مقام معظم رهبری:
بنده اطمینان دارم که بانوان کشورما حتی کسانی که یک مقداری هم در زمینه حجاب سهل انگاری میکنند اینها دلبسته اسلام و نظام هستند
به این چشم بایستی به بانوان نگاه کرد
اما این قضیه حجاب را باید رعایت کنند
+فصل الخطاب رهبر
۲ سال تمام به حامیان حجاب و مطالبه گران حجاب،انواع برچسب ها و تهمتها و.. رو زدن
شمای مدعی فدایی رهبری ،دیگ بهونه و توجیه علم نکن😉
خداروشکر کسانی که هم میخواستن از عبارت های دختر کم حجاب و فلان استفاده کنند،پروژه اشون شکست خورد👌😁🌷
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
🔸شهید #مهدی_زین_الدین:
🔹هر کس در شب جمعه #شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
#شهدا را یاد کنید ولو با ذکر یک صلوات.
شادی روح #شهدا صلوات
#به_ویژه_ترین کانال خبری در ایتابپیوندید👇.
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
فردا با حضور پور شورمان #طوفان_الاحرار رقم میزنیم✊
بر هیبت قاسم قسم ای #قدس می آییم🇵🇸❤️🔥
راهپیمایی فردا با بقیه سال ها فرق داره ..
امسال تجاوز به زنان غزه را دیدیم ..
امسال شاهد گریه های بی وقفه مردم غزه بودیم ..
امسال نابود کردن کنسولگری ایران را دیدیم
امسال نسل کشی کردن فلسطین را توسط رژیم خبیث اسرائیل دیدیم
امسال مثل پارسال نیست✌️🏻🇮🇷
وفردا روز بیرون ریختن تمام بغض های فروخورده است.✊🏻
فردا روز حضورِ آزادیخواهان واقعی ست.✊🏻
برای دفاع از مظلوم، فقط نباید اشک ریخت بلکه باید فریاد حمایت سر داد.
فردا روز حضور راستگویان است.👌🏻✌️🏻
فریاد #مرگ_بر_اسراییل ملت، سوخت موشکهایِ منتقم خواهد بود.🚀
فردا با حضور پور شورمان #طوفان_الاحرار رقم میزنیم✊🏻
بر هیبت قاسم قسم ای #قدس می آییم🇵🇸❤️🔥
#طوفان_الحرار
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_سی_و_هشت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-من فدات بشم ؛ ازت ممنونم بابت محبت هات
دست هاش روی دستام گذاشت و گفت : قابل شمارو نداره آقا
گونه اش رو بوسیدم و سمت اتاق رفتم تا لباس هام عوض کنم .
زینب هم پشتم اومد و در کمد باز کرد و چوب لباسی رو گرفت جلوم و گفت : میشه اینو بپوشی؟
-به روی چشم
زینب خودش آماده بود رفت بیرون ، منم لباس هام عوض کردم
شانه رو برداشتم تا به موهام شانه بزنم که زینب اومد و شانه رو ازم گرفت
-شیطونی نکنیا الان فعلا مرتبشون کن ، بعدا بهمشون بریز
خندید
موهام با تافت حالت داد ، همون حالتی که گاهی اوقات اگر مراسمی بود که نامحرم نبود ، موهام این مدلی درست می کردم .
عطرم رو هم برداشت و به گردنم زد .
-ممنونم بانو
زینب : خواهش می کنم
باهم رفتیم تو هال ، نشستم رو مبلی که زینب دو طرفش بادکنک گذاشته بود و جلوش میز بود که روش کیک گذاشته بود و چند شمع به حالت قلب چیده بود و روشن کرده بودشون .
زینب چراغ هارو خاموش کرد و گوشیش رو یه جا تنظیم کرد و ویدیو رو زد و اومد کنارم نشست.
زینب : خب امشب که برات تولد گرفتم خواستم یه چیزی بهت بگم که ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_سی_و_نه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
خیلی دلم می خواست تو این چند وقت بهت بگم و الان رو بهترین موقعیت برای گفتنش دونستم .
