💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_پنجاه_و_یکم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-چیشده؟
زینب : اینو من باید ازت بپرسم، با این چشم های قرمز و موها و محاسن آشفته و بهم ریخته ات .
به حوض کوچکی که توی حیاط بود اشاره کرد : بیا صورتت بشور ، بیا .
کنار حوض نشستم و دستم پر آب کردم و به صورتم زدم.
زینب جلو اومد و دستی به صورتم کشید و محاسن و موهام مرتب کرد.
زینب : حالت خوب نیست ! خطرناکه شب رانندگی کنی ، بهتر نیست صبح بریم؟
-دلم قرار نداره زینب . میخوام زودتر برم تهران ، میخوام برم ببینم اگر خانواده علی کاری دارن یا برای مراسمش نیاز به کمک هست ؛ من برم برای کمک .
دستش روی شانه ام گذاشت : خیلی هم عالی ، اجرت با خود شهید ؛ ولی عزیز دلم ، دیر برسی بهتر از اینکه هیچ وقت نرسی !
تو الان باید مراقب خودت باشی که جونتو الکی هدر ندی ! مگه قرار نیست بری دفاع از حرم؟ مگه نمیخوای شهید بشی؟ پس چرا اینقدر بی احتیاطی میکنی؟ مراقب سلامتی ات باش تا در جای درست از دنیا بری .
تعجب کردم ! این زینب بود؟ همون که اسم شهادت و جنگ و سوریه رو جلوش می آوردی میزد زیر گریه؟! باهام قهر میکرد؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
قولمیدماگهورقبرگردهوعلینمیره؛
جوریلالاییبخونمحرملهمگریشبگیره؛
💌لطفاً با حوصله بخوانید؛
وقتی دارم میمیرم اصلاً نگران نیستم و هیچ اهمیتی به جسد خشکیدهام نمیدهم...
چون دوستان مسلمانم آنچه را که لازم است انجام خواهند داد؛ ان شاءالله ...
آنان :
۱. لباسهایم را از تنم بیرون میآورند ...
۲. مرا میشویند ...
۳. کفنم میکنند ...
۴. مرا از خانهام بیرون میبرند و به خانه جدیدم (قبر) منتقلم میکنند ...
۵. افراد زیادی برای تشییع جنازهام می آیند ...
خیلیها برای دفن من کارهایشان را تعطیل و قرارهایشان را لغو میکنند.
این در حالی است که خیلی از این افراد یک بار هم به فکر نصیحت من نبودهاند ...
۶. از همه وسایلم جدا می شوم ...
کلیدهایم ...
کتابهایم ...
کیفم ...
لباس هایم ...
و ...
شاید توفیق نصیب خانوادهام شود و به خاطر من این وسایل را صدقه بدهند.
مطمئن باشید که دنیا بر من ماتم نخواهد گرفت ...
با مرگ من جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد ...
چرخه اقتصاد خواهد چرخید ...
کارم به کسی دیگر واگذار خواهد شد ...
اموالم در اختیار وارثان قرار خواهد گرفت اما حسابش را من باید پس بدهم ... چه کم چه زیاد چه کوچک چه بزرگ ...
نخستین چیزی که پس از مرگم از من گرفته میشود نام من است!!!
وقتی مُردم ، میگویند : "جسد کجاست"؟
هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند ...
وقتی میخواهند بر من نماز بخوانند میگویند : "جنازه را بیاورید"؟
هرگز مرا به نامم صدا نمیزنند ...
وقتی میخواهند مرا دفن کنند میگویند : "میت را نزدیک بیاورید" ... و باز هم نامم را به زبان نمیآورند ...
به همین خاطر هیچ گاه فریفته نسب و قبیله و منصب و شهرتم نشدهام...
وه که این دنیا چقدر کوچک است و سرانجام ما چه بزرگ!
ای کسی که اکنون زندهای... بدان که به سه گونه بر تو اندوهگین خواهند شد :
۱. کسانی که آشنایی سطحی از تو دارند؛ خواهند گفت: بیچاره مرد ...
