وقتی که گهواره است دستان برادر
خواهر رسید اول به دامان برادر
بعد از ولادت گریه کرد و مادرش گفت
آرام باش ای دخترم، جانِ برادر
معلوم شد از کودکی یار حسین است
این خواهری که هست درمان برادر
عکس حسینش بینِ قاب چشم هایش
عکس خودش هم بینِ چشمان برادر
زینب اگرچه زینتِ باباست، اما
اثبات کرده هست گریان برادر
دست برادر بالش زیر سرش بود
اینگونه بود هر روز مهمان برادر
لالاییِ شبهای او نام حسین است
پس بوده از اول مسلمان برادر
یک شب نشد بی روی دلدارش بخوابد
این است ماندن پای پیمان برادر
پنجاه و چندی سالِ بعد، آمد به مقتل
افتاد روی جسمِ بی جان برادر
فریاد زد حالا که پیراهن نداری
زینب فدای جسم عریان برادر...
#رضا_باقریان
#ولادت_حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
من عزادارِ شهِ تشنه لبم
کوهی از صبر و وقار و ادبم
من کنیزِ پسر فاطمه ام
مادرِ شیرِ نرِ علقمه ام
مادر جعفر و عبداللهم
جان نثارِ درِ ثارااللهم
مادرِ چار غیورِ عربم
زین سبب اُمِ بنین شد لقبم
مادر باغِ گلِ یاسم من
مادرِ حضرتِ عباسم من
پسرم بود علمدارِ حسین
ساقی و میر و سپهدارِ حسین
پسرم یک تنه یک لشکر بود
قوَتِ بازوی او حیدر بود
پسرم فانیِ فی اللهِ حسین
اولین جان به کفِ راهِ حسین
سیدی! ذکرِ لبش هر شب بود
پاسبانِ حرمِ زینب بود
پاسبانِ حرمی پژمرده
حرمی سوخته، آتش خورده
پسرم در ادبش معنا شد
تشنه لب بود ولی سقا شد
تا که او راهیِ دریا می شد
در حرم مرثیه برپا می شد
ناله ی اهل حرم واویلا
دستِ عباس قلم، واویلا
رفت تا آب بیارد اما
دست ها از بدنش گشت جدا
تیری آمد به دل مشک نشست
تیر دیگر دلِ زینب بشکست
مشک افتاد و ز دل آه کشید
ز دلش ناله ی جانکاه کشید
گفت ای تیر به چشمم خوردی
در حرم آبرویم را بردی
وعده ی آب به اصغر دادم
حال با مشک زمین افتادم
گفت طفلان همه در تاب و تبند
همه ی اهلِ حرم تشنه لبند
عاقبت گل پسرم را کشتند
نورِ چشمان ترم را کشتند
حال، من مانده ام و تنهایم
تا قیامت خجل از زهرایم
نه پسر دارم و نه فرزندی
به لبم نیست دگر لبخندی
#رضا_باقریان
#حضرت_ام_البنین_س
@nohe_sonnati
گهر از بطن دریا تا هویدا میشود امشب
جمال ایزد منان تجلا میشود امشب
ملک در باغ رضوان است دست افشان، که از ره کِی
گل زهرای مرضیه شکوفا میشود امشب
به یمن مقدم باقر، امام پنجم شیعه
مدینه باز هم عرش معلا میشود امشب
زمین و آسمان را نور باران کرده حق، زیرا
علیبنالحسین این بار بابا میشود امشب
ملائک صف به صف اِستاده، در کف جام مِی دارند
دوباره آبِ کوثر هم گوارا میشود امشب
علی و فاطمه بانیِ این جشن و سرور هستند
چه جشنی در ثریاّ باز بر پا میشود امشب
امام حلم و علم و حکمت از ره میرسد وقتی
تمام علم در یک جمله معنا میشود امشب
ز دامانِ عروسی پاک دامن در اذانِ صبح
گلی زیبا به عالم باز اِهدا میشود امشب
نیازی نیست دریا موج بردارد به پای او
دو چشم مادرش آن گونه دریا میشود امشب
گدایی پشت دربِ خانه بنشسته به امیّدی
تمام شهر هم آید پذیرا میشود امشب
زمستان هم که باشد روزهای عاشقی گرم است
که با لبخندِ گرمش فصلِ گرما میشود امشب
امامِ باقر از ره میرسد ظلمت عَدَم گردد
و درد عاشقی با او مداوا میشود امشب
بشارت میدهد جبریل بر زهرا و بر حیدر
که یک غنچه ز نسل فاطمه وا میشود امشب
#رضا_باقریان
#ولادت_امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد
در آسمان مدینه ستاره پیدا شد
همین که غنچهی یاسی دگر شکوفا شد
خبر رسید دوباره حسین بابا شد
سحر شد و شرفالشمسی از سما آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
عروس فاطمه این بار دختر آورده
برای حضرت صدیقه کوثر آورده
چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده
برای حضرت ارباب، نوبر آورده
دهید مژده که نوری ز کبریا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
لباس پولکیِ این بنفشه الماس است
و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است
شبیه فاطمه این نازدانه حساس است
و در شگفتیاش این بس، عموش عباس است
بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد
فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد
کبوتری به مناره شد و ترنم کرد
فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد
حسین را گلی از باغ هلاتی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
کشیده پای لبش قطره قطره دریا را
اسیر خویش نموده وجود سقا را
نوشتهاند به پایش نگاه زهرا را
و زنده کرد به یک یا حسین، دنیا را
برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
نگینِ شمسیِ انگشتر علمدار است
کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است
علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است
جمال حضرت زهرا در او پدیدار است
ستارهی شب تاریک نینوا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
چه قدر غنچهی لب های او عسل دارد
گرفته شاخهای از یاس و در بغل دارد
که گفته دختر ارباب ما بدل دارد؟
به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد
کسی به شکل بشر با فرشتهها آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش
همیشه و همه جا بوده عمه همرازش
حسین، از دل و جان میخرد به دل نازش
به روی دوش اباالفضل اوج پروازش
بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد؟
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
#رضا_باقریان
#یادبود_ولادت_حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
شکر خدا با این که غرقِ در گناهم
ده شب در این میخانه آقا داد راهم
آغوش خود وا کرد من را هم بغل کرد
اصلا نپرسید از خطا و اشتباهم
با این که آلوده ترین مهمان اویم
حرفی نزد از زشتی و روی سیاهم
یک عمر غفلت کردم و یک عمر بخشید
یک عمر در وقت گنه کرده نگاهم
ای کاش از عصیان جدا گردم ببینم
در سایهی رحمت خدا داده پناهم
بال و پرم زخمی شده نایی ندارم
از این که بی بال و پر هستم عذرخواهم
دیگر دعاهایم خدایا کارگر نیست
زیرا صفایی نیست در این سوز و آهم
باید یکی دست مرا گیرد، و گرنه
تا در گنه افتادهام در قعر چاهم
ذکر حسین این روزها باب نجات است
تا با حسین هستم همیشه سر به راهم
امشب دلم یاد غم عصر دهم کرد
یاد امام بی کفن در قتلهگاهم
عصر دهم آقای ما را سر بریدند
جسم عزیزش را به خاک و خون کشیدند
#رضا_باقریان
#حضرت_خدیجه_س
@nohe_sonnati
نام تو را تاج کریمان مینویسم
با خط زر در عرش رحمان مینویسم
از تو سخن گفتن اگر چه کار من نیست
مدح تو را در حد امکان مینویسم
آن گونه که زهرا تو را میخواند من هم
بعد از حسن هر بار یک جان مینویسم
وقتی خدا شأن تو را معلوم کرده
من هم به توصیف تو قرآن مینویسم
اللهُ یَهدی مَن یَشا، با حُسنِ خلقت