میخواستم بهت بگم که نمیدونم تا کی کنارمی،تا کی قراره تک تک وجود ات رو روی تمام سلول هام حس کنم،نمیدونم تا کی قراره وقتی اشک میریزم اشک هامو پاک کنی،وقتی حالم خوب نیست کنارم باشی،وقتی نیاز دارم از دنیا فرار کنم بغل تو بشه کلبه امنی که دارم،یادمه بهم گفتی تا وقتی منو داری غم نداری اما بدون تو چی؟کی میتونه جاتو برام بگیره؟خواستم بهت بگم ممنون بابت زمان هایی که نیاز داشتم یکی کنارم باشه و تو بودی،نیاز داشتم تو بغل یکی گریه کنم و اون نفر تو بودی،خواستم بابت همچی ازت تشکر کنم .
با لبخند و چشمی که از اشک تار شده بود بهش نگاه می کردم ، وقتی حرفش تموم شد قطره اشکی که روی صورتش بود رو با سر انگشت پاک کردم و صورتش قاب دست هام کردم و به چشم هاش خیره شدم
- خیلی حرف تو دلمه ها ولی می دونی این مواقع اصلا نمی تونم حرف بزنم و فقط تو میتونی از چشم هام بخونی
چند لحظه ای به چشم های هم خیره شدیم که اشک از صورت هر دومون روانه گرفت. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_چهل
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-خب دیگه بیا تولدمو بگیر
دوتایی خندیدیم اشک هامون پاک کردیم
زینب شمع عدد ۲۹ رو برام روشن کرد
زینب: خب آقا رضا آرزو کن
چشم هام بستم و آرزو هام توی دلم مرور کردم ؛ چشم هام که باز چشم هام تار شد و بعد قطره اشک روی صورتم ریخت
نفس عمیقی کشیدم و رو به زینب گفتم: باهم فوت کنیم.
باهم شمردیم : سه ، دو ، یک
و بعد فوت کردیم
بعد چاقو رو باهم گرفتیم و سه دو یک گفتیم و کیک بریدیم و بعد هم دست زدیم.
بعد کلی عکس گرفتیم .
زینب : خب کادوی من دوتاست ، راهنمایی می کنم ببینم می تونی حدس بزنی یا نه
-باشه
زینب : یکی از کادو هات رو تموم کردی و برات گرفتم
-مُشک حرم؟
زینب : بلییی و اما یکی دیگه از کادو هات رو وقتی که رفتیم برای مجلس عزاداری خرید کنیم برات خریدم
بعد یکی از دوست هام می خواست بره کربلا اونو دادم که برات تبرک کنه .
میدونم خیلی دوستش خواهی داشت
بعد با بغضی که توی صداش بود و سعی در مخفی کردنش داشت ادامه داد : فکر کنم آرزوش داشته باشی!
کمی فکر کردم، و گفتم : نمیفهمم چیه؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_چهل_و_یک
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
کادو ها رو جلوم گذاشت اولی رو باز کردم ،مُشک حرم بود .
-دستت درد نکنه بانوی من
لبخند مهربونی زد و گفت : خواهش می کنم
دومی رو باز کردم ، یه جعبه بود ، در جعبه باز کردم و با چیزی که دیدم متحیر شدم .
یه پلاک و زنجیر بود که روی پلاک نوشته بود : شهید گمنام
متحیر به زینبی نگاه کردم که اشک توی چشمش بود
-الهی قربونت برم من ، خیلی قشنگه !
بوسه ای روی پلاکش کردم و گفتم : از کجا میدونی ارزومه؟
با صدای لرزون گفت : از کار هات ، فکر می کنی اون شب هایی که برای نماز شب صدام نمی کنی و وقتی من میگم چرا صدام نکردی وتو میگی خسته بودی خواستم بخوابی ، فکر می کنی نمی فهمم بهونس که خلوت کنی با عشقت ؟
صدای گریه هات میاد که با التماس از خدا یه چیزی می خوای
یه شب شنیدم!
