کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
بسم الله الرحمن الرحیم.
ما بازگشتیم.
خیلی مشرف بابت قدم نهادن در این جمع صمیمی!🤍🤎(برداشتن کلاه از سر خویش به نشانهٔ احترام)
حقیر فارغالتحصیل رشتهٔ ریاضی بوده و اکنون مشغولالتحصیل کارشناسی مهندسی انرژیست. تحصیلات اکادمیک تخصصی درخصوص ادبیات و علوم انسانی را فاقد بوده و هیچوقت هم ادعا ننموده نظرات، تحلیلها و ایدهها قطعا و بی برو و برگشت درست هستند. به عنوان شهروندی خُرد که تنها اشتیاق به یادگیری در او به مثابهٔ عطش سیری ناپذیری میباشد، اما به اندازهٔ اندکی هم دانش نداشته صحبت نموده و نه یک متخصص در زمینهی ادبیات و علوم انسانی.
خاطر نشان میشود ولو در ریاضی نیز که سه سال دبیرستان را به مشغولیت آن گذراندهاست و در حاشیهٔ آن چقدر در پی مطالب دیگر نیز رفتهاست، هیچ زمان مدعی بر تسلط کامل ننمودهاست.
تقاضا میشود، با در نظر گرفتن این مطلب که برداشت یک شهروند از این کتاب، از این نویسنده بدین شرح بودهاست به مطالب نگاه شود؛ و نه یک فرد با تحصیلات عالیه و آگاه به تمام زیر و خم آنرشته، نویسنده، کتاب، ژانر و... .
آنچه که به سمع و نظر جنابتان رسید، گوشهای از محتوایی است که کتابخانهی خیابان نوزدهمــ را تشکیل میدهد:)).
#ریوجی
#روشنترین_رنگ_لحظهها
عهدِ تو و توبهی من از عشق
میبینم و هر دو بیثبات است((:
#سعدی
#سبزینه_های_خیال
#بیش_از_این_باران_های_بیامان
هشتگ هایی که با آنها مواجه خواهید شد به شرح ذیل است:
#سبزینه_های_خیال : تک بیت یا دوبیتی و رباعیها
#خاکستر_کوچه_های_ذهن : غزل، قصیده، مثنوی
#قهوه_های_آرام : شعرهای نو، نیمایی و سپید
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را : بررسی و تحلیل کتابها
#به_اشارتی_بپیما : برشهایی از کتابها
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو : مطالب مذهبی و مرتبط با حضرت دوست
#تعلق : از عربیات چه خبر؟!
#بیش_از_این_باران_های_بیامان : نامهها و رقعهها و درددلی اگر
#عبور_از_روز : از لحظهها ثبت نمودهام
#روشنترین_رنگ_لحظهها : از این گفت و سخنهای حقیر
#ریوجی
#Tuneful :هرآنچه که خوشآهنگ آید
#Free_palestine
#University : هرآنچه مربوط به دانشگاه باشد
#Fact_time :رسیدن به زمان حق شنوی
#Small_hint :نکتههای کوچک اما بزرگ
#Jfyi :من باب افزایش اطلاعات تخصصی و علمی
#Eye_catching :فریفتن چشمها را گویند
#Tranquility : لحظهای از فراغ بال
#A_shot_of_kindness :لمس مهربانی
#Aesthetic :زیبایی شناسی و تصاویر مربوطه
#Institute : هنگامههای انگلیسی
#Song :نوشآواز
#Quote : دیالوگی محبوب اگر باشد
#Human_being_human : زیبایی های زندگی جمعی
#Ironic : فکاهه
هدایت شده از کتابخانه یک شوریده...!
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد…
هدایت شده از کتابخانه یک شوریده...!
دلشوره ما بود،
دل آرام جهان شد...
از صبح که برخاستهام، ابریام امروز...
