~~~~
📝 نامه شهید رضا جودی به خانواده
ببینید! آقا رضا برای اینکه خانواده نگرانش نشوند چی نوشته... 😊
..............................
با سلام حضور خانواده گرامي و مهربانم، اميدوارم كه حال و احوالتان خوب و خوش و خرم و سرحال باشيد و هر لحظه از زندگي شما قرين شادي و نشاط باشد تا ما هم با شادي شما سرحال و با نشاط باشيم. اگر از حال من جويا باشيد، به ياري خدا خوبم و ملالي جز دوري از عزيزان نيست و الان كه اين نامه را مينويسم ساعت ۱۱ و ۴۰ دقيقه شب ۶۶/۱۱/۴ است و من به عنوان مسؤول و همه كاره پاسگاه تا ساعت ۱۲ بيدارم، البته اين را به شما بگويم كه ظهر حسابي خوابيدم و الان اصلاً خوابم نميآيد، و همانطور كه ميدانيد من در خانه هم كه بودم ظهرها نميخوابيدم و اگر ميخوابيدم شب خوابم نميبرد و حالا هم اصلاً خوابم نميآيد.
آب و هواي اينجا الان مثل بعد از عيد تهرون شده و يك هواي حسابي و با صفا
داره و فقط يك دوربين كم داريم كه چند تا عكس يادگاري از اينجاها بگيريم كه قراره يكي از بچهها اگه شد دوربين خود را بياره تا چند تا عكس بگيريم.
خوب از اوضاع و احوال فرديس تهرون برايم بنويسيد.
سلام مرا به همه دوستان و آشنايان و فك و فاميل برسانيد. ديگر عرضي ندارم وسرتان را زياد درد نميآورم. و از اينكه بدخط نوشتم معذرت ميخواهم. چون تندتند نوشتم زيرا يك پاكت جنگي گيرم اومد كه احتياج به تمبر و پاكت نداره و مخصوص رزمندهها و مناطق جنگي است.
والسلام خداحافظ به اميد ديدار.
#شهید_مجتبی_جودی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
صادق_آهنگران_روضه_و_مناجات_در_مسجد.mp3
5.29M
دوران #دفاع_مقدس
#سال_64
صوت: روضه و نجوای حاج #صادق_آهنگران
🌸شب جمعه و قبل از خواندن دعای کمیل در مسجد شهر #فاو
#عملیات_والفجر_8
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
هر سری قابل آن نیست که بر دار شود مرد می خواهد که در این قافله سردار شود حق همین است که در قصه عشاق
🔺🔺🔺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🍂از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امامزمان است.
از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛
مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید...همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند:
غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز🍂
#شهید_محسن_حججی 🌷
📎سالروز ولادت
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
.
خاکریز خاطرات قسمت بیستم
✍ این دقتها شهادت را رقم میزند
#متن_خاطره :
هنوز آفتاب کامل غروب نکرده بود. عطاءالله مثل همیشه پدرش رو مجبور به بستنِ مغازه کرد.میگفت: کار کردن وقتِ نماز برکت نداره ، بریم مسجد ، بعد که برگشتیم خودم همهی کارها رو میکنم ، اینطوری پولیکه در میارین دیگه شبههای نداره وآدم رو به یه جایی میرسونه...
.
🌷خاطره ای از زندگی شهید عطاءالله اکبری
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#نماز_اول_وقت #مسجد #امر_به_معروف #شهیداکبری #نوجوان_شهید
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّـدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_شانزدهم
🍃چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزهایی بود که خجالت می کشیدم پیش خودم حتی فکرش را بکنم یا بگویم ،ولی به مصطفی می گفتم .او نزدیکتر از من به من بود .بچه های مدرسه هم همینطور . آنها هم با مصطفی احساس یگانگی می کردندآن موسسه پایگاه مردم جنوب بود،طوری که وقتی وارد آن می شدند احساس سکینه می کردند.مصطفی حتی راضی نبود مدرسه ، مدرسه ایتام باشد.شب ها به چهار طبقه خوابگاه سر میزد و وقتی می آمد گریه می کرد ،می گفت: ما به جای اینکه کمک کنیم که اینها زیر سایه مادرشان بزرگ شوند، پراکنده شده اند.خوابگاه مثل زندان است ، من تحمل ندارم ببینم این بچه ها در خوابگاه باشند.
🍃یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند، مصطفی موسسه ماند ، نیامد خانه پدرم .آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتی؟مصطفی گفت: الان عید است. خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان. اینها که رفته اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندند تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم،
سرگرم شان کنم که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردی؟ نان و پنیر و چای خوردی؟ گفت: این غذای مدرسه نیست. گفتم: شما دیر آمدید. بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید. اشکش جاری شد، گفت: خدا که می بیند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷🌷
خاطرای از شهید
کفش های کهنه
وقتی بعد از 23سال از او خبری نشد،
به سفارش بنیاد شهید لباس های او را به خاک سپردیم
برایش مراسم گرفتیم
شب خوابش را دیدم
گفت کسی کنارت هست ؟؟
گفتم بچها هستند .
نشست،
دیدم کفشاش پاره و کهنه شده اند.
وقتی کفش ها را از پاهایش در آورد
پوست پاهاش کنده شد.
گفت .
خانم 25سال است کفش هایم هنوز در پاهایم هستند
گفتم چه شده ؟؟
به نقل از همسر شهید
شهید
سیف الله سیفی
محل شهادت .منطقه شب نیسان
روحشان شاد
و یاد شان گرامی
با ذکر صلوات
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 لحظاتی کمتر دیده شده از شهید مدافع حرم #محسن_حججی
یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به #سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم.
تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری میکردیم؛ اما محسن واقعاً #صبور بود و عاشقانه بهسوی #شهادت رفت...
/مریم حججی(خواهر شهید)
روزگارتون_متبرک_بایادشهدا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
4_5951741296820356192.mp3
6.94M
🌴💐قربون کبوترایحرمت امامرضا❤️
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات قسمت بیست و یکم
✍️ جامعهی امروزِ ما تشنهی چنین افرادی است
#متن_خاطره:
تویِ ساختمانِ سپاه چند برادرِ پاسدار دیدم. حاج علی هم داشت براشون حرف میزد. میگفت: بچهها! وظیفۀ ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفۀ اصلیِ ما امر به معروف و نهی از منکر کردنه. وقتی میایم مرخصی نباید بنشینیم تویِ خونه و وضعِ شهر اینجوری باشه؛ بیاید بریم توی شهر و امر به معروف کنیم... از اون روز به بعد بچه ها وقتی که مییومدند مرخصی ، در سطحِ شهر امر به معروف و نهی از منکر می کردند...
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید علی قوچانی
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#بی_تفاوت_نبودن #تکلیف_گرایی #امر_به_معروف #شهیدقوچانی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
153755556995265900.mp3
20.16M
ای آرامش دنیا
من تنها تو رو میخوام...
#یا_ابا_عبدالله
🎙مهدی رسولی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_هفدهم
🍃به محض اینکه وارد می شد، بچه ها دورش را می گرفتند واز سرو کولش بالا می رفتند مثل زنبورهای یک کندو. مصطفی پدرشان، دوستشان و همبازی شان بود. غاده می دید که چشم های مصطفی چطور برق می زند و با شور و حرارت می گوید: ببین این بچه ها چقدر زور دارند! این ها بچه شیرند. با شادی شان شاد بود و به اشکشان بی طاقت. کمتر پیش می آمد که ولو یه قراضه غاده را سوار شوند، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه ای که در خاک های کنار نشسته و گریه می کند پیاده نشود. پیاده می شد ، بچه را بغل می گرفت.
🍃صورتش را با دستمال پاک میکرد و می بوسیدش وتازه اشکهای خودش سرازیر می شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می شناسد. مصطفی گفت: نه ، نمی شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می کشد و گریه اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته. ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونه اش بود.
🍃بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان دهد مقاومت اسلامی چطور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروه ها داشت. میگفتند: چمران لبنانی نیست، از ما نیست. خیلی ها می رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بد گویی می کردند. هرچند آقای صدر با شدت با آنها حرف میزد. می گفت: من اجازه نمی دهم کسی راجع مصطفی بد گویی کند.ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی، طوری که کمتر کسی می توانست درک کند.آقای صدر به من می گفت: می دانی مصطفی برای من چی هست ؟ او از برادر به من نزدیکتر است ، او نفس من، خود من است. الفاظ عجیبی می گفت درباره مصطفی. وقتی داشت صحبت می کرد و مصطفی وارد میشد همه توجه اش به او بود. دیگر کسی را نمی دید.
🍃حرکات صورتش تماشایی بود، گاهی می خندید، گاهی اشک می ریخت و چقدر با زیبایی همدیگر را بغل می کردند.اختلاف نظر هم زیاد داشتند، به شدت با هم مباحثه می کردند، اما آن احترام همیشه حتی در اختلافاتشان هم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
YEKNET.IR جواد مقدم - میلاد امام رضا 1397 (1).mp3
3.39M
🌸 #میلاد_امام_رضا (ع)
💐قربون کبوترای حرمت امام رضا
💐قربون این همه لطف و کرمت امام رضا
🎤 #جوادمقدم
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🌷گلچین بهترین #مولودی های روز
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خوشا بہحال هر آنڪس ڪه مبتلاے رضاسٺ
تمام دار و ندار من از دعاے رضاسٺ
صفاے صحن وحیاط و رواق را عشق اسٺ
ڪنار پنجره فولاد ڪربلاے رضاسٺ
#میلاد_نور_مبارک🌷
#السلامعلیڪ_یاضامن_آهو
#یاشمس_الشموس
#صبحتون_شهدایی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات قسمت بیست و دوم
.
