یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
قشنگ ترین دو راهی دنیا❤️🩹 @ir_mohebin
خدایااین دوراهی هاروهرچه زودترقسمتمون کن:)🫀
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_سی_و_پنجم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
دیگه نتونستم بغضم رو کنترل کنم و.با صدای بلند زدم زیر گریه.
-امام رضا ! یا ضامن آهو ! الهی قربونت بشم من ... ، آقا به خدا نوکرتم ... ، تا ابد رو سیاه شما و خاندانتون هستم ... .
امام رضا ممنونم که ضامن من روسیاه شدی ! امام رضا ...
امام رضا نمیدونم چی بگم ، نمیتونم با کلمات بازی کنم ... ، ولی آقا نوکرتم ... ، رو سیاهتم ...
کمی که گریه کردم ، سرم رو به دیوار پشتم تکیه دادم و نگاهم رو به شبکه های ضریح امام رضا دادم و زمزمه وار گفتم: یا حضرت زینب «س» ، ممنونم که به من ِ روسیاه نگاه کردی خانوم ! ممنونم که طلبیدیم ... ، ممنونم که اجازه میدی جز مدافع های حرمت باشم ... ، ممنونم که اجازه میدی برات نوکری کنم ...
آخ خانوم ... ، به خدا آرزومه یه جوری نوکری کنم ... یه جوری که هم به چشم خدا بیام و هم به چشم شما و اهل بیتت ... اون زمان دیگه خریدارم میشید ...
خانوم ، خودت کمکم کن ... ، کمکم کن نوکر خوبی برای شما و بنده ی خوبی برای خدا باشم ...
کمکم کن ...
از حرم بیرون اومدم . زینب رو پیدا کردم . ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_سی_و_ششم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-خانوم ، نظرت چیه نمازمون رو دونفره بخونیم؟
زینب: بخونیم
دستش رو گرفتم و جایی رو به روی گنبد امام رضابرای نماز دونفره امون پیدا کردم و چفیه هارو روی زمین پهن کردم . دوتایی روی چفیه ها نشستیم .
به زینب نگاه می کردم که از شدت گریه چشم هاش ورم کرده بود.
با لحنی ناراحت گفتم: چه بلایی سر چشم های قشنگت آوردی خانوم !
غمگین نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت .
به گنبد امام رضا چشم دوخته بودیم که زینب بعد از کمی سکوت گفت : رضا
-جان ِدل ِرضا؟
آب دهنش رو قورت دادوبابغضی کنترل ناشدنی گفت: از دیشب که گفتی می خوای بری ، چندین بار اومدم بهت بگم نرو ! چرا تو باید بری؟ هنوز زوده برای اینکه بری ، تو هنوز دخترات به دنیا نیومدن .. ، بچه هات به وجودت نیاز دارن ! توباید بنشینی و قد کشیدن بچه هات رو تماشا کنی نه اینکه ...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد : و خیلی چیزهای دیگه .. ولی هیچ کدومشون رو نتونستم بگم ! چون نخواستم که من،اون آدمی باشم که نزارم همه ی زندگیم به آرزو اش برسه ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_سی_و_هفتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
نخواستم تو این راه برات مانع باشم به جای همراه ! به این فکر کردم که مردم اونجا که در بی امنیتی به سر میبرن،به کمک های شما احتیاج دارن ! شنیده بودم که تروريست های وهابی قبر حجر بن عدي رو شکافتن و باقيمانده پيکرش روهم به محل نامعلومي فرستادن ، وقتی اینوشنیدم خیلی ترسیدم ! و به این فکر کردم که این هیولا ها اگر دستشون به پیکر حضرت زینب «س» بخوره باهاش چیکار میکنن !
چند ثانیه سکوت کرد و پلک هاشو روی هم گذاشت و با بغض گفت : خدامنوببخشه که میخواستم جلوی همسری که حضرت زینب «س» برای دفاع از حرمش انتخابش کرده رو بگیرم !
جلوی همسری که میخواد از اهل بیت،اهل بیتی که همه چیزشون رو برای ما دادن،دفاع کنه !
چشم هاش رو باز کرد و به چشم هام خیره شد و گفت : رضا من به انتخابی که کردم ، به شریک زندگی ای انتخاب کردم ، از ته دل افتخار میکنم !
شریک زندگی من همونی هست که اهل بیت نگاه ویژه بهش دارن !
همونی که فقط دم از امام حسین «ع» و اهل بیتش نزد ، چندین سال پای ثابت علم و روضه ی امام حسین «ع» بود و وقتی هم پاش افتاد که برای دفاع از اهل بیت بره،باشجاعت توی این راه قدم گذاشت. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_ششصد_سی_و_هشتم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
اشک ازگوشه ی چشمش سرازیرشد.
باصدای لرزونش گفت: برام خیلی خیلی سخته،خیلی سخته که از کسی دل بکنم که ذرات وجودش رو با قلبم گره زده..
میدونی رضا..از الان به بعد هر دفعه با دیدن سجاد،قد کشیدنش،نماز خوندانش،مداحی کردناش تو رو میبینم..روزی که ریحانه و رقیه ازم بپرسن که بابا چجوری بود؟بهشون میگم مثل ستاره ای بود که همیشه توی تاریک بودن آسمون زندگیم درخشید..میدونم این دفعه دفعه آخریه که چشم به انتظارت میشینم..دیگه هیچوقت نمیتونم لبخند ات،چشمات،و بغل گرم ات رو احساس کنم،از این به بعد منتظر این میشینم که ی روز.... پیکرت رو برام بیارن..
اجازه ات دست امام رضا..من به خدایی که بهم دادت برت میگردونم!
از الان تا روزی که بری دیگه گریه نمیکنم،غمباد نمی بندم،و تمام روزهای آخر کنارت بودن رو با خنده سپری میکنم
الله اکبر نماز جماعت رو گفته بودن و صحن خلوت بود و همه مشغول نمازبودن .
دیگه نتونستم خودم روکنترل کنم و اشک هام سرازیرشد .
کمی به سمت زینب خم شدم و دستم رو زیر چادرش بردم و دورش حلقه کردم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
سفر اربعین تمرینِ بندگیه:
تمرین نگه داشتن چشم
تمرین نگه داشتن گوش و زبان
تمرین دائم الوضو بودن
تمرین نماز اول وقت
تمرین مهربون بودن
تمرین صبور بودن
تمرین سختی کشیدن
#اربعین پله ای برای رشد یک مومنِ
@One_month_left
مامور سرشماری:
_سلام مادرجان
ميشه لطفا بیای دم در؟
+سلام پسرم...
بفرما؟
_از سرشماری مزاحمت میشم.
مادر تو این خونه چند نفرید؟
اگه ميشه برو شناسنامههاتونو بیار که بنویسمشون...
مادر آهسته و آروم لایِ در رو بیشتر باز کرد...
سر و ته کوچه رو یه نگاهی انداخت...
چشماش پراشک شد و گفت:
+پسرم، قربونت برم، ميشه مارو فردا بنویسی...!!!؟؟؟
مأمور سرشماری، پوزخندی زد و گفت:
_مادر چرا فردا؟
مگه فردا میخواید بیشتر بشید؟
برو لطفاً شناسنامت رو بیار وقت ندارم.
+آخه...!!!
پسرم 31 سالِ پیش رفته جبهه...
هنوز برنگشته...
شاید فردا برگرده...!!!
بشیم دو نفر...!!!
میشه فردا بیای؟؟؟
توروخدا...!!!
مأمور سرشماری سرشرو انداخت پایین و رفت...
مغازه دار ميگفت:
الان 29 ساله هر وقت از خونه میره بیرون،
کلیدِ خونشرو میده به من و میگه:
آقا مرتضی...!!!