#شفیعی_کدکنی
#سبزینه_های_خیال
𝒀𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒘𝒊𝒏𝒅, 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒘𝒂𝒕𝒆𝒓
𝑵𝒐𝒃𝒐𝒅𝒚'𝒔 𝒔𝒐𝒏, 𝒏𝒐𝒃𝒐𝒅𝒚'𝒔 𝒅𝒂𝒖𝒈𝒉𝒕𝒆𝒓
𝑾𝒂𝒕𝒄𝒉𝒊𝒏𝒈 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒆𝒎𝒕𝒓𝒂𝒊𝒍𝒔 𝒐𝒗𝒆𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒓𝒚 𝒄𝒍𝒖𝒃
𝑺𝒖𝒃𝒖𝒓𝒃𝒊𝒂, 𝒕𝒉𝒆 𝑩𝒓𝒆𝒏𝒕𝒘𝒐𝒐𝒅 𝑴𝒂𝒓𝒌𝒆𝒕
𝑾𝒉𝒂𝒕 𝒕𝒐 𝒅𝒐 𝒏𝒆𝒙𝒕? 𝑴𝒂𝒚𝒃𝒆 𝒘𝒆'𝒍𝒍 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒕
𝑾𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒑𝒊𝒄𝒌𝒆𝒕, 𝒄𝒉𝒆𝒎𝒕𝒓𝒂𝒊𝒍𝒔 𝒐𝒗𝒆𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒚 𝒄𝒍𝒖𝒃
𝑾𝒂𝒔𝒉𝒊𝒏𝒈 𝒎𝒚 𝒉𝒂𝒊𝒓,𝒅𝒐𝒊𝒏𝒈 𝒕𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒖𝒏𝒅𝒓𝒚
𝑳𝒂𝒕𝒆 𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 𝑻𝑽, 𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒖 𝒐𝒏 𝒎𝒆
𝑳𝒊𝒌𝒆 𝒘𝒉𝒆𝒏 𝒘𝒆 𝒘𝒆𝒓𝒆 𝒌𝒊𝒅𝒔 𝒖𝒏𝒅𝒆𝒓 𝒄𝒉𝒆𝒎𝒕𝒓𝒂𝒊𝒍𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒓𝒚 𝒄𝒍𝒖𝒃𝒔
𝑰𝒕'𝒔 𝒏𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒕𝒐𝒐 𝒍𝒂𝒕𝒆, 𝒃𝒂𝒃𝒚, 𝒔𝒐 𝒅𝒐𝒏'𝒕 𝒈𝒊𝒗𝒆 𝒖𝒑...(:
𝑼𝒏𝒅𝒆𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒉𝒆𝒎𝒕𝒓𝒂𝒊𝒍𝒔 𝒐𝒗𝒆𝒓 𝒕𝒉𝒆 𝒄𝒐𝒖𝒏𝒕𝒚 𝒄𝒍𝒖𝒃
#باتلاق_فِن
#کاریل_چرچیل
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
02:09 #Song
کی گفته تکست صدا نداره؟! صدای این تکست تو تمام سرمون میپیچه((:
و همچنان هواپیمایی نظامی با صدای بسیار بلند از فراز انها میگذرد;))
-
باتلاق فن واقعا کتاب پیچیده ای نبود ولی مترجم خیلی بد ترجمه کرده بود واضح بود... کتاب کشتن مرغ مینا رو هم ک از همین سری کتاب(ادبیات کلاسیک جهان) هستش دارم میخونم و ترجمه ها افتضاحه(ترجمه بانو فخرالدین میر رمضانی) و عجیبه واقعا چون معمولا نشر علمی-فرهنگی ترجمه هاش روون هستن🙄🙄 ب هر حال کتابهای قشنگین 🙂👍🏻
#باتلاق_فِن
#کاریل_چرچیل
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Wish that I had AMNESIA to forget that u LEFT (((:
#Tuneful
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
از صبح که برخاستهام، ابریام امروز... #شفیعی_کدکنی #سبزینه_های_خیال
چو چاه ریخته، آوار میشوم بر خویش
که شب رسیده و ویران تَرَند، بیماران!...
#حسین_منزوی
#سبزینه_های_خیال
(با تن نیازمند به ناز طبیبان، از صبح الطلوع راهی شدیم به مقصد کاشان، دو ربع ساعتیست به وطن خویش رجعت کردهایم)
1402/09/16
#University
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
#Song
3سال گذشته بود. به منزلِ هیچ، عزیمت نبرده بودیم. تنهایی، تن میطلبد.
-الو جونم؟!
سلام داریوش، خوبی؟!
-نوکرم! چه خبر؟!
شکر، زنگ زدم دعوتت کنم.
-کجا به سلامتی؟!
بساط قدیمیو راه انداختم، میای دیگه؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از روی تخت بلند شده به سمت میز توالت میروم. خودم را در آینه میبینم. صورتم رنگ پریده است. طوسی. تلخندم در میان گوشههای لبم گم میشود. وارد حمام می شوم. شیر آب را باز می کنم. خیرهی قطرات آب میمانم.
قرار بود به خانه عمه جانشان وصول کنیم. هنگام برگشت از حمام، متوجه نبود دمپاییهایم می شوم. با دستان ظریفش دمپاییهایم را جلوی درمیگذارد و با تمام صورت میخندد. با سوزش بدنم به خودم میآیم. از زیر دوش کنار میروم. آب، جوش است. بیرون آمده، به سمت آشپزخانه قدم میکشم؛ بی توجه به دمپایی های جفت شده جلوی درب حمام. عادت نوشیدن آب بعد از دوش، سالهاست که مرا رها نکرده. درب یخچال را باز می کنم. متن روی بطری را میخوانم، با بطری آب نخورید؛ حتی شما همسر عزیز. درب بطری را باز می کنم و تا لب هایم بالا میبرم که با دست هایش- لامصب بوی سیب می دهند- مانع کارم میشود. بطری که از صورتم کنار میرود، چهرهی اخم آلودش را میبینم. دلم از شوق، ضعف میرود برایش. واذا زلزلت الارض زلزلها. آب را داخل لیوان میریزد و به دستم می دهد. خندهام را نمی توانم کنترل کنم. سخاوتمندانه، خنده هایمان را به در و دیوار خانه اهدا میکنیم. صدای بوق یخچال همچو پوزخندی بر منِ غرق شده است. درب را محکم به هم میزنم. پوزخند یخچال معوج میشود. مچاله شده، از بین میرود.
مغول ها حمله کردهاند. سال 654 هجری. با اسب و آتش. خاطرات سوخته از چشمانم فرو میچکند. تصویر صورتش را آب میبرد. باز هم غرق میشوم در دریایِ خاطراتِ آتشزده. می خواهم چشمانم را ببندم تا تصویر صورتش واضح تر شود. ساعت 6، نفسهای آخرش را می زند.
برخورد پاهای خیسم با خنکای سرامیکهای هال، از آتش سوزی درونی نجاتم میدهد.
همان هودی مشکی سیر با نوشته ی What A Black Day که وقتی برای گعده به خانه مادرم رفته بودیم و در راه برگشت ازم خواسته بود برای خودم بخرم را - چرا که چند روز پیش تر برق چشمانش را ربوده بوده!!- به تن میکشم. ادکلنش را برمیدارم و به ته مانده های جان این بدن، اجازهی لمس عطر صاحبشان را میدهم.
با وجود نابودی ماشین بعد از آن افتراق انداز، ماشین را عوض نکردم. او دوستش میداشت.
سکوت ماشین مرا به چشیدن شراب ناب چشمهایش دعوت میکند. بریز هرچه شراب است را به کوره جامم... دست میبرم سمت ضبط و شروع نشده است به خدا آهنگ مورد علاقهاش، ماشین پر از عطر سیب تنش می شود و والله که من در میان گذشته، حال را آینده می کنم. چشم که به ساعت مچی اهدایی جهازش میبرم، حلقه جا ماندهی او در دستم، مرا در هم می پیچاند. مغول ها... بوی رفتن مشمئز کننده است.
به خانه سهراب نرسیده، پارک می کنم. عقل کجا پی برد شیوه ی سودای عشق...
-داداش شرمنده
....
- آره
...
-خوش بگذره...
عقل تو چون قطره ای است مانده ز دریا جدا، چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق...
بوی سیب را می خواهم از خاکت استشمام کنم. بهشت زهرا نت آخر است.
#ریوجی
#روشنترین_رنگ_لحظهها
عنوان کتاب برگرفته از بخشی از رمان است ک در اون آتیکوس ب عنوان کادوی کریسمس، تفنگی بادی برای فرزندانش میخرد؛ اما با وجود اینک بهترین تیرانداز شهر است، از اینکه ب انها تیراندازی بیاموزد، امتناع میکند. همچنین ب پسرش میگوید: «ترجیح میدم ک تو بری تو حیاط عقب ب قوطیهای خالی تیراندازی کنی، اما میدونم دنبال پرندهها خواهی رفت. در هر حال اگه بتونی ب طرقه تیراندازی کنی اشکالی نداره، ولی یادت باشه ک کشتن مرغ مینا گناه داره.» ک در واقع مرغ مینا استعاره از معصومیت و قربانیشدن اونهایی هستش ک در جامعه تبعیضآمیز و مظلومستیز آسیب میبینند؛ جامعهای ک ب طرق مختلف اعم از مدرسه، کلیسا، محیط کار و حتی زندگی میتواند عدهای را در اقلیت قرار داده و علاوه بر استثمار و بهرهکشی، قوانین نانوشتهای برای محکوم بودن همیشگی انها داشته باشد.
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
عنوان کتاب برگرفته از بخشی از رمان است ک در اون آتیکوس ب عنوان کادوی کریسمس، تفنگی بادی برای فرزندا
1) اطلاعات بی اهمیت وجود ندارن؛ شاید دیتاهایی ک داده شدن پوینت لس ب نظر برسن، اما بعد از گذشت زمان متوجه اهمیتشون میشین.
2) روند منطقی ماجرا ما رو پای داستان مینشونه؛ با وجود اینک این کتاب بخش اعظمش داره رو مطالب حقوق و وکلات میچرخه ب طبع بخاطر شلغ پدر اسکاوت." من و جیم ب سبک دیوانی حرف زدن پدرمون عادت کرده بودیم و اجازه داشتیم هروقت مطلبی برایمان غیرقابل فهم بود، حرفش را قطع کنیم و از او توضیح بخواهیم".
3) اعتراض ب سیستم اموزشی. لی در بک گراند داستان ب سیستم اموزشی جدید اعتراض میکنه ب واسطه ی اسکاوت و این نشون میده اون
(euphoric country: کشور فاضله)
ک توقعشو داریم چنانم بی عیب و نقص نیست.
4) اعتراض ب سیاست ها/باور های ی غلط فرقه های گوناگون مسیحیت سونامی میره. تقریبا تو خیلی از فصول از فرقه های مسیحی نام میبرع و عقاید اشتباهشون رو مورد توجه قرار میده.
5) طنز نامحسوس اما دلچسب. رگه های طنز بخاطر روایت بچگانه، باعث میشه از یکنواخت بودن خارج بشه داستان.
6) قهرمان اتیکوس(پدر ایده ال، از دور ب ماجراها نطارت داره و حمایت میکنه، طنز خاص خودش رو داره، راه و روش رو یاد میده: "همچنان ک اتیکوس یکبار یادم داده بود، کوشش کردم خودم را جای جیم قرار دهم و از منظر او ب موضوع نگاه کنم" یا در دادگاه چون با جیم ب مشکل بر میخوره یاد موقعیتی میوفته ک اتیکوس بهش گفته بود، ازش بخواه متقاعدت کنه. با وجود سن بالا و مشغولیت ها نمیزاره حضور مادر حس نشه و رابطه ی بسیار نزدیک و محبت امیزی رو نسبت ب بچه هاش داره و مداوما تاکیید میکنه این بچه ها فقط منو دارن و من نباید با اتیکوس بیرون تفاوت داشته باشم)
7) کنایه ب هیتلر و اهتمام داشتن روی دموکراسی ←(حقوق مساوی برای همه تبعیض برای هیچکس) بیانگر ایجاد فلسفه های ضد نژادپرستی و ملی گرایی همچنین روب رو شدن مداوم با خیر و شر.
8) رابطه ی قوی اسکاوت و جیم درعین شوخی ها و س ب سر گذاشتن های خواهر برادرانه ب دل مخاطب میشینه.
9) مردم میکمب در عین اینکه خبرچینی همدیگه رو میکنن و چشم دیدن همدیگه رو ندارن ولی تو موقع اضطرار کنار هم جمع میشن و با جون و مایه برای نجات سایر رزیدنت ها تلاش میکنن؛ بازهم ایجاد تصویر خیر و شر در کنار هم✓
10) در این رمان ما داستان نژاد پرستی رو هیچوقت از زبان خوده فردی ک موردش قرار گرفته نمیبینیم اما دید واضح و شفافی ب ما نشون داده میشه و این قضاوت بر عهده ی ماست ک متوجه بشیم افکار و عقاید مطرح شذه توسط سفید پوستا علیه رنگین پوستا ک اینجا کاکا سیاه خطاب میشن(ب منزله ی مسخره کردنشون هست واضحا) تا چ حد درست و قابل دفاعه.
در متن کتاب میخوانیم ک" اسکاوت تابستون بدی در پیش داریم، تو باید بتونی خودت را خوب نگه داری... میدونم ب شما ظلم میشه اما بعضی وقت ها ادم چاره ای نداره دست ها ک رو شد، طرز برخورد ما با حوادث.... میخواستم بگم وقتی تو و جیم بزرگ شدین احتمالا از این حادثه با همدردی یاد میکنین و شاید ب این نتیجه برسین ک من در انجام وظیفهام نسبت ب شما قصور نکردم. دعوای تام رابینسون وجدان ادم رو از ریشه تکون میده!! اسکاوت، اگ من درصدد کمک ب این مرد برنمی امدم دیگ ن میتونستم ب کلیسا برم و ن خدا را عبادت کنم" و در جواب اتیکوس، اسکاوت میگه "مثل اینک تو اشتباه میکنی...
-چطور؟!
اغلب مردم غیر از این اعتقاد دارند...
هرکس حق داره هر طور میخواد فکر کنه و توقع داشته باشه ک دیگران هم ب عقایدش احترام بگذارند، اما من قبل از ابن که با دیگران زندگی کنم باید بتونم با خودم زندگی کنم. وجدان ادم تنها چیزی ک نمیتونه تابع نظر اکثریت باشه". یا در جایی دیگر میخوانیم:" اگ اجباری نیست پس چرا از این سیاه ها دفاع میکنی؟!
-ب چند دلیل. قبل از همه اگر دفاع نمیکردم، دیگه نمیتونستم سرم رو تو ابن شهر بالا نگه دارم نمیتونستم شایستگی نمایندکی می کمب رو داشته باشم و حتی نمیتونستم ب تو و جیم امر و نهی کنم". گناه این تفاوت نژادی در بطن جامعه، تا حدی بر گردن خوده سیاه پوستان گذاشته شده و تا حده زیادی بر گردن سنتها و اعتقادات پیشینیان و اشاراتی هم به تناقضات رفتار و اعتقاد افراد در سطح جامعه میشود و این تنقضات رو ب وضوح میتونیم ببینیم.
