eitaa logo
حریم عشق
183 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
- دلـم‌اون‌اشڪاییوڪہ‌بعد ازدیـدن‌گنبـدحرمـت‌ سـرازیرمیشـن‌رومیخـواد، آقاےامـام‌رضـا...(:💔
هدایت شده از حریم عشق
Hossein Taheri - Paye Ghamet (320).mp3
11.29M
- هرشب‌باید‌مجنونت‌شم . . '! لیلا‌کیھ؟‌لیلا‌تویی‌قربونت‌شم((:💔
چـون‌حجاب داری...🙂! هـروقـت‌دلـت‌گرفـت‌با‌طعنـہ‌هـا... قـرآن‌روبـازڪن.. وسـوره‌مطـففیـن‌رونـگاه‌ڪن...! آنـان‌ڪه‌آن‌روزبـه‌تـومۍخندنـدفردا گـریانـند‌‌وتـوخنـدان:) 🧕🏻🤍
هدایت شده از مسابقه ماه خدا 4
🎁شماهم برنده نگین انگشتر حرم امام حسین (ع) هستید 🎁 🌺تعدادی از جوایز بدون قرعه کشی و تعدادی هم با قرعه کشی تقدیم میشه 🔰توضیح مسابقه: ابتدا روی لینک بزنید و وارد کانال مرجع تقلید خودتون بشید: 💢ویژه‌مقلدین امام‌خامنه‌ای👇 https://eitaa.com/joinchat/4100522063C1fc61ec4ab 💢ویژه‌مقلدین‌آیت‌الله‌مکارم👇 https://eitaa.com/joinchat/3092316245C521fc541d4 💢ویژه‌مقلدین‌آیت‌الله‌سیستانی👇 https://eitaa.com/joinchat/1868169268C10d21e4259
الا ای‌ شاه؛ ای‌ آنکه‌ همه‌ خواندند‌ سُلطانت من‌ از کلِ‌ جهان‌ دل‌کنده‌اَم، اِلّا خُراسانت
اللّهُمَّ‌اغْفِرْلىَ‌الذُّنوبَ‌الَّتى‌تَحبِسُ‌الدُّعاء خدایاببخش...🤲 آن گناهانم راکه از اجابت دعاجلوگیرى می‌کند همانهاکه: "عجل لولیک الفرج"هایم را بےاثرکرده
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 وقتی بعد از کشته شدن اون گرگ ، نگاهم برگشته بود روش دیده بودم که رنگش به شدت قرمز شده و تند تند نفس می کشید . چشماش رو بسته بود و انگار تا جدا شدن روح از بدنش چیزي نمونده بود . وقتی مردا کمکش کردن از روي زمین بلند شه هنوز گیج بود و با ناباوري نگاهشون می کرد . انگار باور نداشت نجاتمون دادن . منم باورم نمی شد . از حرفاشون فهمیدیم که وقتی صداي افتادن هواپیما رو شنیدن به کل روستاشون خبر دادن و اونایی که گردنه هاي کوه رو می شناختن و راه رو بلد بودن با برداشتن اسلحه هاشون و وسیله اي براي روشن کردن راه ، اومدن به کمکمون . ولی به خاطر تاریکی هوا و خسته شدنشون ناچار شدن چند ساعتی رو جایی بمونن و بعد دوباره راه بیفتن تا پیدامون کنن و خوب موقعی به دادمون رسیدن . همون زمانی که دیگه هیچ امیدي نداشتیم براي زنده موندن . نشسته بودیم منتظر تا کسی که رفته بود به روستا خبر بده جاي دقیق هواپیما کجاست .که بتونن گروه امداد رو بفرستن براي کمک .امیر مهدي سرش همچنان پایین بود . نمی دونستم داره به چی فکر می کنه . کمی خودم رو بهش نزدیک کردم . من – بهتر شدي ؟ سرش رو به علامت مثبت تکون داد . دستم رو بردم سمتش تا دستش رو بگیرم که سریع دستش رو بالا گرفت و گفت . امیر مهدي – محرمیتمون تا چند دقیقه دیگه تموم می شه . صیغه رو براي یه ساعت خوندم .... با بهت نگاهش کردم . براي یه ساعت ؟ خوب بیکار بود صیغه بخونه ؟ همونجور نا محرم می موندیم دیگه ! " چند دقیقه " حرفم رو خوردم . اومدم یه کلمه ي خوب نثار روحش و صیغه ي یه ساعتش کنم که با یادآوري گفت چند دقیقه ي دیگه صیغه باطل می شه . خوب چند دقیقه هم براي خودش عالمی داشت کی گفته نمی شه تو چند دقیقه اذیت کرد ؟ کی گفته من باید از خیر چند دقیقه بگذرم ؟ عمراً اگر این پسر از دستم قسر در می رفت ! 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 کمی خودم رو بهش نزدیک کردم . من – چند دقیقه مونده ؟ سرش رو به طرفم چرخوند . باز هم حاضر نبود نگاهم کنه . امیر مهدي – چی چند دقیقه مونده ؟ من – صیغه دیگه ! سریع به آدماي اطرافمون نگاه کرد . کسی حواسش نبود . امیر مهدي – می شه آرومتر حرف بزنین . الان پیش خودشون چه فکري می کنن ؟ شونه اي بالا انداختم . من – هر چی . حالا چقدر مونده ؟ ساعتش رو نگاه کرد . امیر مهدي – وقتی داشتیم حرف می زدیم ساعت رو نگاه کردم . الان پنجاه دقیقه از اون موقع گذشته . اگر حساب کنیم پنج دقیقه بعدش محرم شدیم ... مکثی کرد .. امیر مهدي – یه ربع دیگه صیغه باطله . لبخندي از سر رضایت زدم . پنج دقیقه هم براي من کافی بود . براي اینکه نتونه مانع کارم بشه ، به سرعت دستم رو روي دستش گذاشتم و در همون حال با ناز گفتم . من – امیر مهدي ؟ نمی دونم از حالت صدام بود یا گرماي دستم ، که سریع سر بلند کرد و چشم تو چشم شدیم . نمی دونم چی شد . دنیا براي ما ایستاد یا ما گذرش رو حس نکردیم . شایدم خدا مخصوصاً ثانیه ها رو کش داد . هر چی بود که براي من به اندازه ي یه قرن بود حل شدن تو نی نی چشماش . به نظرم نگاهش قشنگ بود چون من از نگاهش خوشم اومد . چشماي کشیده ش با مژه هاي نه چندان پرش براي من خاص بود . چراش رو نفهمیدم . ولی لذت بردم که باعث شدم چشم تو چشم بشیم . لذت بردم که خیره ي چشمام شد و براي چند ثانیه نتونست نگاه ازم بگیره . لبخند زدم . باز هم از سر رضایت . و باعث شد نگاهش به سمت لب هام هدایت بشه . نمی دونم چی شد که سریع چشماش رو بست و ازم رو گرفت . امیر مهدي – تا چند دقیقه ي دیگه .... نذاشتم ادامه بده . دستش رو که می خواست از زیر دستم بیرون بکشه ؛ محکم گرفتم و گفتم . من – هنوز که محرمیم . سري تکون داد . امیر مهدي – بالاخره تموم می شه . من – هنوز مونده . با سر به اون افراد محلی اشاره کرد . امیر مهدي – زشته ! بی خیال جواب دادم . من – مهم نیست . امیر مهدي – درست نیست . خودم رو بیشتر بهش نزدیک کردم . من – زنتم . کمی ازم فاصله گرفت . امیر مهدي – ناچار بودیم وگرنه از نظر شرعی شبهه داشت . رفتم جلوتر و چسبیدم بهش . من – محرمتم هر کاري هم بخوام می کنم . کلافه بلند شد ایستاد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|
میگم حسرت ِ حرمتو خوردن روزه‌ارو باطل نمیکنه که ، نه؟:)
✋ میدونی معنی "فمن یعمل مثقال ذره..." یعنی چه؟ 👈یعنی تک تک اعمالت حتی یه لایک، در فضای مجازی باز در پرونده اعمال آدمی محاسبه میشه. 📚سوره زلزال
. 🌱 بخشی از خطبه پیامبر اکرم ص در ماه مبارک رمضان : هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَةِ الله وَ جُعِلْتُمْ فِیهِ مِنْ أَهْلِ کَرَامَةِ الله... ✨ استاد فاطمی نیا ره در ماه مبارک رمضان ، همه ی ما میهمان ویژه ی ضیافت الهی هستیم.