اگه پسرم اومد، کلیدرو بده بهش بره تو...
چایی هم سرِ سماور حاضره...
آخه خستس باید استراحت کنه...
شهدا شرمنده ایم.....💔
@One_month_left
ھمینالانیھویۍروبہڪربلا،
سلامبدهبھاربابت...!
عاشقڪہبرایِسلامڪردنبھ
معشوقش،بھونہنمیخواد💔!
سلام یااباعبدالله✋🏻
-اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِوَ
عَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِوَ
عَلىاَوْلادِ الْحُسَیْنِوَ
عَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ🫀!
#حسین_جانم
خدایا ...!
مرا به خاطر گناهانی که
در طول روز با هزاران قدرتِ عقل
توجیه شان می کنم ببخش ....
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران #شهیدانه
@One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ شعری با قافیه «سَر» که با اشک رهبر انقلاب همراهی شد😭
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
「❣🎈」 قرارامـروزمـونبـا"اِمـامزمـان(عـج)وشهـید حســینآخـربـیـن".💌
روایـتیاز"ط":)🕊›
•
شهید آخربین در تاریخ 26 تیرماه 1390 مصادف با ولادت حضرت بقیۀ الله(عج) مراسم ازدواج خود را با شکوه و عظمتی فوقالعاده زیاد برگزار کرد؛ شاید او میخواست با این مراسم عظیم به ما بفهماند که در اوج قدرت از ما جدا میشود...
چهار روز از ازدواج حسین سپری شده بود و ایشان در حالی که بسیاری از لوازم جهیزیه خود را باز نکرده بود راهی منطقه عملیاتی شمالغرب شد تا در کنار همرزمان خود در پاکسازی منطقه از لوث وجود گروهک پژاک اقدام نماید.
با وجود اینکه پس از سپری شدن ده روز از حضور در منطقهی عملیاتی مرخصی و استراحتِ حسین آماده بود ولی با توجه به نذری که داشت(در شبهای احیاء به یاد عباس ابن علی(ع) برای شرکتکنندگان در مراسم احیاء در مصلی اردبیل آب توزیع میکرد و از آنان پذیرایی مینمود) در منطقه ماند تا بتواند در شبهای احیاء به مرخصی بیاید و ادای نذر نماید...
•
🌿🌸¦↫#شهیدحسینآخربین #شهیدانه
@One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمی آهستهتر از کربلا رفتنتان بگویید،
شاید کسی قرار است اینبار هم جابماند..
#اربعین💔
@One_month_left
آقای امام رضا؛
تو از تمام بغض های که در
گلویم دفن شده، آگاهی...(:❤️🩹
#امام_رضا
حیف عمری که بگذره پای عشقای کوچه بازاری ؛
ای قربون امام رضایی که نه تکرار شد ، نه تکراری (:❤️🩹
#امام_رضا #حضـرتِصدویِک_قلبـم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ارادت بسیار زیاد مبینا نعمت زاده به امام حسین [ علیه السلام ] !!
+ اینو الان براندازا ببینن چه سوزشی میگیرن 😂😂 .
@One_month_left
وَ حِجاب ،
در اوجِ گرما اگر عِبادَت نباشد
یقینا جَهاد است ... (:
#حجاب
@One_month_left
کی گفته دخترا شهید نمیشن؟!
مگه خود شهدا نبودن که میگفتن:
"سیاهی چادرتو از سرخی خون من کوبنده تر است"♥︎
چادر تو حکم شهادت را دارد:)
#چادرانه
@One_month_left
کَربِی لا یُفَرِّجُهُ سِوَى رَحمَتِکَ
غمزدگیام را جز رحمتت برطرف ننماید
و گویی تمام تاريكیهای روحم را
روشنایی بخشيدی✨🫀••
#خدای_من🫀
@One_month_left