eitaa logo
نشر آثار استاد حسین عشاقی
532 دنبال‌کننده
29 عکس
3 ویدیو
73 فایل
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷يادداشت‌هاي قرآني و روايي (21) 🌷موضوع : تفسير « رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» 🌷«رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» در مورد تفسير اين جمله از آيه (4 ممتحنه) به نكاتي اشاره مي‌شود. 1-اين جمله از دعاهاي حضرت ابراهيم است كه در مقام مناجات با خدا به پيشگاه خدا بيان مي‌كند. إنابه يعني بازگشت، تعبير «إنابه» و مشتقاتش در قرآن در دو مورد بكار رفته است يكي در فضاي تشريعيات كه در آنجا، انساني از وظائف شرعي‌اش كوتاهي كرده و بدين وسيله از خدا دور افتاده؛ در اينجا انسان بايد با توبه از كار غلط خود دوباره به سوي خدا بازگردد تا انابه انجام شود مثلا در آيه (53 زمر) خداوند به گناهكاران خطاب كرده مي‌گويد «يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِم.. » و بعد دستور بازگشت از گناه و توجه به خدا مي‌دهد « أَنيبُوا إِلى‏ رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُون». و ديگر در فضاي تكوينيات است كه با رجوع تكويني انسانها به خدا، انابه رخ مي‌دهد؛ زيرا همه انسانها با فناي أنانيت‌شان تكوينا به سوي خدا باز مي‌گردند «اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون» (11 روم)؛ زيرا مالكيت هر چيزي از آن خدا است «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» (53 شورى) بنابراين ما انسانها نيز واقعا مالك أنانيتي نيستيم و وجودي كه به خود نسبت مي‌دهيم عاريتي است و مال خودمان نيست؛ و در روز قيامت كه حقائق روشن مي‌شود همه انسانها نيز اين ناچيزي خود را شهود مي‌كنند؛ و مي‌يابند كه به ملاك وجود خود موجود نيستند؛ با شهود ناچيزي خود، أنانيت‌ها فاني مي‌شوند و مالكيت پنداري هر كسي نسبت أنانيت خود، به جاي اصلي خود باز مي‌گردد؛ و إنابه تكويني رخ مي‌دهد و «إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» رخ مي‌دهد. در آيه مورد بحث، معناي دوم مراد است‌؛ زيرا اولا ابراهيم اهل گناه نبوده است تا انابه به معناي اول مراد باشد؛ ثانيا تعبير «وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ» (صيرورت اشياء بسوي تو است) در آخر اين آيه، گوياي اين است كه اين انابه، انابه تكويني است؛ زيرا اين تعبير و نظائر آن در بسياري آيات ديگر نيز هست كه در معناي انابه تكويني بكار رفته است مثل «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور» (53 شورى). 2-گرچه انابه تكويني براي همه انسانها است «اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون» (11 روم)؛ «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون»(21 عنكبوت) ولي اين فناء انانيت و انابه تكويني براي اولياء الهي در همين نشأه دنيائي تحقق مي‌يابد و تعبيري كه ابراهيم (ع) در اين دعا بكار برده دلالت بر اين دارد كه حضرت ابراهيم و هم سلوكي‌هايش (وَ الَّذينَ مَعَهُ) در همين نشأه دنيائي به فناي في الله نائل شده‌ بودند؛ زيرا كلمه «أَنَبْنا» به صيغه ماضي است كه حكايت از آن دارد كه قبل از انجام آن دعا اين انابه براي ابراهيم و همراهانش محقق بوده است. 3-نكته ديگري كه از اين آيه استفاده مي‌شود اين است كه در رسيدن به مقام فناي في الله مسئله توكل به خدا اهميت وافري دارد؛ زيرا ابراهيم در اين دعا چنين مي‌گويد : «رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا»، خدايا بر تو، توكل كرديم و بسوي تو بازگشتيم؛ كه بخوبي گوياي مؤثريت توكل در رسيدن به فناي في الله است. 4- در ابتداي همين آيه سفارش شده است كه ما ابراهيم را سرمشق كارهاي خود قرار دهيم «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في‏ إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ» بنابراين خوب است با توكل بر خدا انابه تكويني به سوي خدا را در همين نشأه دنيائي تحقق بخشيم . (22) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
سپس امام مي‌فرمايد : منظور از «الْكِتابُ الْمُبِينُ» همان امير‌المؤمنين (ع) است؛ در توضيح اين فرموده امام مي‌توان گفت كه تعريف «كتاب» عبارت است از لوحي منقوش به حروفي و كلماتي كه بر معاني معيني دلالت مي‌كنند؛ بر اساس اين تعريف مي‌توان گفت هر موجودي در عوالم بالا، به‌خاطر اين كه وجود جامع و محيطش، واجد ساير موجودات نازلتر بعدي است، كه هر يك از آن موجودات مظهر كمالي يا كمالاتي از كمالات حق است و نمايش‌دهنده اسمي يا اسمائي از اسماي حسناي حق است؛ ازين‌رو آن موجود جامع و محيط، خود يك كتاب تكويني است؛ زيرا وجود جمعي او لوحي است منقوش به حروف و كلمات تكويني كه هر يك از آن حروف و كلمات وجودي گوياي كمالي يا كمالاتي از كمالات حق است؛ اين از يك سو، از سوي ديگر اميرالمؤمنين، انسان كامل است، و انسان كامل به‌خاطر احاطه وجودش بر همة موجودات، وجود جمعي‌ و محيطش در عوالم بالا، واجد همة موجودات نازلتر بعدي است؛ بنابراين وجود جمعي اميرالمؤمنين كتابي است تكويني واجد همة كلمات وجودي و همه موجودات بعدي كه هر يك بر اسمي يا بر اسمائي از اسماي حسناي حق مظهريت دارد؛ و كمالي از كمالات حق را در قالب حقيقت خود نشان مي‌دهد؛ ازين‌رو است كه امام كاظم (ع) طبق مفاد اين حديث، عنوان «كتاب» را بر اميرالمؤمنين تطبيق كردند؛ اما وجه اين كه چرا كتاب وجود امير‌المؤمنين داراي وصف «مبين» است، در توجيهش مي‌توان اين گونه گفت كه اين به‌خاطر اين است كه نهان وسرّي را كه وجود جمعي امير‌المؤمنين، آشكار نمود نهان‌ترين نهان‌ها و مخفي‌ترين مخفي‌ها است؛ زيرا وجود او پرده از كمالات جمعي حق بر مي‌دارد كه به‌خاطر غلبه وحدت در آن مقام هيچ كمالي و هيچ اسم و رسمي آشكار نبود؛ و تتق عزت او بروز و ظهور هيچ امري را اجازه نمي‌داد؛ بنابراين چون آشكار‌سازي وجود جمعي آن حضرت از چنين گنج نهاني‌ است، پس كتاب وجود آن حضرت واقعا «مبين» است؛ پس تا اينجا روشن گرديد كه «الْكِتابُ الْمُبِينُ» چگونه بر حقيقت امير‌المؤمنين (ع) منطبق است، و از چه رو اين عنوان براي آن حضرت انتخاب شده است. در ادامة آيه آمده است كه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» ما آن كتاب را در شبي مبارك نازل كرديم، ضمير مفعولي «أَنْزَلْناهُ» به كتاب مبين بر مي‌گردد، كه طبق مباحث فوق روشن شد كه اين «الْكِتابُ الْمُبِينُ» همان حقيقت امير‌المؤمنين (ع) است؛ اما از سوي ديگر قرائني هست كه «الْكِتابُ الْمُبِينُ» همان حقيقت قرآن است، از جمله در اوائل سوره زخرف آمده است «حم، وَ الْكِتابِ الْمُبينِ، إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون»؛ پس آيا حقيقت قرآن كه در مرتبه وجود الفاظ به‌شكل قرآن عربي گشته است با حقيقت امير‌المؤمنين كه مبين نهان‌خانه گنج مخفي احدي است، متفاوتند؟ پاسخ منفي است؛ زيرا گرچه در مراتب كثرات عالم مادي وجود عيني مادي اميرالمؤمنين با وجود لفظي قرآن متفاوت و متغايريند، اما اين دو كتاب ناطق و صامت، در عوالم بالا يك حقيقت‌اند و تفرقه‌اي بين آنها وجود ندارد؛ و لذا است كه در حديث ثقلين پيامبر (ص) فرمود «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» يعني با «لن يفترقا» توهم دلالت افتراق ظاهري آنها بر افتراق واقعي آنها را باطل نمود؛ پس تفارق ظاهري بين دو كتاب ناطق و صامت را نبايد به عوالم بالا برد، بلكه اين دو چهره‌ي متفاوت از «الْكِتابُ الْمُبِينُ» در عالم كثرات مادي، در عوالم جمعي بدون هيچ تغايري يك حقيقت واحدند. (22) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🌷يادداشت‌هاي قرآني و روايي (23) 🌷موضوع : «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏» 🌷اخيرا در فضاي مجازي كليپي دست به دست شده كه در آن مرحوم سيد محمد حسين فضل الله در باره ضربت منجر به شكسته شدن پهلوي حضرت زهرا و شهادت آن مظلومه در هجوم دستگاه خلافت، به خانه اهل بيت، تشكيك مي‌كند؛ اين سخنراني كه مربوط به بيش از ده سال قبل است؛ توسط تاريخ شناس لبناني، مرحوم سيد جعفر مرتضی عاملی به تفصيل در دو جلد كتاب «مأساة الزهراء» پاسخ داده شده است و به فارسي نيز با نام (رنج‌هاي حضرت زهراء) ترجمه شده است؛ در مورد بررسي تاريخي اين واقعه منجر به شهادت حضرت فاطمه خوانندگان محترم را به اين كتاب ارجاع مي‌دهم. اما در باره شبهه نامعقول بودن اين رفتار كه چگونه ممكن است امير‌المومنين با آن شجاعتش در مقابل اين اقدام ظالمانه عليه همسرش، عكس العمل خشونت باري عليه دستگاه خلافت نكند؛ جوابش اين است كه عاقل بين اهم و مهم، مهم را فداي اهم مي‌كند؛ و براي فرار از ضرر مثلا 90% ضرر مثلا 60% را مي‌پذيرد و اين كار را عقلاء، عقلاني مي‌دانند؛ حمايت از حضرت زهرا در قبال هجوم به آن مظلومه، گرچه لازم و ضروري بود؛ ولي حمايت خشونت آميز در مقابل دستگاه خلافت عقلاني نبود؛ زيرا خشونت، منجر به اختلاف و كشت‌و كشتار مي‌شد كه در اين صورت دين نوپاي اسلام در هنگامي كه اسلام ركن اصلي خود يعني پيامبر را تازه از دست داده بود با خطر انهدام و زوال روبرو مي‌شد؛ لذاست كه امير‌المؤمنين خود در خطبة شقشقيه كه اين شرايط را تصوير و بيان مي‌كند به عاقلانه‌تر بودن صبر تصريح مي‌كند و مي‌فرمايد من اينجا تفكر كردم كه ببينم حمله به دشمنان در اين شرايط بهتر است يا تحمل صبري ناگوار؟ «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاء»؛ و در ادامه مي‌گويد : «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏» به اين نتيجه رسيدم كه صبر نسبت به حمله به دشمنان عاقلانه‌تر است؛ «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» لذا من صبر كردم مثل كسي كه خار در چشمش و استخوان در گلويش بود؛ بنابراين امير‌المؤمين با اين كه حضرت زهرا را از دست داد و اين مصيبت بسيار ناگوار بود اما با اين كار اصل دين اسلام و مسلمانان را از كشمكش خونين و منجر به زوال اسلام نجات داد؛ و با تحمل ضرر كمتر ضرر بيشتر را از اسلام دفع كرد. (23) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (1) 🔹 موضوع: نسبت حق و خلق 🔵 «قال (الصادق): النَّاسُ فِي التَّوْحِيدِ عَلَى ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ مُثْبِتٍ وَ نَافٍ وَ مُشَبِّهٍ فَالنَّافِي مُبْطِلٌ وَ الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ وَ الْمُشَبِّهُ مُشْرِك‏»[1]. طبق مفاد اين روايت، امام صادق (ع) فرمودند كه مردم در مسئله توحيد به سه صورت‌اند، گروهي، مثبِت؛ و گروهي، نافي؛ و گروهي مشبّه‌اند. گروه نافي، مبطل و منكر خدا هستند؛ و گروه مثبت، مؤمن‌اند؛ و گروه مشبّه، مشركند. ✴️ توضيح عقلاني اين حديث شريف اين است كه مردم سه دسته‌اند؛ 1️⃣ يك گروه «مبطل»‌اند يعني موجود بودن خدا را باطل دانسته، و منكر هستي خداوندند؛ و اصلا هستي و شيئيتي را براي خدا قائل نيستند؛ اين گروه همان ملحدان منكر خداوندند كه امام آنها را با عنوان «مبطل» نام مي‌برند و مي‌فرمايد «َالنَّافِي مُبْطِلٌ»؛ ولي بقيه افراد، موجود بودن خدا را باطل ندانسته؛ بلكه براي خداوند، هستي و موجوديتي را مي‌پذيرند؛ و اين گروه شامل دو دسته‌اند؛ 2️⃣ يك دسته از اينان هستي و موجوديت را مخصوص به خداوند مي‌دانند؛ و ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا نمي‌دانند؛ امام اين دسته را مؤمن معرفي مي‌كند و مي‌فرمايند «الْمُثْبِتُ مُؤْمِنٌ»؛ 3️⃣ يك دسته از اينان، هستي و موجوديت را مخصوص به خداوند نمي‌دانند؛ بلكه ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا مي‌دانند؛ امام اين دسته دوم از اين گروه را مشرك، معرفي مي‌كند و مي‌فرمايند «الْمُشَبِّهُ مُشْرِك‏»؛ ✅ علت مشرك بودن دسته سوم: اما اين كه چرا كساني كه هستي را مخصوص به خدا ندانسته؛ بلكه ماسوا را در موجود بودن شبيه خدا مي‌دانند مشركند؛ بيانش اين است كه وقتي ما هستي را براي خداوند پذيرفتيم، بايد بپذيريم كه اين «هستي»، در خداوند، همان چيستي و حقيقت خداوند است؛ يعني نبايد بگوييم هستي و چيستي خداوند متغايرند؛ زيرا اگر خداوند نيز مثل ممكنات هستي و چيستي‌اش متغاير باشند؛ لازمه‌اش تركب خداوند از دو حيثيت هستي و چيستي است؛ روشن است هيچ مركب از أجزائي، امكان ندارد كه همان خداوند بي‌نياز باشد؛ زيرا هر مركبي، وابسته به اجزاء خود است؛ و شيئ وابسته به غير، ممكن نيست همان خداوندي باشد كه بي‌نياز مطلق است؛ بنابراين بناچار وقتي هستي را براي خداوند پذيرفتيم؛ بايد اين را نيز بپذيريم كه اين هستي، عين چيستي و عين حقيقت خداوند است. ⬅️ اينك با فرض مشترك بودن هستي بين حق و خلق؛ لازم مي‌آيد كه همان چيزي كه حقيقت خداوند است را براي ديگران نيز پذيرفته باشيم؛ يعني همه ماسوا را پذيرفته‌ايم كه داراي همان حقيقتي هستند كه حقيقت خدا را تشكيل مي‌دهد؛ روشن است اگر چيزي، واجد حقيقت خداوند باشد؛ و حقيقت خداوند واقعا بر آن چيز حمل شود؛ بايد او نيز خدا و داراي حقيقت خداوندي باشد؛ و اينجا است كه بايد بي‌نهايت موجود واجد حقيقت خداوندي را بپذيريم؛ و اين همان شركي است كه در كلام امام آمده است؛ 🔸پس آنهايي كه هستي را براي خداوند قائل‌اند؛ اما ماسواي ذات حق را هم مثل خدا، موجود مي‌دانند گرفتار شرك ذاتي خواهند بود؛ چنانكه صريحا در اين حديث شريف، وارد شده است. 🔷 از اين روايت شريف روشن مي‌گردد كه نسبت بين حق و خلق، نسبت بين شيء و شي‌‌ء نما است نه نسبت بين دو شيء حقيقي. [1] - ابن شعبه حرانى‏، تحف العقول عن آل الرسول‏ ص 370؛ مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 75 ص 253. (1) @oshaghierfan
🖌يادداشتهاي قرآني و روايي (2): 🔵 موضوع : تعريف چيستي خدا به شيء حقيقي و اثبات مجازيت موجوديت ماسوا 🔹 «عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِيقِ حِينَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِي شَيْ‏ءٌ إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَة»[1]. 📜بيان اين حديث اين است كه پرسش سائل از امام پرسش از چيستي و ماهيت خداوند است؛ او مي‌پرسد «مَا هُو» خداوند چيست؟ بنابراين پاسخ امام، بيان چيستي خداوند است؛ و حقيقت و ذات خداوند را تعريف مي‌كند؛ و حاصل اين تعريف اين است كه «أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ الشَّيْئِيَّةِ» او شيئي است كه به حقيقت شيئيت، شيء است 👈🏼 دو نكته از حديث استفاده مي‌شود ✅ تعريف چيستي خدا به شيء حقيقي ✅ اثبات مجازي بودن موجودات ماسوي الله 🔷 بيان اول: 🔸 روشن است تعريف هر حقيقتي بايد مانع اغيار باشد؛ بنابراين طبق اين تعريف بايد گفت كه هيچ موضوعي جز خدا شيء حقيقي نيست؛ و گرنه لازم مي‌آيد كه اغيار در تعريف خداوند داخل باشند كه چنين چيزي پذيرفته نيست. 🔷 بيان دوم: 🔸 اگر ساير موضوعات نيز مثل خداوند شيء حقيقي باشند در اين صورت شيئيت حقيقي بين ذات حق و ساير حقائق امكاني مشترك مي‌گردد و لازم است خداوند با قيدي اضافه بر اصل شيئيت از ساير اشياء حقيقي ممتاز گردد؛ در اين صورت حقيقت خداوند مركب مي‌گردد از يك مابه‌الاشتراك كه بين خدا و ديگران مشترك است، و يك مابه‌الامتيازي كه خدا را ساير اشياء حقيقي متمايز مي‌سازد؛ و لازمة‌ اين تركب، وابستگي ذات حق به اجزاء است؛ كه لازمه‌ آن ممكن بودن ذات حق است كه آشكارا محال و باطل است؛ بنابراين حقيقت و ماهيت خداوند هيچ قيد اضافه بر «شيء حقيقي» ندارد؛ 🔷 بيان سوم: اگر ما ساير موضوعات را شيء حقيقي بدانيم لازم مي‌آيد كه همه آنها مصداقي از تعريف خداوند باشند؛ كه اين خود به شرك ذاتي و چند خدائي بلكه به بي‌نهايت خدائي منجر مي‌گردد؛ زيرا وقتي تعريف ذات خداوندي بر چيزي صادق بود بايد آن مصداق را كه مطابَق تعريف خداوند قرار گرفته است، مصداق واقعي خدا دانست؛ و روشن است در اين صورت همه آن موضوعاتي كه ما آنها را شيء حقيقي مي‌دانيم بايد خدا باشند؛ و اين همان التزام به چند خدائي است بلكه اين، به ساير شرك‌ها نيز منجر مي‌گردد؛ زيرا خداوند با همين تعريف خدا بودنش، لايق معبوديت است و طبق فرض ما همان تعريف را براي ديگران نيز پذيرفته‌ايم و لازمه‌اش آن است كه همانگونه كه خدا معبود حقيقي است ساير اشيائي كه همين تعريف را براي آنها پذيرفته‌ايم لايق معبوديت باشند؛ و نيز در مورد ساير اختصاصيات حق كه ثبوت آنها براي اغيار به نوعي از شرك منجر مي‌گردد مثل توحيد در ربوبيت، توحيد در خالقيت، توحيد در ملك و فرمانروائي و غير آنها همين اشكال جاري است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَصِفُون». 🔷 بيان چهارم: لازمه شيء واقعي بودن ساير اشياء، انكار موجوديت خداوند است؛ 🔸 زيرا گزاره «خدا، مخلوق نيست» را هر دو طايقه قبول دارند، عارف قبول دارد؛ چون او مي‌گويد مخلوق وجود مجازي دارد و خدا وجود حقيقي؛ پس اين، غير آن است؛ فلاسفه و متكلمان نيز آن را قبول دارند اما آنها تغاير حق و خلق را، تغاير دو موجود حقيقي متغاير مي‌دانند؛ 🔸 لازمه تغاير دو موجود، سلب هر موجودي، از موجوديت ديگري است؛ پس آنها در جمله «خدا، مخلوق نيست»، مخلوق را كه يك موجود حقيقي است (نه يك معدوم حقيقي و موجود مجازي) را از خدا سلب مي‌كنند؛ و مي‌گوييد «خدا، مخلوق نيست»؛ 🔸ولي «مخلوق» و «لامخلوق» نقيضين‌اند؛ و طبق اصل امتناع ارتفاع نقيضين، وقتي يكي از نقيضين از موضوعي سلب شد نقيض ديگر بر همان موضوع حمل مي‌گردد؛ پس آنها بايد بپذيرند كه «خدا، لامخلوق است»؛ زيرا اگر خدا نه «مخلوق» باشد و نه «لامخلوق» ارتفاع نقيضين از موضوع واحد، لازم مي‌آيد؛ پس آنها بايد بپذيرند كه «خدا، لامخلوق است»؛ 🔸از طرفي چون آنها «مخلوق» را موجود حقيقي مي‌دانند، پس نقيضش يعني «لامخلوق» مي‌شود يك معدوم حقيقي؛ 🔸 بنابراين طبق ديدگاه مكاتب كثرت وجودي خدا مصداق يك معدوم حقيقي است؛ چون مصداقِ معدوم حقيقي، معدوم حقيقي است؛ و اين يعني انكار خدا؛ اين يعني خدائي، موجود نيست؛ بلكه چون مخلوقات بي‌شمارند؛ طبق همين استدلال، آنها خدا را بايد بي‌نهايت بار مصداق معدوم حقيقي قرار ‌دهند؛ پس حقيقي بودن شيئيت خلق، منجر به انكار خدا است «سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرا». 🔍 بنابراين از اين حديث شريف هم تعريف چيستي خداوند به «شيء حقيقي» فهميده مي‌شود و هم مجازي بودن موجودات امكاني. [1] - صدوق، التوحيد، ص 104؛ كليني، الكافي، ج 1، ص 83. (2) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖌 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (3) 🔵 موضوع : ذاتي بودن علم خداوند در قرآن آمده است كه «وَ فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليم» بالاتر از هر دارنده علم، دانائي هست. 🔷 در اينجا پرسشي به ذهن مي‌رسد و آن اينكه آيا اين قانون در مورد خود خداوند نيز صادق است يا نه؟ اگر صادق است خوب عالم‌تر از خدا چه كسي است؟ و اگر اين قانون در مور خداوند صادق نيست؛ پس اين قانون مورد نقض دارد؛ در اين صورت چگونه به قانوني منقوض و باطل، در قرآن حكم شده است؟ با اين كه طبق آيه (43 فصلت) هيچ گزاره باطلي در قرآن نيست «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد». 🔸 پاسخ اين است كه اين قانون در مورد خداوند صادق نيست؛ زیرا هیچ کسی عالمتر از خدا نیست، و در عين حال قانون هم نقض نشده و باطل نيست؛ زيرا موضوع اين قانون كلمه «ذي علم» است نه «عالِم». 🔸به عبارت ديگر: در اين آيه گفته نشده كه «هر عالمي بالاتر از او عالمي هست»؛ بلكه گفته شده هر «ذي علمي» يعني «هر دارنده علمي، بالاتر از او عالمي هست»؛ 🔸 بين دو تعبير «دارنده علم» و «عالِم» تفاوت وجود دارد. در تعبير «دارنده علم»، دارنده و علم دو چيز متغايرند، دارنده نفس يك شخص است مثلا و علم وصف مغايري است كه به عنوان يك دارائي براي آن نفس تحقق مي‌يابد؛ اما در تعبير عالم يا عليم لزوما بين شخص آگاه و آگاهي دوگانگي نيست؛ مثلا گفته مي‌شود كه نفس به خودش به علم حضوري عالم است؛ در اينجا عالم و علم دو واقعيت متغاير نيستند بلكه علم نفس به خودش، عين ذات نفس است، نه علمي زائد بر خودش؛ در مورد خداوند هم مسئله به همين صورت است او عالم است به علمي كه عين ذات او است، و هيچ تفاوتي بين عالم و علم نيست؛ 🔸به بيان اصطلاحات : علم خداوند ذاتي ذات حق است و يك وصف عرضي و بيروني براي او نيست؛ بنابراين هر ذي علمي بالاتر از او عالمي است حد اقل بالاتر از هر ذي علمي خداوند عالم و دانا قرار دارد كه علمش از هر دارنده علمي بيشتر است؛ ولي اين چنين نيست كه «هر عالمي بالاتر از او عالمي باشد»؛ مثل خداوند كه عالم است و بالاتر از چنين عالمي هيچ دانائي نيست. (3) @oshaghierfan
🖋يادداشتهاي قرآني و روايي (4) 🔵 موضوع : تفسير «يا من علا فلا شيء فوقه، و دنى فلا شيء دونه» تفسير دقيق حديث فوق حضور حق در عالي و داني عالم بدون تلوث به نقائص و عيوب أشياء است. 📜اما بيان تفصيلي آن: از جمله ادعيه وارد در ماه رمضان اين فراز است «يا من علا فلا شيء فوقه، و دنى فلا شيء دونه»؛ اين فراز از ناحيه ائمه مختلف و از جمله امام موسی بن جعفر عليهما السلام (در توحيد صدوق) رسيده است؛ كه خطاب به خداوند گفته شده است اي كسي كه رفعت يافتي به‌گونه‌اي كه بالاتر از تو نيست؛ و تنزل يافتي به‌گونه‌اي كه نازل‌تر از تو نيست؛ 🔸 نكته اول: كلمه «دنى» در لغت به دو شكل وارد شده است؛ يكي دنی يدنو كه به معناي قرب است؛ و ديگر دنی يدنی است كه به معناي سقوط به پايين است (المنجد)؛ در اين فراز از دعا به قرينه‌ي مقابله آن با جمله‌ي «يا من علا فلا شيء فوقه» به معني دوم است؛ زيرا مقابل علو، نزول و انحطاط است نه قرب؛ و نيز مقابل «فوق» در جمله اول، در جمله دوم «دون» آمده است كه به معناي پايين است مثلا گفته مي‌شود كه «هو دونه أي أحطّ منه درجة» (المنجد)؛ پس روشن است كه جمله «دنى فلا شيء دونه» به اين معني است كه او تنزل يافت به‌گونه‌اي كه پايين‌تر ‌از او چيزي نيست. 🔸 نكته دوم: آنچه از اين فراز روشن مي‌گردد اين است كه خداوند، فقط در اوج هستي نيست؛ و اين چنين نيست كه مقام حق، منحصر به قله هرم هستي باشد؛ بلكه أشياء، از اوج تا حضيض، به هستي او، بالعرض موجودند؛ و شيئيت حقيقي او است كه ملاك شيئيت مجازي هر شيء عالي و داني است؛ يعني با تجلي ذات او در مراتب عاليه، اشياء عاليه به‌منصه ظهور خواهند رسيد و با تجلي ذات او در مراتب پست، اشياء پست به‌منصه ظهور خواهند رسيد لذا است كه در قرآن آمده است «أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه» و «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن». 🔍 اشكال : اگر گفته شود تفسير اين ادعا به اين شكل، با قدوسيت و نزاهت حق از هر عيب و نقصي منافات دارد؛ خداوند سبوح و قدوس است؛ بنابراين چگونه مي‌توان حضور او و تجلي ذات او را در أشياء ملوث و پست پذيرفت!؟ 🔻پاسخ اين است كه حضور حق و تجلي او در اوج و حضيض عالَم، به ملوث شدن او به امور پست، منجر نمي‌گردد؛ و ذات حق را به عيوب و نقايصي آلوده نمي‌كند؛ زيرا هيچ امري حتی چيزهايي كه به ظاهر از كمالات‌اند مثل حيات و علم و قدرت، مساسي با ذات حق ندارند و حقيقتا وصف واقعي خداوند نيستند؛ زيرا اين امور همه‌ حقائقي مقيد و محدودند و ممكن نيست كه ذات نامحدود خداوند، مصداق واقعي اين حقائق محدود باشد؛ لذا است كه در روايات زيادي به اين نكته توجه داده شده است كه ذات حق هيچ وصف حقيقي ندارد چنانكه در كلمات امير‌المؤمنين و امام رضا (عليهما السلام) اين مضمون يا قريب به آن، وارد شده كه فرموده‌اند « كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَات‏». 🔻بنابراين اين گونه نيست كه حتى وقتي گفته مي‌شود «خدا عالم است» معني‌اش اين باشد كه ذات حق مصداق حقيقي معناي «علم» يا «عالم» ـ كه حقيقتي محدودندـ باشد؛ و اين چنين نيست كه اين وصف يا اسم محدود، با ذات حق مساسي داشته باشد؛ 🔻بلكه ذات حق، در چهره‌ي اسم «العالم» تجلي و ظهور دارد، يعني ذات او به نسبت مجازي به «العالم» انتساب مي‌يابد؛ نه اين كه ذات او مصداق حقيقي اين اسم و وصف محدود باشد؛ 🔻 بنابراين فرض حضور ذات حق و تجلي او در هر شيئي و از جمله اشياء پست، ملازم با اين نيست كه ذات حق متصف به آن شيء پست باشد؛ و مصداق حقيقي آن شي‌ء پست گردد؛ بلكه ذات حق در عين آن كه ملاك شيئيت مجازي آن شيء است اما آن شيء، وصف حقيقي حق نيست؛ و ذات حق به اتصاف حقيقي به آن امر متصف نيست و مصداق حقيقي آن شيء نمي‌گردد تا اگر آن شيء واجد عيبي باشد اين عيب به ذات حق سرايت كند. (4) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🖋 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (24) : 🔵 موضوع : منزلات وحياني مرتبط با قرآن و مساله 🔸 خلاصه بحث : متن موجود قرآن بدليل تأييد ائمه عليهم السلام و ارجاع به آن حجيت دارد؛ در اين متن موجود، آياتي هست كه دلالت مي‌كند منزلات وحياني مرتبط با قرآن دو گونه‌اند؛ يكي منزلاتي كه همان متن موجود در دسترس مردم است و يكي منزلات تفسيري ناظر به بخش اول، كه در قرآن موجود از آن با عنوان ياد شده؛ بخش اول كه همان متن موجود است، تحريف نشده است؛ اما متون وحياني تفسيري كه بيانگر بخش اول بوده‌اند اصل آن نزد اهل بيت عليهم السلام موجود است وتوسط خلفاي جور از دسترس مردم بيرون رفته و تحريف شده است. روايات دال بر نيز ناظر به اين بخش است. 🔴 تفصيل بحث: 🔳 دوگونگي منزلات وحياني قرآني : از بسياري از آيات اين قرآن موجود استنباط مي‌شود كه در كنار قرآن رسمي موجود، يك مجموعه وحياني ديگري بوده است كه مبيّن و مفسر بخش اول بوده است كه ذيلا به برخي از آنها اشاره مي‌كنم. 1️⃣ : « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل44)» در اين آيه خدا مي‌گويد كه ما به سوي تو را فرستاديم تا تو «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» را براي مردم توضيح دهي و تبيين كني؛ روشن است مبيِّن و مفسر غير از آن چيزي است كه بايد تفسير و تبيين شود. هميچنين تعبير «ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» در اين آيه نشان مي‌دهد همه آنچه مردم بايد از مجموعه قرآن در دسترس‌شان باشد نزد آنها هست؛ زيرا «للناس» كلمه‌اي است كه همه انسانهاي مسلمان را در همه زمانها شامل مي‌شود پس متن اصلي قرآن نزد همه مردم مسلمان هست. 2️⃣: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبينٌ» (يس 69) در اين آيه نيز خداوند اتهام شعر بودن را در مورد منزلات وحياني رد مي‌كند و اعلان مي‌كند ما آنچه را به پيامبر ياد داده‌ايم دو مورد است يكي و ديگر ؛ جدا بودن دو عنوان «ذكر» و «قرآن» ، دلالت بر دو گونه بودن اين منزلات دارد. 3️⃣: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْر» در اين آيه نيز خداوند قرآن را دارنده ذكر معرفي مي‌كند؛ روشن است دارنده چيزي غير آن چيز است. 4️⃣:« ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيمِ» (آل عمران58) در اين آيه نير خداوند چيزهايي كه بر پيامبر تلاوت مي‌شوند را با دو عنوان بيان مي‌كند يكي «الآيات» كه همان قرآن موجود است و يكي « الذِّكْرِ الْحَكيمِ» ذكر حكيمانه؛ حكيم صيغه مفرد مذكر است اگر «ذكر» تعبير ديگري از همان « الْآياتِ» قبلي بود بايد وصف مؤنت مي‌آمد ولي وصف مذكر آمده كه اين خود نشانده دوگانگي«الْآياتِ» و «الذكر» است. (24) ادامه بحث👇
🔳 اثبات وجود متون تكميلي در روايات اهل سنت وحذف آن از مجموعه قرآن: اين ادعا كه افزون بر متن موجود قرآن، متون ديگري در كنار قرآن موجود، وجود داشته‌اند، هم در روايات شيعه هست و هم در روايات اهل تسنن. نمونه‌هايي از روايات اهل سنت در اين باره: 1️⃣: بخاري در صحيحش از ابن عباس روايت مي‌كند كه عمر در دوره خلافتش بر منبر نشست و گفت : «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْحَقِّ وَأَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ فَكَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ آيَةُ الرَّجْمِ فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَيْنَاهَا....» خدا محمد (ص) را بحق مبعوث كرد و كتاب قرآن را بر او نازل ساخت و يكي از چيزهايي كه نازل كرد آيه رجم است كه ما آن را مي‌خوانديم و تعقل مي‌كرديم و در آن فكر مي‌كرديم. در ادامه همين حديث باز عمر ادعا مي‌كند كه : «ثُمَّ إِنَّا كُنَّا نَقْرَأُ فِيمَا نَقْرَأُ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَنْ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ أَوْ إِنَّ كُفْرًا بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ» يعني از جمله مواردي كه ما در «كِتَابِ اللَّهِ» قرائت مي‌كرديم اين جملات بود: «أَنْ لَا تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ فَإِنَّهُ كُفْرٌ بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ أَوْ إِنَّ كُفْرًا بِكُمْ أَنْ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ». 🔸در اين حديث ادعا شده در قرآن آيه رجم بوده است؛ و نيز مطالبي در مورد دوري نكردن از پدران بوده؛ حال آن كه چنين آيه‌اي و چنين مطالبي در قرآن موجود نيست؛ پس آيات ديگري وراء آيات قرآن موجود، وجود داشته است كه از مجموعه قرآن (شامل دو بخش مذكور) حذف شده است . 2️⃣: مسلم در صحيحش روايت مي‌كند كه ابوموسي اشعري وارد بصره شد؛ قاريان قرآن را جمع كرد و مطالبي را به آن قاريان قرآن گفت از جمله گفت :‌«وَإِنَّا كُنَّا نَقْرَأُ سُورَةً كُنَّا نُشَبِّهُهَا فِي الطُّولِ وَالشِّدَّةِ بِبَرَاءَةَ فَأُنْسِيتُهَا غَيْرَ أَنِّي قَدْ حَفِظْتُ مِنْهَا لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لَابْتَغَى وَادِيًا ثَالِثًا وَلَا يَمْلَأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرَابُ وَكُنَّا نَقْرَأُ سُورَةً كُنَّا نُشَبِّهُهَا بِإِحْدَى الْمُسَبِّحَاتِ فَأُنْسِيتُهَا غَيْرَ أَنِّي حَفِظْتُ مِنْهَا يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةً فِي أَعْنَاقِكُمْ فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ ما سوره‌‌اي را قرائت مي‌كرديم كه در طولاني بودن و سختي‌هايش آن را شبيه سوره برائت مي‌دانستيم و من گرفتار فراموشي شده‌ام ولي بخشي را حفظ كرده‌ام كه اين است «لَوْ كَانَ لِابْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لَابْتَغَى وَادِيًا ثَالِثًا وَلَا يَمْلَأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلَّا التُّرَابُ» ونيز ما سوره‌اي از سوره‌هاي مسبحه را قرائت مي‌كرديم كه شبيه به سورهاي مسبحه بود ولي بخشي را حفظ كرده‌ام كه اين است «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ فَتُكْتَبُ شَهَادَةً فِي أَعْنَاقِكُمْ فَتُسْأَلُونَ عَنْهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ». 🔸 مطابق اين حديث صحيح مسلم يك سوره بزرگ نظير سوره برائت (=سوره توبه) از مجموعه قرآن حذف شده و نيز يك سوره‌ متوسط نظير سوره‌هاي مسبحه از اين مجموعه حذف شده؛ زيرا بخشي را كه از اين دو سوره نقل مي‌كند در هيچ سوره‌اي از سور قرآن موجود فعلي نيست. 3️⃣ :مسلم در صحيحش روايت مي‌كند عايشه به غلامش دستور داد كه مصحفي را برايش بنويسد؛ و به او گفت وقتي به آيه (حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى) رسيدي مرا خبر كن او مي‌گويد وقتي به آن آيه رسيدم به او خبر دادم؛ عايشه بر من املا كرد اين آيه را چنين بنويسم (حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَصَلاَةِ الْعَصْرِ. وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ) بعد عايشه مي‌گويد من اين چينن از پيامبر شنيم « قَالَتْ عَائِشَةُ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ » . 🔸طبق اين حديث صحيح مسلم عايشه تعبير «وَصَلاَةِ الْعَصْرِ» را بر قرآن موجود اضافه مي‌كند و ادعا مي‌كند اين چنين از پيامبر شنيده است؛ بنابراين تعبير «وَصَلاَةِ الْعَصْرِ» از مجموعه قرآن حذف شده است . 4️⃣: مشابه مطلب فوق را مالك از حفصه دختر عمل نقل مي‌كند: «كنت أكتب مصحفا لحفصة زوج النبي صلى الله عليه و سلم قالت : إذا بلغت هذه الآية فآذني فلما بلغتها آذنتها فقالت : حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وصلاة العصر وقوموا لله قانتين». (24) ادامه بحث👇
5️⃣ : هيثمي در مجمع الزوائد (كتابي است روايي، كه احاديثش بر اساس معيار صحت بخاري يا مسلم صحيح‌اند) از حذيفه روايت مي‌كند (و صحت آن را تأييد مي‌كند) : «عن حذيفة قال : التي تسمون سورة التوبة هي سورة العذاب وما يقرؤون منها مما كنا نقرأ إلا ربعها؛ رواه الطبراني في الأوسط ورجاله ثقات»؛ 🔸بر اساس اين حديث صحيح، حذيفه كه رازدار پيامبر بوده است مي‌گويد : مردم از سوره توبه قرائت نمي‌كنند مگر ربع مقداري را كه ما از اين سوره قرائت مي‌كرده‌ايم «ما يقرؤون منها مما كنا نقرأ إلا ربعها»؛ بنابراين طبق اين حديث صحيح، سه‌چهارم سوره توبه حذف شده است و فعلا در دسترس مردم نيست. 🔹روايات فوق الذكر از نظر اعتبار نزد اهل سنت در درجه عالي است؛ اما روايات ديگري نيز هست كه گرچه از جهت سندي به‌حد و اندازه احاديث قبلي نيستند اما بلحاظ اين كه مطالب موجود در آن، بيشتر بحث‌هاي تاريخ قرآن است و از سوي علماي داراي اعتبار نقل شده مورد توجه قرآن شناسان واقع شده‌اند لذا قرآن شناسي مثل سيوطي در كتاب الاتقان في علوم القرآن آن روايات را مورد بحث قرار داده است كه برخي را ذيلا مي‌آورم. 6️⃣: عبدالرزاق (استاد بخاري) در مصنفاتش نقل مي‌كند أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ به كسي گفت سوره احزاب را با چند آيه قرائت مي‌كنيد؟ گفت 73 يا 74 آيه؛ أُبَيُّ گفت من آنرا شمرده‌ام چيزي نزديك به سوره بقره بوده است يا طولاني تر : «... إِنْ كَانَتْ لَتُقَارِبُ سُورَةَ الْبَقَرَةِ ، أَوْ لَهِيَ أَطْوَلُ مِنْهَا...» 🔸پس طبق اين حديث سه‌چهارم سوره احزاب حذف شده است. 7️⃣: سيوطي در الاتقان في علوم القرآن از عايشه روايت مي‌كند كه سوره احزاب 200 آيه داشته است؛ وقتي عثمان مصحف‌ها را نوشت به بيش از آنچه الآن هست (73 آيه) دست نيافتيم : «كانت سورة الأحزاب تقرأ في زمن النبي صلى الله عليه وسلم مائتي آية، فلما كتب عثمان المصاحف لم نقدر منها إلا ما هو الآن» . 🔸طبق نظر عايشه از زمان پيامبر تا زمان عثمان 127 آيه از سوره احزاب از بين رفته است. 8️⃣ : سيوطي در تفسيرش در المنثور از ابن عمر روايت مي‌كند كه گفت : «لا يقولن أحدكم قد أخذت القرآن كله، ما يدريه ما كله؟ قد ذهب منه قرآن كثير ، ولكن ليقل قد أخذت ما ظهر منه » يعني هيچ كس نگويد من همه قرآن را دربرگرفته‌ام؛ او چه مي‌داند كه همه‌اش چقدر است؛ زيرا از قرآن مقدار كثيري ازبين رفته است؛ بجايش بگويد آنچه از قرآن ظاهر است است را دربرگرفته‌ام. 🔸طبق نظر فرزند عمر هم بخش‌هاي زيادي از قرآن از بين رفته است « قد ذهب منه قرآن كثير». ادعاي دستكاري در قرآن بيش از آن كه در كلمات علماي شيعه باشد در كلمات صحابه و محدثان اهل تسنن به بدترين وجه مطرح شده است . 9️⃣: ادعاي وجود قرآني نزد اميرالمومنين عليه السلام كه شامل قرآن موجود و تتمه تفسيري آن است، در كتب اهل‌سنت و از جمله در صحيح بخاري و مسلم آمده است. بخاري روايت مي‌كند: «خَطَبَنَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى مِنْبَرٍ مِنْ آجُرٍّ وَعَلَيْهِ سَيْفٌ فِيهِ صَحِيفَةٌ مُعَلَّقَةٌ فَقَالَ وَاللَّهِ مَا عِنْدَنَا مِنْ كِتَابٍ يُقْرَأُ إِلَّا كِتَابُ اللَّهِ وَمَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ فَنَشَرَهَا فَإِذَا فِيهَا أَسْنَانُ الْإِبِلِ وَإِذَا فِيهَا الْمَدِينَةُ حَرَمٌ مِنْ عَيْرٍ إِلَى كَذَا فَمَنْ أَحْدَثَ فِيهَا حَدَثًا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفًا وَلَا عَدْلًا وَإِذَا فِيهِ ذِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَاحِدَةٌ يَسْعَى بِهَا أَدْنَاهُمْ فَمَنْ أَخْفَرَ مُسْلِمًا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفًا وَلَا عَدْلًا وَإِذَا فِيهَا مَنْ وَالَى قَوْمًا بِغَيْرِ إِذْنِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفًا وَلَا عَدْلًا». امام علي عليه السلام بر منبري از آجر، بر ما خطبه مي‌خواند، او شمشيري بر بدنش بود كه صحيفه‌اي (كتابي) بر آن بسته شده بود؛ او گفت بخدا قسم كتابي در نزد ما نيست مگر كتاب خدا و آنچه در اين صحيفه است. سپس آنرا باز كرد كه در آن مطالبي از قبيل ديه دندان شتر، حدود حرم مدينه و چيزهاي ديگر بود... 🔸طبق اين حديث، قرآني كه آن حضرت قرائت مي‌كرد شامل كتاب الله و يك كتاب ديگري بود كه نمونه‌هاي از مطالب آن را به رويت مردم رساند. (24) ادامه بحث👇
🔳 اثبات وجود متون تكميلي در روايات شيعه و حذف آن از مجموعه قرآن: 🔸 در روايات شيعه نيز رواياتي وجود دارد مبني بر اين كه علاوه بر متن قرآن موجود، متون وحياني ديگري نيز وجود داشته كه در قرآن فعلي موجود نيست؛ گرچه نزد اهل بيت عليهم السلام محفوظ است. 🔻نمونه‌هايي را از اين روايات: 1️⃣ : در كتاب شريف كافي روايت شده است :‌«عَنْ سَالِمِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ قَرَأَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلاموَ أَنَا أَسْتَمِعُ حُرُوفاً مِنَ الْقُرْآنِ لَيْسَ عَلَى مَا يَقْرَأُهَا النَّاسُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كُفَّ عَنْ هَذِهِ الْقِرَاءَةِ اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ (عليه السلام) فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ عليه السلام قَرَأَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى حَدِّهِ وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ عليه السلام». سالم بن سلمه مي‌گويد مردي بر امام صادق عليه السلام جملاتي از قرآن قرائت ‌كرد و من هم مي‌شنيدم، اما آن جملات آنگونه كه مردم قرآن مي‌خوانند نبود؛ امام به او گفت از اين قرائت بازايست و همانگونه كه مردم قرآن مي‌خوانند بخوان، اين شيوه ادامه مي‌يابد تا قائم قيام كند؛ وقتي قائم قيام كرد كتاب خدا را بر حدّ قرآن قرائت مي‌كند و مصحفي كه علي (عليه السلام) نوشته است را منتشر ميكند. 🔸اين روايت، ضمن تأييد قرآن كنوني توسط امام؛ دلالت دارد كه متون ديگري در مجموعه قرآن هست كه توسط امام زمان عليه السلام ارائه مي‌شود و فعلا در قرآن فعلي، وجود ندارد. 2️⃣: همچنين در كافي روايت مي‌كند كه مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ مي‌گويد امام رضا عليه السلام به من مصحفي دادند و گفتند به درون آن نگاه مكن. با اين حال من آن را باز كردم و قرائت كردم؛ و ديدم دنبال آيه « لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا ...» اسم هفتاد نفر از قريش نوشته شده است « فَوَجَدْتُ فِيهَا اسْمَ سَبْعِينَ رَجُلًا مِنْ قُرَيْشٍ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ»؛ سپس امام فرمان داد كه مصحف را باز گردان. 3️⃣: همچنين هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام روايت مي‌كند كه امام فرمود : «إِنَّ الْقُرْآنَ الَّذِي جَاءَ بِهِ جَبْرَئِيلُ ع إِلَى مُحَمَّدٍ ص سَبْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ آيَة» قرآني كه جبرئيل به سوي پيامبر صلوات الله عليه و آله آورد 17 هزار آيه دارد. 🔸بر اساس اين روايت تقريبا دوسوم مجموعه قرآن فعلا در دسترس مردم نيست. 🔳نتيجه 🔸به نظر نگارنده از يك سو، ادعاي متن اصلي قرآن، ادعائي درست و مقبول است؛ و از سوي ديگر بر اساس احاديث معتبر در كتب شيعه و سني، اين ادعا نيز درست است كه مطالبي افزون بر متن اصلي در كنار متن اصلي، بعنوان مكمل قرآن وجود داشته است كه بخش اعظم آن، توسط خلفا از دسترس عموم مردم خارج شده است. جمع بين دو سوي بحث، به اين است كه بگوييم قرآن اصلي بدون هيچ تحريف همان است كه اكنون در دسترس مردم است ولي بخش‌هاي تفسيري كه قرآن هم از آنها با نام ياد كرده توسط خلفا جور از بين رفته است و دچار شده است؛ گرچه اين بخش نيز در نزد اهل بيت عليهم السلام محفوظ است. (24) @oshaghierfan &
🖋 يادداشت‌هاي قرآني و روايي (25) : 🔵 موضوع : تفسير «لا فَرْقَ‏ بَيْنَكَ‏ وَ بَيْنَها إِلَّا أَنَّهُمْ‏ عِبادُكَ‏ وَ خَلْقُكَ‏». 🔹 توضيح: جمله «لا فَرْقَ‏ بَيْنَكَ‏ وَ بَيْنَها إِلَّا أَنَّهُمْ‏ عِبادُكَ‏ وَ خَلْقُكَ‏‏» بخشي از دعاي رجبيه است كه از سوي حضرت حجت (عج) بدست محمد بن عثمان در توقيعي انتشار يافت؛ 🔹 ترجمه: خدايا فرقي بين تو و واليان أمر تو نيست جز اين كه واليان أمرت، عبد تو و مخلوق تو‌ هستند». 🔶 توضيح عرفاني اين فراز 🔻مقدمه: «وجود»، يگانه است و منحصر در وجود خدا است؛ زيرا حقيقت «وجود» (كه مقيد به هيچ قيدي و مشروط به هيچ شرطي نباشد) يا واجب الوجود بالذات است يا امكام عدم و نيستي دارد. احتمال دوم باطل است؛ زيرا اگر حقيقت «وجود» امكان عدم داشته باشد لازم مي‌آيد كه هر وجودي و از جمله وجود خداوند امكان عدم داشته باشد زيرا حكم هر حقيقتي به همه افرادش سرايت مي‌كند؛ بنابراين اگر حقيقت «وجود»، امكان عدم داشته باشد وجود خداوند هم كه فردي از همين حقيقت است، امكان نيستي دارد و ممكن العدم خواهد بود؛ و اين به معني انكار موجوديت واجب الوجود بالذات است و به الحاد و بي‌خدائي منجر مي‌گردد؛ 🔸بنابراين بايد پذيرفت كه حقيقت «وجود»، واجب الوجود بالذات است. 🔻از سوئي براهين توحيد ذاتي نيز، اثبات مي‌كند كه واجب الوجود بالذات هيچ تعددي ندارد بنابراين حقيقت «وجود» كه همان واجب الوجود بالذات است، هيچ تعددي و كثرتي ندارد؛ و منحصر در وجود خدا است. 🔸لازمه انحصار وجود در خداوند اين است كه هر موجود ديگري در عالَم، وجودش عاريه‌اي و مجازي باشد. يعني اين وجود خدا است كه بالعرض به او انتساب يافته است نه اين كه وجود ديگري باشد در كنار وجود خدا؛ بلكه فقط يك وجود، محقق است كه حقيقتا به خدا تعلق دارد و بگونه مجازي و عاريه‌اي به ديگري انتساب و تعلق دارد؛ 🔵 حاصل كلام آن كه: ✔️وجود «ولاة الأمر» همان وجود خداوند است كه بگونه‌ي مجازي و عاريه‌اي به آنها انتساب دارد و تعلق گرفته است؛ ✔️ لذا در اين دعا، در مقام مناجات با خدا، به خدا خطاب مي‌كنيم و مي‌گوييم: «لا فَرْقَ‏ بَيْنَكَ‏ وَ بَيْنَها» خدايا، فرقي بين وجود تو و وجود «ولاة الأمر» نيست؛ در اينجا فقط يك وجود است كه به خدا و به أئمه عليهم السلام تعلق دارد؛ منتهي انتسابش به خدا، حقيقي است؛ و انتسابش به أئمه عليهم السلام، مجازي و عاريه‌اي است؛ ✔️ مثل لباسي است كه مالك عبد به عبدش داده است كه در اين جا آن عبد خيال مي‌كند كه مالك آن لباس شده حال آن كه عبد و هر چه دارد مال مالك عبد است نه مال عبد (العبد و ما في يده كان لمولاه)؛ 🔶 و چون «ولاة الأمر» حقيقتاً مالك وجودي نيستند در ادامه عبارت آمده است «إِلَّا أَنَّهُمْ‏ عِبادُكَ‏ وَ خَلْقُكَ» يعني گرچه همان وجود خدا به شما نيز انتساب دارد ولي اين تفاوت هست كه «ولاة الأمر» مالكيتشان به آن وجود يگانه همانند مالكيت بندگان است نسبت به مالي كه در اختيار آنها قرار داده مي‌شود، كه حقيقتاً مالك مالي نمي‌گردند؛ ولي مالكيت خدا حقيقي است. ⚫️ اشكال: طبق تحليل و تفسير فوق، همه موجودات امكاني وجودشان همان وجود خدا است كه بگونه‌ي مجازي و عاريه‌اي به آنها انتساب يافته است؛ پس عدم فرق در وجود، به أئمه عليهم السلام اختصاص ندارد؛ ولي ظاهر اين است كه در اين فراز دعا اين عدم فرق را به أئمه اختصاص مي‌دهد؛ پس اين تفسير پذيرفته نيست. 🔴 جواب: گرچه مسئله عدم فرق در وجود، به وجود أئمه عليهم السلام اختصاص ندارد بلكه همه موجودات امكاني به همان وجود يگانه حق موجودند كه به صورت عاريه‌اي به آنها انتساب يافته است اما انتساب وجود حق به موجودات يكسان نيست؛ بلكه بين وجود «ولاة الأمر» و سايرين دو تفاوت وجود دارد 1️⃣ اين وجود عاريه‌‌اي در قوس نزول ابتداء به «ولاة الأمر» انتساب يافته و سپس بواسطه أئمه عليهم السلام به ديگران تعلق مي‌گيرد؛ مثل تصوير واحدي است كه به ترتيب از آينه‌اي به آينه ديگري منتقل مي‌شود، 2️⃣ در قوس صعود نيز كه رجوع إلي الله شكل مي‌گيرد ابتدا وجود عاريه‌اي ديگران به وجود ائمه عليهم السلام باز مي‌گردد و در نهايت در پرتو رجوع وجود «ولاة الأمر» به وجود خداوند، ديگران به رجوع إلى الله نائل مي‌شوند. (25) ادامه بحث👇👇
🔴 دليل و سند اين دعاوي، جملات بعدي است كه فرمود : «فَتْقُها و رَتْقُها بِيَدِكَ، بَدْؤُها مِنْكَ وَ عَوْدُها إِلَيْك...‏»؛ 🔻فتق يعني انشقاق و متفرق شدن، كه كنايه از حركت شيء از وحدت به كثرت است؛ 🔻رتق عكس فتق است يعني جمع شدن متفرقات، كه كنايه از حركت شيء از كثرت به وحدت است؛ 🔸در اين فراز خطاب به خدا مي‌گوييم «فَتْقُها و رَتْقُها بِيَدِكَ» فتق و رتق وجود «ولاة الأمر» بدست تو است؛ يعني حركت، هم از وحدت به كثرت؛ و هم از كثرت به وحدت، در مورد وجود «ولاة الأمر» بدست تو است؛ و واسطه‌اي بين تو و آنان نيست؛ 🔸هم در قوس نزولي، آنان بدون واسطه ديگران وجودشان را از وجود حق، به عاريت مي‌گيرند؛ و هم در قوس صعودي، آنان بدون واسطه ديگران وجودشان در وجود حق، فاني مي‌گردد؛ و نياز ندارند كه ابتدا در وجود ديگري فاني شوند و سپس با فنا آن ديگري در حق، به فنا در حق نائل گردند؛ بر خلاف ساير موجودات كه فتق و رتق‌شان هر دو به واسطه‌ ديگري است . 🔴 عبارت «بَدْؤُها مِنْكَ وَ عَوْدُها إِلَيْك» در فقره بعدي نيز به همين معناست. 🔻«بَدْؤُها مِنْكَ» يعني در قوس نزولي، شروع وجود «ولاة الأمر» از خدا است. اول وجود به آنها عاريت داده مي‌شود نه اين كه از ديگران بگيرند. 🔻«عَوْدُها إِلَيْك» يعني: در قوس صعودي نيز بازگشت وجود أئمه عليهم السلام به وجود خدا است نه اين كه وجودشان اول به ديگراني رجوع كرده و بعد با رجوع و عود آن ديگران به خدا، به وجود خدا برگردنند. بر خلاف ديگران كه همه با واسطه‌اند. (25) @oshaghierfan &
🔶يادداشتهاي قرآني و روايي (26 ) 🖌موضوع : پيدائي در عين پنهاني، در حضرت حق و در حضرت حجت: 🔹خداوند از شدت پيدائي ناپيدا است و از فرط ظهور، در بطون است؛ مستند قرآني اين دعوا در (115 بقره) آمده است : «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليم» يعني شما به هر سوئي روكنيد آنجا چهره خداوند است؛ زيرا خداوند حقيقتي گسترده و دانا است. 🔸جمله «إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليم» در آخر آيه بگونه‌اي جمله «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» را تبيين و تعليل مي‌كند؛ مي‌گويد اين كه شما به هر چه روكنيد آنجا چهره خداوند است بخاطر اين است كه خداوند حقيقتي گسترده است و گستره‌ي هستي حق، مجالي براي ديگري باقي نمي‌گذارد پس اصلا چيز ديگري بگونه حقيقي موجود نيست تا قابل ديدن باشد؛ پس هر آنچه ديده ‌شود و هر آنچه مورد ادراك واقع ‌گردد همان ذات حق است نه موجود بيگانه‌اي؛ ولي‌ البته خدا دانا است و مي‌داند كه حضرت حق چنانكه هست، شهودش امكان وقوع ندارد؛ زيرا گستره‌ي بي‌نهايت هستي او، مجالي براي غيري و بيگانه‌‌اي نمي‌گذارد تا آن بيگانه بخواهد با حضرت حق مواجه شود؛ و به او رو كند؛ بنابراين با گستره بي‌نهايت هستي حق، شاهدي و مشهودي و شهودي نيست؛ پس براي اين كه شهودي و شاهدي شكل گيرد تا خداوند مشهود ديده‌ها گردد بايد حضرت حق، در لباس حقائق متعين و محدود جلوه‌گري كند اينجا است كه او خود را در حجاب تعينات مستور كرد و خود را در قالب اين تعينات محدود كننده مخفي ساخت تا با شكل گيري كثرات، روبروئي و مواجهه امكان تحقق يابد. 🔹پس از سوئي فقط او موجود است و بيگانه‌‌اي در گستره هستي متحقق نيست تا ديده شود و بنابراين فقط او است كه قابل ديده شدن است؛ اما از سوي ديگر او فقط در حجاب تعينات، قابل شهود است؛ لذا او خود را در حجاب مستوري قرار داد تا ديده شدن ممكن گردد؛ پس او است كه در عين پيدائي پنهان است؛ و در عين پنهاني هوايد است «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليم» (3 حديد). 🔸خداوند اين پيدائي در عين پنهاني خود را در حضرت مهدي (عجل الله تعالى فرجه) به نمايش گذارده است؛ و آن امام همام را مظهري براي خود در اين خصيصه قرار داده است؛ زيرا آن حضرت، عين حقيقت محمدي است «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ» (الغيبة نعماني ص 86)؛ و موجوديت بالعرض او، (كه از ظهور ذات حق در تعين محمدي به منصه ظهور رسيد)، محيط به همه ظهورات امكاني است و نسبت او به ساير حقائق امكاني نسبت مطلق به مقيدات است؛ بنابراين هر حقيقت امكاني ديگر تحت الشعاع حقيقت اطلاقي او است و هيچ حقيقت امكاني ديگري، خارج از حريم حقيقت اطلاقي او نيست تا ظهور يابد؛ پس هر آنچه در عالم امكاني ظاهر باشد همان حقيقت اطلاقي مهدوي است نه حقيقت بيگانه‌اي؛ لذا است كه در توقيع شريف حضرت حجت در دعاهاي رجب آمده است كه آسمان و زمين از حقيقت أئمه پر گشته است «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَك»؛ و اين همان اوج پيدائي آن حضرت است. 🔹اما در عين اين پيدائي، براي اين كه در گستره ظهور حقيقت مهدوي، شهودي تحقق يابد، بايد حضرت او، در لباس حقائق متعين و محدود جلوه‌گري كند تا شاهدي و شهودي شكل گيرد؛ اينجا است كه حقيقت اطلاقي مهدوي خود را در حجاب تعينات مستور كرد و خود را در قالب اين تعينات مخفي ساخت تا شهودي و شاهدي و مشهودي امكان تحقق يابد؛ و اين همان پنهاني و غيبت اصلي او است؛ كه غيبت صغرا و كبراي آن حضرت از سال 255 تا كنون نمونه كوچكي از آن غيبت اصلي او است؛ پس از سوئي بيگانه‌‌اي در گستره ظهور امكاني متحقق نيست تا ظاهر گردد لذا فقط او در عالم امكاني ظاهر و هويدا است؛ و از سوي ديگر او فقط در حجاب تعينات، قابل شهود است؛ ازين‌رو است كه همواره او تحت حجاب تعينات از ديده‌ها مستور است؛ پس او است كه در عين پيدائي پنهان است؛ و در عين پنهاني هوايد است؛ و در پهنه ماسوا در باره او مي‌توان گفت «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليم». (26) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🔵 يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 موضوع: ارزيابي دلايل مرحوم مجلسي بر نفي انتساب ذيل دعاي عرفه به ائمه عليهم السلام 🔴 مرحوم مجلسي دو وجه براي تضعيف انتساب اين تتمه ذكر كردند كه هر دو وجه ضعيف است بلكه وجه اول نافي ديدگاه ايشان است نه مؤيد آن؛ 1️⃣ وجه اول: اين تتمه در برخي نسخ عتيقه اقبال نيست :‌«لم يوجد هذه الورقة في بعض النسخ العتيقة من الإقبال‏» ؛ 🔶 پاسخ: نبود اين تتمه در برخي نسخ عتيقه، بودن آن را در برخي ديگر نسخ عتيقه نفي نمي‌كند؛ بلكه اين عبارت ايشان نشان مي‌دهد كه اين ذيل در اكثر نسخ عتيقه اقبال موجود بوده است زيرا مجلسي مايل به نفي انتساب اگر واقعا تعداد معتنابهي از نسخ عتيقه فاقد اين تتمه بود او سعي در نشان دادن تعدد نسخ فاقده مي‌كرد و به تعبير «بعض النسخ العتيقة» اكتفاء نمي‌كرد بنابراين همين تعبير ايشان خود گوياي اين است كه اكثر نسخ عتيقه اقبال واجد تتمه بوده است و بنابراين وجه اول ايشان نه تنها نافي تتمه نيست بلكه به عكس اين عبارت ايشان ناخواسته شهادتي است از جانب ايشان به ثبوت تتمه در اكثر نسخ عتيقه؛ 🔸علاوه بر آن در تحقيقي كه اخيرا صورت پذيرفته، از حدود 25 نسخه عتيقه، تنها 5 يا 6 نسخه تتمه را نداشته است و بقيه واجد تتمه بوده است. 2️⃣ وجه دوم : مرحوم مجلسي مي‌گويند : «عبارات هذه الورقة لا تلائم سياق أدعية السادة المعصومين أيضا». 🔶 پاسخ: اين نيز كم‌لطفي در حق ائمه عليهم السلام است. كلمات ائمه عليهم السلام به وفور واجد مطالب بلند عرفاني است و نبايد ما انتظار داشته باشيم كه همه كلمات ائمه در سطح عوام باشد مخاطبان ائمه فقط عوام نيستند بلكه بزرگان معرفت نيز مخاطب ائمه‌اند و قطعا در كلمات ائمه ادعيه‌اي متناسب با اين گروه نيز وجود دارد مثل مناجاة شعبانيه. پس به صرف اين كه اين بخش هماهنگ با بخش اول نيست دليل بر اين نيست كه اين تتمه از ائمه نيست. ✳️دو نكته: 🔸نكته اول: اين تتمه در انتهاي بعضي از چاپ هاي كتاب «الحكم» ابن عطا (وفات:709ق) وجود دارد، و به او منسوب شده است. اما با توجه به سال وفات سيد بن طاووس(664ق) ، ابن عطا حدود نيم قرن بعد از سيد است. اگر بناست كسي از كسي اقتباس كرده باشد بايد گفت اين ابن عطا است كه از ابن طاووس گرفته نه بعكس 🔸نكته دوم: با توجه به روايات «احاديثنا صعب مستصعب» كه در آنها ائمه دستور دادند كه اگر احاديثي كه از ما رسيده است را نتوانستيد هضم كنيد آن را رد نكنيد بلكه توقف كنيد، واقعا از مرحوم مجلسي به عنوان يك محدث مطلع بر آثار ائمه خيلي بعيد است كه در نهايت عبارتشان، انتساب اين تتمه را رد مي‌كند و اين خلاف دستور ائمه است به عدم رد اين گونه احاديث. @oshaghierfan &
🔵 يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 موضوع: تفسیر «قسیم الجنه و النار» بودن امیر‌المؤمنین حضرت علی(ع) 🔴 از فضائلی که در احادیث شیعه و اهل‌تسنن راجع به فضائل امیر‌الؤمنین وارد شده است این است که پیامبر اکرم (ص) خطاب به امیر‌المؤمنین فرمود «یا علیّ أنت قسیم الجنه و النار» (صدوق، الخصال، ج ۲ ص ۵۸۰- ابن حجر، الصواعق المحرقه، ج ۲ ص ۳۶۹)؛ 🍀منظور از تعبیر «قسیم الجنه و النار» بودن امیر‌المؤمنین چیست؟🍀 🔶 از روایات دو تفسیر برداشت می‌شود: 1️⃣ تفسير اول: «قسیم» به معنای «قاسم» یا قسمت‌کننده است؛ یعنی صیغه «فعیل» در مفهوم فاعلی بکار برده شود. براساس اين معنا حضرت امیر‌المؤمنین به عنوان قسمت‌کننده، ساحت قیامت را به دو بخش بهشت و جهنم بین بهشتیان و جهنمیان تقسیم می‌کند؛ و بخش بهشت را به بهشتیان و بخش جهنم را به جهنمیان می‌دهد؛ اين تفسير معروف‌تر است و بیشتر مورد توجه واقع شده است. استعمال قسيم به معناي قاسم در برخي موارد به كار رفته است؛ مثلا عرب به «سَحَر» قسیمه می‌گوید چون دو بخش شب و روز را از هم جدا می‌کند (سمّی السحر قَسِیمَه لأَنه یَقْسِم بین اللیل و النهار؛ لسان العرب، ج ۱۲ ص ۴۸۲). 2️⃣ تفسیر دوم: قسیم به معنای مفعولی باشد؛ وقتي مجموعه‌ی مَقسم را به اجزائی تجزیه می‌کنند؛ در این صورت، هر یک از آن اجزاء نسبت به آن مجموعه‌، قسم؛ و نسبت به همدیگر قسیم نامیده می‌شود؛ طبق این تفسیر، خداوند به عنوان قسمت‌کننده، مجموعه‌ی مَقسم یعنی ساحت قیامت را، به سه بخش تجزیه می‌کند، این سه بخش عبارتند از جهنم و بهشت و ساحت وجود امیر‌المؤمنین؛ و انسانها یا به جهنم می‌روند یا به بهشت می‌روند یا در حریم وجود امیر‌المؤمنین قرار می‌گیرند؛ بنابراین در این تفسیر حقیقت امیر‌المؤمنین خود بخشی است کنار دو بخش جهنم و بهشت نه قسمت کننده؛ ازین‌رو تعبیر «قسیم» برای آن حضرت بکار رفته است . 🔶 دليل ارجح بودن تفسير دوم: 1️⃣ استعمال قسيم در معناي مفعولي بر استعمال آن در معناي فاعلي غلبه دارد. 2️⃣ در روایتی که هر دو تفسير آمده امام تفسیر دوم را ترجیح می‌دهند؛ 🌺 آن روايت اين است: مأمون از امام رضا (ع) درباره همين تعبير سوال مي‌كند و امام در تفسير با تکیه بر کلام پیامبر اكرم که فرمودند «حُبُّ عَلِیٍّ إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ کُفْرٌ» برای مأمون توضیح می‌دهند که چون ملاک بهشت، ایمان مستند به حب علی است و ملاک جهنم، کفر مستند به دشمنی با علی است؛ پس علی (ع) تقسیم کننده مجموعه‌‌ی «بهشت و جهنم» بین بهشتیان و جهنمیان است (تفسير اول)؛ 🔸بعد از رجوع امام به خانه خودشان، اباصلت هروی از تفسیری که امام برای مأمون کرده بود ابراز شگفتی می‌کند و امام می‌فرماید ای اباصلت من در این تفسير (تفسير اول) در حد و اندازه مأمون سخن گفتم «یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّمَا کَلَّمْتُهُ مِنْ حَیْثُ هُوَ» 🔸از این جمله امام فهمیده می‌شود که قسیم به معنای قاسم گرچه فی حد نفسه درست است و قطعا برخی از احادیث این باب را به همین صورت باید معنی کرد؛ ولی این که این تفسیر، مراد پیامبر در آن حدیث باشد چندان درست نیست؛ و نمی‌توان مراد پیامبر را از این حدیث این معنی دانست؛ یا لااقل نمی‌توان آن را مراد اصلی پیامبر دانست؛ 🔸در ادامه حدیث، امام این حدیث را از طریق اجدادشان به گونه‌ای روایت می‌کند که بر اساس آن، امیر‌المؤمنین خود به‌عنوان قسیمی که عِدل بهشت و جهنم است، قرار می‌گیرد؛ (عیون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۸۶) ادامه دارد👇👇 @oshaghierfan &
ادامه ياداشت فوق ✳️ نكاتي در باب روايات «قسيم» 1️⃣ نکته اول: در بسیاری از روایات، فقط دو بخش، قسیم هم واقع شده است یکی آتش و یکی امیرالمؤمنین نه سه بخش؛ یعنی حضرت امیر‌المؤمنین فقط قسیم جهنم معرفی شده است نه قسیم بهشت و جهنم؛ مثلا در حدیثی راوی از امیر‌المؤمنین روایت مي‌كند که آن حضرت مي‌فرمودند : «أَنَا قَسِیمُ‏ النَّارِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَهُوَ مِنِّی وَ مَنْ عَصَانِی فَهُوَ مِنْ أَهْلِ النَّار» (البصائر، ج۱ ص ۱۹۱) یعنی من قسیمی مقابل آتشم؛ هر کس از من تبعیت کند او از من است و هر کس عصیان کند اهل آتش است؛ 🔸 طبق این روایت ساحت قیامت، فقط به دو بخش مقابل هم تجزیه می‌شود، جهنم و وجود امیر‌المؤمنین؛ دسته‌ای در آتش‌اند و دسته‌ای در حریم وجود امیر‌المؤمنین‌اند. 🔸این گونه روایات که حضرت مولا قسیم یک مورد است، مؤیدی است که مراد از قسیم در روایات، همان قسیم به معنای مفعولی است؛ نه قسیم به معنای‌ فاعلی چون حضرت خود را عِدل آتش معرفی می‌کند نه قسمت‌کننده آتش؛ 🔸بر اساس این دسته از روایات بهشت با همه مراتبش اعم از جنت مثالی، جنت عقلی و جنت ذات، همه از مراتب گوناگون اند، و وجود جامع آن حضرت بر همه مراتب بهشت احاطه وجودی دارد و همه بهشتیان از برکات و نعم این وجود جامع بهره‌مند‌اند و او است که هر مؤمنی از میوه‌ی وجود او لذت می‌برد. 2️⃣نکته دوم : در برخی روایات این باب، وجود آن حضرت دارای دو قسیم است یعنی مجموعا سه قسیم مقابل هم شکل می‌گیرد؛ جهنم، بهشت و وجود امیر‌المؤمنین؛ در برخی از این روایات چنین آمده که پیامبر اكرم به امیر‌المؤمنین فرموند‌: «یَا عَلِیُّ أَنْتَ قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ تَقُولُ لِلنَّارِ هَذَا لِی‏ وَ هَذَا لَکِ‏» (مجلسی بحار، ج ۳۹، ص ۱۹۴) در ابتدای این جمله سه قسیم مطرح شده علیّ، بهشت و آتش؛ بنابراین مجموعا ساحت قیامت شامل سه بخش است جهنم برای جهنمیان، و بهشت برای بهشتیان؛ و ذات علوی برای کسانی که شخصیت‌شان قابل مقایسه با امیر‌المؤمنین باشد مثل سایر ائمه و انبیاء و اولیاء و اینها کسانی هستند که مثل خود امیر‌المؤمنین از طریق فنای در ذات علوی، فانی در حق شده‌اند و به راه یافته‌اند؛ 🔸 اما در انتهای این جمله بهشت و جهنم که قبلا دو قسیم بودند یک قسیم می‌شوند که همان آتش است؛ زیرا بهشت معروف نیز در مقایسه با ساحت امیر‌المؤمنین، جهنم و آتش است؛ چون داخلان در چنین بهشتی گرفتار آتش دوری از حضرت حق‌اند؛ لذا از بهشت معروف نیر با عنوان «نار» یاد شده است «تقول لِلنَّارِ هَذَا لِی‏ وَ هَذَا لک». 3️⃣ نکته سوم : وجود انسان کامل خود بگونه‌ای بهشت است. قرآن كريم تصريح دارد که مقربان درگاه الهی عین روح و ریحان و بهشت هستند. «فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّهُ نَعیم» بنابرین هیچ بعدی ندارد که در روایات، امیر‌المؤمنین به عنوان یک بهشت مثالی یا عقلی یا ذاتی، قسیم (به معناي مفعولي ) آتش باشد. @oshaghierfan &
يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 تفسیر «انفسنا» در آيه مباهله «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين» 🔸 به قرينه مقابله‌اي كه در آيه بين دو طرف مباهله مطرح شده؛ هر معنائي كه براي طرف اهل بيت مطرح كرديم؛ بايد نظير آن را براي طرف ديگر يعني مسيحيان نيز به‌گونه‌اي بپذيريم؛ 🔸 بنابراين تفسير بهتر اين است: «انفسنا» در فارسي به معناي «خودمان» است. و چون جمع است بايد حداقل شامل دو نفر بشود. و منظور كساني است كه نقش محوري در دين اسلام دارند؛ كه مصداقا عبارتند از پيامبر و امير‌المؤمنين؛ و بقيه افراد يعني ابناء و نساء نقش اشخاص فرعي و تبعي و ثانوي دارند. ✳️ اثبات نقش محوري اميرالمومنين عليه السلام 🔹اين كه پيامبر نقش اصلي و محوري در دين اسلام دارد روشن است و به توضيح نياز ندارد؛ و اما اين كه امير‌المؤمنين نيز نقش اصلي و محوري در دين اسلام دارد، يكي از اسناد اصلي‌اش حديث منزلت است؛ 🔹 بر اساس حديث منزلت كه صحتش متفق‌عليه بين شيعه و سني است، منزلت امير‌المؤمنين نسبت به پيامبر همانند منزلت هارون نسبت به موسي است؛ بنابراين طبق مفاد اين حديث هر نقشي كه هارون در دين يهود داشت حضرت امير‌المؤمنين نظير آن را در دين اسلام داشته است؛ 🔹طبق اسناد قرآني، هارون مثل موسي، در دين يهوديت نقش محوري و اصلي داشته است؛ بگونه‌اي كه اين دو برادر در كنار هم يك نبي واحد و يك نبوت يگانه را تشكيل مي‌دادند؛ بنابراين طبق حديث منزلت بايد همين نقش محوري را براي امير‌المؤمنين قائل باشيم. 🔹اين نقش محوري در اسلام براي امير‌المؤمنين تا جائي است كه بايد گفت ايشان در زمان حيات پيامبر اكرم، شريك نبوت ايشان بوده است؛ (همانگونه كه هارون شريك نبوت موسي بود)؛ بله با رحلت پيامبر همانگونه نبوت خود نبي‌ اكرم پايان يافت، نقش نبوت امير‌المؤمنين نيز پايان يافت. 🔻برهان بر ادعا اينست كه طبق سند قرآني، هارون شريك نبوت موسي بود زيرا در قرآن چنين آمده است «وَ أَشْرِكْهُ في‏ أَمْري» و نيز آمده است «وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا»؛ و نيز قرآن از زبان آن دو نقل مي‌كند به فرعون گفتند «إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا» كه اين جملات دلالت دارند هارون در يهوديت نقش نبي داشته است؛ از سوئي در حديث منزلت پيامبر فرمود «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏» بر اساس اين روايت هر منصبي هارون داشته علي دارد و تنها منزلتي كه پيامبر اكرم از منزلت‌هاي معنوي، از امير‌المؤمنين سلب كرد مسئله نبوت بعد از زمان حيات پيامبر اكرم است؛ و نه اصل نبوت؛ 🔻بنابراين همانگونه كه هارون شريك نبوت موسي بود امير‌المؤمنين نيز شريك نبوت پيامبر اكرم بود؛ گرچه اين نقش با وفات پيامبر خاتمه يافت؛ 🔸بنابراين مقتضاي حديث منزلت اين است كه امير‌المؤمنين در اسلام علاوه بر نقش ولايت‌، در زمان حيات پيامبر بصورت اشتراكي داراي نقش نبوت نيز بوده است. 🔴 اشكال و پاسخ ممكن گفته شود در نهج البلاغه آمده است كه پيامبر به امير‌المؤمنين فرموند :«إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ» (تو نيز صدائي كه من از فرشته وحي مي‌شنوم مي‌شنوي و آنچه را من مي‌بينم مي‌بيني؛ جز اين كه تو پيامبر نيستي) و در اين عبارت نبوت حضرت علي بكلي نفي شده و نه فقط نبوت بعد از پيامبر؛ پس بايد مقام نبوت را بكلي از امير‌المؤمنين سلب كرد. ♦️پاسخش اين است كه اين عبارت نهج البلاغه مربوط به ابتداي بعثت است و نبي نبودن حضرت علي در ابتداي بعثت منافات ندارد با اين كه آن حضرت بعدا به اين مقام رسيده باشد اين سخن مويد روايي هم دارد و محدثين شيعه و سني هر دو روايت كردند: 🔶 بر طبق اين روايات، پيامبر با توجه به آياتي كه در مورد موسي و هارون نازل شده از خداوند درخواست مقامات هاروني را براي حضرت علي مي‌كنند؛ 🌸«اللهم ان موسى بن عمران سألك و أنا محمد نبيك أسألك: أن تشرح لي صدري وتيسر لي أمري وتحلل عقدة من لساني ليفقهوا قولي واجعل لي وزيرا من أهلي علي بن أبي طالب أخي، اشدد به ازري وأشركه في أمري.» 🌸 خطاب رسيد: 🌸«يا أحمد قد اوتيت ما سألت» (اي احمد آنچه درخواست كردي به تو داده شد)، (تفسير فرات كوفي ص 248)؛🌸 🔸بنابراين شراكت امير‌المؤمنين با نبوت نبي‌ اكرم در زمانهاي متأخر از زمان بعثت بود و منافاتي با عدم آن در ابتداي بعثت ندارد؛ ✳️ بنابراين نقش امير‌المؤمنين در هنگام واقعه مباهله كه در سال 9 هجرت اتفاق افتاد نقش يك نبي در دين است؛ لذا است كه در آيه مباهله تعبير «انفسنا» به معناي خودمان آمده خودماني كه منظور از آن كساني‌ است كه نقش محوري در دين اسلام دارند. @oshaghierfan &
🔵یادداشتهای قرآنی و روايائي (26) 🖌 موضوع: تفسیر «قسیم الجنه و النار» بودن امیر‌المؤمنین حضرت علی(ع) 🍀منظور از تعبیر «قسیم الجنه و النار» بودن امیر‌المؤمنین چیست؟🍀 قبلا دراين باره مطالبي بيان شد و مي‌توانيد به لينك زير مراجعه كنيد https://eitaa.com/oshaghierfan/355 🔶 در لينك فوق دو معنا براي قسيم بودن حضرت ذكر كرديم. و بيان شد كه معناي اول مشهور است ولي معناي دوم معناي تحقيقي است. معناي تحقيقي كه منطبق بر حديثي از امام رضا عليه السلام است اين بود كه حضرت امير‌المؤمنين در كنار جهنم و بهشت قسم سومي براي ساحت آخرت و مقابل جهنم و بهشت است، يعني جهنم به گناهكاران، و بهشت به مؤمنان عادي تعلق دارد، و وجود امير‌المؤمنين، خود ساحت سومي است كه محشر مؤمنان سطح بالائي است كه از عوالم نازل و متوسط بالاتر رفته‌اند. 🔴 از احاديثي كه معناي دوم «قسيم» را تأييد مي‌كند حديث زير است: امام صادق (ع) در بخشي از حديثي كه درباره گريه كنندگان بر امام حسين عليه السلام است فرمودند: 🍀 «وَ الْخَلْقُ فِي الْفَزَعِ وَ هُمْ آمِنُونَ وَ الْخَلْقُ يُعْرَضُونَ وَ هُمْ حُدَّاثُ الْحُسَيْنِ ع تَحْتَ الْعَرْشِ وَ فِي ظِلِّ الْعَرْشِ لَا يَخَافُونَ سُوءَ يَوْمِ الْحِسَابِ يُقَالُ لَهُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ فَيَأْبَوْن‏ وَ يَخْتَارُونَ مَجْلِسَهُ وَ حَدِيثَهُ وَ إِنَّ الْحُورَ لَتُرْسِلُ إِلَيْهِمْ أَنَّا قَدِ اشْتَقْنَاكُمْ مَعَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِينَ فَمَا يَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ إِلَيْهِمْ لِمَا يَرَوْنَ فِي مَجْلِسِهِمْ مِنَ السُّرُورِ وَ الْكَرَامَة»🍀 (كامل الزيارات ص 81) ترجمه: 🌺 مردم در روز محشر در فزع و ترسند در حالي كه گريه ‌كنندگان بر آن حضرت در امانند؛ مردم (به پيشگاه عدل الهي) عرضه مي‌شوند اما آنان (گريه ‌كنندگان بر امام حسين) در زير عرش و در سايه عرش، هم‌صحبت حسين (ع) هستند بدون اين كه از بدي حساب بترسند؛ به آنان گفته مي‌شود به بهشت داخل شويد اما آنان از رفتن به بهشت ابا مي‌كنند و هم مجلسي و هم صحبتي با امام حسين را ترجيح مي‌دهند؛ حوريان به آنان پيام ارسال مي‌كنند كه ما همراه با بچه‌هاي جاودانه بهشتي به ديدار شما مشتاقيم اما آنان بخاطر شادي و كرامتي كه از هم‌مجلس بودن با امام دارند، سرشان را بلند نكرده و توجهي به حوريان نمي‌كنند.🍀 ✳️ چنانكه از اين فراز حديث روشن است كنار امام حسين بودن براي چنين مؤمناني ارجح است يعني خود حضور در ساحت امام حسين يا امير‌المؤمنين (كه همه يك نور واحدند) ساحت سومي است براي افراد خاص، در كنار جهنم براي جهمنيان و بهشت براي بهشتيان؛ رزقنا الله و اياكم. @oshaghierfan &
🔵یادداشتهای قرآنی و روايائي (27) 🖌 موضوع: تفسیر « فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي، وَادْخُلي‏ جَنَّتي» 📣 تذكر: مطالب پيش رو در ادامه بحث بودن اميرالمؤمنين علي عليه السلام و تثبيت اين مدعاست كه همنشيني با حضرت، قسمي در كنار و است و مي‌توان از آن به تعبير كرد. ♥️ لينك مطالب پيشين https://eitaa.com/oshaghierfan/355 https://eitaa.com/oshaghierfan/405 🌸در روايات، آيات «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي، وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي» در شأن امام حسين ع و شيعيان ايشان و در شأن پيامبر اكرم ص و خاندان و شيعيان ايشان آمده است و از باب تطبيق معنا بر مصداق همگي درست هستند. 🌺 🔴 اما نكات در آيه شريفه 🔶 نفسي است كه نسبت به خداوند و شؤون خدائي خداوند به يقين رسيده و از شك و تزلزل بيرون رفته است؛ و به همين دليل در ادامه از آن با عنوان توصيف شده است يعني او به مقام رضايت از خداوند نائل شده است؛ و نسبت به خداوند و اموري كه به خداوند ارتباط دارد هيچ اعتراضي ندارد، بلكه آنها را كاملا بجا و درست مي‌يابد؛ 🔸كسي كه نسبت به خداوند و شؤون خدائي خداوند راضي باشد خدا هم از او راضي خواهد بود و لذا چنين نفسي در ادامه، با عنوان ستوده شده است؛ البته در برخي روايات، متعلَق اطمينان ولايت امير‌المؤمنين معرفي شده كه اين نيز در همان راستا است؛ زيرا از طريق ولايت امير‌المؤمنين و اهل‌بيت است كه انسان مي‌تواند هدايت‌هاي ارشادي و تكويني را دريافته و نسبت به امور الهي به يقين برسد و مقام رضايت از خدا را حقيقتا كسب كند. 🔷 با اطمينان به خدا يك امتياز بزرگ نصيبش مي‌شود و آن اين است كه مخاطَب «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ» قرار گرفته و مأمور به «رجوع الی الله» مي‌شود، و بسوي خدا بر‌مي‌گردد. 🔹«رجوع الی الله» به‌ دليل مفاد «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» سرنوشت همه انسانها است؛ ولي نفس مطمئنه زودتر از ديگران به اين امتياز نائل مي‌شود. ⬛️ معناي «رجوع الى الله» رجوع الي الله به چه معناست و ما چگونه به الله رجوع مي‌كنيم؟ ◾️پاسخ اين است كه طبق جمله «إِنَّالِلَّهِ»؛ ما، مال خدائيم نه مال خودمان؛ يعني شيئيتي كه ما به خود نسبت مي‌دهيم و مي‌گوييم «وجود من»، حقيقتاً مال ما نيست؛ چون مالكيت، حق اختصاصي خدا است «لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصير»؛ ولي ما از آن مالك حقيقي داريم و خيال مي‌كنيم ما موجويتي داريم كه مال خودمان و مباين با وجود خدا است؛ ولي هر انساني دير يا زود، اختيارا يا جبرا اين نكته را شهود مي‌كند كه موجوديتش و شيئيتش، مِلك او نيست؛ و خودش مالك موجوديتي نيست تا بگويد «وجود من»، بلكه او مالكيت خدا را مالكيت خود مي‌پنداشته است؛ ◾️با تحقق چنين شهودي رخ مي‌دهد يعني شيئيت من، از آن جهت كه به من انتساب داشت، زائل و فاني مي‌شود؛ و پندار شيئيت من و موجوديت من، زائل مي‌گردد؛ و موجوديت من، به مالك اصلي‌اش باز مي‌گردد؛ عينا مثل لباس عاريه‌اي كه انسان از ديگري گرفته و عاريه بودنش را فراموش كرده است و بعد متوجه شده است كه اين لباس مال ديگري است؛ اينجا است كه توهم «لباس من» معدوم شده و بجايش تعبير «لباس او» مي‌نشيند؛ پس وقتي انسان به شهود خود رسيد «رجوع الى الله» شكل گرفته؛ و جمله «وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُون» (21عنكبوت) فعليت يافته است و ماسواي او، همه او مي‌شوند، و جمله «إِلَى اللَّهِ الْمَصير» تحقق يافته است؛ ✔️ اين امتياز زودتر نصيب مي‌شود؛ زيرا نفوس مطمئنه در رهائي از پندار غيريت، و در رسيدن به شهود او بودن، از ساير افراد گوي سبقت مي‌برند؛ لذا اين گروه را در يوم الحشر، نه به مي‌برند و نه به »؛ بلكه خداوند به آنها خطاب مي‌كند كه محشر و جايگاهي كه به شما اختصاص دارد، حريم عباد من‌ است؛ پس در بين عباد من داخل شويد «فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي»؛ همان عبادي كه قبلا از پندار غيريت، خارج و نفي ماسوا كرده‌اند؛ و چيزي جز من نمي‌بينند و لذا بهشتي جز ذات من ندارند؛ پس شما نيز مثل عباد من، به من داخل شويد «وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي»؛ زيرا جنتِ كسي كه جز خدا را نمي‌بينيد جز خدا نيست. ✳️ و نكته پاياني اين كه: انسانهائي كه هنوز به «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» نرسيده‌اند و «إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ» براي آنان نيافته‌است، به چنين فضائي راه ندارند؛ بلكه ‌آنها يا در جهنم‌اند يا در بهشت ابرار؛ زيرا موجود اعتباري را به حريم موجود حقيقي راهي نيست. @oshaghierfan &
🖌 يادداشتهاي قرآني و روايي شماره (28) : 🔵 موضوع : توحيد وجودي در قرآن 🌸 بررسي آيه 62 سوره حج 🌸 🍀«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبير»🍀 🌸 ترجمه : اين كه (كارهاي مذكور را خدا انجام مي‌دهد) بخاطر اين است كه خداوند فقط همان متحقق است و هر چه را به‌غير او مي‌خوانند فقط همان لاشئ است و خداوند است كه همان والاي بزرگ است. 🔶 نكته اول: «زيد قائم» معنايش اين است كه زيد از مصاديق قائم است ولي «زيد هو القائم» معنايش اين است كه زيد تنها مصداق قائم است؛ 🔸بر اين اساس دو عبارت: «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» و « أَنَّ ما يَدْعُونَ... هُوَ الْباطِلُ» بر انحصار «الحق» در الله، و انحصار «الباطل» در مايدعون دلالت دارند؛ 🔶 نكته دوم: دو كلمه «حق» و «باطل» اگر در مورد ذوات بكار روند به معناي متحقق و لامتحقق‌اند‌؛ و اگر در مورد گزاره‌ها بكار روند، به‌ معني درست و نادرست‌اند؛ 🔸 آيه فوق از قبيل اول است؛ چون حق و باطل درباره خداوند و «مايدعون» به كار رفته است. ؛ پس معني آيه اين مي‌شود كه ذات خداوند همان متحقق است و ساير اموري كه خوانده مي‌شوند همان لامتحقق است؛ و اين، همان ادعاي است. 🔴 به‌ لحاظ عقلاني نيز مسئله روشن است؛ زيرا هستي و نيستي نقضين‌اند؛ و هستي، بالذات و بخودي خودش (بدون هر قيد و شرطي) با نيستي مناقضه و ناسازگاري دارد؛ زيرا اگر هر قيد و شرطي در مناقضه هستي با نيستي دخالت داشته باشد، لازمه‌اش اين است كه بدون آن قيد و شرط، هستي با نيستي مناقضه و ناسازگاري نداشته باشد؛ بلكه با آن سازگار باشد؛ و اين بدين معني است كه اجتماع هستي و نيستي بخودي خودشان محال نيست؛ بلكه اين عوامل بيگانه‌اند كه اجتماع اين دو را ناسازگار كرده‌اند؛ و اين انكار بديهي‌ترين اصل عقلاني است، كه آشكارا باطل و نامقبول است؛ 🔻پس هستي، بالذات و بخودي خودش (بدون هر قيد و شرطي) با نيستي مناقضه و مطارده دارد؛ و چون چنين است پس هستي، واجب الوجود بالذات است؛ زيرا هيچ قيد و شرطي در معدوم نبودن آن و بالتبع در تحققش دخيل نيست؛ از سوئي طبق ادله ، واجب الوجود بالذات هيچ تعددي ندارد بلكه منحصر در فرد است؛ پس هستي، (كه همان اللهِ واجب الوجود است)، يگانه و منحصر به فرد است؛ ازين‌ رو هر آنچه با عنوان ديگري خوانده مي‌شود همان «عدم»، و «لاشئ» است؛ فاللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ؛ و صدق الله العلي العظيم و نحن علي ذلك من الشاهدين و الحمد لله رب العالمين. @oshaghierfan &