۲. دوستانت ؛ چند ساعتی یا چند روزی غمگین خواهند بود و پس از آن به سخنان روزانه و خندههایشان باز خواهند گشت.
۳. اندوه عمیق در خانهات؛
خانوادهات بر تو غصه خواهند خورد... یک هفته... دوهفته... یک ماه... دوماه... یا یک سال...
پس از آن تو را به آلبوم خاطراتشان خواهند سپرد...
بدین ترتیب داستانت در میان مردم به پایان میرسد.
اما داستان واقعی تو که همان آخرت است آغاز میگردد...
زیبایی، دارایی، سلامتی، فرزند، خانه، قصر و همسر از تو جدا شده اند...
فقط عملت در کنار توست...
زندگی واقعی شروع شده است...
سوال اینجاست که :
تا کنون برای قبرت و برای آخرتت چه فراهم آوردهای؟!
این حقیقتی است که نیاز به تامل دارد.
بنابراین حریص باش بر:
باقیات الصالحات...
فریضهها...
نافلهها...
صدقه پنهانی...
خوش اخلاقی...
کار نیکو ...
نماز شب ...
تلاوت قرآن ...
نیکی به پدر و مادر ...
صله رحم ...
شاید که نجات یابی!!!
اگر توانستی در حیاتت با این نوشته مردم را یادآور شوی به زودی اثر این یادآوریات را روز قیامت در میزان اعمالت خواهی یافت.
(وذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين)
خدا میفرماید شخص پس از مرگش درخواست بازگشت به این دنیا می کند تا صدقه بدهد.
(رب لولا أخرتني إلى أجل قريب فأصدق)
براستی چرا مرده در صورت بازگشت به دنیا صدقه را بر میگزیند؟
و نمیگوید برگردم تا عمره ای به جا آورم یا نمازی بگزارم یا روزه بدارم.
علما گفتهاند:
مرده چون آثار فراوان *صدقه* را بعد از مرگش می بیند ، *صدقه* را بر میگزیند.
پس بسیار صدقه بدهید.
بهترین صدقهای که هم اکنون میتوانی بپردازی ۱۰ ثانیه از وقتت برای نشر این پیام به نیت یادآوری و تذکر است.
سخن نیکو صدقه است.
التماس دعا..
بیا رباب که این شاید آخرین باریست ؛
که خواب می رود او با نوای لالایت💔..
بس کن رباب نیمهای از شب گذشته است ؛
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است ..
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده !
گهواره نیست ، دست خودت را تکان نده💔((:
بس کن رباب حرمله بیدار میشود ؛
سهمت دوباره خنده انظار میشود💔..
ترسم که نیزهدار کمی جابجا شود ؛
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود💔((:
دُختَر حَرمَلِه دَر اوجِ حِسآدَت میگُفت، خوش بِه حآلِ رُقَیِه، چِه عَمویی دآرِه:) ️
هدایت شده از [ کُلُّنافِداكَ ]
چارلیچاپلین در یک جمله گفتند :
خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید .
پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم ؟
#شایدتلنگر .
ولَقَدْ بَنَيْتُ لَكَ بَيْنَ أضلَعِي مَنزِلا
عَسَى المَقَام بِالمُقِيم يَلِيق..
آقای اباعبدﷲ!
در سینهام برات خانهای ساختم..
بزرگیمیگفت:
هرموقعگرهیبهکارتافتاد
فقطبگوالهیبهرقیه...(:💔
#الهیبهرقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگ شده هلند با دیدن قتلگاه امام جان داد
از هلند تا کربلا.......جوانی که سال قبل در روز عاشورا در حرم امام حسین علیهالسلام فوت کرد ، بدون هیچگونه مریضی و هیچ گونه فشاری و علتی....
