eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
2هزار عکس
862 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 نفسش رو غمگین از سینه بیرون داد . با دیدن شیشه های شکسته  ، یاد اون لحظات دوباره برام زنده شد ؛ با صدای گرفته ای گفتم : مامان جارو برقی کجاست؟ مامان : الان برات میارم -میشه یه مشما هم بیاری؟ مامان : باشه عزیزم و بعد از اتاق بیرون رفت . نفسم رو صدا دار از سینه بیرون دادم و یک فنجون دمنوش رو برداشتم و گفتم : خانومم ، بلندشو این رو بخور زینب آروم بلند شد و.به تاج تخت تکیه داد . فنجون رو به دستش دادم . زینب: ممنونم -نوش جان در اتاق زده شد . -بفرمائید مامان داخل اومد و گفت : اینم جارو و مشما و دستکش؛ حواست باشه دستت رو نبری . شیشه هاشو جمع کن تا بعد بیام فرش رو اسکاج بکشم -باشه مامان ، دستت درد نکنه مامان : خواهش میکنم از اتاق بیرون رفت . فنجون دمنوش خودم رو برداشتم . دمنوشم رو که خوردم ، به سراغ جارو و خاک انداز رفتم . دستکش رو دستم کردم و مشمارو باز کردم . زینب: مواظب باش ، دستت رو نبری -چشم خانوم تیکه شیشه های بزرگ رو با دست برداشتم و توی مشما ریختم و بعد جارو برقی رو به برق زدم و بعد کل اتاق رو  جارو برقی کشیدم. ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 جاروبرقی رو کنار دیوار گذاشتم . نگاهم به سمت تخت کشیده شد ؛ زینب دستش رو زیر سرش گذاشته بود و خوابش برده بود . لبخند کمرنگی روی لبم نقش بست . خواستم به سمتش برم که دیدم یهو در باز شد و سجاد داخل اومد . نگاهی به من کرد و برام پشت چشمی نازک کرد و نگاه ازم گرفت و به سمت زینب رفت . آروم خندیدم . چون سرش داد زده بودم باهام قهر کرده بود . سجاد روی تخت نشست و دستش رو روی صورت زینب گذاشت و آروم نازش کرد . به سمت تخت رفتم و کنار تخت نشستم . آروم سجاد رو صدا زدم : آقا سجاد؟ جوابم رو نداد و به نوازش کردن زینب ادامه داد . -با بابایی قهری؟ بازم جوابم رو نداد . -سجاد؟بابایی؟عشقم؟ سجاد با لحن تندی گفت : عشقم عشقم راه ننداز؛ من عشق تو نیستم ، مامانه زدم زیر خنده سجاد به طرفم برگشت و برام پشت چشمی نازک کرد و گفت :هیس، مامانم خوابه با خنده ام گفتم : اوه اوه ، چشم ببخشید یکم گذشت که گفتم : سجاد ، بابایی ، ببخشید سرت داد زدم باباجون چیزی نگفت -سجاد؟ آشتی؟؟ سجاد تو با بابا قهر کنی بابا میمیره هاا سجاد آروم گفت : خدانکنه ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 بعد با لحن بغضی اش ادامه داد : من میخواستم بیام ببینم مامانی کی حالش خوب میشه دست هام رو به طرفش دراز کردم و گفتم : الهی قربونت بشه بابا توی بغل گرفتمش و گفتم : بابایی بیمارستان جای شما نیست آخه ؛ ترسیدم بیای اونجا یک وقت خدایی نکرده مریض بشی پسر گلم وگرنه بابایی هرجا میره مگه شما رو نمیبره؟ سجاد : اهوم -حالا انشاء الله آبجی ها که خواستن به دنیا بیان باهم میریم بیمارستان ، باشه؟ سجاد : باشه -حالا با بابایی قهر نکن دیگه ، باشه؟ دستم رو به طرفش بردم و گفتم : آشتی؟ سجاد هم دستش رو به طرفم دراز کرد : آشتی بوسش کردم : قربونت بشم من سجاد از توی بغلم بلند شد و رو به روم ایستاد و گفت : بابا من از اون عمه ات و اون خانومه بدم میاد ، ببین مامانمو چیکار کردن دیگه دلم نمیخواد ببینمشون که دوباره مامانی رو اذیت کنن و مامان مریض بشه لبخند غمگینی زدم ؛ دستم رو روی موهای سرش کشیدم و غمگین گفتم : خیالت راحت پسرم ؛ دیگه نمی زارم کسی شما و مامان و آبجی هاتو اذیت کنه سجاد انگشت کوچیکه اش رو جلو آوردوگفت : قول؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
؛ -میگفت.. اگر می‌خواهید به جایی برسید، "لطیف" شوید. با خشم و غضب و پرخاش، دل دیگران را نشکنید... لطیف بودن را تمرین کنید.. @One_month_left
بنا بر فرموده اهل معرفت برای دور ماندن از گناه این دو کار ضروری است : ۱- سکوت و کم حرف زدن ، ۲- مشغول یکی از اذکار مانند صلوات یا استغفار شدن... 🌿 •آیتﷲفاطمی‌نیا• @One_month_left
- مآجَرـٰاۍِدَسٺ‌ـہـٰا🎶"♥️''°•○ ✋🏼 @One_month_left
❤️‏مادر گرامی شهیده فائزه رحیمی: "چادراتون رو محکم‌تر سر کنید تا دشمنان ببینند و بمیرند" @One_month_left
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. بچه‌ها درس بخونید که تا اومد، برید کنارش بایستید بگید آقاجان کدوم کارت رو زمینه؟ ما درخدمتیم❤️ @One_month_left
+شما؟! -سربازان‌فرماندھ🙂! +فرماندتون؟! آسیدعلی‌خامنہ‌ا؎😌! +کارتون؟! -دفا؏‌ازحریم‌عشق((:❤️‍🩹 +هدفتون؟! -فتح‌قدس‌،ان‌شاءالله🥲! +پایانتون؟! -شھادت،ان‌شاءالله❤️‍🩹 😎✌️🏼 @One_month_left
(ص) به کوچکی گناه ننگرید ، بلکه نگاه کنید نسبت‌ به چه‌کسی جرئت پیدا کردید و گناه انجام دادید ! 🍂 @One_month_left
می‌گفت: مادر‌تون ۹ماه سختی کشیده تا قلب‌‌تون شکل بگیره؛ نزارید یکی تو ۱۵ثانیه بشکنه و بره.. @One_month_left
- مےگفت: همیشہ‌توۍِ‌عبادت‌ متوجہ‌‌باش‌کھ‌ . . خدا عاشق میخواد..(: نہ‌مشترۍِبهشت . . !♥️. @One_month_left