گفتی خدایا دلم می خواد شهید بشم ، اما می خوام شهید گمنام بشم ، می خوام حضرت زهرا (س) هر شب بهم سر بزنه
جمله اش که تموم شد اشک هاش سرازیر شد و ادامه داد : رضا من همه این هارو می دونم ولی خیلی نامردی می خوای خودت همه چیز های خوب نصیبت بشه بعد بری و منو بزاری تو غمت ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
راهپیمایی فردا با بقیه سال ها فرق داره .. امسال تجاوز به زنان غزه را دیدیم .. امسال شاهد گریه های
سلام ممبرای گرامی
رفتید امروز راهپیمایی؟😍🇮🇷
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
سلام ممبرای گرامی رفتید امروز راهپیمایی؟😍🇮🇷
https://daigo.ir/secret/157528812
بگید از امروز
اگه کسی عکس های هنر هم داره تو ناشناس بگه ایدی بزارم برام بفرسته و من بفرستم داخل کانال 😎✌️🏻
سلام بنده به راهپیمایی قدس رفته ان
-
سلام ممبر عزیز
چقدر عالی 😍🇮🇷
اجرتون با بی بی زینب
اگر عکس گرفتید و دوست دارید بفرستید پی وی بزارم تو کانال
@Armana_AliVardy128
هدایت شده از آرمـانایـرانـ🇮🇷
شرکت کننده ی شماره ی ②
اگر تو هم می خواهی برنده سنگ فرش حرم بشی، شرکت کن🥺🌸
⊱·–·–·❁·–·–·–⊰
𝐽𝑜𝑖𝑛🤍↝@ABCEmnjg
فرداماهرمضانتموممیشه
دیگهخوابعبادتنیست ! خوب استفاده کردی ؟
#ماه_رمضان
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
https://rezvan.novinrazavi.ir/competition/1?referral=nWSV9PzQ
سلام🌹🌹🌹
لینک بالا یه مسابقهست از طرف آستان قدس رضوی.👆👆
۲۰ تا سواله و تا عید فطر وقت دارین.
روز عید فطر قرعه کشی داره.
جوایز خیلی خوبی هم گذاشته برای کسایی که به قید قرعه برنده میشن.
🔴سفر رایگان به مشهد
🔴سکه تمام بهار
🔴لب تاپ
🔴دوچرخه
و....
پاسخ ها👇
نقاره
مدینه
علی
سقا خانه
ولایت عشق
قدس
دهه ی کرامت
استاد فرشچیان
صلوات خاصه
چهارشنبه
دولتمند خائف
سلسله الذهب
بدون قرار قبلی
صحن عتیق
نصر من الله و فتح قریب
صحن پیامبر اعظم
نیشکر
نقاره خانه
رواق کودک
هدایت شده از بـٰانوےِدَمشق•|✿
نجمالدینشریعتیمیگفت؛
ماهرمضانتمومنمیشه،
اینماییمکهباکارُاعمالمونتموممیشیم!
راستمیگفتا...💔
#رمضون
مشترک گرامی❤️
بسته سی روزه شما رو به اتمام است...
پس از پایان حجم باقیمانده
عبادات شما با نرخ عادی محاسبه میشود
دیگر قرائت یک آیه قرآن ، برابر با ختم قرآن نخواهد بود‼️
دیگر نفس هایتان تسبیح پروردگار محاسبه نمیشود‼️
دیگر خوابتان عبادت شمرده نمیشود‼️
تمدید این بسته تا سال دیگر امکان پذیر نیست
از فرصت باقیمانده استفاده کنید✅
و هرگز ناامید نباشید
هیچکس تنها نیست
همراه اول و آخر ، خدا❤️
#ماه_رمضان
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_چهل_و_دو
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
از اینکه این آرزوم رو فهمیدن متحیر بودم ، سرش گرفتم به سینه
-قربونت برم من گریه نکن دیگه عه
حرفی برای دلداری دادنش نداشتم ، چیزی نداشتم بگم !
واقعیت بود !
کمی گریه کرد و بعد آروم شد .
اشک هاش پاک کردم و گونه اش رو بوسیدم .