قطعاً خدا فراموش نمیکند💚 قلبی را که به هنگام سختی به او پناھ برد🚶🏻‍♀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🔗📔»↴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌"•چہ‌شَوَد‌گَر‌تو‌بیائے‌و‌بَری‌غَم‌زِدِل‌ِما ڪه‌به‌هَر‌خَستہ‌دَوائے‌و‌به‌هَر‌بَستہ‌ڪِليدے🗝✨•" 🖐🏼
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 از دم نفس کلافه ش رو از دهنش خارج کرد . دونه هاي عرق روي پیشونیش خودنمایی می کرد . چی به روزش آوردم ! معلوم بود تا حالا گیر آدمی مثل من نیفتاده بود . می خواستم حسابی اذیتش کنم . انگار یه چیزي تو وجودم بود که من رو وادار می کرد به این کار . بلند شدم ایستادم . من – چرا از زنت فرار می کنی ؟ باز هم نگاهم نکرد . امیر مهدي – درست نیست خانوم صداقت پیشه . با حرص پا کوبیدم رو زمین . من – به همون خدایی که می پرستی شکایتت رو می کنم که از زنت فرار می کنی ! نگاهم کرد . اینبار ، درمونده . کلافه . نگاهش پر از حرف بود و من نمی فهمیدم حرفش رو . اومد نزدیک . شونه به شونه م ایستاد . سرش رو انداخت پایین . امیر مهدي – هر چی امر بفرمایین بر دیده ي منت ولی باور کنین براي این بازي ؛ من ، بازیگر خوبی نیستم یه لحظه از حرفش جا خوردم . یعنی فهمید دارم اذیتش می کنم ؟ کمی خودم رو جمع و جور کردم . خیره به نیم رخش گفتم . من – کدوم بازي ؟ لب باز کرد جوابم رو بده که با صداي یکی از مرداي محلی هر دو سرمون رو چرخوندیم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 مهندس ! باید بمونید تا گروه امداد برسه . اگر امکانات نداشتن می بریمتون روستاي خودمون . مرد نزدیکمون شد . اسمش فتاح بود . خودش اینجوري گفته بود . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – ممنون . صبر می کنیم . آقا فتاح که لهجه ي جنوبی خاصی داشت گفت . فتاح - فکر کنم گرسنه باشین ، نه ؟ امیرمهدي نیم نگاهی به من انداخت و جواب داد . امیرمهدي – از دیشب چیزي نخوردیم . آقا فتاح سري تکون داد . فتاح - الان بچه ها رو می فرستیم براتون چیزي بیارن . گرچه که طول می کشه . ولی بهتر از گرسنگیه . امیرمهدي لبخندي زد . امیرمهدي – نیازي نیست . می تونیم بازم صبر کنیم . فتاح - راه دور نیست مهندس . تا رسیدن گروه امداد باید جون بگیرین . و رفت سمت سه تا مردي که باقی مونده بودن . می خواستم امیرمهدي رو بزنم . من که شب قبل به لطفش غذاي چندانی نخورده بودم . از لحظه اي هم که گرفتار گرگا شدیم به قدري انرژي از دست داده بودم که ناي ایستادن نداشتم . فقط به لطف اذیت کردن امیرمهدي جون تو تنم مونده بود . زیر چشمی نگاهی بهم انداخت . منم همچین چپ چپ نگاهش کردم که باعث شد کامل نگاهم کنه . امیرمهدي – چیزي شده ؟ پشت چشمی نازك کردم . من – انگار نه انگار زنتم . نباید ازم بپرسی گرسنه هستم یا نه ؟ ابرویی بالا انداخت . امیرمهدي – ببخشید . حواسم نبود . قري به گردنم دادم . من – خوبه خودت صیغه رو خوندي لبخندي زد و نگاهش رو از صورتم گرفت . امیرمهدي – گفتم که ببخشید . کافی نبود ؟ لبخندي زدم . کافی بود . البته اگر می دونست چه نقشه ي توپی براش کشیدم ! بازم موندم چه نیروییه که وادارم می کنه اذیتش کنم ؟ اونم پسري که از دیرزو عصر تا اون موقع باور کرده بودم خوب بودن و پاك بودنش رو . فقط زیادي مثبت بود و شاید به همین دلیل می خواستم اذیتش کنم . دو تا از مردا راه افتادن . می خواستن برن برامون چیزي بیارن . آقا فتاح موند که تنها نباشیم . یکیشون بلند شد . " آخ " دوتا مرد هنوز ازمون دور نشده بودن که صداي آقا فتاح سریع رفت سمتشون . فتاح – چی شد ؟ مرد در حالی که دولا شده و با دست مچ پاش رو چسبیده بود گفت . مرد – فکر کنم بازم پیچ خورد . فتاح – االله اکبر . چرا مواظب نیستی ؟ این بار چندمه ؟ مرد سري تکون داد . از اخمش معلوم بود درد داره . با دست مچ پاش رو می مالید . مرد کناریش هم روي دو پا نشست و با دست مچ پاش رو گرفت . فتاح – می تونین تنها برین یا نه ؟ مردي که پاش درد می کرد گفت . مرد – می تونیم . مرد دوم بلند شد و رو به اقا فتاح گفت . مرد – اگر کمک کنی این تیکه رو رد کنیم بقیه ش رو خودمون می ریم . آقا فتاح سري تکون داد و رو کرد به ما . فتاح – مهندس من کمک کنم اینا این گردنه رو رد کنن . زود بر می گردم . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – شما برو . وقتی از دیدمون خارج شدن نقشه اي که کشیده بودم تو ذهنم پر رنگ شد . لبخند خبیثی زدم 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙
جمعه و ماه مبارک، تو کجایی آقا؟ کاش می شد که همین جمعه بیایی آقا
enc_16798343240558482134901.mp3
1.99M
🎙حسین ستوده 🌿فقط با اسمت حالم عوض میشـہ تو سال گذشته اگـہ بد آوردم نگاهم بکنے راهم عوض میشـہ
هدایت شده از حریم عشق
497.9K
- هرشب باید ، مجنونت شم لیلا کیه؟ لیلا تویی ! قربونت‌ شَم :))❤️"
00:00
سحر روز دهم، ظهر دهم در یادم یاد غارت شدن پیرُهنی افتادم مادری گوشه‌ی گودال صدا زد پسرم خواهری گفت، خدایا تو برس بر دادم