eitaa logo
مدرسه نویسندگی مبنا
2.5هزار دنبال‌کننده
429 عکس
72 ویدیو
18 فایل
سلام اینجا کانال نویسندگی مبنا هست. جایی‌که سعی‌مون بر این هست خودمون رو میون جنگ روایت‌ها ببینیم و به عنوان کنشگر توی این عرصه نقش‌مون رو ایفا کنیم. ارتباط با ادمین: @mabna_school ارتباط مستقیم با استاد کاف‌گاف‌زاده: @kaf_gaf_zade
مشاهده در ایتا
دانلود
مدرسه نویسندگی مبنا
یک نمایش میدانی علیه حضرت عباس در کربلا یک بار اتاق فکر سپاه عمر سعد به ایده‌ای رسید که نتیجه‌اش شر
. حالا شما لشکر صف کشیده کوفه را تصور کنید که یک‌باره کسی آرام آرام از دلش جدا می‌شود و می‌رود سمت خیمه‌های امام. همه لشکر کوفه چشم می‌شوند و مرد سوار بر اسب را نگاه می‌کنند. شمر تا نزدیکی‌های خیمه می‌رسد، تا جایی که جلوتر از آن را تیم حفاظتی امام اجازه نمی‌دهند. نمایش شروع شده. شمر فریاد می‌زند. طوری که صدایش تا عمق اتاق عملیات امام می‌رسد. توی سناریو برای شمر نوشته‌اند که باید صدایش دشت را پر کند، مهم است که جمله‌هایی که می‌گوید را همه بشنوند. هم خودی‌ها بشنوند و هم غیر خودی‌ها. شمر می‌گوید: «دنبال خواهرزاده‌هایم آمده‌ام، فامیل‌هایم را کار دارم.» شمر چهره محبوبی در میان اهل کوفه نیست، چهره معتدلی هم نیست. شمر خبیث است و این را تقریبا همه می‌دانند. یک تبهکار سرشناس که از قضا فرمانده لشکر دشمن هم هست آمده و دنبال فامیل‌هایش در میان سپاه امام است. توی خیمه فرماندهی سکوت می‌شود. نمایش به نقطه اوجش رسیده و شمر مهم‌ترین دیالوگش را گفته: «این بنو اختنا». 📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
. حالا شما لشکر صف کشیده کوفه را تصور کنید که یک‌باره کسی آرام آرام از دلش جدا می‌شود و می‌رود سمت خ
. در روایت‌ها داریم که این‌جا حضرت عباس سرش پیش برادر خم شد، شاید سخت‌ترین لحظه‌ها، همین لحظه‌هایی بود که نسبتی میان عباس و شمر بر قرار می‌شد. عباس ساکت بود، توی خیمه همه ساکت بودند. اباعبدالله گره سکوت را باز کردند: «جوابش را بدهید با این‌که آدم فاسقی است.» بعد از این عرصه عرصه خروش اباالفضل است. امان نامه را برمی‌گرداند و شمر را توبیخ می‌کند که فکر کرده زندگی بی اباعبدالله برای او بیشتر از مرگ با اباعبدالله می‌ارزد. برای شمر، همان سر خم کردن و شرمندگی عباس در برابر اباعبدالله برد حساب می‌شد. شمر کارش را کرده بود، تیر نمایش میدانی‌اش به هدف خورده بود و جان عباس را خراش داده بود. شخصیت اباالفضل العباس آن قدر در ماجرای کربلا تاثیرگذار است که دشمن برای ترور شخصیتش، نقشه‌ای ویژه و عملیاتی خاص طراحی می‌کند. همه رسانه‌هایش را به میدان می‌آورد و با نمایشی منحصر به فرد، عباس را هدف می‌گیرد. این نقطه اوج کار یک نیروی جبهه حق است، جایی که آن قدر برای دشمن هزینه‌ساز می‌شود که ترور فیزیکی یا ترور شخصیتش در دستور کار سرویس‌های نظامی و رسانه‌ای دشمن قرار می‌گیرد. 🖋«محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh 📝 @nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم از شوخی عشق این همه توفان دارد هرکجا معرکه‌ای هست جگرداری هست 🖋 بیدل دهلوی 📝 @nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• تقریبا برایم غیرممکن است که به منصور ضابطیان حسادت نکنم. هر چند که نباید ظاهر زندگی بقیه و باطن خودمان و فلان و بهمان! اما باز هم نمی‌توانم این حس را نادیده بگیرم. آدمی که بخش مهمی از زندگی‌اش به سفر و نوشتن می‌گذرد، قطعا رویایی را زندگی می‌کند که هنوز دست من به آن نرسیده. حتی اگر زیر لب یا بلند، به خودم یا بقیه، مدام بگویم «پیف‌پیف! بو میده!»، باز هم دلم بد می‌خواهدش. و اما درباره کتاب. این دومین سفرنامه‌ای بود که از ضابطیان خواندم. دفعه قبل رفتیم ترکیه و این بار کوبا را زیارت کردیم. راستش اگر حلقه کتاب مبنا جان امر نکرده بود، نمی‌خواندمش. تعارف که نداریم. وقتی مزه سفرنامه‌های خامه‌ای با فیلینگ موز و گردوی رضا امیرخانی زیر دندانم مانده یا حتی شیرینیِ «و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد» مهزاد الیاسی، سخت است به ساقه طلایی راضی بشوم. آن هم بدون چای. 🔻ادامه دارد... 📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
• تقریبا برایم غیرممکن است که به منصور ضابطیان حسادت نکنم. هر چند که نباید ظاهر زندگی بقیه و باطن خو
🔖 متن خون ندارد. این احتمالا سلیقه‌ای باشد؛ اما برای من فاکتور مهمی در لذت بردن از ناداستان است. حبیبه جعفریان می‌گوید: «متن خون می‌خواهد و خودت را قاتی کردن و افشا کردن خون متن است.» و این که «مخاطب باید احساس کند معتمد بوده و امری باارزش، نفیس و محرمانه با او تقسیم شده.». من این را نه در استامبولی دیدم، نه در سباستین. کنجکاوی نویسنده برایم جذاب است و البته تسلطش در تعامل با مردم بومی؛ اما بیشتر کتاب صرف دادن اطلاعاتی می‌شود که ویکی‌پدیا رایگان به ما پیشکش می‌کند. ترجیح می‌دادم راوی وارد لایه‌های عمیق‌تری بشود و حتی دنبال دردسر بیشتری بگردد تا ماجراهای جذاب‌تری برای گفتن داشته باشد. البته عکس‌های کتاب -که خود نویسنده آن‌ها را ثبت کرده- ما را به فضای داستان نزدیک‌تر می‌کند. در مجموع خواندن این کتاب و البته قبلی را به عنوان تجربه‌ای از سرک کشیدن در دنیای ضابطیان دوست داشتم. البته احتمالا بعد از همین دو کتاب دست از سرک کشیدن بردارم. سباستین مناسب افرادی است که خیلی پیگیر جزئیات نیستند و صرفا به آشنایی کلی با کشور مقصد علاقه دارند، با تصاویر و کلمات به یک اندازه ارتباط برقرار می‌کنند و توی متن‌ها دنبال خون نمی‌گردند. 🖋 به‌ قلم "خانم فاطمه آل مبارک " مدیر دپارتمان نویسندگی مبنا 📝 @nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرار این بود تا فتح برادر را کند کامل بیان عشق شرح غم بماند بعد در وقتش بنا این بود تا فتح برادر را کند کامل بیان عشق و شرح غم بماند بعد در وقتش اسارت رفت فرزند خلیل الله نه... هرگز بتی در شام باقی بود زینب رفت سر وقتش 🖋 محسن رضوانی 📝 @nevisandegi_mabna
بخش ابتدایی داستان «کتاب قصهٔ مادربزرگ» نوشتهٔ باید اول خط سوار شوند و آخر خط پیاده. این را بابا می‌گوید. بعد روی دو تا از صندلی‌ها می‌نشینند. اتوبوس خلوت است و بوی کُتلت و گوجه‌فرنگی می‌دهد. او مثل همۀ وقت‌هایی که چیزی فکرش را مشغول کرده، دلش می‌خواهد بیرون را تماشا کند. تصویر دختربچه‌ای که پشت سرشان، کنار مادرش نشسته و ساندویچ کُتلت و گوجه می‌خورد افتاده توی شیشه. می‌خواهد به اولین ‌باری فکر ‌کند که کتابخانۀ مینا را دید. دلش کتلت می‌خواهد، منتها با خیارشور. اتوبوس که راه می‌افتد، می‌گوید گرسنه است. بابا می‌پرسد «سردت نیست؟» سردش است. خودش را بیشتر به بابا نزدیک می‌کند تا گرمای اورکت یشمی بابا بگیرد به جانش. آن روز هم سرد بود و مثل امروز روی درخت‌ها پر از گل‌های ریز صورتی و سفید. به نظرش مینا زیبا بود. صدایش زنگ قشنگی داشت. خانه‌اش‌ بزرگ بود و جای دیوار، پنجره‌های بلند و روشن داشت. وقتی بابا مشغول پاک کردن لکه‌های باران و مدفوع کفترها از روی شیشه‌ها بود، مینا برایش یک پیاله شیرکاکائوی گرم با یک تکۀ بزرگ کیک سیب آورد. بعد از روی کتاب‌ِ سنگینی قصه‌ای برایش تعریف کرد. کتاب کاغذهایی به رنگ زرد مایل به قهوه‌ای داشت و بوی خوبی می‌داد. قصۀ دختر کر و لالی که تنها همدمش یک عروسک پارچه‌ای زشت و کهنه‌ بود با صدای مینا برای همیشه در خاطرش ماند. مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine