eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
830 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 اگر سجاد نبود قطعا خونه نمی رفتم و میرفتم جایی تا بلکه کمی آروم بشم ؛ اما حالا که سجاد باهام بود مجبور بودم برم خونه . به خونه رسیدیم . ماشین رو پارک کردم . سجاد هم مثل رضا خوابش خیلی سنگین بود . نمی تونستم بغلش کنم و با بدبختی بیدارش کردم و باهم رفتیم خونه . ساعت هفت بود . خیلی نگران بودم . دلم میخواست زنگ بزنم به رضا اما فکر نمیکردم الان در موقعیتی باشه که بتونه جواب بده . سعی کردم خودم رو با کار سرگرم کنم . با اینکه سختم بود اما با سجاد رفتیم حموم و اومدیم . اشتها نداشتم و کمی هم غذا به اندازه ی سجاد مونده بود ولی شروع کردم به درست کردن غذا تا سرگرم بشم . سجاد: مامانی شام امادست؟ به سجاد نگاه کردم و گفتم : آره پسرم برو ظرف هارو آماده کن سجاد: چشم . مامان ، بابا نمیاد؟ -نمی دونم پسرم سجاد : چرا بهش زنگ نمیزنی؟ ساعت ده و نیم شب بود و هنوز رضا نیومده بود . دیگه الان باید بهش زنگ میزپیدم . -میشه گوشیم رو برام بیاری پسرم سجاد : چشم و از آشپزخانه بیرون رفت. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زیر گاز رو خاموش کردم و به هال رفتم . سجاد گوشیم رو جلوم گرفت و گفت : بفرمائید -دستت درد نکنه عزیزم گوشی رو از سجاد گرفتم . به اتاق رفتم و شماره ی رضا رو گرفتم و گوشی رو روی گوشم گذاشتم . هرچی بوق خورد بر نداشت . می خواستم قطع کنم که صدای خسته اش توی گوشی پیچید : سلام عزیزدلم من دیر میام خونه شما شامتون رو بخورید و بخوابید تا خواستم چیزی بگم صدای عمه اش اومد : رضا بیا سارا به هوش اومد رضا : اومدم عمه و بعد من رو مخاطبش قرار داد و گفت : مراقب خودت باش ، من باید برم ، شبت بخیر انگار لب هام به هم چسبیده بود اما به سختی بازشون کردم و فقط تونستم بگم : توام مراقب خودت باش و بعد گوشی رو قطع کردم . بغض عجیبی به گلوم فشار آورد . سعی داشتم پس اش بزنم اما شدنی نبود . سجاد : چی شد مامان؟ نگاهم رو به سجاد دوختم . سجاد : مامانی؟ خوبی؟ به سختی گفتم : آره عزیزم ، بابا دیر میاد تو برو ظرف هارو آماده کن تا من بیام سجاد ناراحت گفت : چشم و از اتاق بیرون رفت . سعی کردم نفس عمیق بکشم و بغضم رو پس بزنم. .... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 با اینکه موفق نشده بودم اما از اتاق بیرون رفتم. مثل همیشه سجاد میز رو آماده کرده بود . قابلمه رو از روی گاز برداشتم و روی میز گذاشتم . روی صندلی نشستم و ظرف سجاد رو برداشتم و براش غذا کشیدم . خودم هیچ اشتهایی نداشتم . در قابلمه رو بستم و سرم رو روی میز گذاشتم . دست سجاد روی شانه ام نشست و گفت : مامانی؟ حالت خوب نیست؟ به سختی سرم رو بلند کردم و گفتم : نه مامان ، خیلی خسته ام پسرک با محبتم گفت : خب پس بیا زودتر غذات رو بخور و برو بخواب ، من همه چیز  رو جمع میکنم لبخند کمرنگی زدم و گفتم : نه مامانی ، من گشنه ام نیست . تو بخور بعد دوتایی باهم جمع میکنیم و میریم میخوابیم ناراحت گفت : آخه اگه تو نخوری منم نمیتونم بخورم توروخدا بیا یکم غذا بخور - قربونت برم گشنم نیست مامان جون ، شما بخور قاشقی رو برداشت و از توی ظرف خودش پر برنجش کرد و به طرفم گرفت و با لحن خواهشانه ای گفت : مامان اینو به خاطر من بخور ، توروخدا ؛ ببین آبجیام گشنه ان ، گناه دارنا خنده ی کوتاهی کردم و گفتم : از دست تو ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 دستم رو به طرف قاشق بردم که نگذاشت و گفت : نه خودم بهت میدم خنده ی کوتاهی کردم و سرم.رو به طرف قاشق بردم و دهانم رو باز کردم و سجاد بیشتر برنج هارو روی میز ریخت و کمی ام توی دهان من خندیدم و گفتم : دستت درد نکنه عزیزم ، دیگه خودت بخور اما مثل رضا با خنده ای مرموز گفت : چشم و بعد یک قاشق از غذاش رو خورد و دوباره قاشق من رو پر از برنج کرد و به طرفم گرفت : ببین زینب خانوم ، بابا بهم گفته وقتی نیستش من مواظب تو و اجیام باشم ؛ بعدم گفته وقتی نیست من مرد خونه ام پس حالا روی حرف مرد خونه حرف نیار و غذات رو بخور با تموم خستگی هام ، خنده ی کوتاهی به این زبون بازیاش کردم و اون قاشق رو خوردم . با همین زبون بازیاش چند قاشق غذا به خوردم داد تا آخر غذاش رو خورد و باهم سفره رو جمع کردیم . بعد از اینکه مسواکش رو زدم ، اومد بوسم کرد و شب بخیر گفت و بعد به اتاقش رفت تا بخوابه . من هم ظرف هارو شستم و مسواک زدم و بعد از گرفتن وضو به اتاق رفتم . سجاده ام رو برداشتم و پهن کردم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
این‌حسینی‌شدنم‌لطفِ‌رضـابوده‌‌وُبس پس‌شفا‌یافته‌در‌گوشهٔ‌گوهـرشادم ! @One_month_left
نمازت سردنشه مسلمون:)!🫀 التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. @One_month_left
میدونستید امضای کربلامون دست زینب کبری هست🌿🤍 ؟! :)
سلام بر اون آقایی که صورتش رو خاک مالیده شد💔 أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ .
تو کشتیِ حضرتِ نوح، به اذنِ خدا فقط آدمایِ بی‌گناه و صالح اجازه‌یِ ورود داشـتن! اما جنسِ کشتیِ امام حسین با کشتیِ حضرتِ نوح فرق می‌کنه. امام حسین تویِ کشتیِ نجاتش، هممونو جا می‌ده... تازه زمین افتاده ها و گنهکارا، خطا کرده ها و پشیمونا، بیشتر تویِ کشتیش جا دارن :) @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامِ زینب‌ "س" دلنشین و دلرباست دخترِ مشکل‌گشا ، مشکل‌گشاست … _شهید محمدحسین محمدخانی؛ @One_month_left
ولي كاش بغلم كني تو گوشم بگي اگه خسته اي بيا كربلا..:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
بھ‌وقـت‌عـٰاشـقـے20:00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا