eitaa logo
دردسر شیرین من
9.4هزار دنبال‌کننده
598 عکس
206 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که سراسر جنگ است، تو پناه من باش🙂 خالق آثار: دردسر شیرین من«فایل شده در گوگل» زندگی به طعم آلبالو «تمام شده» رد خون «در حال تایپ» به قلم: نگین مرزبانی روزی یه پارت...
مشاهده در ایتا
دانلود
تلفن و با عصبانیت قطع کرد و گوشی و محکم روی اپن کوبید. کلافه دستی تو موهاش کشید و تا نگاهش به من افتاد گفت: - اینجوری نگام نکن. - چجوری نگات کردم؟ - خودت میدونی داری چجوری نگام میکنی! الان اصلا حوصله ندارم. پوزخندی زدم و گفتم: - این بی حوصلگی‌ هاتم نتیجه ی... وسط حرفم پرید و گفت: - حوصله ی نصیحت‌ هم ندارم. - چی بگم من اخه به تو. - هیچی‌ نگو همین خودش یه لطف بزرگیه. این و گفت و کلافه و عصبی دنبال یه چیزی می‌گشت. میدونستم داره دنبال چی میگرده!
دردسر شیرین من
#داستانک #کبریت #قسمت_اول تلفن و با عصبانیت قطع کرد و گوشی و محکم روی اپن کوبید. کلافه دستی تو مو
بد اخم و عصبی نگاهش کردم و گفتم: باز شروع کردی؟ هیچی نگفت و دوباره مشغول گشتن شد. - با توئم میگم باز شروع کردی؟ عصبی سر بلند کرد و گفت: شروع کردم که کردم تو رو سننه! عصبی دستی تو موهام کشیدم و گفتم: - آره وواقعا من و سننه‌. خاکبرسر من که به فکر توئم. - کسی نگفته که به فکر من باشی! - دِ آخه احمق من رفیقتم، من به فکرت نباشم کی به فکرت باشه هان؟ - نمیخوام من رفیق نمیخوامممممممم! - اهان به خاطر اون دختره ی... به اینجاش که رسید لاالی‌الاالله‌ی گفتم و ادامه دادم: - رفیق چندسالت‌ و نمیخوای؟
دردسر شیرین من
#داستانک #کبریت #قسمت_دوم بد اخم و عصبی نگاهش کردم و گفتم: باز شروع کردی؟ هیچی نگفت و دوباره مشغول
بالاخره فندکش و پیدا کرد و همونجور که سیگارش و آتیش می زد گفت: - بخاطر یه دختر نیست! اون همه زندگیمه! عشقمه جونمه میفهمی؟ - نه نمی‌فهمم! من اصلا از عشق هیچی حالیم نیست‌. دیگه اینارو به من نگوووو! منی که چم خم این زندگی رو چشیدم نگووووو! پکی به سیگارش زد و گفت: - هرچی تو میگی درسته ! ولی رفیق من عاشقشم میفهمی این و؟ عاشقشم نمیتونم ازش دست بکشم. از جام بلند شدم و کاپشنم‌ و تنم کردم و گفتم: - بعضی آدما مثل کبریت می‌مونن هیچ ارزشی ندارند ولی میتونند زندگیت و به آتیش بکشونند. نزار به خاطر یه آدم بی ارزش هستیت‌ و ببازی!
