eitaa logo
ܮܢܚ݅ߊ‌ܦ̈ܙ‌ ߊ‌ܠܝ‌ضߊ
474 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
♡به توکل نام اعظمت♡ «شاه‌پناهم‌ بده غرق گناه اومدم» کپی:بالینک کپی‌ازرمان: لا 😘 خوندن بدون عضویت‌حرام😔 آیدی‌مدیر: @Shadow38
مشاهده در ایتا
دانلود
ܮܢܚ݅ߊ‌ܦ̈ܙ‌ ߊ‌ܠܝ‌ضߊ
-
پرچــمت‌راهرکـجادیدم‌دویــدم‌یاحـسین ؛ زیراین‌پرچم‌همیــشه‌خیــردیدم‌یاحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت روضه‌خوانیِ مهدی سلحشور در شام غریبانِ حسینی در حسینیهٔ امام خمینی(ره) ؏🥀🖤 @oshagh_reza12📿
ܮܢܚ݅ߊ‌ܦ̈ܙ‌ ߊ‌ܠܝ‌ضߊ
💔🥲
حسین ؛ اسمت واسه دل ِ من درمون ِ !
السَلامُ عَلی الاَعضاءِ المُقَطعات ؏🥀🖤 @oshagh_reza12📿
اما ضامن قلب های ِشکسته عباس است♥️. ؏🥀🖤 @oshagh_reza12📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🖤 ته گودال فقط پیکر تو مانده و من همه رفتند فقط مادر تو مانده و من سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند پاره های بدن بی سر تو مانده و من بوسه باید به روی گونه نشیند اما چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من تو و عباس که رفتید… از آن روز به بعد زخم های بدن دختر تو مانده و من باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت همه ی دلخوشی ام! باور تو مانده و من ؏🥀🖤 @oshagh_reza12📿
صبح شد.. ساعت۷بود.. صبحونه رو برام آوردن.. مامان و بابا هم اومدن دکتر شریف اومد بالاسرم.. معاینه‌ام‌کرد.. دکتر:میتونید برید.. بابا:ممنون دکتر. دکتر:برگه تأخیس رو میدم پذیرش ازشون بگیرید.. بابا:چشم.. از اتاق زد بیرون.. بابا:حاضر شید بیاید پایین مامان:باشه‌.. رفتم سمت پذیرش کاراش تموم شد.. حامد:انجام شد؟ من:بله ممنون.. همون لحظه بود که هانیه به سرعت اومد سمت دکتر.. حانیه:حامد محمدعلییییییی😭(باگریه) سریع دویدن یک سمت دیگه.. منم رفتم سمتشون.. دیدم وارد آی سی یو شدن من:چیشده؟؟ حانیه:راحت شدیییییی راحت شدی حاج محمود خب دیگه الان برو راحت بخواب نه کسی هست مزاحمت بشه نه هیچی نفس عمیق بکش که محمدعلی رفت تو کماااا اون که بهوش میاد ولی دیگه نمیزارم بیاد سمت تو و جدوآبادت... حامد:عزیزم بسه.. حانیه ازم دور شد‌.. حامد:شرمنده ببخشید😔 سرمو انداختم پایینو رفتم سمت پله‌ها سوار ماشین شدم.. صدای گریه های حانیه تو گوشم میپیچید.. ستایش:بابا خوبی؟بابااااا من:آره خوبم.. مامان:من همینجا پیاده میشم کار دارم بابا:باشه.. عاطفه پیاده شد.. محمدعلی رفت تو کما🥺 سریع رفتم حاضر شدم.. سوار ماشین شدم رفتم سمت خونه مامان محمدعلی.. وارد شدم.. من:سلام همو بغل کردیم.. اشکام شروع به ریختن کرد نتونستم جلوی خودمو بگیرم مامان:چیزی شده؟ من:یکدقیقه بشینید.. مامان:نگرانم کردی بگو دیگه.. نشستیم روی مبل.. من:یک چیزی میگم توروخدا به روح محمدرضا هول نکنید مامان:بگو دیگه مادر..
چهار نفر دیگه بیان که ادامشو بزارم😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-ازخدا‌خواستم‌بعد‌از‌حاج‌قاسم؛ یک‌دقیقه‌هم‌زنده‌نباشم..."(: 🙂💔 ابومهدی‌🌱'
بسم الله الرحمان الرحیم سلام ظهرتون بخیر رفقای عزیز آمارمون۲۲۵ هستش دو نفر بیان پارت امروز هم میدم😉 رفقای بامعرفت فور کنید😘
رفقا حمایتی هم داریم اگه دوست داشتید ازتون حمایت کنیم داخل آیدی بنده یا آیدی مدیر در بیو کانال میتونید لینک‌کانال هاتونو بفرستید🌹 @Shadow38
@Maha_110 بهترین کانال👆
https://eitaa.com/romanFms بهترین کانال ایتا
https://eitaa.com/Ceda3f86c0c شروع رمان جذاب👆