eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
536 دنبال‌کننده
304 عکس
39 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌درباره‌ی «مهر» هنگامی که مهر شما را فرا می‌خواند، از پی‌اش بروید، اگرچه راهش دشوار و ناهموار است. و چون بال‌هایش شما را در بر می‌گیرند وا بدهید، اگرچه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند... زیرا که مهر در همان دمی که تاج بر سر شما می‌گذارد، شما را مصلوب می‌کند. همچنان که می‌پروراند، هرس می‌کند. ‌.
📌دربارهٔ «کار» ... همچنین به شما گفته اند که زندگی تاریکی است و شما از فرط خستگی آنچه را خستگان می‌گویند تکرار می‌کنید. و من به شما می‌گویم که زندگی به راستی تاریکی است. مگر آنکه شوقی باشد، و شوق همیشه کور است، مگر آنکه دانشی باشد؛ و دانش همیشه بیهوده است مگر آنکه کاری باشد و کار همیشه تَهی است مگر آنکه مهری باشد و هرگاه که با مهر کار کنید، خود را به خویشتن خویش می‌بندید و به یکدیگر و به خدای خود... .
📌و اما کارکردن با مهر یعنی چه؟ یعنی بافتن پارچه‌ای که تار و پودش را از دل خود بیرون کشیده‌باشی، چنان که گویی دلدارت آن پارچه را خواهد پوشید. یعنی ساختن خانه از روی محبت، چنان که گویی دلدارت در آن خانه خواهد زیست. یعنی کشتن دانه از روی لطف و برداشتن حاصل از روی شادی چنان که گویی دلدارت میوه‌اش را خواهد خورد. یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هرآنچه می‌سازی. ... .
📌در ستایش فراموشی دربارهٔ داستان «پایان‌نامه»|نوشتهٔ حسین رسول‌زاده در دورهٔ آنلاین «دونفره»، وقت صحبت دربارهٔ داستان «پایان‌نامه»، بعضی از دوستان روانشناس یا آشنا با دانش روانشناسی این نکته را یادآور شدند که فراموشی یا همان آلزایمر، در دنیای واقعی چنین اثراتی ندارد و ادعای داستان خلاف یافته‌های علمی است. در این داستان «دونفره»، نوعی از فراموشی خلق‌شده‌است که نویسنده برای بیان منظور خود از آن استفاده می‌کند. درست است که این گونه از فراموشی در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شود یا به عبارت بهتر هیچ روانپزشکی در دنیای واقعی نظیر آن را ندیده است، اما به عقیدهٔ من این نقطه‌قوت داستان است. همان نقطه‌ای که موضوع «فراموشی» را از آنچه در سایر آثار به شکل کلیشه‌ای و نخ‌نما دیده‌ایم، متمایز می‌کند. نویسنده درباره‌ی مشکل «آلزایمر» سخن نمی‌گوید. او نوعی از فراموشی را به دلخواه خود آفریده که معتقد است اگر وجود می‌داشت، می‌توانست دنیا را زیباتر کند و آدم‌ها را از ریسمان‌های نامرئی که ناخواسته بر دست و پای ذهن دارند، برهاند. در این داستان قوی، حسین رسول‌زاده دربارهٔ مفاهیمی چون عشق، ازدواج، تنهایی و... از نگرگاه خویش سخن می‌گوید و خواننده را نرم و آرام با خود همراه می‌کند. (در پست بعدی، بخش‌هایی از کتاب را می‌خوانیم.) فاطمه ایمانی ۱۶ خرداد ۰۳ @paknewis
📌تکه‌هایی از داستان «پایان‌نامه» @paknewis .