11) هارپر لی ک داستان را با دستهای «نابرابر» جیم و دوری اجباری فینچ بزرگ از وطنش آغاز میکند- گویا سعی داره از همون ابتدا نابرابریهایی را تصویر کند ک در ادامه مسبب بیعدالتیهایی است ک بر شخصیتهای داستان روا داشته میشود، مضمون همراه بودن خوبی و بدی در طول داستان ب ما یادآوری میکنه. شخصیتها با اتفاقات مختلفی مواجه میشوند ک روی دید آنان نسبت ب خوبی و بدی تاثیر میگذارد. حضور همزمان خوبی و بدی را هر روز و همه جا در جامعه و ارتباطات روزمرمون میتوانیم ببینیم.
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
عنوان کتاب برگرفته از بخشی از رمان است ک در اون آتیکوس ب عنوان کادوی کریسمس، تفنگی بادی برای فرزندا
12) راوی داستان، اسکوات نه ساله، از سیر دادرسی پرونده، گفتوگوهایی ک پیرامون آن انجام میشه، پرسش و پاسخهایی میان خودش و پدرش مطرح میشه، تحلیلهای برادرش از قوانین نژادپرستانه، نگاه تبعیضآمیز و جهتدار همشهریهای سفیدپوستش، مشقتها و ظلمهایی ک ب سیاهپوستها روا داشته میشه، جلسه دادگاه و رأی و قضاوت هیات منصفه و چگونگی چینش و انتخاب آنها، با صداقت و زبانی معصوم و بدون جهتگیری، پیشداوری و تعصب، بازگو میشود. در طول داستان بارها تکرار میکند: «من میفهمم»، حتی از مسائلی ک چیزی از ان نمیفهمد و تنها در گفتوگوی بزرگترها میشنود، نمیگذرد و مخاطب را از انها باخبر میکند؛ بنابراین مخاطب باور دارد ک حتی بیش از راوی، از مسائل مطلعه.
13)هیچ خبری از خانواده ی مادری اسکوات نیست ولی ی حداقلی از رابطه خانوادگی با طایفه ی پدری رو در پیش داره ک اظهار نظر جالبی هم در خصوصش داره.
14) نهایتا اسکاوت ب این نتیجه میرسد ک حتی در رذلترین اعمال هم گاهی فضیلتی وجود دارد. اسکاوت در پایان رمان به این باور میرسه ک بو رادلی(شخصیتی ک در ابتدا بچه ها با ترس از او یاد میکنند اما در اخر ناجی انها خواهد شد)، ب هر حال انسان است گرچه همیشه ب عنوان هیولایی ب او نگاه شده، با این همه خوبیهایی هم در وجودش میشه پیدا کرد. یعنی میخواد این تعادل رو نشون بده ک سفید یا سیاه مطلق وجود نداره.
پ. ن: برای منی ک اولین بار بود با کتابی با محوریت حقوق و وکالت رو ب رو میشدم، احتمالا بخاطر لحن ساده و صاف و ملموس اسکاوت در قبال این چنین موضوعات منو جذب کرد، ب حدی ک قسمت موردعلاقهام، دادگاه علنی تام رابینسون بود. این قطعا بیانگر هنر دست نویسندهست ک مینوایل روایت از زبان یک دختر بچه است(سادگی و ظرافت و لطافت موج میزنه)، ی چنین موضوعات بزرگی بیان میشه و حقیقتا کار رو خوب از اب دراورده.(امیدوارم اصطلاح رو درست استفاده کرده باشم 😭😂🤌🏻)
#کشتن_مرغ_مینا
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را
به دوستم برگشتم گفتم این پرچمها رو خیلی قشنگ چیدهاند، این تکرار و پرسپکتیو خیلی قشنگ و معنا دار هستش؛ منو یاد شعر قیصر میاندازه:
ای کاش می شد
یک بار
تنها همین
یک بار
تکرار می شدی
تکرار
#قیصر_امین_پور
#قهوه_های_آرام