075 P 132 - S 4.mp3
6.99M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و پنجم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص132 س 4
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
069 P102 - S 14.mp3
13.58M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه شصت و نهم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 102 سطر 14
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
076 P133 -S 9.mp3
6.54M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و ششم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص133 س 9
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
070 P104 - S 6.mp3
14.12M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتادم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 104 سطر 6
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
077 P136 - s 1.mp3
6.04M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و هفتم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص136 س 1
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
071 P105 - S 4.mp3
13.33M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و يكم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 105 سطر 4
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
078 P139 - s 1.mp3
7.88M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و هشتم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص139 س 1
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
072 P106 - s 9.mp3
13.33M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و دوم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 106 سطر 9
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
🖌 نكاتي در باره برهانهاي صديقين (30)
🔵 اثبات وجود واجب با تكيه بر عنوان «آنچه ممكن العدم نيست» از راه حمل «واجب بالذات» بر آن و حمل آن بر برخي موجودها
🔸 مقدمه اول : «هر چه ممكن العدم نيست، واجب الوجود است» ؛ زيرا وقتي افراد موضوع چنين گزارهاي ضرورت وجود نداشته باشند؛ پس بايد حدّ أقلّ «برخي از آن چه ممكن العدم نيستند»، امكان عدم داشته باشند.
اما در اين صورت، چنين گزارهاي آشكارا تناقض دارد؛ چون چنين افرادي هم بنا بر وصف عنواني موضوع بايد ممكن العدم نباشند، و هم طبق فرض بايد ممكن العدم باشند، و تناقض آشكارا باطل است؛ پس نميتوان خلاف مدعا را درست دانست؛ پس درست است كه «هرچه ممكن العدم نيست، واجب الوجود است»✳️.
🔸 مقدمه دوم : گزاره «برخي موجودها، اين چنيناند كه ممكن العدم نيستند» درست است؛ چون اين گزاره كه «هر چه ممكن العدم نيست، موجود است» بهگونه بديهي درست است؛ و بنابراين عكس مستوي آن نيز درست است پس درست است كه «برخي موجودها، اين چنيناند كه ممكن العدم نيستند»✳️.
🔴 حال دو گزاره اثبات شده در اين دو مقدمه را ضميمه هم ميكنيم، و يك قياس اقتراني شكل اول بدين صورت تشكيل ميدهيم
1) «برخي موجودها، اين چنيناند كه ممكن العدم نيستند».
2) «هر چه ممكن العدم نيست، واجب الوجود است»
نتيجه: «برخي موجودها، واجب الوجودند».
🌸 حال گزاره نتيجه را عكس مستوي ميكنيم كه ميشود «برخي واجب الوجودها، موجودند»؛
بنابراين ميتوان اجمالا گفت «واجب الوجود، موجود است».✳️
#نكاتي_درباره_برهانهاي_صديقين (30)
#توحيد_عرفاني
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
079 P142 - S 2.mp3
7.13M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و نهم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص142 س 2
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
073 P107 - S 10.mp3
14.95M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و سوم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 107 سطر 10
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
080 P144- S 1.mp3
7.92M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هشتادم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص144 س 1
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
074 P107 - S 15.mp3
13.31M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و چهارم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 107 سطر 15
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
081 p146- S 4.mp3
8.71M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هشتاد و يكم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص146 س 4
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
075 p109 - s 5.mp3
13.69M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و پنجم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 109 سطر 5
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
🖌 برهان هاي وحدت شخصي وجود (17)
🔴 برهان بر اساس امتناع حدوث موجود
♦️استدلال براساس يك قياس استثنايي👇
(1) اگر موجود دومی وجود داشته باشد بدلیل وابستگی به علت باید به حدوث ذاتی حادث باشد؛
(2) لكن هر موجودی، ممتنع الحدوث است؛
(نتيجه): پس موجود دومي وجود ندارد.
مقدمه اول بي نياز از اثبات است.
🔶 اما اثبات مقدمه دوم:
هر موجودي ممتنع الحدوث است؛ زیرا حدوث، مسبوقیت وجود شیء است به عدم؛ و در مورد «عدم سابق» دو احتمال قابل فرض است:
🔹 احتمال اول: «عدم سابق»، عدم همان وجود لاحقي است كه بعدا موجود ميشود كه در اين صورت: اگر «عدم سابق» با این که با «وجود لاحق» اختلاف زمانی دارد، مع ذلک،، عدم همان وجود لاحق باشد؛ لازم می آید که جمع «عدم سابق» و «وجود لاحق» در حادث، جمع نقیضین باشد؛ زیرا هر حادثی، موجود لاحق و معدوم سابق است؛ و فرض این است که سابقیت و لاحقیت، تغایری در هویت شیء حادث، محقق نمیسازد؛ پس شیء حادث، هم موجود است و هم معدوم؛ و این تناقض است.
🔹 احتمال دوم: «عدم سابق»، عدم همان «وجود لاحق» نيست، بلكه آن عدم، عدم چيز ديگري باشد نه عدم وجود لاحقي كه در لحظه حدوث، موجويت مييابد؛ در اين صورت موجود حادث، وجودش مسبوق به عدم خودش نخواهد بود؛ چون طبق فرض، عدم سابق، عدم او نیست؛ پس موجود حادث، در ظرف عدم سابق، معدوم نبوده است؛ حال آن که فرض این بود که در آن مرحله خاص، شیء، حادث شده است؛ و قبلا او موجود نبوده است؛ این خلف فرض و محال است؛
🔸نتيجه سخن اين كه هیچ موجودی حادث نخواهد بود؛ و گرنه یا تناقض لازم می آید (طبق احتمال اول) یا خلف فرض در مرحله حدوثش (طبق احتمال دوم) .
🔵 با اثبات مقدمه دوم، نتيجه استدلال فوق اين خواهد شد كه موجود دومي وجود نخواهد داشت.
#برهانهاي_وحدت_شخصي_وجود (17)
#توحيد_عرفاني
#وحدت_شخصي_وجود
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
082 P147 - S 12.mp3
7.53M
📕 #مقدمه_قيصری_بر_شرح_فصوص_الحكم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هشتاد و دوم
📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص147 س 12
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
076 P110 - S 11.mp3
11.26M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و ششم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 110 سطر 11
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
077 P111 - S 1.mp3
12.36M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و هفتم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 111 سطر 1
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
078 P113 - S 5.mp3
14.91M
📕 #اسفار
#جلد_ششم
#استاد_عشاقی
📌 جلسه هفتاد و هشتم
📖 الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة / مکتبة المصطفوی / ۱۳۶۸
صفحه 113 سطر 5
@oshaghierfan
#Eitaa & #Telegram
یا علی مدد:
نقدي بر اظهارات آقاي عبد العلي بازرگان راجع به تدوين كتب احاديث:
بنام خدا
اخيرا كليپي از آقاي عبدالعلي بارزگان پخش شده كه در آن ايشان راجع به تدوين كتب احاديث اسلامي دعاوي عجيب و غريبي ميكند كه بر خلاف تاريخ مسلم و واقعيات تدوين كتب احاديث اسلامي است؛ در ادامه به نقد برخي از اين دعاوي ميپردازيم.
1- او در باره (نقل حديث) ابتدا ادعا ميكند كه زمان پيامبر، (نقل حديث) ممنوع بوده چون فراوان پيامبر گفتدند از من هيچ چيزي را نقل نكنيد؛ چون نگران بودند كه يك دكان ديگري در برابر قرآن باز بشود؛ و ميدانستند كه آنچيزي كه شفاها آدمها ميشنوند اعتباري ندارد!.
پاسخ اين است كه اولا اين ادعاي آقاي بازرگان تناقضآميز است زيرا از سوئي ادعا ميكند كه آن چيزي كه آدمها ميشنوند اعتباري ندارد و از سوئي ديگر با اتكا به همين نقليات بياعتبار، استدلال ميكند كه پيامبر نقل حديث را ممنوع كردند؛ خوب اگر حديث منقول از پيامبر اعتباري ندارد پس به استناد همين بياعتبار بودن نقليات، آنچيزي را كه شما در مورد ممنوعيت نقل حديث، از پيامبر نقل ميكنيد نيز بياعتبار است؛ و اگر بنا شد كه منقولي كه شما از پيامبر نقل ميكنيد اعتبار داشته باشد چرا بقيه منقولات از پيامبر اعتبار نداشته باشد؟!.
ثانيا ايشان ادعا ميكند كه پيامبر نگران بودند كه با احاديث دكان ديگري در برابر قرآن باز شود؛ حال آن كه خود قرآن گفتار پيامبر را به عنوان كسي كه مبيّن و مفسر قرآن است اعتبار بخشيده است؛ زيرا از سوئي قرآن بگونهاي فراگير سخنان پيامبر را وحياني معرفي ميكند و ميگويد : «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى، عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»؛ و از سوئي همين قرآن، وحي الهي را شامل دو بخش قرآني و تفسيري معرفي ميكند؛ و بيان ميكند كه پيامبر با تكيه بر وحي الهي، قرآن را تبيين و تفسير ميكند؛ زيرا در سوره نحل ميگويد : «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون»؛ طبق اين آيه خداوند «ذكر» را بر پيامبر نازل ميكند تا بواسطه آن، قرآني را كه بسوي مردم نازل شده را تبيين و تفسير كند؛ بنابراين طبق اين آيه بخشي از منزلات وحيانيِ بر پيامبر همان احاديث تفسيري قرآن است كه پيامبر بكمك آنها مراد و منظور متن موجود قرآن را تفسير ميكرد؛ بنابراين «ذكر» در اين آيه خود قرآن نيست بلكه متمم وحياني و تفسيري قرآن است لذا در سوره يس نيز ذكر را در كنار قرآن قرار داده است و ميگويد ما دو چيز به پيامبر ياد داديم يكي قرآن و ديگري ذكر « وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ» و نيز در سوره ص، قرآن را به عنوان دارنده ذكر معرفي ميكند نه به عنوان خود ذكر و ميگويد «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْر» پس خود قرآن، مسلمانان را متوجه ميكند كه همانگونه كه قرآن براي آنها به عنوان يك منبع وحياني معتبر است احاديث تفسيري پيامبر هم به عنوان يك منبع وحياني، معتبر است؛ و از همين روي به مسلمان تذكر ميدهد هر چه را پيامبر آورد بگيريد و هر چه را نهي كرد رها كنيد «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ بنابراين روشن شد كه احاديث تفسيري منقول از پيامبر، دكاني در قبال قرآن نيست بلكه متمم تفسيري قرآن است كه خود قرآن آن را با عنوان «ذكر» به مسلمانان معرفي كرده است .
2- ايشان ادعا ميكند كه تا صد سال هيچ كس هيچ چيزي ننوشته است.
پاسخ اين است كه چنين ادعائي واقعا خلاف واقع است و حاكي از بياطلاعي آقاي بازرگان از تاريخ تدوين كتب حديث و غير حديث است؛ زيرا :
اولا : رواياتي فراوني هست كه پيامبر دستور كتابت گفتههاي خود را داده است كه نمونههايي از آن را ذيلا مرور ميكنيم.
الف: عبدالله بن عمرو ميگويد: من هر چيزي را كه از رسول خدا (ص) ميشنيدم آنرا مينوشتم؛ زيرا ميخواستم آن را نگاه دارم، اما قريشيان من را از اين كار منع كردند، ميگفتند آيا تو هرچه را ميشنوي مينويسي؟ حال آن كه رسول خدا بشري است كه در هر دو حال خشم و رضا سخن ميگويد؛ لذا من از كتابت دست برداشتم، سپس آن را به رسول خدا گفتم، پيامبر با انگشتش به دهانش إشاره كرد و گفت :«اكتب فوالذي نفسي بيده ما يخرج منه إلا حق» بنويس، بخدائي كه جانم در دست اوست، جز حق هيچ چيز از اين دهان خارج نميگردد (سنن ابي داود ج 2 ص 342- قال الشيخ الألباني : صحيح).
ب : ابوهريره ميگويد در سال فتح مكه بود، قبيله خزاعه مردي را كشت...پيامبر ايستاد و خطبه خواند.... در اين حال مردي از يمن كه به او ابوشاة ميگفتند ايستاد و گفت اي رسول خدا سخنانت را براي من بنويس پيامبر به (كاتبان) فرمود اين سخنان را براي ابوشاة بنويسيد (اكْتُبُوا لِأَبِي شَاهٍ) (صحيح بخاري ح 68
80).
ج : ترمذي در صحيحش روايت كرده كه مردي از انصار در مجلس پيامبر مينشست و به سخنان او گو
ش ميداد و از كلام پيامبر در شگفت ميشد ولي آنها را حفظ نميكرد لذا در اين زمينه به پيامبر شكايت كرد پيامبر فرمود از دستت كمك بگير و با دستش به خط نوشتن اشاره كرد (استعنْ بيمينك وأشار بيده إلى الخطّ).
ثانيا: وقايع تاريخي خود گواه بر نوشتن احاديث پيامبر در زمان حيات ايشان است كه به نمونههايي اشاره ميكنم.
الف : در حديث معروف ثقلين ابن عباس ميگويد كه (در آخرين روزهاي حيات پيامبر)، پيامبر به (مرداني كه در خانه آن حضور داشتند) گفت : كتابي براي من بياوريد تا براي شما چيزي را بنويسم كه بعد از آن به گمراهي نخواهيد افتاد... « قَالَ ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ ...» (صحيح بخاري ح 114)؛ اگر پيامبر از كتابت منع كرده بود چرا در اينجا دستور به آوردن دفتر و دوات كرده است!؟.
ب : حاكم در مستدركش از عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو روايت ميكند كه در حالي كه ما دورادور پيامبر مينوشتيم از پيامبر سؤال شد كدام شهر اول فتح ميشود قسطنطنيه يا روميه؟ و پيامبر گفتند اول شهر هرقل، فتح ميشود (بينما نحن حول رسول الله - صلى الله عليه وسلم – نكتب...) ((قال الحاكم: هذا حديثٌ صحيح الإسناد، ولم يخرجاه، ووافقه الذهبي)) از اين روايت بخوبي روشن است كه افرادي زيادي از اصحاب پيرامون پيامبر همواره قلم بدست سخنان آن حضرت را مينوشتند.
ج : ذهبي در تذكرة الحفاظ از عايشه روايت ميكند كه پدرم احاديثي از رسول خدا جمع كرده بود كه پانصد حديث بود شبي خوابيد در حالي كه پهلو به پهلو ميشد ... وقتي صبح شد گفت اي دخترم احاديثي را كه نزد تو است بياور؛ من آوردم و او آنها را آتش زد (جمع أبي الحديث عن رسول الله صلى الله عليه و سلم وكانت خمسمائة حديث...) اين واقعه نيز بخوبي نشان ميدهد كه بسياري از صحابه، احاديث را در زمان پيامبر مينوشتهاند
د : بخاري در صحيحش از ابوهريره نقل ميكند كه او ميگفت هيچ كس از صحابه بيشتر از من از پيامبر نقل حديث نكرده جز عبدالله بن عمرو زيرا او احاديث را مينوشت و من نمينوشتم «فَإِنَّهُ كَانَ يَكْتُبُ وَلاَ أَكْتُبُ». اين حديث نيز بخوبي نشان ميدهد كه نوشتن احاديث پيامبر در زمان پيامبر يك كار رايج و معمول بوده است.
ه : از شواهد تاريخي ديگر بر رواج كتابت در زمان پيامبر، كتاب عمرو بن حزم است كه پيامبر هنگامي كه او را به منطقه نجران يمن به تبليغ دين فرستاد كتابي را نوشت و به او داد اين كتاب در مورد سنن و فرائض و حدود و ديات اسلام بود؛ و در طول تاريخ مورد توجه عموم فقهاء و محدثين بوده است گرچه برخي، اشكالاتي را در مورد سند آن كردهاند اما در مجموع مورد تأييد بزرگان فقهاء و محدثين بوده است، مثل احمد بن حنبل، حاكم نيشابوري، ابن حبان، بيهقي، ابن ابيحاتم و يعقوب بن سفيان.
و : و نيز از شواهد تاريخي ديگري كه دلالت دارند كه در زمان پيامبر توسط صحابه كتب زيادي نوشته شده است؛ رواياتي است كه بر نابودسازي كتب گرانبهاي احاديث توسط عمر بن الخطاب دلالت دارند كه نمونههايي از آن ذيلا بيان ميشود.
1)خطيب بغدادي در «تقييد العلم ص 82» روايت ميكند به عمر گزارش رسيد كه در دست مردم كتابهائي هست، او چنين أمري را زشت دانست و از آن بدش آمد، لذا گفت اي مردم به من گزارش شده كه كتابهائي در دست شما است، مجبوبترين آنها نزد خدا كتابي است كه عادلانهتر و پايدارتر باشد؛ سپس گفت هيچ كس كتابي در نزدش نماند، بلكه همه را نزد من بياوريد تا در مورد آنها رأي خود را صادر كنم، راوي ميگويد مردم خيال كردند عمر ميخواهد در آنها نظر كند و همه را يكسان سازد، لذا آنها كتابهايشان را آوردند و عمر آنها را با آتش سوزاند، سپس گفت اينها آرزو- نوشتهاي هستند مثل آرزو- نوشتههاي أهل كتاب.
2)ابن سعد در طبقاتش روايت ميكند (ج 5 ص 188) نوشتجات حديث در زمان عمر فزوني يافت لذا عمر از مردم درخواست كرد كه آنها را نزدش بياورند؛ وقتي نوشتجات را آورند فرمان به سوزاندن آنها داد و سپس گفت اينها نوشتتجاتي هستند مثل نوشتجات أهل كتاب.
3)مالك در مؤطأ (ص 299) از ابن مرسا روايت ميكند من نزد عمر نشسته بودم، وقتي نماز ظهر را خوانديم او خطاب به يرفأ گفت آن كتاب را كه در مورد أحكام عمه بود بياور تا در آن كتاب در مورد أحكام عمه جستجو كنيم و خبري بيابيم، يرفأ كتابش را آورد، سپس عمر ظرفي سنگي يا قدحي را خواست كه در آن آب باشد، ظرف را آوردند و عمر نوشتجات آن كتاب را با آب محو كرد.
4)و نيز خطيب بغدادي در «تقييد العلم ص 83» روايت ميكند عمر ابتدا ميخواست كه سنن رسول خدا را بنويسد اما بعد برايش روشن شد كه ننويسد لذا به همه شهرها نامه نوشت كه هر كس نزدش نوشتهاي از سنن رسول خدا هست بايد محوش كند.
اگر در زمان پيامبر كتابت ممنوع بود پس اين همه كتاب گرانبهاي حديثي از كجا بود كه توسط عمر بن الخطا
ب سوزانده و نابود شود!؟.
ثالثا: از مهمترين دلائلي كه روشن ميكند كه در زمان پيامبر نوشتن اح
اديث نه تنها ممنوع نبوده بلكه مورد عنايت و فرمان پيامبر بوده است «صحيفه جامعه» است كه توسط اميرالمؤمنين و به املاء پيامبر نوشته شده است و در كتب مختلف شيعه و سني از آن ياد شده است از جمله در صحيح بخاري و مسلم روايت شده كه راوي ميگويد علی (ع) بر منبری از آجر، بر ما خطبه میخواند، او شمشیری بر بدنش بود که صحیفهای (کتابی) بر آن بسته شده بود؛ او گفت بخدا قسم از کتابی که ما قرائت می کنیم در نزد ما نیست مگر کتاب خدا، و آنچه در این صحیفه است سپس آنرا باز کرد که در آن مطالبی از قبیل دیه دندان شتر، حدود حرم مدینه و چیزهای دیگر بود (مَا عِنْدَنَا مِنْ كِتَابٍ يُقْرَأُ إِلَّا كِتَابُ اللَّهِ وَمَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ فَنَشَرَهَا فَإِذَا فِيهَا أَسْنَانُ الْإِبِلِ وَإِذَا فِيهَا الْمَدِينَةُ حَرَمٌ...)؛ همچنين در كتب شيعه در باره اين كتاب مطالب فراواني هست كه بعدا به آن ميپردازيم.
بنابراين ادعاي ممنوعيت كتابت حديث در زمان پيامبر درست نيست؛ بله در برخي روايات اهل تسنن رواياتي در زمينه ممنوعيت حديث نقل شده كه اين روايات بر فرض صحت يا مربوط به موقعيت خاصي بوده و يا مربوط به دوره ممنوعيت حديث در زمان ابوبكر و عمر بوده است و نه مربوط به زمان پيامبر؛ يا منع كننده يك صحابي است نه پيامبر.
3-ايشان ادعا ميكند كه در طول 256 سال هيچ يك از امامان شيعه نه كتاب تفسير و كتاب روايت و حديث نوشتهاند و نه هيچ كس را تشويق كردهاند كه شما بنويسيد.
پاسخ اين است كه من ايشان را به كتاب «بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد» ارجاع ميدهم كه توسط محمد بن حسن صفار متوفاي سال 290 نوشته شده است.
محمد بن حسن صفار، از اصحاب امام حسن عسكري و يكى از چهرههاى درخشان شيعه در قم بوده است او در اين كتاب چندين باب در باره كتابي كه اميرالمؤمنين و به املاء پيامبر نوشته است بحث كرده و روايات فراواني را در باره اين كتاب و سرنوشت آن از ائمه نقل كرده است كه در اينجا يك روايت آن را نقل ميكنم تا آقاي بازرگان بدانند ادعايي ميكند خلاف واقع است؛ صفار باسنادش از اميرالمؤمنين نقل ميكند كه آن حضرت در باره كيفيت نگارش اين كتاب فرمود: وقتي من از پيامبر پرسش ميكردم به من پاسخ ميداد و وقتي پرسشهايم تمام ميشد خود شروع ميكرد (و مطالبي ميگفت) هيچ چيزي در باره شب، روز، آسمان، زمين، دنيا، آخرت، بهشت، جهنم، دشت، كوه، نور و ظلمت بر او نازل نميشد مگر اين كه آنرا بر من قرائت ميكرد و آنرا بر من املاء ميكرد و من با دستم آن را نوشتهام «أَقْرَأَنِيهَا وَ أَمْلَاهَا عَلَيَّ وَ كَتَبْتُهَا بِيَدِي» و تأويل و تفسيرش، محكم و متشابهاش، خاص و عامش را به من ياد ميداد و اين كه چگونه نزول يافته و كجا نازل شده و در مورد چه كسي تا روز قيامت نازل شده؛ و پيامبر از خدا ميخواست كه فهم و حفظ آنها را به من بدهد لذا من هيچ آيهاي از كتاب الله را فراموش نكردم و در باره كسي چيزي نازل نشد مگر آن را بر من املا كرد (البصائر ج1 ص 198).
بنابراين برخلاف نظر آقاي بازرگان اولين تفسيري كه بر قرآن نوشته شده است كتابي است كه در زمان خود پيامبر بدست اميرالمؤمنين و به املاء پيامبر و با تمام جزئيات مرتبط با مطالب آيات نوشته شده است؛ طبق روايات منقول در بصائر الدرجات صفار اين كتاب در دست اهل بيت باقي بود و مطالبش را به سمع مردم ميرساندند؛ و گاهي ائمه آن را به رؤيت اصحاب خاص خود ميرساندند؛ در اين صورت چگونه آقاي بازرگان بدون هيچ دليلي ادعا ميكند كه هيچ يك از امامان شيعه كتاب تفسيري و كتاب حديثي ننوشتهاند!!
همچنين اين ادعا كه ائمه هچ كس را تشويق به نوشتن حديث نكردهاند خلاف واقع است؛ بلكه آنها هم به نوشتن احاديث سفارش ميكردهاند چنانكه از امام حسن مجتبي روايت شده است كه بستگانش را به كتابت احاديث سفارش ميكرد؛ و هم در بسياري موارد سخنانشان را بشكل املاء كردن القاء ميكردند و شنوندگان را به نوشتن آنها ترغيب ميكردند؛ چنانكه با جستجوي كلمه املاء و مشتقاتش در روايات ميتوان اين ادعا را روشن كرد.
4-ايشان ادعا ميكند كه اولين كتاب حديث اهل تسنن سال220، و اولين كتاب حديث شيعه سال 330 شكل گرفته است.
اين دعاوي نيز عجيب و خلاف واقع است، هم در مورد اهل تسنن، و هم در مورد شيعه؛ من نميدانم آيا ايشان از بياطلاعي اين گونه سخن ميگويد يا انگيزههاي ديگري در كار است؛ راجع به كتب اهلتسنن بايد به اطلاع ايشان برسانم كه كتب حديث زيادي قبل سال 220 و قبل از صحيح بخاري نوشته شدهاند مثلا به عنوان نمونه مالك رئيس مذهب مالكي از مذاهب چهارگانه فقهي اهل تسنن كتاب الموطأ را به درخواست منصور خليفه عباسي در حوالي سال 150 نوشته است؛ يا عبدالرزاق شيباني، بخش بزرگي از كتاب المصنف را كه خود مجموعه بزرگي از احاديث است در نيمه اول قرن دوم تدوين كرد
ه است.
راجع به كتب شيعه هم بايد به اطلاع ايشان برسانم كه كتب حديث زيادي قبل از سال 330 و قبل ا
ز كتاب كافي نوشته شدهاند مثلا برقي متوفاي سال 280 كتاب محاسنش را قبل از كتاب كافي نوشته است؛ و نيز ثقفي متوفاي سال 283 كتاب الغاراتش را قبل از كتاب كافي نوشته است؛ همچنين محمد بن حسن صفار متوفاي سال 290 كتاب البصائرش را قبل از كتاب كافي نوشته است؛ و از همه مهمتر كتاب سليم بن قيس كه متوفاي سال 76 است در اواسط قرن اول و قبل از هر كتاب حديثي شيعي و سني نوشته شده است؛ و نيز كتاب مصباح الشريعه كه منسوب به امام صادق است در نيمه اول قرن دوم نوشته شده است؛ و نيز كتاب توحيد المفضل كه به املاي امام صادق است در نيمه اول قرن دوم نوشته شده است؛ و نيز از ناحيه اصحاب ائمه جزوههاي چهارصد گانه شكل گرفت كه به اصول اربعمأة معروفاند و اين 400 اصل منابع اصلي كتب اربعه حديث شيعهاند كه بعدها توسط كليني و صدوق و شيخ طوسي به صورتهاي گوناگون فصل بندي شد و كتب اربعه از آنها استخراج شد؛ بنابراين ادعاي آقاي بازرگاه راجع به سال تدوين كتب حديثي شيعه كاملا خلاف واقع است .