📌تصور و تبریک بانکانه
باز اول مهر شد. طفلکا فکر میکنن امروز تولدمه. غافل از این که امروز تولدم نیست. ولی مگه فرقی میکنه؟ امروزه روز خیلی مهم شده که چه روز و ساعتی اومدی به این دنیا. ولی زمان ما زیاد مهم نبود. «اومدی دیگه. میگی چیکار کنم؟ حلوا حلوات کنم بذارم رو سرم؟ چه توقعا. همینجوری وانیسا برّ و بر نیگا کن. کلی کار داریم آستیناتو بزن بالا یه گوشهی کارو بگیر.»
یه همچین جوی بوده اون وقتا. انقد که مامانا میزاییدن و باباها میدویدن که شکم چند سر عائله رو سیر کنن. البته نمیخوام بگم کف هرم مازلو نشسته بودن نون خالی سق میزدن، نه اصلن. یه نون میخوردن صد شکر خدا میکردن و در کنارشم به کارای فرهنگی یا هنری یا تجاری یا علمی یا انواع دیگهای از کار که آدمیزاد لازم داره و عقلش قد میده رسیدگی میکردن. ولی خب از هرم مگه چقد میشه بالا رفت؟ یا چقدر با سرعت میشه بالا رفت؟ آروم آروم میرفتن دیگه. آروم آروم داریم میریم.
برای همین تعلق خاطر به علم و فرهنگم بوده که ابوی گرامی (یا همون ددی جون خودمون) ۱۸ روز بعد از تولد بنده که از جبهههای نبرد حق علیه باطل به آغوش خانواده برگشتن، تشریف بردن ثبت احوال و شناسنامهی بنده روبه تاریخ ۵ ماه زودتر اخذ فرمودن که یه وقت اولین نور دیدهشون نیمهدومی حساب نشه و یک سال از مدرسه عقب نیفته. (تو پرانتز بگم جدیدن این سوال برام مطرح شده که چرا اول مهر؟ مگه نباید حداکثر ۳۱ شهریور اخذ میفرمودن؟)
مادر گرامی هم شاکی میشه که چرا سن دخترمو این همه بالا بردی و بعد چل سال هنوزم که هنوزه معتقده بنده نباید بگم متولد ۶۲ هستم. باید بگم ۶۳ چون اسفندماه به دنیا اومدم و جزء شصت و سهای ها حساب میشم. و بنده هر بار میگم مگه فرقی هم میکنه مادر جان؟ دههشصتی دههشصتیه دیگه. قسمتش از دنیا این بوده.
جالب اینجاست که مامان خانوم یادشه همسرش چند روز پس از تولد غنچهی باغ زندگی از جنگ برگشته، ولی یادش نیست غنچههه چه روزی از اسفند متولد شده. اون وقتا اینجوری بوده دیگه. (جهت دلداری)
ولی الان همهچی فرق کرده. مهمه که تو این شلوغی کی به دنیا اومدی و هرسال هم باید به همگان یادآوری بشه که چند ساله داری نفس میکشی و آب و برق مصرف میکنی. حالا اینکه چیزی هم تولید میکنی یا نه؟ اون دیگه زیاد مهم نیست. یه هرمی هست دور هم میریم بالا، نرفتیمم نرفتیم. والا.
بانک ملت از همه زودتر تبریک گفت و داستان سجلّمو یادم انداخت. بقیه هم یکی یکی پیام میدن. خلاصه که به تصور بانکا روز تولد سجلی و سر رسید اقساطم مبارک.
فاطمه ایمانی
@paknewis
📌آبهای شعر جهان به یک جو نمیروند
«گهوارهای برای شاعران» اولین کتاب شعر ترجمهای بود که خواندم و چقدر به وجد آمدم؛ شعرهایی از شاعران جهان، جهانهای تازهای از شعر، پر از تصویر، ور از احساس و ایده.
از آن به بعد دیدن تفاوتهای هنری برایم جذابتر شد.
وقتی با کتاب «آبهای شعر جهان آلوده نیستند» رو به رو شدم، همان تجربه برایم تکرار شد «لذت بردن از تفاوتها»:
شاعری از کلمبیا، شاعری از آمریکا، شاعری از پرو، شاعر برزیلی، شاعری هندی، شاعری کرد و... .
