چهره محبوب پادگان (خاطره ای از سردار شهید حاج یدالله کلهر)
سال ۵۳ به سربازی رفتیم.
همان روزهای اول ، یک شب در آسایشگاه خوابیده بودیم ، گروهبان ما آمد و فریاد زد : با شماره سه پوتینهایتان را دست بگیرید و بروید داخل حیاط.
خیلی خسته بودیم . از صبح تا شب رژه رفته بودیم و حالا موقع استراحت هم او آمده بود و ما را اذیت کند.
رفتیم حیاط،و فریاد زد : با شماره سه همگی بروید داخل آسایشگاه.
برگشتیم داخل. دوباره آمد و فریاد زد بروید حیاط. بچه ها عصبانی شده بودند ولی کسی جرات نمی کرد. در همین موقع، یدالله یک گوجه فرنگی برداشت و به پیشانی گروهبان زد وهمزمان با آن فریاد زد : پدر ما را درآوردی!
درگیری شروع شد. با دیدن این منظره بچهها به طرف گروهبان حمله ور شدند و او را به باد کتک گرفتند و از آسایشگاه بیرون انداختند.
چند ساعت بعد، افسر نگهبان و چند نفر دیگر آمدند تا مساله را پیگیری کنند حق را به ما دادند و گفتند: این دفعه شما را بخشیدیم.
از آن روز به بعد کسی جرات نکرد بچه های آن آسایشگاه را بی جهت اذیت کند. از آن روز به بعد ،یدالله چهره محبوب پادگان بود.
راوی: شمس الله چهارلنگ
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
#لشگر_سیدالشهداء
#سردار_کلهر
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید
#مبارزه_با_فساد
#انتقام_سخت
#مبارزه_با_ظلم
برای دریافت مطالب زیبا از شهدا و مقاومت عضو کانون و موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار شوید🔻
@ostovar313
شهدا را با صلواتی یاد کنید
شما هم با ارسال این مطلب در نشر معارف شهدا شریک شوید
http://hajrasoul.ir/2024/04/14/shahid_kalhor
#پوستر سیلی موشکی
رهبر معظم انقلاب:
🔻این شکست قطعاً ادامه پیدا خواهد کرد؛ این تلاشهای مذبوحانه هم، مثل این کاری که در سوریه مرتکب شدند ــ که البتّه سیلیاش را خواهند خورد ــ به دردشان نمیخورد و مشکلشان را علاج نمیکند.
۱۴۰۳/۰۱/۱۵
@mahdishahverdi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام کودکان مظلوم فوعه و کفریا در هفتمین سالگرد شهادتشان گرفته شد
دیروز بعد از حملات موشکی ایران به اسرائیل این مطلب در شبکه های اجتماعی سوریه فراگیر شد
تیتر مطالب مردم فوعه و کفریا سوریه همراه با شادی یک چیز بود :
انتقام کودکان مظلوم فوعه و کفریا در هفتمین سالگردشان گرفته شد
و اما ماجرا چه بود:
بعد از شروع فتنه تکفیری های النصره و داعش در سوریه که با حمایت غرب و رژیم صهیونیستی و دولت های وابسته عربی در منطقه رخ داد؛ دو شهرک شیعه نشین فوعه و کفریا به محاصره افتاد و مورد حملات تکفیرها قرار گرفت کهدر پی آن صدها نفر کشته و زخمی شدند و بقیه مردم نیز بدون آب و غذا و دارو در محاصره سختی افتادند. تا اینکه طبق توافقی که بین دولت سوریه و مسلحین صورت گرفت؛ قرار شد تا افراد غیرنظامی این دو شهرک(زنان ، کودکان و سالخوردگان) با عده ای از مسلحین معاوضه شوند.
اهالی سوار اتوبوس ها شده از شهر خارج شدند تا به منطقه ای امن منتقل شوند اما تکفیرهای النصره سه روز تمام آنها را بدون غذا در منطقه راشدین در نزدیکی حلب متوقف کردند . بعد از مدتی ماشینی حاوی چیپس و پفک به سمت اتوبوس ها آمد و بچه های گرسنه به شوق گرفتن غذا به سمت آن دویدند اما دقایقی بعد انفجاری مهیب رخ داد و 128 کودک در جا شهید شدند وتعداد زیادی نیز مجروح وعده ای مفقود شدند.
این جنایت در ۲۶ فروردین ۱۳۹۶(۲۷آوریل۲۰۱۷) رخ داد که مشابهش را این روزها در غزه شاهدیم.