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت171 علیرضا هنوز هم شوکه شده نگاهش می کرد اما آیهان به خ
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 *** (دیانا) - مگه چی کم داشتی که از مسابقه ها فاصله گرفتی؟ اون همه پول توش بود؟ با اخم کمرنگی که روی پیشانی‌ام نشسته بود به زمین نگاه می کردم و به حرف هایش گوش سپاردم. - حالا فهمیدی که هیچ جا نمیتونی اون پولی که از مسابقه در می‌آوردی رو از جای دیگه بگیری؟ نگاهم از نوک کفش های مشکی آدیداسش کم کم بالا آمد و روی صورتش نشست، موهای جوگندمی و ریش و سیبیل زیادش سنش را بالا برده بود. - پول زیادی میخوام، این دفعه رو همه اون پول رو بهم بده، مسابقه های بعدی رو به جاش جبران می کنم. پوزخندی زد. - د نشد که دختر جون. من خودم هم به پول احتیاج دارم وگرنه هیچ وقت رو این مسابقه ها شرط نمیبستم. دندان قریچه‌ای کردم که ادامه داد. - یه جوری با هم کنار میایم حالا! غروب هستی هماهنگ کنم؟ - آره. میام. سرش را به معنای خوب است بالا و پایین کرد. - خوبه. شب میبینمت. راهش را کشید و رفت. لعنت به بدشانسی که باعث تموم این اتفاق ها شد. اگر همه چیز خوب پیش می رفت میتوانستم با پولی که با آیهان طی کرده بودم دانیال را همین روز ها از زندان آزاد کنم اما... این وسط حتی یک نفر هم قربانی کاری که می خواستم بکنم شد. با یادآوری مردن پیچک خانم نفسم را آه مانند بیرون دادم. همین که رویم را برگرداندم که داخل مغازه پیتزا فروشی بروم که با دیدن علیرضا دقیقا پشت سرم و نگاه خیره‌اش به رفتن علی آقا از تعجب ماتم برد. @negin_novel
دست و دلم می لرزه اما بی خیال نمیشم. یه چیزی از درونم میگه این کار رو نکن اما بی خیال نمیشم. دلم آشوبه از فکر جایی که دارم میرم؛ جایی که تا حالا جز توی فیلم ها ندیدم و از عاقبش می ترسم. برای منی که چادر پوش بودم تا همین جایی که مانتو کوتاه پوش شدم و روسریم عقب رفت کلی راه کج رفتن محسوب میشه و کلی دعوا و آه و نفرین مادرم رو به دنبال داشته و اگه گند پارتی رفتنمم در بیاد دیگه نمی دونم چی میشه اما... من بی خیال نمیشم. من آرمین رو دوست دارم و برای جا کردن خودم توی دل اون بی خیال نمیشم. می خوام خودم رو اون جوری که اون دوست داره بکنم تا دوست داشتنی هاش رو تو من ببینه و سراغ کس دیگه ای نره هر چند دوست داشتنی هاش برام گرون تموم بشه باز هم بی خیال نمیشم. به نظر من آدم ها خودشون باعث میشن بهشون خیانت بشه؛ اگه هر کسی هر آن چه که دوست داره رو توی معشوقش پیدا کنه دیگه نیازی به دیگری نداره. @negin_novel
دردسر شیرین من
#داستانک #غیرت #قسمت‌اول دست و دلم می لرزه اما بی خیال نمیشم. یه چیزی از درونم میگه این کار رو
با صدای تک زنگ گوشیم متوجه میشم که رسیده و منتظرم ایستاده. نگاه آخرم رو به آینه میدم و لباس جلف و آرایش جلف ترم رو برانداز می کنم و از خونه بیرون می زنم. با این که هوا رو به تاریکی میره اما نگاهم رو از نگاه آدم های توی خیابون می دزدم و بادی که توی لباس باز و کوتاهم می پیچه حس می کنم لخت مادرزاد خودم رو در معرض دید همه گذاشتم و قطره قطره آب میشم. سوار ماشین میشم و آرمین با دیدنم چشم درشت می کنه و کلمه ای رو به زبون میاره که بدتر شرم می کنم سرم رو پایین می ندازم. ـ سرتو بگیر بالا ببینمت! اِ باز که داری امل بازی در میاری. سرم رو بالا میارم و چشمکش رو می بینم و... حرکت میکنه و با رسیدنمون وارد جمعی میشیم که من حتی با حجاب ترینشونم اما نگاه های این جماعت انگار سیری نا پذیره و همه به هم چشم دارن. آرمین نوشیدنی به دستم میده و من به معنای واقعی کلمه به غلط کردن میفتم و نظرم با تموم نظرهای قبل از این لحظه ام فرق می کنه. @negin_novel