-برو صورتت بشور بیا برو قشنگم
رفت صورتش شست و اومد
زینب: کیک بخوریمم
-خب منم برم یه چایی بریزم و بیام
با چایی اومدم و نشستم کنار زینب ، زینب پیش دستی رو بهم داد .
-زینب جان یه سوال
زینب : جانم بگو؟
-اون روز که رفته بودیم برای خرید مجلس عزاداری ، رفتیم شاه عبدالعظیم من رفتم ماشین پارک کردم و اومدم
دیدم گرفته ای اما ازت نپرسیدم چی شده
الان دوباره یادم افتاد ، چی شده بود که گرفته بودی؟
زینب: ولش کن
-زینب ، بگو ببینم چی شده؟
زینب: چیز مهمی نبود
-خب بگو دیگه همون چیز غیر مهم رو
نفسش بیرون داد و به فرش نگاه کرد و گفت : داشتم پیکسل هارو نگاه می کردم ، گوشیم گذاشتم رو میز مغازه داره ، همون موقعه پیامک اومد صفحه گوشی روشن شد ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_چهل_و_سه
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
عکس تو روی صفحه گوشیمه
فروشنده بهم گفت ببخشید این عکس کدوم شهیده؟
بهش لبخند زدم و گفتم هنوز شهید نشده ، شهید زندست
دلم گرفت وقتی اینجوری گفتم ولی وقتی تو اومدی فراموش کردم .
دست هام دور کمرش تنگتر کردم و به خودم نزدیکش کردم
سرش گذاشت رو سینم
-زینب دنیا دو روزه ، آنقدر ناراحت این و اون نباش ، هر چی خدا قسمتون کنه همون میشه
زینب: ولی ...
-ولی بی ولی ، کیکت بخور که باهم بریم بیرون ، بدو
زینب : میای مسابقه؟ هرکی زود تر خورد برندس
-جایزه چیه؟
زینب چند تا پاکت از زیر میز برداشت و گفت : هر کدوم دوست داشت انتخاب کنه
-حله ، اقاتون پایس
خندید و گفت : سه دو یک شرووووع
دوتامون شروع کردیم به کیک خوردن
یک سوم کیک سهم هر کدوممون بود.
هردومون هم زمان تموم کردید و دوتایی خندیدیم
-خب جایزه مال هردومونه
زینب: بله بله
پاک هارو برداشت و گفت : خبببب یکی از اینارو انتخاب کن همسر گرامی
-قبل از اینکه انتخاب کنم ، هر کدوم هرچی در اومد برای طرف مقابل انجام بدیم ، قبول؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_چهل_و_چهار
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
زینب : اممم ، قبول
یه پاک برداشتم و بازش کردم و با دیدن جایزه بلند زدم زیر خنده
-زینب اینجارووو ، به آرزوت رسیدی
زینب: وااااااوووو خوراکیییییی ، رضا عزیزم
از لحنش خندم گرفت و زدم زیر خنده : هچ ، بیچاره شدم
زینب هم خندید و گفت : خودت انتخاب کردی
-به روی چشم ، هر چی بخوای برات میگیرم
زینب: ممنووونممم قشنگم
-خواهش میکنم ، حالا شما انتخاب کن
زینب یکی از پاکت هارو انتخاب کرد و بازش کرد
زینب: اووووووه ، ماساژ
-ای خدا قربونت برم ، نمی دونی چقدر کتفم درد می کرد زینب
زینب خندید و گفت: خدا از احتوالاتمون باخبر بودا
-آره ،خب بیا جمع کنیم و بریم بیرون
البته به مادرت زنگ بزن بگو اگه سجاد مزاحمشونه بیایم ببریمش
زینب: باشه
زینب به طرف تلفن رفت که تلفن زنگ خورد
زینب: عه مامانه
تماس جواب داد و منم مشغول جمع و جور شدم ، چند دقیقه بعد زینب بیرون اومد و گفت : مامانم زنگ زد بگه سجاد خوابیده همین جا نیاید دنبالش
خندیدم و گفتم: آنقدر با خالش بازی کرده که گرفته خوابیده ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️