eitaa logo
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
533 دنبال‌کننده
737 عکس
102 ویدیو
3 فایل
•وَيَقولونَ اِنَهُ لَمَجنون• میان هرج و مرج شهر دنبال کسی هستم ! کسی آیا ندیده در حوالی من ، خودم را ؟! اندک عکاسِ گاه نویسنده !! جاحرفی: https://daigo.ir/secret/17163033
مشاهده در ایتا
دانلود
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
و شیعه امشب بی مادر میشود...
«اِنَّما اَبکی مَخافَةَ اَن تَطولَ حیاتی» گریه می‌کنم فقط از ترس اینکه بعد از تو زیاد زنده بمانم...💔 - مولا امیرالمؤمنین
enc_16398202268475691897316.mp3
8.28M
🎧🖤 ‌●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤ بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد شمع می میرد و او بار دگر می سوزد یک نفر مثل درختان سپیدار بلند در خیالش همه شب بین دو در می سوزد . . .
کَلِّمینی... أنا عَلی... صدامو می‌شنوی نورُعِینی ؟!
اما فاطمیه امسال فرق دارد با تمام سال ها... همیشه می‌گفتیم شنیدن کی بود مانند دیدن؟ و حالا روضه های هرساله را با چشم خود دیدیم...
ولی دروغه ! حرف اون کسی که گفت بزرگ بشی یادت می‌ره... مگه امام‌ح‍َسن بزرگ شد یادش رفت ؟!
4_6003474981059561397.mp3
3.26M
دیشب تا صبح گریه کردی من هم با تو گریه کردم . . . ! 💔🥀
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
-
و روضه اصلی تازه از امشب شروع میشود... امشبی که علی می‌ماند ! حسن و حسین و زینب می مانند ! و وحشت دنیایی بدون فاطمه...
امشب برای خودم فال گرفتم ، ببینم باید چه کرد؟ مادر حرفی با من دارند یا نه ؟! و خب ! این برام اومد :)))) و چقدر به موقع و درست❥
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
-
•🔖💔• «آدم هایِ بی معرفتی هستیم! زود برایِ هم تکراری می شویم زود از هم خسته می شویم... انگار "عاشق شدن" را یادمان نداده اند پایِ حرف ماندن را، وفاداری را یادمان نداده اند... اولش برایِ به دست آوردنِ هم، به هر دری می زنیم ، به هم که رسیدیم؛ مقایسه می کنیم دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم و راحت از هم سیر می شویم... انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم، به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست...! ما یک مشت بازنده ایم که انتقامِ نداشته هایمان را از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه می گیریم:)...»
امروز اتفاقی نشستم و یه بازی بسکتبال را دیدم و یادم اومد که : خدایا :) ! من چقدر دلم برای بسکتبال بازی کردن تنگ شده... 🚶🏻‍♀️🏀
یه نفر پرسید امشب خوردی یا نه ؟ 😂🤦🏻‍♀️ و باید در جواب بگم که : نه متاسفانه . چیپس ها هنوز توفیق پیدا نکردن من میل شون کنم...🚶🏻‍♀️😂
- منزل جلال همایون شاعر عارف محفل شعر امشب.
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
- منزل جلال همایون شاعر عارف محفل شعر امشب.
کاش یکی هم بود ، که منو امشب می‌برد اینجا :)))))))))))))))))))))
مُتَناقِض‌نَما 🇵🇸
-
امروز ، درواقع از نظر زمانی دیروز ! پنجشنبه منظورمه... از صبح که بیدار شدم . مدام استرس داشتم . همه اش فکر میکردم قراره یک اتفاقی بیفته ، من باید جایی میرفتم ، یک کاری میکردم ، جایی خبری بوده و... از این دست چیزا ها. چیزی در رابطه با امروز صبح بوده که فراموشش کردم و هرچقدر هم که فکر میکنم قرار نیست یادم بیاد که چی بوده... خلاصه اینکه صبح با دلهره های من ظهر شد ! ظهر عصر شد ! و عصر هم شب ! تا رسیدیم به دقایقی پیش که صفحه چتم با یکی از دوستان را باز کردم و دیدم که عه ! بلههههه !!! معما چو حل گشت ، آسان شود ! 🤝🏻 هفته گذشته من با ایشون قراری مبنی بر صبح پنجشنبه بیرون رفتن جهت رفع دلتنگی گذاشته بودم که نه تنها خودم ، بلکه اون هم ماجرا را کاملا فراموش کرده بود 😌😃 کاملا معلومه واقعا چقدر دلمون برای هم دیگه تنگ شده بود یا بیشتر توضیح بدم ؟! 😂🚶🏻‍♀️
خوشمان آمد😂🤝🏻
یک سری چنل ها هم هستن ، که هر بار پیام می‌دارند بدون شک از خودم میپرسم خدایا ! من دقیقا دارم اینجا چه غلطی میکنم ؟! 😃 اما خب همچنان لف نمیدم 😶💔
300 ツ...
این یک هفته‌ای که شهدا توی شهر بودن ، چندین جا به صورت خصوصی دعوت شدم ، برای یه مجلس و البته دیدار شهدا... برنامه های که هیچ کدوم را نتونستم شرکت کنم !!! روز تشییع واقعا حالم گرفته بود ، از این همه بی توفیقی... با خودم گفتم خدایا مگه ما دل نداشتیم ؟! و جوابم شد راه رفتن درست کنار ماشین شهدا و متبرک شدن انگشترم :))) و امشب توی هیات که بودیم ، خبر دادن قراره شهید بیارن :))) از بعدش مدام دلشوره داشتم که ، یعنی میارن توی قسمت خواهران؟ نکنه دوباره بی توفیق بشم و تو چند متری شهید ، اما نتونم نزدیکش بشم ؟! و این بار هم لطف خدا دوباره شامل حال شد و شهید را آوردن :))) و الان فقط میتونم بگم خدایا ممنونم ، خیلی ممنون...