پس مرد شامی را مسلمان مینویسم
باید به راه روشن تو اقتدا کرد
یعنی تو را خورشید ایمان مینویسم
آن قدر زیبایی که تمثالی نداری
زیباییات را وجه یزدان مینویسم
یک روز میآید که با حُسنِ جمالت
یک مثنوی نه بلکه دیوان مینویسم
شهر مدینه روزی از دست تو خورده است
بر سفرهات یک شهر مهمان مینویسم
جنگ جمل در حیرت از جانبازیِ توست
جنگ جمل را جنگ حیران مینویسم
تیغ دو دم هر چند دست مرتضی بود
این جا تو را شمشیر بُرّان مینویسم
هیهاتمنالذله با صلحت شد آغاز
کرب و بلا را خط پایان مینویسم
وصف کریم آل طاها بودنت را
شیواتر از تصویر باران مینویسم
دست کریم فاطمه از برکت توست
این سفرههامان را پر از نان مینویسم
وقتی تصور میکنم شش گوشهات را
از گنبد و از صحن و ایوان مینویسم
معماری صحن و سرایت را به دستِ
معمارهای قوم سلمان مینویسم
بر طاق سقاخانهات با اشک دیده
از غربت ساقیِ عطشان مینویسم
آقا اگر اذنم دهی حالا برایت
این سطر را با چشم گریان مینویسم
#رضا_باقریان
#ولادت_امام_حسن_مجتبی_ع
@nohe_sonnati
ششم امامِ غریبی که جود کارش بود
مدینه باز هم امروز بی قرارش بود
اگرچه آخرِ عمری غریب و تنها شد
ولی دقایق آخر پسر کنارش بود
ملایکه همه پوشیدهاند رخت عزا
برون ز حجره اجل هم در انتظارش بود
نبود در وسطِ آتشِ جفا جایش
کسی که عالم هستی در اختیارش بود
شکست حُرمتِ ریشِ سفید او افسوس
به مجلسی که فقط آه، غمگسارش بود
امامِ طاهرِ ما را تعارفِ مِیْ کرد
همان کسی که نجاسات، زهرِ مارش بود
سه بار دشمنِ دون حمله کرد بر قتلش
پیمبر آمد و این جا خلاصه یارش بود
ولی حسین خودش بود و نیزه و شمشیر
که خواهرش نگران بود و داغدارش بود
رسید شمر و سرش را برید و بر نی زد
همان دقیقه که ارباب، احتضارش بود
#رضا_باقريان
#امام_جعفر_صادق_ع
@nohe_sonnati
السلام علیک یا مولا
پیرمرد عشیرهی لیلا
پدر و مادرم به قربانت
ای غریب مدینه در هر جا
من گدای تو هستم آقاجان
نظری کن که ماندهام تنها
ای امام غریب ادرکنی
دست من را بگیر روز جزا
هرچه دارم من از شما دارم
ناله و اشک و روضه را حتی
مددی کن که شیعهات باشم
شیعهی حُب و معرفت آقا
در صفاتِ خدا شریکی تو
جز ربوبیت خدا یکتا
خاک پای تو سرمهی چشمم
یابن الزهرا غریب آل الله
خاکبوس درت همیشه ملک
زندهی یارب شما موسی
حاتم طاعی از غلامانت
هست شاگرد مکتبت عیسی
زائر قبر خاکی ات هستم
جان عالم فدای قبر شما
در غریبی چه شهرهای داری
ای به شهر مدینه بی همتا
روضه داریِ تو فراگیر است
بهترین روضه خوانِ خون خدا
اشک هم پای چشم تو خون شد
داغدار امام عاشورا
هر زمان روضهای به پا کردی
میشود چشم خیس تان دریا
سه کفن تا برات آوردند
زنده شد خاطرات کرب و بلا
روضهام را اجازه میخواهم
تا به یاری تان کنم بر پا
یاد آن روز کآتش نمرود
رفت از خانهی شما بالا
مردی از جنس سنگ آمد و زد
تازیانه تو را میان دعا
سجدهات را شکست با لگدی
بی حیایی که داشت بغض تو را
نیمه شب بود و بی عمامه، شدی
راهیِ مجلسی که... واویلا
پشت مرکب پیاده میرفتی
بر لبت بود ذکر یازهرا
ناگهان یاد کوفه افتادی
یاد آن دختری که بی سقا
عقب ناقه بس که میافتاد
نیمه شب یکّه در دل صحرا
زجر هم تازیانه در دستش
گاه و بی گاه میزدش او را
یاد آن کودکی که از روی بام
سنگ میزد به صورتش حتی
چه بگویم که خیزران و، یزید
چه به روزش رساند در آن جا
داد میزد عمو کجا هستی
لب و دندانِ خونیِ بابا....
#رضا_باقريان
#امام_جعفر_صادق_ع
@nohe_sonnati
خاک پای زایر شاه خراسان می شوم
یا رضا می گویم و آیینه بندان می شوم
هر کجا باشم گدای کوی این آقا منم
همچو موسی سایل دستان سلطان می شوم
باز هم از لطف این آقا که صاحب سفره است
بر سر این سفره جزء ریزه خواران می شوم
پنجره فولاد او را در بغل حس می کنم
هر زمان دلتنگ عطر و بوی باران می شوم
بعد عمری گر نصیب من هم شود کرب و بلا
تا ابد ممنون آقای خراسان می شوم
#رضا_باقریان
#ولادت_امام_رضا_ع
@nohe_sonnati
پا به پای پدر سفر کردم
در میان خرابه سر کردم
پدرم بینِ ریسمان بود و
با رقیه پدر پدر کردم
عمه ام تا به رویِ خاک افتاد
دیده ام را ز اشک، تر کردم
از همان روزِ تلخ، تا امروز
گریه هر روز تا سحر کردم
دست در دست عمه ام آن روز
از دلِ نیزه ها گذر کردم
سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت
از تنی که به آن نظر کردم
تا سه ساله میان راه افتاد
پدرم را خودم خبر کردم
آن قدَر داغ دارم از آن دم
که از این زهر، خون، جگر کردم
#رضا_باقریان
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
شمیم عطر رحمت می وزد از کوچه ها امشب
دوباره دیده شد در آینه وجه خدا امشب
میان گاهواری که مَلَک گهواره جنبان است
به جلوه آمده روی علیِ مرتضی امشب
بخوان چندین فراز از جامعه در نیمه ای از شب
که حال دیگری دارد مناجات و دعا امشب
چرا باید به دارو و دوا و نسخه دل بندم
چرا که نام هادی می شود درد و دوا امشب
ز یمن مقدم مولود زهرا حضرت هادی
شده آیینه بندان خانه ی ابن الرضا امشب
شبیهِ کنج ایوانِ طلا، در کنج این حُجره
نشستن پای گهواره عجب دارد صفا امشب
دخیل دامن این نازدانه شهرِ پیغمبر
نمایان شد که فرقی نیست در شاه و گدا امشب
نه این که در مدینه کوچه های شهر روشن شد
چراغان می شود از نور او عرض و سما امشب
شب میلاد، ساقی پر کند جام مرا از مِی
چه شوری در زمین و آسمان گشته به پا امشب
شده عرش برین شهر مدینه، لیک می دانم
خبرهایی است در هر جای جایِ سامرا امشب
دمِ بابُ الجواد آن گونه خیلِ زایران دیدم
که گفتم هست این میخانه هم دارالشفا امشب
#رضا_باقریان
#ولادت_امام_هادی_ع
@nohe_sonnati
ای مدینه دوباره برگشتم
با دل پر شراره برگشتم
بی علی ، بی رقیه ، بی عباس
با همین گاهواره برگشتم
از مسیری که بهرِ سنگ زدن
می گرفتند استخاره، برگشتم
همرهم بود زیور آلاتم
ولی بی گوشواره برگشتم
آه، از خیمه ای که غارت شد
با دو چشم ستاره برگشتم
از کنار تن لگد مال و
بدنِ پاره پاره برگشتم
با حجابی که بینِ آتش سوخت
از دل هر نظاره برگشتم
#رضا_باقریان
#ورود_اهل_البیت_ع_به_مدینه
@nohe_sonnati