جوان مرفهی از خانواده ای غیر مذهبی ، که توسط پدر و مادرش به هلند فرستاده شده بود، برای ادامه تحصیل و زندگی ، اما به یکباره برمیگردد ، همه زرق وبرق و خوشی و ثروت را رها می کند و می گوید می خواهد سرباز امام زمان شود ، خانواده اش اصلا متوجه حرف او نمیشوند .....، او وارد حوزه میشود و محرم سال قبل برای اولین بار در عمرش می خواهد به کربلا برود ،
به مادرش می گوید
مگر میشود کربلا رفت و قتلگاه را دید و زنده برگشت
با دوستش دونفری به عراق می آیند ، دوستش می گوید مستقیم کربلا بریم ،
امیر حسین قصه ما، می گوید :
اگر کربلا بریم من دیگه نجف را نمی بینم ، اما تا ابد کنار امیرالمومنین خواهم بود
و نجف را ندید
در همان حرم امام حسین علیهالسلام امیر حسین تمام کرد
با اینکه عتبه حسینی سه جا برای قبر در حرم به آنها پیشنهاد داد :
اما امیر حسین همانطور که خودش گفته بود در نجف دفن شد
#حسین_جانم
اگه مردن توی حرم رو میخوای
اگه دفن شدن کنار اربابت رو میخوای
زحمت داره
مگه اینا آرزوی همیشگیت نیست؟
باید هزینه بدی عزیزم
هزینه اش هم اینه از خودت بگذری
از خواسته های نفسانیت بگذری
کسانی که خواسته های بزرگی دارن
هزینه های سنگینی رو باید پرداخت کنن
رفقا
این دنیایی که علی اصغر حسین(ع) رو با اون وضعیت از حسین(ع) جدا کردن،
ذره ای ارزش دلبستن و وابسته شدن نداره
به چی این دنیا دلخوش کردیم؟!
هدایت شده از لـاویـღـن˘˘
〖 🌿♥️ 〗
وقتی بچهدار میشی، بیمارستان فرمی میده که راهنماییت کنه چطور با نوزاد رفتار کنی.
تو بخش #شش_ماهگی نوشته که بعد از این به نوزاد آب بدید، هر قدر خواست. والله اغراق نمیکنم
#ذبح_عظیم
#السلامعلیطفلالرضیع
‧₊•⤷⊹@Laaavin|•₊‧
شماره آخرتلفنتچنده؟
برایاونشهید ۵ تاصلواتبفرست
1 شهید حاج قاسم سلیمانی
2 شهیدمحسنحججی
3 شهیداحمدیوسفی
4 شهیدعباسدانشگر
5 شهیدابراهیمهادی
6 شهیدمحمودکاوه
7 شهیدانگمنام
8شهیدمصطفی صدر زاده
9شهیدمحمدابراهیم همت
0 شهیدفیروزحمیدیزاده
کپی کن از ثوابش جا نمونی...
#ثواب_یهویی
شبکه ۸ داره تکرار حسینه معلی امشب رو میده🥲🖤
چه شوری راه انداخته آقای حسین طاهری🥺🖤
بیداری؟!
میدونم شاید کار داشته باشی
سرت تو گوشی باشه،
درس داشته باشی و...
ازت میخوام بدون اینکه به بعدش
فکر کنی بلند شی یه وضو بگیری
چند رکعت نماز شب بخونی!
همون جا تو رخت خوابت روبه قبله
بشین و چند رکعت به جا بیار!
ببینم چی کار میکنی ها!
ٻسمـِࢪَبِڂالِقِالنۅرِوخَلقاڶمَہـد؎✨💛
🦋 طریقه خواندن نماز شب 🦋
خب رفقا ...
نماز شب در کل 11 رکعته
✨🌸 اول باید 8 رکعت نماز 2 رکعتی مثل نماز صبح بخونیم ( یعنی 4 نماز 2 رکعتی ) به نیت نماز شب ،، یعنی ( 2 رکعت نماز شب میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌺✨ در ادامه باید 2 رکعت نماز به نیت نماز شفع خوانده شود
در این نماز باید در رکعت اول بعد از سوره حمد ، سوره توحید ( قل هوالله ) و ناس
و در رکعت دوم بعد از سوره حمد ، سوره توحید و فلق خوانده شود
🍃✨ اخرین نماز ، یک نماز یک رکعتی به نام وتر است ( یک رکعت نماز وتر میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله )
🌹✨ طریقه خواندن این نماز : ابتدا بعد از سوره حمد ، 3 بار سوره توحید ، سپس یک بار فلق و بعد آن هم یک بار سوره ناس خوانده شود
🌱✨ بعد به قنوت میرویم و میخوانیم :
ابتدا حاجات خود را از خداوند میخواهیم
🌙✨ سپس باید برای 40 مومن طلب آمرزش کنید( در مفاتیح نام این 40 مومن ذکر شده است ) یا میتوانید برای 40 نفر از اطرافیان خود استغفار کنید . به این صورت 👇
اَللهُم اغفر ... فلانی
نکته : اگر نام بردن برایتان سخت است میتوانید فقط بگویید : ( اَللهُمَّ اغفِر لِلمومنینَ وَ المومنات وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمات )
🌱✨ سپس 70 مرتبه : اَستَغفِرُ اللّه رَبّی و اَتوبُ اِلَیه
🌸✨ بعد از آن 7 مرتبه ذکر : هٰذا مَقامُ العائِزِ بِکَ مِنَ النّار
🕊✨ سپس 300 مرتبه : اَلعَفو
☘✨ در پایان یک بار جمله : رَبِّ اغفِرلی وَارحَمنی و تُب عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الغَفور الرَّحیم
سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام
‼️ هر چقدر به اذان صبح نزدیک تر باشید و نماز را بخوانید ثواب بیشتری دارد
‼️‼️‼️
اگر مقداری از نماز شب را خواندید و اذان صبح را گفتند می توانید بقیه نماز شب را هم به نیت اَداء بخوانید
‼️‼️
اگر تازه میخواهید شروع به خواندن نماز شب کنید یا وقت کم بود میتوانید فقط نماز شفع و وتر را بخوانید یا فقط وتر
💫 التماس دعای مخصوص
✨دعا برای ♥بابا مهدی (عج)♥فراموش نشه❗️
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #نمازشب_رفاقت
ًِِ
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_پنجاه_و_دوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
باورم نمی شد .
انگار اونچه که در ذهنم گذشت رو متوجه شد که گفت : آدما تغییر میکنن آقا رضا !
همون طور که بلند میشد گفت : فردا صبح بعد نماز بریم؟
-بریم .
لبخندی زد و دستش به طرفم دراز کرد : یاعلی .
دستش گرفتم و بلند شدم : یاعلی.
باهم رفتیم توی خونه .
***
دیشب رفتیم خونه مامان اینا و شب اونجا خوابیدیم ، صبح با بابا و داداشا آماده شدیم بیایم مسجد.
به مامان سفارش کردم که زینب رو به خاطر وضعیتش ، نیاره.
زینب بسیار دل نازک بود و این چند شب هم با اینکه خودش حال خوبی نداشت ولی سعی داشت حال من رو خوب کنه .
میدونستم بیاد اونجا حالش بد میشه .
هم به خاطر وضعیتش ، به خاطر روحیه لطیفش و جمعیت زیادی که اونجا میومد و نگران بودم یه وقت خدایی نکرده اتفاقی براش نیافته .
به مامان گفتم اگر خیلی اصرار کرد که بیاد ، بعد خاکسپاری بیان گلزار شهدا .
پیکر علی رو از بچه های حمل پیکر ها گرفتیم . به داخل حیاط مسجد رفتیم .
سیل جمعیت خیلی زیاد بود ، میترسیدم پیکر از دستمون بیفته.
تا وارد حیاط مسجد شدیم مداح شروع به خواندن کرد :
این گل را به رسم هدیه ؛ تقدیم نگاهت کردیم...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_پنجاه_و_سوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
حاشا اینکه از راه تو؛حتى لحظه ای برگردیم...
یا زینب(س)!
از شام بلا، شهید آوردند؛با شور و نوا، شهید آوردند
سوی شهر ما، شهیدی آوردند...
یا زینب_س مدد
در خون خفته که نگذارد؛نخل زینبی، خم گردد...
حاشا از حریم زینب(س)؛یک آجر فقط، کم گردد...
یا زینب(س)...
***
تقدیم شماست، قبولش فرما... قدر ُوسع ماست، فدای زهرا...