✅لطفا این مطلب را نشر بدهید تا همه بدانند حمله ایران انتقام چه کسانی بود
#انتقام_کودکان_مظلوم
#شادی_مظلومان
به کانال شهید حاج رسول استوار بپیوندید
🔻
@ostovar313
www.hajrasoul.ir
هدایت شده از موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام کودکان مظلوم فوعه و کفریا در هفتمین سالگرد شهادتشان گرفته شد
دیروز بعد از حملات موشکی ایران به اسرائیل این مطلب در شبکه های اجتماعی سوریه فراگیر شد
تیتر مطالب مردم فوعه و کفریا سوریه همراه با شادی یک چیز بود :
انتقام کودکان مظلوم فوعه و کفریا در هفتمین سالگردشان گرفته شد
و اما ماجرا چه بود:
بعد از شروع فتنه تکفیری های النصره و داعش در سوریه که با حمایت غرب و رژیم صهیونیستی و دولت های وابسته عربی در منطقه رخ داد؛ دو شهرک شیعه نشین فوعه و کفریا به محاصره افتاد و مورد حملات تکفیرها قرار گرفت کهدر پی آن صدها نفر کشته و زخمی شدند و بقیه مردم نیز بدون آب و غذا و دارو در محاصره سختی افتادند. تا اینکه طبق توافقی که بین دولت سوریه و مسلحین صورت گرفت؛ قرار شد تا افراد غیرنظامی این دو شهرک(زنان ، کودکان و سالخوردگان) با عده ای از مسلحین معاوضه شوند.
اهالی سوار اتوبوس ها شده از شهر خارج شدند تا به منطقه ای امن منتقل شوند اما تکفیرهای النصره سه روز تمام آنها را بدون غذا در منطقه راشدین در نزدیکی حلب متوقف کردند . بعد از مدتی ماشینی حاوی چیپس و پفک به سمت اتوبوس ها آمد و بچه های گرسنه به شوق گرفتن غذا به سمت آن دویدند اما دقایقی بعد انفجاری مهیب رخ داد و 128 کودک در جا شهید شدند وتعداد زیادی نیز مجروح وعده ای مفقود شدند.
این جنایت در ۲۶ فروردین ۱۳۹۶(۲۷آوریل۲۰۱۷) رخ داد که مشابهش را این روزها در غزه شاهدیم.
✅لطفا این مطلب را نشر بدهید تا همه بدانند حمله ایران انتقام چه کسانی بود
#انتقام_کودکان_مظلوم
#شادی_مظلومان
به کانال شهید حاج رسول استوار بپیوندید
🔻
@ostovar313
www.hajrasoul.ir
شجاعت (خاطره ای از سردار شهید حاج یدالله کلهر)
در آغاز انقلاب، در شهریار، جزو اولین کسانی بود که فریاد مرگ بر شاه سرداد. در آن زمان خیلی ها می ترسیدند کوچکترین حرفی درباره انقلاب بزنند، ولی او بدون ترس فعالیت می کرد.
عده ای ترسو، به پاسگاه رفته و او را معرفی کردند. گفته بودند در این محل شخصی هست به نام((یدالله کلهر)) که هر شب عده ای را دنبال خود راه می اندازد و مرگ بر شاه می گویند.
قرار بود از طرف پاسگاه بیایند و او را دستگیر کنند. حتی به پدر یدالله توصیه کرده بودند که جلویش را بگیرد، ولی او گفته بود که حریفش نمی شوم و به این وسیله آنها را از سر خود وا کرده بود.
بعد از این قضایا، به او گفتم : یدالله! دیگر بس است. موقعیت خطرناک شده بیا برویم.
گفت: کجا برویم ، مگر می ترسی؟! آن شب از کار خود دست برنداشت. سه بار توی محل رفت و آمد کرد و شعار داد.
وقتی به در خانه ای که از او شکایت کرده بودند می رسید ، صدایش را بلند تر می کرد و بیشتر شعار می داد. گفتم یدالله! دست بردار. الان می آیند سراغمان و دستگیرمان می کنند. گفت: ببین ! ما در این راه قدم گذاشته ایم و نباید از چیزی بترسیم، تو هم اگر می ترسی، از فردا شب دیگر همراه ما نیا.
راوی: سید مرتضی دهقانی
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
#لشگر_سیدالشهداء
#سردار_کلهر
#دفاع_مقدس
#سرداران_شهید
#شهدای_مقاومت
🌸شادی روح مطهرشان صلواتی هدیه کنید و با نشر این مطلب شما هم در نشر معارف شهدا سهیم شوید🌸
برای دریافت مطالب از شهدا و مقاومت عضو کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار شوید 🔻
@ostovar313
http://hajrasoul.ir/2024/04/16/shahid_kalhor-2
مرد من
یدالله در ایام انقلاب مدام این طرف و آن طرف می رفت و فعالیت می کرد.
زمانی که بختیار بر سر کار آمد، سه شبانه روز به خانه نیامد و از او خبری نداشتیم.
در همان روزها، دختر همسایه مان مریض شد؛ او را به بیمارستان بردند؛ در بیمارستان لیست مجروحان درگیری های انقلاب را می بینند که اسم یدالله هم در آن بوده؛ همه بیمارستان را می گردند ولی خبری از یدالله نبود.
غروب برگشتند و از من پرسیدند: حاج آقا! یدالله کجاست؟
گفتم : یدالله سه روز است به خانه نیامده.
دیدم چهره آنها گرفته است. شک کردم و پرسیدم : چه شده ؟ اتفاقی افتاده؟
گفتند: نه؛ هر چه پرسیدم، چيزی بروز ندادند.
آنها که رفتند ، به شک افتادم و گفتم : یدالله تو درگیری بوده و حتما از بین رفته.
فردا رفتم پادگان دپو که شلوغ بود. عصر خسته شده بودم و گفتم بروم سری به بقیه بچه ها بزنم . آمدم تا خیابان شهریار. دیدم حجت با ماشینش به طرف من می آید؛ دایی اش حاج یوسفعلی هم سوار ماشین بود؛تا رسیدند، حاجی گفت: بیا ببین! مرد مجاهد تو به پایش تیر خورده.
تا خواستم چيزی بپرسم ، حاجی گفت: چیزی نشده ،تیر توی نرمی پایش خورده؛ از یک طرف رفته و از طرف دیگر بیرون آمده، استخوانش سالم است.
این را گفتند و یدالله را به بیمارستان بردند.
مداوایش زیاد طول نکشید. زخم را بخیه زده و پانسمان کردند .
سه روز توی خانه بستری بود؛ روز چهارم، برادرش بخیه ها را کشید و یدالله دوباره راه افتاد.
راوی : پدر شهید کلهر
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
🌸شادی روح مطهر شهدا صلوات🌸
✅لطفا با نشر این مطلب در معرفی شهید سهیم شوید
به موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻
@ostovar313
در آن سرما
روستای ما نه جاده خوبی داشت نه وسیله نقلیه مناسب.
هر روز باید چند کیلومتر راه طی می کردیم تا به مدرسه راهنمایی برویم.گاهی اوقات سوار تنها ماشینی که در مسیر تردد می کرد، می شدیم.
برف می بارید،کلاس که تعطیل شد با عجله به راه افتادیم ولی دیر رسیدیم و به ماشین نرسیدیم.
بارش برف سنگین بود و هوا داشت تاریک می شد.سردم شده بود ودیگر قادر به به حرکت نبودم و زدم زیر گریه
گفتم:یدالله !دیگر نمی توانم بیایم.
گفت:قدرت داشته باش .ما مرد کوهستانیم. اگر نجنبی شب می شود. قوت قلب گرفتم و به راه افتادیم.
به رودخانه که یدالله گفت: مثل این که یک حیوان به دنبالمان می آید. برگشتم،پشت سرم را نگاه کردم؛ یک حیوان به دنبالمان می آمد.
یدالله گفت: گمانم سگهای ولگرد هستند؛ چوبی برای دفاع پیدا کن. اینها گرسنه اند و به ما حمله می کنند.
شاخه درخت را شکسته و هر یک چوبی برداشتیم. با دویدن ما،سگها؛ با سرعت طرفمان دویدند. از شدت ترس، سرما را فراموش کرده بودم.
آمدم پشت سر یدالله
گفتم:من می ترسم.
گفت: نترس، قدرت داشته باش.
سگها حمله کردند
یدالله چوب را بلند کرد و زد توی سر یکی از آنها. هاج و واج نگاه می کردم که فریاد زد:بدو
دویدم و هر چند قدم یک بار ،یدالله می ایستاد و در آن سرمای شدید چند سنگ یخ زده را بر می داشت، به سوی سگها پرتاب می کرد و باز شروع به فرار می کردیم. تا به حوالی روستا رسیدیم. با نزدیک شدن به روستا، دیگر به دنبال ما نیامدند.
آن روز یدالله مرا نجات داد.با این که هر دو کم سن و سال بودیم، ولی مثل یک بزرگتر، بدون ترس از من نگهداری کرد.
راوی: شمس الله چهارلنگ
#شهید_کلهر
#شب_جمعه
@ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یا مهدی🌷
💫💚به یاد امام زمان علیه السلام
🥀🤍چو گیسو تو من در پیچ و تابم یابن الزهراء
💫💚چرا یک شب نمی آئی به خوابم یابن الزهراء ...
درد دل با امام زمان
#امام_زمان
#پدر_مهربان
#دلتنگی
#امام_زمانی_ها
موکب شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
افسانه یدالله کلهر
می گفت: شبی در مسیر منطقه جنگی، به پایگاهی رسیدم، تصمیم گرفتم شب در آنجا بمانم و صبح بروم.
وقتی در میان بچه ها آمدم، یک نفر نشسته بود و از حاج کلهر صحبت می کرد.چه افسانه ها و داستان های دروغی تعریف می کرد. خوب گوش دادم ولی به روی خود نیاوردم، او را شناختم ولی او و دیگران مرا نمی شناختند.
فردا موقع صبحانه،دور سفره، خودم را به او رساندم و پرسیدم : شما اهل کرجید؟
گفت : بله
نام محله زندگیشان را گفتم. پرسید: آره چطور؟ گفتم در ابتدای محله تان یک سربالایی است؟ گفت : آره درسته!
برایش عجیب بود که این همه نشانه های دقیق را از کجا می دانم. نگذاشتم که صحبتهایمان بیشتر ادامه پیدا کند. صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدم.
وقتی در ماشين نشستم،آن بنده خدا را صدا زدم و گفتم: چیزی را در این لحظه آخر به شما می گویم. راستش من خود کلهر هستم. این رو گفتم و سریع بدون این که فرصت حرف زدن بدهم، گاز دادم و حرکت کردم.
راوی : محمد رضا کلهر
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
برای خواندن مطالب ناب شهدا و مقاومت به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید🔻
@ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱
خوشا به حالِ خیالی که در حرم جا ماند....🕊
🪴🌱
جلال و جبروت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها✨
مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی ره بارها می فرمودند: علّت آمدن من به قم این بود که پدرم، آقا سیدمحمود مرعشی نجفی - که از زهّاد و عبّاد معروف نجف بود - چهل شب در حرم امیر المؤمنین علیه السلام، بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. پس شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی علیه السلام را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟
عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه ی زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم.
عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟
حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را
به فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها برود.
فروغ کوثر، ص ۵۸، کریمه اهلبیت، ص ۴۴
•┈┈••✾••┈┈•
🦋
🌱
▪️
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
ازدواج (خاطره ای از شهید حاج یدالله کلهر)
تا قبل از انقلاب اصرار می کردیم ازدواج کند،قبول نمی کرد.
بعد از انقلاب وقتی وارد سپاه شد،خودش پیشنهاد داد با دختر حاج رضا ،یکی از آشنایان ازدواج کند.
رفتیم و حاج رضا گفت : برو دنبالش و بیاور.رفتم پادگان سپاه کرج. ناگهان دیدم یدالله دارد می آید و آر.پی.جی روی شانه اش و کلاه آهنی به سرش.می خواستند سوار ماشین شوند بروند جبهه.
رفتم جلو و گفتم : این چه وقت رفتن است گفتی می خواهی زن بگیری،ما رفتیم قرار عقد گذاشتیم و وقت گرفتیم.
حالا می خواهی بروی؟
گفت :الان ما سی نفریم و مسئولیت هم با من است.کار ما سه ماه طول می کشد .اگر برگشتم هر کاری خواستید بکنید. اگر نه که هیچ ، دختر در خانه پدرش هست.
صورتش را بوسیدم و خداحافظی کردیم.
یدالله رفت و بعد از سه ماه برگشت و طبق قولی که داده بود گفتم حالا برویم؟ گفت فقط یک شرط دارم: من جشن عروسی نمی خواهم. ما فقط می خواهیم برویم مشهد. گفتم هر طور دوست دارید.
رفتند مشهد و پانزده روزی مشهد بودند و بعد آمدند خانه خودشان.
چند روزی بیشتر نماند. تصمیم گرفت دوباره به منطقه اعزام شود.هر چه اصرار کردم که تازه ازدواج کرده و چند وقت صبر کند ،قبول نکرد و دوباره رفت.
راوی: پدر شهید کلهر.
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار 🔻
@ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽نمیتوانیم از سود تجارت با اسرائیل بگذریم!
🔹نیهات زیبکچی، معاون رئیس حزب حاکم ترکیه در نمایشگاهی که شرکتهایی که با رژیم اسرائیل تجارت میکنند نیز در آن شرکت داشتند، گفت: ما قتل عام اسرائیل در غزه را محکوم می کنیم. اما در مورد بخشهایی از تجارت است که به کسی ضرر نمیرساند، ماجرا متفاوت است.
🔹اسرائیل کشوری است که ما با آن قرارداد تجارت آزاد داریم، یعنی کشوری که 6 برابر وارداتمان از آن، به آن صادر میکنیم.
#غزه
#ترکیه
#حامی_صهیونیسم
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313
🇮🇷همگام با انقلاب🇮🇷
در بهمن ۵۷،انقلاب به اوج خود رسیده بود.نزدیک صبح با کلهر و دو نفر دیگر از بچه های محل؛ سوار نیسان شدیم تا به تهران برویم.راه ها رابا الوار و ستونهای ساختمان نیمه کاره بسته بودند.در پادگان نیروی هوایی درگیری شده بود و یدالله گفت خودمان را برسانیم و اسلحه برداریم. تا جایی با ماشین رفتیم بعد پیاده آمدیم رسیدیم به میدان انقلاب.بعد از پمپ بنزین یک ساختمان شهربانی بود مردم درگیر شده بودند و گفتند ساختمان پر از سلاح است. مردم دم در ایستاده بودند و می خواستند در را بشکنند و نمی توانستند. یدالله با شانه هایش شیشه های پنجره ساختمان را شکست و به داخل رفت و مردم هم به دنبالش.ساختمان به دست مردم افتاد و لی نه از سلاح خبری بود و نه مدارک.نیروها هم فرار کرده بودند.گفتند برویم پایگاه عشرت آباد. رفتیم مقابل پادگان،توپ وتانک گذاشته بودند و تعدادی هم پشت مسلسل بودند.مردم نمی توانستند بروند جلو.از،یک خیابان فرعی به طرف حشمتیه وزندان قصر رفتیم. یدالله همراه چند نفر با دیلم دیوار پادگان را سوراخ کرد. از سوراخ رد شد تا برود اسلحه پیدا کند. درگیری شروع شد و صدای مسلسلها بلند شده بود . آسایشگاه یک سقوط کرد. یک لودر آوردند و دیوار را خراب کردند. مردم به داخل هجوم بردند.وقتی رسیدیم درگیری بین آسایشگاه ۵ و ۶ بود.یدالله را دیدم با اسلحه همراه عده ای به طرف زندان قصر می رفت. برادرم اسلحه یک سرباز را گرفت و از ما جدا شد. ما هم اسلحه نداشتیم به طرف زندان اوین حرکت کردیم. روز ۲۲ بهمن آمدم به خانه و مادرم گفت یدالله در درگیری تیر به پایش خورده.
راوی:پسر عمه شهیدکلهر
#شهید_کلهر
@ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 چقدرمدیون شهیدان
🔹 و خانواده های معظم شهیدان هستیم
🇮🇷 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
در میان آتش (خاطره ای از سردار شهید حاج یدالله کلهر)
یک انبار مهمات در منطقه آتش گرفت؛مهمات ها داشت از بین میرفت و انفجار حاصله، مانع نزدیک شدن به انبار می شد.
در این موقعیت خطرناک ؛ حاج علی فضلی ، حاج یدالله و چند نفر دیگر، بدون ترس داخل انبار می رفتند و مهمات های سالم را خارج می کردند.
یکی از ارتشی ها به حاج یدالله گفت: شما دیوانه شدید؟ این چه کار خطرناکی است که می کنید
حاجی گفت : شما کاری با ما نداشته باشید؛ اگر خطری هست متوجه ماست نه شما
بچه ها خودشان را میان دود و آتش می انداختند و جعبه ها را خارج می کردند.
به حاج یدالله گفتم: چرا این کار را می کنی؟ارزشش را ندارد که جان خودت را به خطر بیندازی.
حاجی گفت: تو که نمی دانی این مهمات را به چه زحمتی تهیه کرده ام؛ گریه ام درآمده تا اینها را از عوامل بنی صدر بگیرم؛ آن وقت تو می گویی بگذارم به همین راحتی از بین برود؟
راوی: ابوذر خدابین
#شهید_کلهر
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
#شهدای_البرز
#سردار_کلهر
#یاد_شهدا
#شجاعت
🌸بارنشر مطالب شهدا حسنه است🌸
عضو کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار شوید 🔻
@ostovar313
✍🏻 کشاورزاده تنکابنی ستاره درخشان جنگ!
🌷(به مناسبت ۸ اردیبهشت ، سالروز شهادت شهید شیرودی)
حدود دو و سه ماهی از شروع جنگ گذشته بود،بالاخره بعد پیگیریها و آموزشهای سخت، با جمعی از بچههای شهر و روستاهای اطراف آن،از محلهها و جاهای مختلف جمع شده تا روانه جبهه شویم.
با گروهی از این جمع یک دوره سخت آموزشی را در آبان گذرانده بودیم.
اما هیچیک از ما تمایلی به عزیمت به جبهههای غرب را نداشت.بحث خرمشهر و شهرهای دیگر جنوب و اخبار نبردهای جبهه جنوب همه مارا هوایی جبهه جنوب کرده بود. حتی یک بار به همراه یکی از دوستانم، رغم آنکه وسایل را هم برداشته و ساک را بسته و برای اعزام تا سپاه هم رفته بودیم اما وقتی فهمیدیم، میخواهند به غرب اعزام مان کنند برگشتیم.
اما این بار با جمع بیشتری حدود ۱۲۰ از دوستانی بودند که در اوایل آبان ۵۹ با گروهی که در اردوگاه گهرباران زیر نظر شهید بزرگوار آقای درویشی آموزش نظامی را دیده بودیم و جمعی دیگر از افرادی که قبلا در دوره خدمت سربازی آموزشها را در یگانهای نظامی گذرانده بودند.
از طریق سپاه ساری بدون تعیین مقصد اعزام، رهسپار تهران شدیم تا برای عزیمت به جبهه آمده و سازماندهی شویم. در تهران مجدد یک دوره آموزش فشرده چند روزه را در پادگان امام حسین علیهالسلام که بیشتر مربیهاش از نیروهای گارد سابق بودند،گذراندیم . بعد از آنجا در ورزشگاه اسب دوانی در اتوبان افسریه که نیمه تعطیل بود، مستقر شدیم.
بچهها با همان روحیه سخاوتمندانه و گشاده دستی مازندرانیها پولهاشون را رو هم گذاشته ظروف و وسایل چای و پخت و پز و بساط غذا را برای اتراق چند روزه تدارک کردند.
اولین گروهی اعزامی به جبهه بودیم که وارد این مجموعه ورزشی شدیم، لذا فاقد هر نوع امکاناتی برای اقامت بود. بعدا به مرکز اصلی اعزام تبدیل شد و پادگان امام حسن مجتبی علیهالسلام نام گذاری شد. بسیج هنوز سازمان گسترده و استحکام نگرفته بود. سپاه محور همه اعزامها و امور نیروهای داوطلب مردمی برای جبههها بود.
پاسدار جوان آذربایجانی به نام انگوتی را به عنوان فرمانده ما تعیین کردند که خیلی منضبط و سختگیر بود، در اعزام دیگری به فیض شهادت نائل شد.
بعد توقف چند روزه و سازماندهی در دستهها و گروهانها، خبر اعزام به غرب را به ما دادند، یک روزی را مقاومت کردیم و به صورت قهر و ناراحتی هر یک در گوشهای خلوت کرده و بر این بداقبالی و سلب توفیق در اعزام به جبهههای جنوب سخت غصه دار بودیم و برخی هم سخت در تکاپو تا از این اعزام جلوگیری کنند، و تعدادی کمی هم از همراهی با بچهها منصرف شدند، اما نشد و مسئولان اعزام سپاه با نصایح و اصرار و ترسیم وضع بغرنج جبهههای غرب وادارمان کردند تا بپذیریم.
با تلخکامی و ناراحتی و غُر و لُنگهای زیاد سوار بر اتوبوسها و روانه کرمانشاه شدیم. استقبال مردم کرمانشاه در بدو ورود، شگفتزده مان کرده بود، باور کردنی نبود، خیلی با نان برنجی و شیرینی به استقبال آمده بودند و عدهای با خودروی شخصی جلوی ساختمان محل استقرار ما منتظر و آماده ایستاده تا اگر کسی نیاز داشت به جایی برود، ببرندش !
شب را در مرکز خانه جوانان کرمانشاه که در اختیار هلال احمر بود، در یک سالن بزرگ استراحت کردیم . صبح با دوست نازنین و خوبم جناب حاج سید محمد(میرمختار) میرشفیعی که سابقه دوستیام با او به روزها و حوادث انقلاب بر میگشت، به دیدن آیةالله اشرفی اصفهانی به مسجد آیةالله بروجردی رفتیم و نماز را به ایشان اقتدا کردیم و بعد نماز هم دقایقی در محضرشان و به تماشای چهره نورانیاش نشستیم. این قطعه از صفحات شیرین این سفر بود.
در تاریکی شب حرکتمان دادند و
روانه منطقه سر پل ذهاب و قصر شیرین شدیم. قبل طلوع آفتاب به پادگان ابوذر رسیدیم تا قبل رسیدن به آن ،از مقصد سفر چیزی به ما نگفته بودند.
شکوه و استواری آن و دیدن محیط و منطقهای که حکایت از ایستادگی قهرمانان شجاع در برابر دشمن داشت،باعث مباهات و در میان اخبار سقوط شهرها و پادگانها دلگرم کننده بود!
صدای غرش و شلیک گلولهها و توپخانه از فاصله دور به گوش میرسید ، که همه را به حس و حال محیط جنگ نزدیک میکرد!
پادگان دو قسمت شده بود، بخشی از آن در اختیار سپاه برای پشتیبانی از جبهه غرب قرار داشت و بخش بزرگی از آن در اختیار هوانیروز و ارتش بود.
پادگانی بزرگ در کنار کوههایی بلند که همانند گیسوانی آشفته خود را شلال کرده بودند روی آن !
در یکی از ساختمانهای آن مستقر شدیم.
از کرمانشاه که به سمت قصر شیرین حرکت کردیم اوضاع خاص شهرهای کرند و اسلامآباد غرب حکایت از جنگ و غیرعادی بودن شهرها داشت.
مهاجران زیادی از روستاها و شهرهای مختلف نوار مرزی به این دو شهر آمده و در اردوگاه یا چادرها و منازل آشنایان و اماکن عمومی اسکان یافته و جمیعت زیاد و وضیعت اسکان در اماکن عمومی و تردد وانتهای پر از اثاثیه، چهره شهر را دگرگون ساخته بود و خبر از کوچ و جابجایی جمیعت داشت.
با آنکه همه بچهها برای رسیدن به خط مقدم که آن روزها برای ما معنای مبهم و شورانگیز و تصویری از نبرد سخت را تداعی و تبادل میکرد، اما نام پادگان ابوذر و افسر بزرگی که روزهای نخست جنگ قهرمانی بزرگ برای همه ما جوانان آن روزها بود، آن قدر بزرگ و پرجاذبه بود که دیدنش را بر رفتن به خط مقدم که ماهها برای رسیدن به آن لحظه شماری میکردیم، ترجیح دهیم و از این حضور و توفیق، تلخی عزیمت به غرب کمی تحمل پذیر شود.
سوالات زیادی در ذهن داشتیم و دنبال کسی که از او بپرسیم و پاسخی دریافت کنیم. در هر فرصتی که پیش میآمد و با نیروهایی که در پادگان مستقر بودند رو به رو میشدیم، سوالات مان را طرح میکردیم.
از موقعیت دشمن و نیروهای خودی و
کی و چه جوری به خط میروند؟
از هوانیروز و سراغ گرفتن از افسر بزرگ و قهرمان آن روزهای نبرد، اکبر شیرودی.
اکثراً به دلیل مسائل امنیتی مبهم و گنگ پاسخ میدادند تا اینکه یکی از پاسداران از آشنایان از کار درآمد و با گرمی و خوشرویی تمام که از خصلتهای همیشگیاش بود، دعوتم را پذیرفت و به جمع دوستان اعزامی از ساری آمد و همه دورش حلقه زدیم.
پاسدار جوان و مؤدب و پاک، مرحوم سرهنگ فداکار و خوش اخلاق و بزرگوار حاج سید محمود حسینی!
آن روزها پاسداران درجه و عنوانی جز "برادر" نداشتند. برادر محمود شد، مشاور و راهنما و دوست بچهها.
او به همراه جمعی از پاسداران از مازندران قبل از ما، به این منطقه آمده بودند. از جمله جوان دوست داشتنی که به ایشان ارادت خاصی داشتم و در جوانی هم مرد پخته و بزرگ و بسیار متین بود و پسر ارشد همسایه بی آزار و خوب و صمیمی ما، جناب سردار حاج رضا اسماعیلی بود که آن ایام ورود ما در ارتفاعات سرپل ذهاب در خط مقدم حضور داشت و توفیق دیدارش را نداشتم. وی در همین اعزام در منطقه مجروح شد.
از برادر محمود حسینی از فاصله پادگان تا خط و موقعیت دشمن، از وضیعت جنگ، منطقه و نیروها پرسیدیم و پرسیدیم.
از قهرمان محبوب، جناب شیرودی، از شهید عزیز کشوری که چند روزی از شهادتش نگذشته بود.
از محل استقرار آقای شیرودی در پادگان؟ و چگونگی ملاقات و دیدنش؟ از شجاعتها و مقاومتش!
سوال از دیدن افسر شجاع و قهرمان آن روزهای نبرد و دفاع از کشور، همه تازه واردهای پادگان ابوذر بود که مانند کوهی در برابر متجاوزان بعثی ایستادند و اجازه ندادند پادگان بزرگ و استراتژیک و شهر سرپل ذهاب اشغال شود و در اصل استان بزرگ کرمانشاه را از اشغال دشمن نجات دادند و بر خلاف دستور رئیسجمهور وقت، او و دوستانش پادگان را تخلیه نکردند و تحویل دشمن ندادند.
سروان اکبر شیرودی!
بالاخره با راهنمایی برادر سید محمود، عصر پاییزی و سرد پادگان ابوذر، او را در بخش هوانیروز یافتیم.
چقدر شورانگیز و لحظههای زیبا و وصف نشدنی بود، باورمان نبود که در کنار او باشیم و از نزدیک او را ببینیم.
چهره مصمم، روحیه قوی، لبخند و با نشاط و
جوان رشید و صمیمی!
چهرهای که برای همیشه در ذهن ما نقش بست. گویا سالها با او آشنا و رفیقیم!
بزرگترهای جمع ما که دو مهندس جوان دوست داشتنی شهر ما جناب مهندس شتابان که یک چهره فوتبالی در ساری بود و در حوزه توسعه شبکه برق هم چهره شناخته شده بود و مهندس رحیمی که از نیروی خدوم جهاد و تکنسین و جوان دیگری به نام علیزاده، و شهید عزیز و محجوب جناب زارع که در همین اعزام در سرابگرم به شهادت رسید و احتمالا اولین شهید جنگ تحمیلی از ساری بود، میدان دار گفتوگو با او شدند و ما جوانترها بیشتر شنونده بودیم و دیدن چهره آن دلاور جبهه غرب مطلوبمان !
با توجه به شرایط منطقه و شروع فصل بارندگی شدی، یک هفتهای در پادگان برای سازماندهی مجدد، ماندیم و هر روز قرار ما عصرها بخش هوانیروز در محوطهای باز و محصور به سیم خاردار، دیدار با افسر بزرگ، شیرودی، همه را سراسیمه روانه محل موعود میکرد.
با چهره خندان و آغوش گشادهاش برای جمع ما که داوطلبان مردمی و از قشرهای مختلف بودیم، همانند یک استاد و برادر بزرگ و مهربان تا غروب آفتاب و ایستاده از وضعیت جنگ و اقدامهای افسران و سربازان شجاع در روزهای اول هجوم بعثیها و کمبودها و مشکلات و از رفقای شهیدش و جغرافیای منطقه، شیرین و با حوصله سخن میگفت !
از همه میگفت جز از خود!
به ویژه از دوست شهیدش شهید والامقام کشوری که خود قهرمان دیگر این نبرد سخت بود که در ۱۵ آذر، چند روز قبل از ورود ما به شهادت رسیده بود، از او با اندوه و حسرت و با عظمت یاد میکرد !
از مشکلات همه گفت جز از مشقات خودش!
از کمبودها و سختی و رنج مردم مهاجر قصر شیرین و سرپل ذهاب دردمندانه سخنمیگفت ولی هیچ از رنج و مشکلات خود کلامی نراند و نگفت!
روح بزرگی داشت و گرچه بر زمین ایستاده بود اما در افلاک سیر میکرد و از آن فراز دنیای ما برای او بسیار حقیر و کوچک مینمود!
هرگاه او را با القاب میخواندیم، میگفت: برادر! من اکبر شیرودی کشاورزاده تنکابنیام، سرباز وطن و امام!
کوهی از اخلاص بود و دریایی از ایمان در راه هدف !
چند بار پروازش از پادگان و فرود در میان مردم آواره و گله داران و ساکن در دامنههای کوههای بین پادگان و شهر خالی از سکنه، را دیده بودیم که میگفتند، کمکهایی را به همت خلبانان و خیرین تهیه و برای آنها میبرد از مواد غذایی و دارو و پتو و کفش!
بعدها که در ارتفاعات مستقر شدیم بارها این منظره را شاهد بودیم و احساس میکردیم همچنان در پادگان ابوذر پای صحبتش نشستهایم.
تحلیل روشن و عالمانهای از علت تهاجم داشت و در مقابل او و دوستان انقلابیاش فرمانده آن روز پادگان آقای ابوشریف قرار داشت.
ابوشریف از مبارزان انقلابی که وقتی نامش با محاسن بلند و تیپ خاصش برای ما تداعیگر چریکهای فلسطینی بود، آن ایام در جناح بنیصدر قرار گرفته بود و از حامیان وی بود که نقش بازدارندگی برای نیروهای انقلابی در مقابل متجاوزان بعثی را ایفا میکرد.
شیرودی با همه صلابتش، کلافه و خسته از بنیصدر و دوستان او و سیاستهای نادرست شان در جنگ بود و از برخی همفکرانش در نیروهای مسلح سخت دلگیر و شکوه داشت.
و از چهره نفاق به سردستگی سرهنگ به ظاهر انقلابی تودهای آن روز جبهه غرب، آقای عطایی هم نگران بود.
اگرچه اسمی از کسی- جز بنی صدر - نمیبرد، اما معلوم بود از کی و چی سخن میگوید!
روایت او از صبر و مقاومت افسران و سربازان مظلوم روزهای اول جنگ در مقابل متجاوزان بعثی و عدم تخلیه پادگان و حفظ شهر سر پل ذهاب و عدم اجازه اشغال شهرهای دیگری که اگر سرپل و پادگان ابوذر اشغال میشد، حتمی بود و حماسه نبرد هوانیروز با تانکهای مدرن دشمن که آن شهید عزیز با تمام وجود لمس و درک کرده بود، موجب شرمندگی و خجلت ما در بیرغبتی به حضور در جبهههای غرب شد و بعد آن جلسه کسی دیگر از
حضور در آنجا لب به شکوه و اعتراض نگشود و در برابر آن استوانه جهاد و مقاومت و صبر، خاضع و شاکر بودیم!
به درستی شهید بزرگوار چمران در حق او فرمود او ستاره درخشان جبهههای غرب بود.
رضوان خداوند بر روح بلند آن شهید بصیر و شجاع و دوست و همرزم شجاعش شهید کشوری عزیز!
(برگی از خاطرات دوران دفاع مقدس )
حمید احمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞واکنش اردوغان به کمک ترکیه در شناسائی موشک و پهباد های ایرانی شلیک شده به اسرائیل « به زبان ترکی استانبولی»
🔸در فضای رسانه ای ترکیه بحث است که پایگاه کورجیک آمریکا که برای کمک به امنیت فضای اسرائیل طراحی شده در حمله هوائی ایران به اسرائیل در شناسائی موشک ها نقش اساسی داشته است
▪️اردوغان در کنفرانس فلسطین در ترکیه اعلام کرد مرکز رادرا کورجیک برای امنیت ترکیه و دوستان طراحی شده است و این پایگاه با هیچ دولت و تشکیلاتی ارتباط اطلاعاتی و نظامی ندارد و این یک دروغ است و این دروغ را نگوئید نمیتوانید با این دروغ فرار کنید اگر اسنادی یا ورقی در این مورد دارید اعلام کنید و آن را اثبات کنید ..
گفتنی است طبق قرارداد آوریل ۱۹۹۶ بین ترکیه و رژیم صهیونسیتی این دو کشور به هم تعهد دادند که از حریم هوایی یکدیگر استفاده و به هم کمک کنند
#اردوغان
#نفاق
#ترکیه
#حمایت_از_صهیونیسم
#غزه_مظلوم
#قفقاز_آناتولی
برای دریافت مطالب شهدا و جبهه مقاومت به کانال موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار بپیوندید 🔻
@ostovar313
🔻دلیل حمایت رژیم صهیونسیتی از کریدور میانی
▪️کریدور میانی از چین شروع و از قزاقستان، دریای خزر، آذربایجان، گرجستان و ترکیه میگذرد و سپس به جنوب و مرکز اروپا میرسد.
🔹ایوب کارا، وزیر سابق ارتباطات رژیم اشغالگر قدس، در اینباره باور دارد:
▪️اگر کریدور میانی ساخته شود، ما نیز میتوانیم به آن متصل شویم، زیرا ایجاد ارتباط قویتر بین جمهوریهای ترک، رژیم صهیونسیتی و جهان عرب، به مقابله با حکومت ایران کمک میکند. میتوانیم از طریق ترکیه با کشتی به آن متصل و سپس از طریق قطار از رژیم صهیونسیتی به اردن و عربستان و از آنجا به امارات وصل شویم.
✅این امر به گسترش تجارت بین چین، جمهوریهای ترک، رژیم صهیونسیتی و کشورهای عربی کمک میکند. رژیم صهیونسیتی، عربستان و اردن میدانند که باید قطاری باشد که از اسرائیل به کشورهای حاشیه خلیج فارس میرود. آنها در مورد آن صحبت و به آن فکر میکنند.
توافق عربستان با رژیم صهیونسیتی میتواند با قطار جدیدی مانند زمان عثمانی با راه آهن آغاز شود. مردم حجاز میخواهند آن را دوباره تکرار کنند. این در برنامه توافق نامه ابراهیم است و در آینده هم اتفاق خواهد افتاد.
🇮🇷گروه جهادی فرهنگی شهید حاج رسول استوار 🔻
🇮🇷 @ostovar313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صیحه آسمانی رخ داد!؟
خداوند متعال قادر است که اسباب را به سرعت و یا به صورت غیر عادی فراهم کند، در این شکی نیست اما باید به این نکته نیز توجه داشت، آن صیحه ی آسمانی که برحق منتظر آن هستیم، جنگ غزه می تواند همان “صیحه ی آسمانی” باشد که عموم بشریت را مخاطب قرار داده و یک غربالگری عظیم در سطح جهان به وجود آورده!!
#ظهور
#غزه
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313