چند وقتی است به مقایسۀ آثار ادبی بسیار علاقمندتر شدهام؛ مقایسههایی که در درک مفهوم کلام موثرند مانند مقایسهٔ ترجمهها.
پس در همان نگاه اول تفاوت شاعران توجهم را جلب کرد:
شاعرانی که به دورن خویش بیش از وقایع بیرونی نگریستهاند، شاعرانی که فقط نابسامانیهای جامعه را منعکس کردهاند، شاعرانی که به نظام سیاسی معترضند، شاعرانی که با طبیعت میزیند و از آن میگویند و زبان شعر هر کدام با دیگری متفاوت است.
صدای اعتراض بعضی شاعران از جنگل میآید و صدای بعضی دیگر از اتاق کار، بندرگاه یا از کنار دیگر مظاهر تمدن.
ناگزیر صدای هر شاعر یا هنرمند از دل تجربههای زیستهاش بر میخیزد تا به دل مخاطبانش در هر جای جهان که هستند بنشیند.
اکنون به تکهشعرهای زیر توجه کنید و حدس بزنید شاعر هر کدام از آنها ممکن است اهل کدامیک از کشورهای بالا باشد:
۱. در ناگزیری
زشت ترین سیمای خویش را
روزی در آئینه دیدم
که برای نخستین بار
در رویارویی با تحقیر
ناگزیر شده بودم
صخرهی خشم خود را
به جای فرود آوردن
بر سر آنکه سزاوارش بود
در چاهسار نهاد خویش فرو افکنم
...
۲. دوشینه
به بختیاری یک برگ کاغذ سپید
رشک بردم
گفتم وای بر تو شاعر
بنگر
این برگ کاغذ سپید
چه خوشبخت است
نه خاطرهای در ذهن دارد
و نه رازی در نهاد
قلم برداشتم و بر آن نبشتم:
مرگ بر فرمانروا
ولی پس از چند لحظه
هراسان کاغذ را پاره کردم
همزمان با صدای پاره شدن کاغذ
آوایی به گوشم رسید:
آیا از آدمیان نیز
چونان ابزاری بهره گرفتهای؟
۳. شب
کفشهای بیصدای خویش را به پای کردهاست
تا ز نقب تیرهی افق به سوی مرزهای دور و دورتر کند فرار
کار دیگری جز این نشایدش
کودکی
خفته در پیادهرو
کفشهای پر صدای خویش را که مادرش
صبح روز پیش یافته
از زبالهدان
زیر سر نهاده تا نباد
کودکی دگر ربایدش
۴. شاعران سرودههای خویش را
بر کاغذ مینویسند
ای کدامین جنگل
در کدامین سرزمین دور یا نزدیک
آیا شعرهای آنان این ارزش را دارد
که به خاطر آنها
چند سبز سربلند تو از پا درافتند؟
۵. گردونهای که نیست
شتابان در پویه است
به سوی شهری که نیست
و من در اندیشهام
که نامها و تاریخها را چگونه باید خواند
در شناسنامهای که نیست
تندیسها تعظیمهای هندسی میکنند
در برابر خورشیدی که نیست
و هندسه نیز چونان مادر خویش فلسفه
لکنت دارد
...
پ.ن:
این نوشته حاوی برداشتی ذوقی است که پیشفرضهای من دربارهی فرهنگ کشورهای مختلف بر آن تاثیر گذاشته است. شاید در آینده پختهتر و مفصلتر شود یا به کلی از ذهنم محو گردد.
فاطمهایمانی
#یادداشت
@paknewis
📌نظم و آشفتگی
امروز جهان منظمتر بود. کارها خوب پیش رفت. من هم برای دیگران خیرخواهتر و با حوصلهتر شده بودم چون از ردیف بودن اوضاع خوشخوشانم بود. درست است که خیلی از کارهایم نتیجه نداد ولی خوب پیش رفت.
بعضی روزها عکس این است. هیچ چیز خوب پیش نمیرود. نمیدانم جهان چه مرگش است چرا اینجوری میکند، چرا هیچ پیچ و مهرهای درست چفت نمیشوند؟
کارها الکی پیچ میخورد، گره میخورد، دیر میشود، طول میکشد.
اصلن نظم و حکمتی در این جهان برقرار هست؟
از کجا که شانس و تصادف عنان جهان را به دست نگرفته باشند؟
اگر نگرفتهاند پس چرا این همه اتفاق بد فقط برای من میافتد؟ آن هم در یک روز.
بستگی دارد حالم چگونه باشد.
گاهی از خودم میپرسم این تغییر عقیدهی صد و هشتاد درجهای چه علتی دارد؟ چرا برداشتم از نظم و بینظمی جهان به حال درونی خودم بستگی دارد؟
خودمرکز جهان پنداری دارم؟ کوتهبین و عجولم؟ فکر و احساسم با هم قاطی شدهاند؟
نمیدانم. هزار جور میشود تفسیر کرد این احوال پرتکرار را.
اما ته ذهنم همیشه خیالم تخت است که نظم جهان محکم و پابرجاست و آشفتگی ذهن و روح من هم هرگز آن را دستخوش تشویش نخواهد کرد.
نظم محکمترین برهان جهان است.
فاطمه ایمانی
@paknewis
📌جوگیری شب هول
باید این یکی را با عجله میخواندم. باید تمامش میکردم تا با خیال راحت بروم سراغ شبیک شبدو که بیوقفه صدایم میکند.
باید بلند بلند میخواندم و کوتاه کوتاه مینوشتم.
خواندم. بالاخره نشستم و در سکوت صبح و شب همهاش را خواندم. در حیاط مدرسه و در اتاق انتظار دکتر.
دلم میخواست حتا دوپاره هم نشود. دلم میخواست همه را در یک نشست بخوانم. بیگسست بخوانم رمان طولانی عجیبی را که تکههایش هنوز در ذهنم گسستهاست.
باید از اول شروع کنم. اصلن با عجله تمام کردم که با عجله از اول شروع کنم. تا تمام نکنم نمیتوانم حریف سوال «آخرش چی؟» بشوم. سوال مثل خوره میچسبد به ذهنم و کشف و تأمل را دشوار میکند. ناممکن میکند.
دوباره میخوانمش؛ برای کشف تازه دوباره میخوانمش. اینبار هم در یک نشست و با حداقل فاصلهٔ ممکن. جملههای کوتاه سرعتم را بیشتر میکنند. سرعت خواندنم را و سرعت نوشتنم را. سرعت فهمیدنم را نمیدانم. سرعت فهمیدن به کوتاهی و بلندی جملهها نیست. به نوع نوشته است. به اینکه نویسنده میخواسته سردرگمت کند یا دستت را بگیرد و سرراست ببردت سر اصل مطلب.
شب هول، بی هول و ولا نمیشود. آرام و آهسته نمیشود. نمیخواهد مثل آدم کور دستت را بگیرد و ببرد سر اصل قضیه. میخواهد معما طرحکند و ماز بسازد. چندراهی کج و معوجی بدل از صراط مستقیم.
هر چندبار هم که بخوانم با عجله خواهم خواند. شاید حسابشدهتر و آگاهانهتر، اما با عجله.
از سردرگمی هراسانم اما گریزان نه.
فاطمهایمانی
@paknewis_ir
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.
🖤
#شهادتتمبارک
@paknewis
📌آمد به سرم...
برای امروز برنامههای دیگری داشتم. میخواستم از منحنی خلاقیت بنویسم، از تمرین، از آموزش نویسندگی؛ خبر اما زمینگیرم که نه، دلگیرم کرد. آسمان هم بدجور دلگرفته بود امروز. هوای غمانگیز پاییز، دلانگیزتر از هرسال به همدردی آمده بود.
هنوز به نوار مشکی کنار عکس سید ابراهیم عادت نکرده بودیم که شما هم آسمانی شدید آقای نصرالله. شما که البته آسمانی بودید، این اصطلاح ما زمینیهاست که به ارواح دور از دیدرس میگوییم آسمانی. به کسانی که جور دیگری زندگی میکنند، قواعد دیگری برای زندگی کردن دارند و اسیر قواعد دیگران نمیشوند. در زمین دیگران بازی نمیکنند، اصلن نه اهل زمینند و نه اهل بازی. سکهی بازارشان هم طلا و نقره نیست. به قول بابا طاهر «بهشت جاودان بازارشان بی».
«جاودانگی» همان مفهومی که از همیشه تا همیشه رویای بنیبشر بوده، در مشت شماست. باور کردن یا نکردن ما هم چیزی را عوض نمیکند.
