eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
_
مثلا تورو تاب میدم .. مثلا به تو آب میدم💔:)) @One_month_left
یک پر نه دو پر نه ، سهمِ تو تیرِ سه پر شده .. سهمِ تو از بقیه کمی بیشتر شده💔:))) @One_month_left
بزرگی می‌گفت: دختر ها و خانوم هایی که تو ایام عزاداری ماه محرم آرایش میکنن میان روضه یا میرن کنار خیابون تماشای دسته های عزاداری منو یادِ زن های شامی می‌اندازدن که وقتی بهشون خبر رسید کاروان اسرای کربلا و سر های بریده به شام رسیده آرایش کردن و خلخال به پاهاشون بستن و هلهله کنان به تماشای اون عزا رفتن ... هیچ‌ وقت این حرفِش رو فراموش نمیکنم.. ‌ 📌 تا میتونید نشر بدید قطعا تأثیرِ زیادی خواهد گذاشت 📌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
_
همون‌لحظه‌که‌تصمیم‌میگیری‌قلبت‌ رو‌ وابسته‌ی‌امام‌زمان«؏َـج»‌ کنی ؛ دنیاتمام‌تلاشش‌رومیکنه‌تاتوروبه‌ خودش‌وابسته‌کنه... @One_month_left
# تراکت نذر خرید لیوان یکبار مصرف برای اربعین هر بسته لیوان( ۱۰۰ ) هزار تومان شماره حساب بابت واریزی تبرعات و نذورات ۵۰۴۱۷۲۱۱۱۳۰۲۹۵۷۴ بنام موکب محبین سیدالشهدا (ع) https://eitaa.com/mokebmohebin موکب محبین سیدالشهدا علیه السلام
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 باورم نمیشد !!! علی ! رفیق ِچند ساله ام هم به شهادت رسید . همین چند شب پیش از توی حرم حضرت زینب (س) بهم زنگ زده بود و داشتم باهاش صحبت می کردم . ای کاش می فهمیدم اون آخرین صحبتمونه، آخرین باریه که صداش میشنوم . اون لبخند و خداحافظی آخرش بد جور حالمو دگرگون میکرد . صدای گریه محسن از اونور خط می اومد . هردمون حال هم رو میفهمیدیم ، هردو باور نمیکردیم دیگه علی ، رفیق چند ساله امون نیست و دلمون حسابی پر میکشید که جای علی باشیم . -خوشا به سعادتش داداش ، عاقبت بخیر شد . محسن : داداش پس فردا میارنش تهران -من امشب راه میوفتم میام تهران . محسن : باشه داداش منتظرتیم. خداحافظی کردیم . از هال صدا میومد ، زینب اومده بود خونه . دستی به صورتم کشیدم و اشک هام پاک کردم ، خواستم بیرون برم که زینب اومد داخل اتاق . زینب : سلااام ع ... -سلام خانوم خوبی؟ خوش گذشت؟ زینب : چیشده رضا؟ -هیچی چی شده؟ زینب : سعی نکن به من دروغ بگی! از چشم های قرمزت معلومه نتونستم خودمو کنترل کنم و روی تخت نشستم و شروع به گریه کردن کردم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 میون گریه هام گفتم : علی شهید شد . زینب هم مثل من از این خبر شوکه شد و بعد از مدتی هضم کرد قضیه رو. اومد کنارم نشست . دستش روی شانه ام گذاشت. زینب : بهت تسلیت میگم جان ِ دلم . خوش به سعادتش . انشاءالله اون دنیا مارو هم شفاعت کنه. بعد با بغض گفت : نگران نباش رضا ، توام یه روز میخرن و یه روز مادر توام مثل مادر این شهید .... دیگه نتونست ادامه بده . همون طور که اشک می ریخت لباس هاش عوض کرد و گفت : نزدیک اذانه پاشو برو وضو بگیر برو مسجد کمی آروم بشی ، پاشو قربونت برم. اومد جلو و پیشونیم بوسید . بهش لبخند زدم و گفتم : وسایل هارو جمع کن شب راه می افتیم . زینب : چشم . رفت بیرون .صورتم پاک کردم و گذاشتم کمی بگذره تا قرمزی چشم هام کمتر بشه و بعد منم رفتم بیرون . زینب به بقیه هم این خبر رو داده بود. فاطمه خانوم توی آشپزخونه نشسته بود و آروم اشک می ریخت  : عاقبت بخیر شد، فقط خدا به خانواده اش صبر بده . نفس پر دردی کشیدم . وضو گرفتم. -با اجازتون من می رم مسجد . ننه ، فاطمه خانوم : برو پسرم التماس دعا ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نماز آخر رو که خوندم به سجده رفتم . آخ که چقدر درد و دل کردم ... دلم برای علی خیلی تنگ میشد ! خیلی ... من برای ِ بار ِ دوم ، عزیز ترین رفیقم رو از دست دادم ، اون هم عاقبت بخیر شد . تمام لحظات رفاقتمون، از لحظه اول تا آخر رو برای خودم مرور کردم . ادبش ، احترامش ، جوون مردیش ، پهلوونیش ، بامرامیش ، خوش رفاقتیش؛ خنده هاش ، شوخی هاش ، گریه هاش ، سینه زنی هاش ، علم داریاش و ... و برای تک تک ِ اون لحظه ها زار می زدم . در آخر رفتم پیش حضرت زینب (س) . به حضرت زینب (س) گفتم : علی هم رفت ، عاقبت بخیر شد ، من هنوز موندم ؛ چقدر حضرت زینب رو التماس کردم ... بهش گفتم خانوم !! جاموندم !!! توروخدا امر کن منم بیام پیشت خانوم ، امر کن ... از مسجد که اومدم سبک شده بودم . رفتم خونه ، توی حیاط بودم که سجاد بدو بدو اومدم به طرفم که نمیدونم چی توی صورتم دید که جیغ کشید و توی خانه رفت . با خنده گفتم : چی شد بابایی؟ زینب اومد توی حیاط و با دیدنم جا خورد و اونم ترسیده دست روی دهنش گذاشت . با تعجب بهشون نگاه کردم ، زینب اومد جلو و نگران گفت : چیکار کردی با خودت؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -چیشده؟ زینب : اینو من باید ازت بپرسم، با این چشم های قرمز و موها و محاسن آشفته و بهم ریخته ات  . به حوض کوچکی که توی حیاط بود اشاره کرد : بیا صورتت بشور ، بیا . کنار حوض نشستم و دستم پر آب کردم و به صورتم زدم. زینب جلو اومد و دستی به صورتم کشید و محاسن و موهام مرتب کرد. زینب : حالت خوب نیست ! خطرناکه شب رانندگی کنی ، بهتر نیست صبح بریم؟ -دلم قرار نداره زینب . میخوام زودتر برم تهران ، میخوام برم ببینم اگر خانواده علی کاری دارن یا برای مراسمش نیاز به کمک هست ؛ من برم برای کمک . دستش روی شانه ام گذاشت : خیلی هم عالی ، اجرت با خود شهید ؛ ولی عزیز دلم  ، دیر برسی بهتر از اینکه هیچ وقت نرسی ! تو الان باید مراقب خودت باشی که جونتو الکی هدر ندی ! مگه قرار نیست بری دفاع از حرم؟ مگه نمیخوای شهید بشی؟ پس چرا اینقدر بی احتیاطی میکنی؟ مراقب سلامتی ات باش تا در جای درست از دنیا بری . تعجب کردم ! این زینب بود؟ همون که اسم شهادت و جنگ و سوریه رو جلوش می آوردی میزد زیر گریه؟! باهام قهر میکرد؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
قول‌میدم‌اگه‌ورق‌برگرده‌و‌علی‌نمیره؛ جوری‌لالایی‌بخونم‌حرمله‌م‌گریش‌بگیره؛
💌لطفاً با حوصله بخوانید؛ وقتی دارم میمیرم اصلاً نگران نیستم و هیچ اهمیتی به جسد خشکیده‌ام نمی‌دهم... چون دوستان مسلمانم آنچه را که لازم است انجام خواهند داد؛ ان شاءالله ... آنان : ۱. لباسهایم را از تنم بیرون می‌آورند ... ۲. مرا می‌شویند ... ۳. کفنم می‌کنند ... ۴. مرا از خانه‌ام بیرون می‌برند و به خانه جدیدم (قبر) منتقلم می‌کنند ... ۵. افراد زیادی برای تشییع جنازه‌ام می آیند ... خیلی‌ها برای دفن من کارهایشان را تعطیل و قرارهایشان را لغو می‌کنند. این در حالی است که خیلی از این افراد یک بار هم به فکر نصیحت من نبوده‌اند ... ۶. از همه وسایلم جدا می شوم ... کلیدهایم ... کتابهایم ... کیفم ... لباس هایم ... و ... شاید توفیق نصیب خانواده‌ام شود و به خاطر من این وسایل را صدقه بدهند. مطمئن باشید که دنیا بر من ماتم نخواهد گرفت ... با مرگ‌ من جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد ... چرخه اقتصاد خواهد چرخید ... کارم به کسی دیگر واگذار خواهد شد ... اموالم در اختیار وارثان قرار خواهد گرفت اما حسابش را من باید پس بدهم ... چه کم چه زیاد چه کوچک چه بزرگ ... نخستین چیزی که پس از مرگم از من گرفته می‌شود نام من است!!! وقتی مُردم ، می‌گویند : "جسد کجاست"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمی‌زنند ... وقتی می‌خواهند بر من نماز بخوانند می‌گویند : "جنازه را بیاورید"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمی‌زنند ... وقتی می‌خواهند مرا دفن کنند می‌گویند : "میت را نزدیک بیاورید" ... و باز هم نامم را به زبان نمی‌آورند ... به همین خاطر هیچ گاه فریفته نسب و قبیله و منصب و شهرتم نشده‌ام... وه که این دنیا چقدر کوچک است و سرانجام ما چه بزرگ! ای کسی که اکنون زنده‌ای... بدان که به سه گونه بر تو اندوهگین خواهند‌‌‌ شد : ۱. کسانی که آشنایی سطحی از تو دارند؛ خواهند گفت: بیچاره مرد ... ۲. دوستانت ؛ چند ساعتی یا چند روزی غمگین خواهند بود و پس از آن به سخنان روزانه و خنده‌هایشان باز خواهند گشت. ۳. اندوه عمیق در خانه‌ات؛ خانواده‌ات بر تو غصه خواهند خورد... یک هفته... دوهفته... یک ماه... دوماه... یا یک سال... پس از آن تو را به آلبوم خاطراتشان خواهند سپرد... بدین ترتیب داستانت در میان مردم به پایان می‌رسد. اما داستان واقعی تو که همان آخرت است آغاز می‌گردد... زیبایی، دارایی، سلامتی، فرزند، خانه، قصر و همسر از تو جدا شده اند... فقط عملت در کنار توست... زندگی واقعی شروع شده است... سوال اینجاست که : تا کنون برای قبرت و برای آخرتت چه فراهم آورده‌ای؟! این حقیقتی است که نیاز به تامل دارد. بنابراین حریص باش بر: باقیات الصالحات... فریضه‌ها... نافله‌ها... صدقه پنهانی... خوش اخلاقی... کار نیکو ... نماز شب ... تلاوت قرآن ... نیکی به پدر و مادر ... صله رحم ... شاید که نجات یابی!!! اگر توانستی در حیاتت با این نوشته مردم را یادآور شوی به زودی اثر این یادآوری‌ات را روز قیامت در میزان اعمالت خواهی یافت. (وذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين) خدا میفرماید شخص پس از مرگش درخواست بازگشت به این دنیا می کند تا صدقه بدهد. (رب لولا أخرتني إلى أجل قريب فأصدق) براستی چرا مرده در صورت بازگشت به دنیا صدقه را بر می‌گزیند؟ و نمی‌گوید برگردم تا عمره ای به جا آورم یا نمازی بگزارم یا روزه بدارم. علما گفته‌اند: مرده چون آثار فراوان *صدقه* را بعد از مرگش می بیند ، *صدقه* را بر می‌گزیند. پس بسیار صدقه بدهید. بهترین صدقه‌ای که هم اکنون می‌توانی بپردازی ۱۰ ثانیه از وقتت برای نشر این پیام به نیت یادآوری و تذکر است. سخن نیکو صدقه است. التماس دعا..
⚠️ دولت شهید رئیسی تنها دولتی است که در آن نه تنها بدهی دولت افزایش پیدا نکرده، بلکه ۵۰۰هزار میلیاردتومان بدهی دولت قبل رو هم پرداخت کرده ❗️بدهی فعلی دولتی که آقای پزشکیان میخواهد تحویل بگیرد، در دولت روحانی ایجاد شده و به دولت های بعدی رسیده.
بیا رباب که این شاید آخرین باریست ؛ که خواب می رود او با نوای لالایت💔..
بس کن رباب نیمه‌ای از شب گذشته است ؛ دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است ..
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده ! گهواره نیست ، دست خودت را تکان نده💔((:
بس کن رباب حرمله بیدار می‌شود ؛ سهمت دوباره خنده انظار می‌شود💔..
ترسم که نیزه‌دار کمی جابجا شود ؛ از روی نیزه رأس عزیزت رها شود💔((:
دُختَر حَرمَلِه دَر اوجِ حِسآدَت میگُفت، خوش بِه حآلِ رُقَیِه، چِه عَمویی دآرِه:) ️
چارلی‌چاپلین در یک جمله گفتند : خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید . پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می‌توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم ؟ .
ولَقَدْ بَنَيْتُ لَكَ بَيْنَ أضلَعِي مَنزِلا عَسَى المَقَام بِالمُقِيم يَلِيق.. آقای ابا‌عبدﷲ! در سینه‌ام برات خانه‌ای ساختم..
بزرگی‌میگفت‌: هرموقع‌گرهی‌به‌کارت‌افتاد‌ فقط‌بگو‌الهی‌به‌رقیه...(:💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ شده هلند با دیدن قتلگاه امام جان داد از هلند تا کربلا.......جوانی که سال قبل در روز عاشورا در حرم امام حسین علیه‌السلام فوت کرد ، بدون هیچ‌گونه مریضی و هیچ گونه فشاری و علتی.... جوان مرفهی از خانواده ای غیر مذهبی ، که توسط پدر و مادرش به هلند فرستاده شده بود، برای ادامه تحصیل و زندگی ، اما به یکباره برمیگردد ، همه زرق و‌برق و خوشی و ثروت را رها می کند و می گوید می خواهد سرباز امام زمان شود ، خانواده اش اصلا متوجه حرف او نمیشوند .....، او وارد حوزه میشود و محرم سال قبل برای اولین بار در عمرش می خواهد به کربلا برود ، به مادرش می گوید مگر میشود کربلا رفت و قتلگاه را دید و زنده برگشت با دوستش دو‌نفری به عراق می آیند ، دوستش می گوید مستقیم کربلا بریم ، امیر حسین قصه ما، می گوید : اگر کربلا بریم من دیگه نجف را نمی بینم ، اما تا ابد کنار امیرالمومنین خواهم بود و نجف را ندید در همان حرم امام حسین علیه‌السلام امیر حسین تمام کرد با اینکه عتبه حسینی سه جا برای قبر در حرم به آنها پیشنهاد داد : اما امیر حسین همانطور که خودش گفته بود در نجف دفن شد