❣شک نداشته باش ؛ که در سخت ترین شرایط هم تواناییِ این را داری که بهترین باشی ... این خودت هستی که در بدترین حالاتِ روحی هم می توانی به خودت فرمانِ شادی و لبخند بدهی و در چشم به هم زدنی حالِ خودت را خوب کنی ... گاهی یک تلقینِ مثبتِ "من قوی هستم" ، معجزه می کند ... باور کن ... ♥️↝@Rooman_Online↜♥️
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت172 *** (دیانا) - مگه چی کم داشتی که از مسابقه ها فاص
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 - سلام. با صدایم چشم از پشت سرم گرفت و به صورتم نگاه کرد. پشت سرش را از نظر گذراندم که ببینم همراه آیهان است یا تنها آمده، وقتی شخصی که می خواستم را نیافتم نفسم را آه مانند بیرون دادم و که گویی خودش فهمید که به حرف آمد. - چند دقیقه وقت داری؟ به داخل مغازه پیتزا فروشی کوچک مریم خانم دعوتش کردم. خواستم سفارش پیتزا بدهم که مخالفت کرد و گفت میل ندارد. دستش را روی میز درهم قلاب کرد و به دیواره های سفید با صندلی ها و نمای قدیمی مغازه نگاه کرد. - جای قشنگیه. اینجا کار می کنی؟ - کار که نه. گاهی میام کمک میکنم. لبخندی زد. - خوبه. لبم را با زبان خیس کردم، بین گفتن و نگفتن مردد بودم و نمی دانستم چگونه حرف را باز کنم. - وسایل هام... قبل از اینکه جمله ام را کامل کنم وسط حرفم پرید: - شلوغ بود، خونشون هنوز خیلی شلوغه نتونستم برم. آهانی گفتم و از زیر میز مشغول پوست کندن گوشه‌ی ناخنم شدم که چیزی از جیبش درآورد و روی میز گذاشت. - اینا شاید بتونه موقت کارتو راه بندازه تا وقتی که بتونم آیهان رو ببینم. با دیدن گوشی تازه و مقداری پول از تعجب ابرویی بالا انداختم. - اینا الان برای چیه؟ - من قرار بود به آیهان بگم وسایلت رو برات بیاره، میدونم که بهشون احتیاج داری اما شاید نتونم با آیهان حرف بزنم. پول و گوشی را به سمت خودش هل دادم و با لبخند زورکی حفظ ظاهر کردم. - ممنون که به فکر بودین اما به این ها احتیاجی ندارم. از پشت میز بلند شدم که صدایم زد. - دیانا خانم؟ منتظر حرفش بودم که با جدیت در کلامش گفت: - اگه کاری داشتین میتونی روم حساب کنی، به عنوان یه برادر. - ممنون. لبخند کمرنگی زد و وسایلش را از روی میز برداشت و در جیبش گذاشت. @negin_novel
کلمه ای قشنگ تر از سکوت پیدا نکردم ❤️❤️
دردسر شیرین من
#داستانک #غیرت #قسمت‌دوم با صدای تک زنگ گوشیم متوجه میشم که رسیده و منتظرم ایستاده. نگاه آخرم رو
به نظرم اگه معشوق واقعا معشوق باشه، هر صفتی که توی اون باشه دوست داشتی میشه و لازم نیست آدمی خود واقعیش رو برای کسی دیگه تغییر بده و برای خودش دوست نداشتی باشه. با صدای آهنگ و نورهایی که می چرخن حالم بدتر میشه و از ته دلم خدا رو صدا می زنم تا راه نجاتی جلو روم بذاره. ـ بخور اُمُلِ من!... دستش رو بالا میاره تا نوشیدنی خودش رو بخوره اما انگار نگاهش به کسی میفته که عصبی اون رو رها می کنه و به سراغ دختری میره که مشغول رقصیدنه. موهاش رو می کشه و اون رو بیرون می بره و من هم فرار می کنم و دنبالشون میرم تا ببینم چی شده. ـ تو اینجا چه غلطی میکنی؟ ـ آخ! داداش موهامو ول کن دردم میاد! نمی دونم این دل و جرات و از کجا میارم اما پوزخند صدا داری می زنم و رو به اون که مثل کوره ی آتیش شعله وره میگم: خواهر غیر اُمُل دوست نداری؟ تف تو روی امثال تو که دخترها رو بازیچه می کنین!... دهن باز می کنه تا چیزی بگه اما من دیگه بی خیال این عشق یک طرفه شدم و اجازه ی حرف زدن به اون نمیدم. ـ هیچی نگو!... هیچی نگو که اگه منم دوست داشتی برام غیرت خرج می کردی! @negin_novel