دیشب از شنیدن خبر تعجب نکردم، جا نخوردم. به قول سیدنا القائد اینگونه رفتن حق مسلم شما بود و بالاخره هم به حقدار رسید. اصلن از بعد شهادت حاج قاسم، بعد از دیدن عکس آن دست و انگشتر خونین که زیرش نوشته شده بود «رحم الله عمی العباس» و ناغافل بغضم را شکست، دیگر زیاد جا نمیخورم. دیگر منتظر نیستم خبرهای ناخوشایند تکذیب شوند. راست گفتهاند دل شکسته که دوباره نمیشکند.
امشب نمیشد از شما ننوشت. نمیشد بیطرفانه از کنار خبر گذشت. خبری که همیشه میدانستیم روزی خواهد رسید. قدیمیها میگفتند «آمد به سرم از آنچه میترسیدم».
کاش میشد از حوادث آینده نترسم. کاش از خود شما میآموختم که مبدا ترس و امید را جور دیگری تعریف کنم.
حالا که زندهترید لطفن هوای ما را هم بیشتر داشته باشید. خواهش میکنم کمک کنید در این مسیر بمانیم.
فاطمهایمانی
@paknewis
✅ بهزودی در این مکان لینک یک مقالهٔ خوب با موضوع زبان فارسی که دربارهٔ یک مقالهٔ خوب دیگر با موضوع زبان فارسی نوشتهشده است، همرسانی خواهد شد.
🌱
@paknewis
📌چَشم، فارسی مینویسیم
چند نکتهٔ مقدماتی دربارهٔ مقالهٔ «فارسی بنویسیم» از احمد سمیعی گیلانی
۱-یکی از مسائلی که معمولن با بالارفتن سن، انسان را نگران میکند، ایجاد «شکاف نسلی» است. پیران قوم همواره سلیقهٔ جامعهٔ جوان را متفاوت از معهودات و مأنوسات خود مییابند و معمولن در درجهٔ اول نگران میشوند که نکند این تفاوتها، موجب ایجاد اختلاف نسلی و از دست رفتن ارزشهای قبلی شود.
حال آنکه اگر معیارمندتر به تغییرات بنگریم، درخواهیم یافت که کدام تغییر مفید و کدامیک مضر است و به این ترتیب نگرانی کمتری را تجربه خواهیم کرد.
در مقاله مزبور نیز همین نگرانی شایع را میبینیم که موضوعش تغییرات جدید زبان فارسی به جهت رواج ترجمه است.
۲-روش مقاله در بررسی مسالهٔ عارضهمند شدن زبان فارسی، ارزیابی جملات متعددی از مطبوعات و سپس پیشنهاد جملات اصلاحی است.
این روش هرچند دلنشین است و مبیّن منظور، اما نمیتواند مشکلی را به طور ریشهای رفع کند مگر آنکه در کنار آموزش اصولی و مستمر قرار گیرد.
در غیر این صورت در حد تذکراتی محدود باقی میماند و فراموش میشود.
۳- دقت نویسنده در مقاله و ارائهی پیشنهادهای حرفهای برای اصلاح جملات، خوانندهٔ علاقمند به زبان را بر آن میدارد که دربارهٔ خود مقاله نیز دقت و حساسیت بیشتری به خرج دهد و هوس کند که به اصطلاح مته به خشخاش بگذارد و به بعضی کلمات یا تعابیر گیر بدهد.
امید که در مرقومهٔ بعدی به شایستگی از پس این مهم برآید.
(ادامه دارد.)
فاطمهایمانی
@paknewis
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
☘️پاکنویس برگزار میکند☘️ ✍️ «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی» ✅ آموزش مبانی پایه در هنر نویسندگی و
سلام و صبح بخیر 🌷
دوستان عزیز من در مورد دوره کم گفتم این چند وقت و عذرخواهی میکنم.
«دورهٔ جامع نویسندگی» همونطور که در پست بالا گفته شده بود برگزار میشه انشاءالله.
شروع دوره از ۲۳ مهرماه هست.
قصد دارم به دو صورت برگزار کنم: آنلاین و آفلاین
طبیعتن هزینهٔ آنلاین یه مقدار کمی بالاتره و نکتهٔ مهم اینکه جلسات آنلاین اگر به حد نصاب برسه برگزار میشه.
لطفن هرکس واریزی انجام داد حتمن در همین ایتا عکسشو برام بفرسته.
خیلی متشکرم.
برای دریافت اطلاعات بیشتر به من پیام بدید:
👇
@fateme_imani_62
paknewis.ir
📌ای پرسشی که خواستنیتر ز پاسخی
قرار شد با ربات chat gpt مصاحبه کنیم ببینیم چی دستگیرمان میشود.
من خیلی سعی کردم با او صمیمی شوم و گپی خودمانی بزنیم چون از دوستان شنیده بودم برای درد دل کردن هم گزینهٔ مناسبی است.
پاسخ دندانگیری پیدا نکردم و از همنشینی با او هم مشعوف نشدم.
تنها نکتهٔ مهم و جالب برایم این بود که ذهنم به شدت درگیر سوالهای خودم شد.
«چی بپرسم؟» و «چجوری بپرسم؟» دو سوال مهمی بود که ذهنم را مشغول کرده بود و چه مشغولیت دلنشینی؛
سبک و سنگین کردن جملهها و چکشکاری سوالها تجربهٔ مفید و راهگشایی است. شما هم امتحان کنید.
فاطمه ایمانی
@paknewis
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
☘️پاکنویس برگزار میکند☘️ ✍️ «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی» ✅ آموزش مبانی پایه در هنر نویسندگی و
💠 در دورهٔ جامع آموزش نویسندگی چه میآموزیم؟
(بخش اول)
❓در این دوره به همهٔ سوالات شما دربارهٔ نویسندگی پاسخ داده میشود، از جمله سوالات زیر:
۱-آیا استعداد نویسندگی دارم؟
۲- از کجا شروع کنم؟
۳-چقدر طول می کشد تا نویسنده شوم؟
۴- از کجا بفهمم نوشتههایم بهتر شده یا نه؟
۵- چطور بفهمم در کدام قالب استعداد بیشتری دارم؟ مثلاً شعر، داستان و ...
۶- چگونه ممکن است از ادامهٔ این راه مایوس نشوم؟
و...
#سوالات_متداول
❓شما هم سوالات خود را مطرح کنید:
👇
@fateme_imani_62
@paknewis
.
📌بار معنایی کلمات چیست؟
بسیاری از کلمات با هم مترادف یا هممعنی هستند؛ اما با این حال تفاوتهایی هم دارند که باعث میشود نتوانیم آنها را به جای یکدیگر به کار ببریم.
مثال معروف این کلمات که به صورت مثَل هم به کار میرود، تفاوت «بنشین» و «بفرما» و «بتمرگ» است. اما همهٔ مثالها به این روشنی نیستند. تشخیص درست بار معنایی کلمه با شناخت کافی از کلمات و تسلط بر زبان به دست میآید. چنین شناختی مستلزم مطالعه و تمرین مداوم است.
با تمرین مداوم میتوانیم جایگاه درست استفاده از کلمات را بشناسیم و در نتیجه بهتر بنویسیم.
رضابابایی در کتاب «بهتر بنویسیم» مینویسد: «نویسندهٔ چیرهدست میداند که شناسنامه و شخصیت کلمات در بیرون از لغتنامهها شکل میگیرد. در کتابهای لغت، سابقهٔ تاریخی، هالهٔ قدسی، نمای فرهنگی، موسیقی، وزن، قیافه و بار مثبت یا منفی واژهها ثبت نمی شود. رنگ و بو و طعم کلمات را باید حس کرد و باور داشت که واژه میتواند سرد باشد یا گرم یا حتا ولرم.»
در «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی» علاوه بر شناخت ساختار انواع کلمه، برای تشخیص بار معنایی کلمات نیز تمرینهای ویژهای داریم. نمونههای مختلف را میخوانیم و در جلسات بازخورد، شیوهٔ درست استفاده از کلمات هممعنی را میآموزیم.
به امید دیدار شما علاقمندان به نوشتن در این دورهٔ آموزشی.
برای اطلاع از سرفصلهای دوره و شرایط ثبت نام میتوانید به آیدی زیر پیام دهید:
👇
@fateme_imani_62
@paknewis
.
📌هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
ساعت ۱۱ شب زنگ زدم حالش را بپرسم. تازه چشمهایش را عمل کردهبود. با دلخوری گفت: «الان یادت افتاده حال منو بپرسی؟ این ساعت آشغالا رو میذارن دم در.»
هم دلم شکست، هم عذاب وجدان گرفتم. چندان هم تقصیر از من نبود، کارهای فشرده و رنگارنگ آن روز و ساعت که به سرعت از دستم در رفت، کار را به اینجا کشانده بود.
اما او نمیپذیرفت چون او آدمی نبود که آداب مخصوص «دوستی» را بفهمد.
فرمودهاند اگر دوستت تو را رنجاند و حتا عذرخواهی هم نکرد، رسم دوستی این است که از طرف او پیش خودت عذری بتراشی و دلیلی برای بخشیدن بیابی.
اگر راضی نشدی بروی سراغ دلیلی دیگر و سپس دلیلی دیگر و تا هفتاد دلیل بیاوری. اگر باز هم دلت راضی نشد، بر او نهیب بزنی که: «خجالت بکش! دوستت هفتاد عذر آورده و تو نمیپذیری؟»
راستش میخواستم بگویم هر وقت ساعت ۱۱ شب میایم سراغ این کانال طفلکی، یاد همان حرف ساعت ۱۱شب میافتم.
توقع دارم بگوید: «حالا یادت افتاده منم هستم؟ مگه نمیگی من برات اولویت دارم؟ پس چرا از صبح تا حالا سراغم نیومدی؟»
ولی این طفلکی نگاهی غیر طلبکارانه میکند و با لحن شیرازی میگوید: «حالو ایـ موقع؟»
بعد هم میگوید: «عیبی نداره، همینکه اومدی بازم جای شکرش باقیه.»
دلم میخواهد نشانش بدهم هر روز از اول صبح به فکرش هستم. در دل هرکاری که میکنم و در مسیر هر جایی که میروم، منتظرم دستم خالی شود تا برایش بنویسم.
چه کنم؟ رسم روزگار این است. مجبوری اول هوای کوچکترها را داشته باشی که طلبکارت نشوند؛ صمیمیترها را بگذاری برای آخر وقت و مطمئن باشی بهشان برنمیخورد.
مطمئن باشی منتظرت میمانند، درکت میکنند و به رسم «تسقط الاداب بین الاحباب» از دیر کردنت دلگیر نمیشوند. همین که هستی برایشان کافی است.
پ.ن:
به نظر من «تسقط الاداب بین الاحباب» به این معنی نیست که بین محب و محبوب هیچ آدابی وجود ندارد؛ بلکه به آن معناست که آداب و ترتیب میان آنان غیر از دیگران است و مخصوص به خودشان.
فاطمه ایمانی
#یادداشت
#نوشتن
#نویسندگی
@paknewis
یاسا دیگر چیست؟
یا
از چنگیزخان چه میآموزیم؟
یاسا در زبان مغولی و اویغوری یعنی حکم و فرمان شاه. یاسای چنگیزی قوانین سفت و سختی بودند که به دقت اجرا میشدند.
ما آدمهای امروزی تناسبی نمیبینیم بین جرم و مجازات این یاسا. اما در فرهنگ خودشان و سبک زندگی و اقتضائات آن زمان انگار همه چیز درست و بهجاست. مثلاً برای جیش کردن در آب یا خاکستر، طرف را اعدام میکردند.
یاسای چنگیزی داشتن یعنی قانون سفت و سختی داری با هدفِ حفظ نظم.
پست گذاشتن در پاتیل دارد میشود یاسای چنگیزی من. انگار اگر تخلف کنم سزاوار مرگِ نویسندهی درونم باشم.
میخواهم یک قانون دیگر هم اضافه کنم . مثلاً هرگاه کسی برای بیشتر و بهتر نوشتن کمک بخواهد بیحساب پاسخگو باشم.
(گاهی با خودم میگفتم به من چه؟ مگر من استادم؟)
باده علوی
https://t.me/potiil
📚 «ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنانکه از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، حرفی ندارد.
ادبیات خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است.»
#چراادبیات
ماریو بارگاس یوسا
@paknewis
#تمرین_امروز
#آنافورا_نویسی
📝 #آنافورا چیست؟
🔺آنافورا یک آرایه ادبی یونانی است.
🔺آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله.
مثلاً با عبارت «من می نویسم تا» چند جمله پشت سر هم بنویسید:
• من می نویسم تا غمهایم را تسکین دهم.
• من می نویسم تا به آرامش برسم.
• می نویسم تا به ذهنم نظم بدهم.
• من می نویسم تا تجربیاتم را ثبت کنم.
• من می نویسم تا بهتر یاد بگیرم.
• من می نویسم تا برای مشکلاتم راهحلهای بهتری پیدا کنم.
• من می نویسم تا خودم را بهتر بشناسم.
• من می نویسم تا تولید محتوا را بهتر یاد بگیرم.
• من می نویسم تا بهتر فکر کنم.
...
منبع: سایت خانم میترا جاجرمی
#تمرین
#آنافورا
@paknewis
.
✍️ #آنافورا
یکی از مقاله های جالب دربارهی آرایهٔ آنافورا، نوشتهی آقای هادی هادیان هست با این عنوان:
«تمرین آنافورا : وقتی که قافیه در ابتدای جمله ظاهر میشود»
http://hadihadian.ir/2022/11/23/anafora-practice/
این عنوان یادآور آرایهی تکرار در شعره.
تکرار کلمه یا جمله، گاهی به شاعرانهشدن نوشته ما کمک میکنه.
حتماً امتحانش کنید.
🔺نکته اینه که جملههای زیادی بنویسید و حتا چند روز این تمرینو ادامه بدید. ☘️
#تمرین
#آنافورا
#شعر
@paknewis
📌به تازگی آموختهام...
به تازگی آموختهام که آموختن همیشه از مدرسه یا معلم و کتاب سرچشمه نمیگیرد.
به تازگی آموختهام برای آموختن باید با دیگران بیشتر سخن بگویم.
به تازگی آموختهام که آشنایی با آدمهای جدید نه تنها به تجربیاتم بلکه به زندگیام وسعت میبخشد.
به تازگی آموختهام که در کنار دیگران بیشتر و بهتر خودم را خواهم شناخت.
به تازگی آموختهام که در دسترس باشم و یاری دهنده.
به تازگی آموختهام که یادم باشد برای چههدفی در دسترس هستم.
به تازگی آموختهام که از هر ماجرایی میشود درسی آموخت.
به تازگی آموختهام که هر انسانی داستانی است که میتواند به قلم من معنا ببخشد.
به تازگی آموختهام که در تمامی مراحل زندگی باید دانشآموز بود.
به تازگی آموختهام که نگاهم باید نکتهبردار باشد.
به تازگی آموختهام که به تفکرات جدید میدان بدهم.
به تازگی آموختهام که برای خلاقیت و داشتن تفکر نو باید مدام دادههای تازه به مغزم تزریق کنم.
✍️ مهدیس اقبال
#آنافورا
#تمرین
#جمله_نویسی
@mahdiseghbal
https://t.me/mahdiseghbal
@paknewis
📌ونیزگاه محتوانویس
تجربهٔ دوسالهام از نویسندگی برای وبلاگ کسبوکارها را در یک بند میگنجانم:
احوالات محتواکارانی که از رسانهٔ شخصی خود غافلند به این حرف از استیو تولتز در کتاب «جزء از کل» میماند:
«ونیز، پُر از توریستهاییست که به کبوترهای ایتالیایی غذا میدهند، ولی به کبوترهای شهرِ خودشان محل نمیگذارند.»
#یادداشت_روز
✍️سارا اعتماد زاده
https://t.me/saraetemadzadeh
@paknewis
هدایت شده از Amal❤️🔥
امروز همان روزی است که
امروز همان روزی است که دوباره بعد از مدت ها دست به قلم شدم و عجب شاخ غولی را شکستم(هم دردان دانند)!
امروز همان روزی است که فردای رویایی دیروزِ گنگ و بی هدفم می پنداشتم.
امروز همان روزی است که تصمیم گرفتم از دردهای گذشته خداحافظی کنم و دیگر حتی پشت سرم را هم نگاه نکنم.
#آنافورا
#تمریندوم
#جملهنویسی
.آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله
📌 امروز همان روزی بود که...
امروز همان روزی بود که صبحانه نخورده بیرون زدم، مثل همهی سالهایی که دویدم و به جایی نرسیدم.
امروز همان روزی بود که کمی فکر کردم و بسیار ترسیدم.
امروز همان روزی بود که دیدم آن کسی را که همیشه همراهم بود و هیچ وقت نمیدیدمش.
امروز همان روزی بود که دلم میخواست فریاد بزنم؛ گور بابای دنیا کرده.
امروز همان روزی بود که دلم میخواست خودم باشم.
#آنافورا
#تمرین
#جمله_نویسی
(کانال تلگرام)
@Mansoureh_Banam