در راه خداست...فدای مرتضی...
یا زینب(س) مدد
چون ام وهب، بسیارند...در هر سوی این، مردستان...
مادرهای عاشق پرور...در ایران و افغانستان...
یا زینب(س)...
هم چون این شهید، فراوان داریم...
تا وقتی سر و، تن و جان داریم...
ما به نهضت، شما ایمان داریم...
با تک تک ِ کلماتی که مداح میخوند ، بی مهابا اشک می ریختم . اصلا نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ...
بعد از اینکه توی حیاط مسجد پیکر رو چرخاندیم؛ دوباره پیکر رو سوار ماشین حمل پیکر کردیم تا پیکر رو ببریم گلزار شهدا .
با محسن و حسین ؛ سوار ماشین حمل پیکر شدیم . یه سری از جمعیت توی گلزار شهدا منتظر بودن و یک سری ها توی مسجد بودن و الان هم با ماشین حرکت میکردن به سمت گلزار شهدا .
دراین حین ، یه سری ها بودن که هنوز دور ماشین بودن و پیکر رو زیارت میکردن، به همین خاطر ماشین خیلی آروم حرکت میکرد. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_پنجاه_و_چهارم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
یه سری ها تسبیح ، چفیه و .. میدادن تا تبرک کنیم . یا گل میخواستن .
در همین حین که داشتم از بقیه چفیه و تسبیح و... میگرفتم و متبرک میکردم و بهشون میدادم ؛ چشمم به یک آشنا افتاد .
اول فکر کردم اشتباه دیدم بعد دقت کردم و دیدم نه درست دیدم ، زینب به همراه مامان دارن میان سمت پیکر .
میدونستم آنقدر سرتق هست که به حرفم گوش نکنه و دلش هم طاقت نمیاره و میاد.
-خواهرا این خانم بارداره ، کمک کنید بیاد زیارت کنه و بره
خانم ها کمی کنار رفتن و راه باز کردن و زینب رو فرستادن جلو.
اومد جلو و بهم لبخند زد ، متقابلا بهش لبخند زدم .
دستش روی پیکر کشید و چشم.هاش بست و چیزی گفت و بعد چشم هاش باز کرد ، همون طور که اشک می ریخت ، چشم هاش روی هم گذاشت و باز کرد و من فهمیدم میگه : دعات کردم .
بهش لبخند زدم که با صدای گرفته گفت : با بابا اینا میریم گلزار .
چشم هام به نشانه تایید روی هم گذاشتم . زینب رفت عقب و با مامان رفتن .
رسیدیم گلزار شهدا ، با چند نفر زودتر پیاده شدیم و رفتیم سر اون قطعه ای که قرار بود علی خاک بشه. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_پانصد_پنجاه_و_پنجم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
علی وصیت کرده بود که اگر شهید شد پیش مرتضی دفن بشه .
با اینکه علی از مرتضی شناختی نداشت ولی آنقدر از مرتضی برای علی تعریف کرده بودیم که خیلی مشتاق اش شده بود. حتی رفت دنبال زندگی نامه اش و علی هم با مرتضی رفاقت گرفته بود و حالا هم وصیت کرده بود پیش ِ رفیقش دفن بشه .
وقتی متوجه این موضوع شدم ، باز بهم ریختم .
جمع ِ رفقای من داشت کامل میشد و من باز هم جا مونده بودم !
جلوی اون قطعه منتظر پیکر علی بودیم .
چند لحظه بعد پیکر علی روی دست ها وبا اون جمعیت زیاد به طرفمون اومد .
بچه ها پیکر رو آوردن این ور و یه سری ها جمعیت رو دور کردن تا بتونیم کارمون رو انجام بدیم .
تصمیم گرفتم من وارد قبر بشم و علی رو توی قبر بزارم.
با اشک وارد قبر شدم ، تک تک ِ قدم هام رو به سختی بر می داشتم .
باورم نمی شد !! من دارم علی رو توی قبر می زارم .
مداح میخوند و دلم میخواست با تک تک ِکلماتش فریاد بزنم :
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این
ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️