📌...بی‌واژه سفره‌ای کرمی‌رنگ با چند سوراخ ریز، بشقاب‌های ملامین، طالبی قاچ‌شده، یک کاسه متوسط سالادشیرازی، خورش قیمه، برنج ایرانی با ته‌دیگ نان. مامانجون که پایش را کنار سفره دراز کرده، آقاجون که شال سبزش را یک دور به سر پیچیده و ادامه‌اش را روی شانه انداخته، و آفتاب ۲ بعد از ظهر که نشسته پشت پرده‌های سفید قدیمی و به صدای کولرآبی و اخبار رادیو گوش می‌دهد. این توصیف یک صحنه از کودکی‌ام نیست، یک حس است. یک حس واقعی و زنده که هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم حتا ذره‌ای از آن را بیان کنم. تا چند وقت پیش فکر می‌کردم فقط بوی سالادشیرازی در یک ظهر تابستان است که مرا پرت می‌کند به خانه‌ی آقاجون در مشهد و یک لحظه می‌نشاندم سر همان سفره. فکر می‌کردم این هم یکی از همان بوهاست که می‌توانند یادآور خاطره‌ای دوست‌داشتنی باشند در دوردست. چند روز پیش که سفرهٔ ناهار را در اتاقی آفتابگیر پهن کردیم، ناگهان دوباره به سراغم آمد. آن وقت بود که یقین‌کردم این یک حس است نه یک خاطره یا یک صحنه. حسی مخصوص به من که نمی‌توان اسمی یک کلمه‌ای برایش گذاشت. نه، حتا اسمی دوکلمه‌ای یا سه کلمه‌ای هم جوابگو نیست. این یک حس است که مخصوص به من خواهدماند. چون هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم بگویمش اما بدجوری در من قوی و زنده است. مثل چادرشبی که هوس می‌کنم محکم دور خود بپیچم، یا مثل گرگرفتگی که گاه و بی‌گاه سراغ خانم‌های پا به سن گذاشته می‌آید و وجودشان را فرامی‌گیرد، مثل... مثل خیلی چیزها هست ولی هیچ کدام از آن ها نیست. فقط می‌دانم قوی است و مجبورم می‌کند درباره‌اش بنویسم با اینکه می‌بیند نمی‌توانم. چرا نمی‌توانم بنویسمش؟ چرا اینقدر اصرار دارد بنویسمش؟ نمی‌دانم. شاید چون قسمتی از روح من در آن دوران مانده است یا حتا همهٔ روحم. من آدمی هستم که آن روزها زندگی می‌کرد و حواسش به زندگی نبود. آدمی که حالا زندگی نمی‌کند ولی حواسش بیشتر به زندگی جمع است. راستی مامانجون من هیچ وقت سالادشیرازی را زیاد ریز نمی‌کرد، نه دست داشت نه حوصله، اما خیلی خوشمزه می‌شد. فاطمه ایمانی پنج‌شنبه ۱۸ خرداد ۰۳ @paknewis_ir
📌با عمر کم و کتاب‌های زیاد چه کنیم؟ یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های آدم‌های کتاب‌خوان، فهرست بلندبالا و ناتمام کتاب‌هایی است که فکر و ذکرشان را درگیر کرده و گاه آن‌ها را دچار بی‌انگیزگی در مطالعه (ریدینگ‌اسلامپ) می‌کند. اما چاره چیست؟ به‌ قول فرهاد مهراد خواندنی‌ها کم نیست اما عمر کوته بی‌اعتبار هم* محدودتر از آن است که به خواندن تعداد زیاد کتاب‌ها کفاف دهد. پس چاره چیست؟ به‌نظرم تنها راه، دسته‌بندی کتاب‌ها و تعریف معیارهایی برای خواندن آن‌هاست. مثلاً ۱. کتاب‌های تخصصی (در زمینهٔ شغلی و تحصیلی) ۲. کتاب‌هایی برای توسعهٔ فردی در زندگی با اثر بلندمدت در طول زمان ۳. کتاب‌هایی صرفاً برای تورق و برنامه‌ریزی برای مطالعه ۴. کتاب‌های حال‌خوب‌کُن و مُسکّن روح حالا که این دسته‌بندی‌ها مشخص شد، موقع قرار دادن کتاب‌ها در هرکدام از این گروه‌هاست. این‌جاست که مرحلهٔ دردناک اما ضروری حذف و هرس فرا می‌رسد و باید واقع‌بینانه و شفاف برای هر کتاب تصمیم گرفت. نکتهٔ مهم آن است که کیفیت مواجهه با کتاب‌های هر دسته متفاوت است و لازم نیست تمامی کتاب‌ها، موبه‌مو خوانده شوند و گاه می‌توان تنها به فصول گزیده‌ای از یک کتاب، به‌خصوص کتاب‌های مربوط به دستهٔ اول مراجعه کرد. نکتهٔ دیگر آنکه موقعیت هر کتابی در این دسته‌بندی‌ها، بسته به ضرورت و اولویت می‌تواند تغییر کند و متناسب با نیاز یا حس‌وحال افراد، بهینه و به‌روز شود. راه‌حل شما برای تعیین تکلیف با کتاب‌هایتان چیست؟ برایم بنویسید.👇😊 راضیه بهرامی | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ *مصرعی از غزل معروف شهریار: وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا @razminabook (کانال تلگرام)
دیرتر بهتر است | درباره‌ی کتاب «دیر شکوفاشدگان» نوشته‌ی ریچ کارلگارد با خواندن این کتاب، ترجیح خواهید داد که در زمرهٔ «دیرشکوفاشدگان» درآیید. 😌 @paknewis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا