چطور به نوشتن عادت کنم
در اهمیت یادداشت روزانه
سرمایهگذاری با نوشتن
زمانهایی که نمیتوانم بنویسم
دیگه از من گذشته
#نکات_آموزشی
@nebeshtan
دست و دلم به نوشتن نمیرود ...
اگر احساس میکنید که دست و دلتان به نوشتن نمیرود، ابتدا کمی به خودتان فرصت بدهید و زمانی را استراحت کنید. ممکن است این احساس به دلیل خستگی یا فشار و مشغله ذهنی باشد. همچنین میتوانید سعی کنید موضوعات جدید و متنوع را بخوانید تا از آنها الهام بگیرید. اگر هم احساس میکنید در نوشتن به بنبست رسیدهاید، میتوانید با دوستانتان و یا آدمهایی که از نوشتن لذت میبرند، صحبت کنید و تجربیات آنها را بشنوید.
هر یک از این راهها به بازیابی انرژی شما و الهام پذیری برای نوشتن کمک میکند.
#از_نوشتن
@nebeshtan
ديروز يعني 24 آبان ماه مصادف بود با روز بزرگداشت علامه طباطبايي رضوان الله عليه. علامه در عین این که فقیه، فیلسوف و مفسری بزرگ و عارفی واصل بود، روح بسیار لطیفی داشت و اشعاری نیز سرودهاند که برخی از آنها مانند قطعه (کیش مهر) مشهور است. چند سال قبل در مجله بخارا يادداشتي از مرحوم دكتر داريوش شايگان درباره علامه خوانده بودم به مناسبت اين روز، بد نديدم لذت خواندن بخشهايي از آن متن و روایت جذاب را با شما هم به اشتراك بگذارم.
شخصيت پرجاذبه علامه طباطبايي(ره) - دكتر داريوش شايگان-
... من از محضر چهار تن فیض برده ام، که هر یکی از آنها برایم ارزش خاص خود را دارد. بی هیچ تردید، علامه طباطبایی را بیش از همه ستوده و دوست داشته ام به او احساس ارادت و احترامی سرشار از عشق و تفاهم داشتم. سوای احاطه وسیع او بر تمامی گستره فرهنگ اسلامی آن خصلت او که مرا سخت تکان داد، گشادگی و آمادگی او برای پذیرش بود. به همه حرفی گوش میداد، کنجکاو بود و نسبت به جهانهای دیگر معرفت، حساسیت و هشیاری بسیار داشت.
از محضر او بي نهایت توشه برداشتم و او هیچ یک از سئوالات مرا درباره مجموعه طیف فلسفه اسلامی بی پاسخ نمی گذاشت. با شکیبایی و حوصله و روشنی بسیار به توضیح و تشریح همه چیز می پرداخت. فرزانگی اش را جرعه جرعه به
انسان منتقل می کرد. چنانکه در دراز مدت نوعی استحاله در درون شخص به وجود می آورد....
تجربه شگرف ديگري كه با او داشتم، ملاقات دو به دويي بود كه زماني در خانه اي در شميران بين ما دست داد. قرار بود همه اهل محفل، آن شب در آنجا گرد آیند. من به آنجا رفتم اما بقیه غایب بودند. احتمالا تاریخ جلسه را اشتباه کرده بودند. ما تنها بودیم. شب فرا میرسید و از گردسوزهایی که در طاقچهها گذاشته بودند، نورصافی میتراوید. مانند هميشه روي زمين بر
مخدّه نشسته بوديم. من از استاد درباره وضعيت اخروي و اینکه چگونه روح نماد ملکاتی است که در خود انباشته و پس از مرگ آنها را در جهان برزخ متمثل ميكند سوال كردم. ناگهان استاد که معمولا بسیار فکور و خاموش بود از هم شکفت. از جاکنده شد و مرا نیز با خود برد. دقيقا به خاطر ندارم كه چه ميگفت، اما آن فوران حالهاي دمادم را كه در من مي دميد، خوب به ياد دارم. احساس مي كردم كه عروج ميكنم. گويي از نردبان هستي بالا مي رفتيم و فضاهايي هر دم لطيفتر را باز
ميگشوديم. چيزها از ما دور مي شدند. هواي رقيق اوجها را و حالي را كه تا آن زمان از وجودش بي خبر بودم، حس ميكردم. سخنان استاد با حس سبكي و بي وزني همراه بود. ديگر از زمان غافل بودم. هنگامي كه به حال عادي بازآمدم ساعتها گذشته بود. سپس سكوت مستولي شد. ارتعاشهاي عجيبي مرا تسخير كرده بود؛ رها و مجذوب در خلسه صلحي وصف ناپذير بودم. استاد از گفتن ايستاد و سپس چشمانش را به زير انداخت. دريافتم كه بايست تنهايش بگذارم. نه تنها به سوالم پاسخ گفته بود، بلكه نَفَس تجربه را در من دميده بود. اين تجربه را ديگر برايم تكرار نكرد. اما يقين دارم كه او اهل باطن و كرامات بود.
@neneshtan
اصطلاح 《کَفم بُرید!》 را زیاد شنیدید.
ببینیم این اصطلاح از کجا آمده؟
جناب مولانا در دیوان شمس گفته:
کو یکی بُرهان که آن از روی تو روشنترست؟
کف نبُرَّد کفرها زین یوسف کنعان چرا؟
یا در جای دیگه میگوید:
تو چو یوسفی رسیده
همه مصر کف بریده
بنما جمال و بستان
دل و جان تجارتی کن
کف بُریدن: اشاره و یا تلمیح* دارد به داستان حضرت یوسف که همسر عزیز مصر عاشق او بود و زنان طبقه اشراف و دوستانِ وی او را در این باره ملامت میکردند و او برای رفعِ این ملامت مهمانیای ترتیب داد و در لحظهای که آن زنها ترنج در دست داشتند و میخواستند بِبُرند یوسف را واردِ خانه کرد. زیبایی یوسف چندان بود که آن جمعِ زنان همگی به جای ترنج کف دستهای خود را بریدند.
«هاتف اصفهانی» هم در جایی گفته:
ناصح که رُخش دیده کف خویش بُریدهست
هاتف! به چه رو میکُندم باز ملامت؟
پس《کف بر شدن》به معنای مبهوت شدن و شگفت زده شدن، که در افواه نوجوانان متداول است، یک اصطلاح امروزی نیست و ریشه در گذشته زبان فارسی دارد.
*تلمیح؛ یکی از صنایع علم بدیع است که طبق آن شاعر یا نویسنده در ضمن گفتار خود به آیه، حدیث یا داستانی اشاره دارد.
#واژه_گردی
@nebeshtan
بهترین آموزشگاه برای یادگیری فنون نویسندگی مطالعه آثار نویسندگان بزرگ است. شما با خواندن آثار بزرگان ادبیات، گویی در کلاس خصوصی آنها شرکت کردهاید. تصور کنید سر کلاس داستایوفسکی بزرگ نشستهاید و او راز و رمزهای نویسندگی را با شما در میان میگذارد. جذاب نیست؟
#از_نوشتن
@nebeshtan