✍خیلیها دوست دارند اینگونه جان بدهند؛ بخوانید و لذت ببرید
#متن_خاطره:
در فاصلۀ چند متری ، با عراقیها درگیر شدیم. کاظم روی تپه بود که زخمی شد. رفتم کنارش و دیدم خونِ زیادی ازش رفته. خواستم بلندش کنم که بهم گفت: من رو اینجا بذار و برو ...
بهش گفتم: تو رو می رسونم بیمارستان ... اما کاظم گفت: آقا امام زمان(عج) رو به رویم نشسته
بعد هم آرام گفت: السلام علیک یا امام زمان(عج) و پر کشید...
.
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید کاظم خائف
📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 178
#امام_زمان #شهادت #شهیدخائف
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_هجدهم
🍃اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید ، خواست تنها با من صحبت کند .گفت: غاده ! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید ؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده اید .خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده ، باید قدرش را بدانید .من از حرف آقای صدر تعجب کردم .گفتم: من قدرش را می دانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می بینید.
🍃تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش .این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار و خیلی افسوس می خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی کنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش می دانند و فقیر و بی کس بودنش. امام موسی می گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید .من آن وقت نمی فهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی می افتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا می کرد.یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود.
🍃مردم جنوب را ترک کرده بودند.حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند،می گفتند: ما نمی توانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را اینجا گذاشتهاید؟مصطفی می گفت: من به کسی نمی گویم این جا بماند. هر کسی می خواهد ، برود خودش را نجات بدهد. من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده ام. تا بتوانم، می جنگم و از این پایگاه دفاع می کنم، ولی کسی را هم مجبور نمی کنم بماند. آنقدر این حرفها را با طمأنینه می زد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم باید منطقهای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود.
پر بود از کوه و صخره ...
در راه بازگشت چشمم به یک خانواده کوچک #آهو افتاد.
یک آهوی نر، یک آهوی ماده و یک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند؛
و به ما نگاه میکردند.
هوس شکار به ذهنم افتاد. اسلحه را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم...
تا اسلحه را برداشتم، محمود جلویم را گرفت!
گفت: دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین، از ما نترسیدند!
کدام را می خواهی بزنی؟ مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟!
مگر نمیدانی #امام_رضا_علیه_السلام ضامن آهو شد؟!
با جملات #محمود مو به تنم سیخ شد!
نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم. جالب بود و عجیب! آهوها همچنان به ما نگاه
می کردند.
محمود نفسی تازه کرد و گفت: «ما که به گوشتشان نیازی نداریم، سازمان دارد غذای ما را می دهد. اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو را می زدم!»
منبع: کتاب شهید عزیز
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمود_رادمهر
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
💢روزی حلال
🔹همسر شهید :
استخوان پای حاج آقا در درگیری با اشرار تیرخورده بود و خم نمی شد ، موقع نشستن مجبور بود پایش را دراز کند وقتی من کنارش می نشستم به احترام من پایش را به طرف دیگر می گرداند.
🔹صبح وقتی می رفت بچه ها خواب بودند و شب وقتی برمی گشت باز هم خواب بودند، می گفت این حقوقی که می گیرم باید حلال باشد.
🔹شهید یوسف رضا ابوالفتحی یازدهم اسفند ۱۳۷۸ بر اثر سقوط بالگرد در دریاچه مهارلوی استان فارس به شهادت رسید.
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
ای شهید
ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشستهای
دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز ، از این منجلاب بیرون کش .
☆°|صبحتون شهدایی|°☆
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
هميشه می گفت:
"ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت ، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."
هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد،
ولی سردار گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه...
پايگاه هوايی مشهد كوچیك بود كفاف چنين برنامهای رو نميداد بعضيها همين را به سردار گفتند؛
ولی سردار اصرار داشت مراسم توی مشهد باشه با برج مراقبت هماهنگيهای لازم شده بود خلبان، بر فراز آسمان ، هواپيما را چند دورد، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله عليه طواف داد اين را سردار ازش خواسته بود خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند خدا رحمتش كند؛
هميشه ميگفت : "ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا عليه السلام بی نياز نيستيم..."
برگی از خاطرات سردار رشید اسلام #شهید_حاج_احمد_کاظمی به نقل از همکاران ایشان
╔════ ೋღೋ ════╗
@parastohae_ashegh313
╚════ ೋღೋ ════╝
.
خاکریز خاطرات ۲۳
✍ مسئولینِ کشور ولایت پذیری را از این نوجوانِ شهید یاد بگیرند
#متن_خاطره:
سال 1359 امام خمینی تویِ پیامِ نوروزی به مردم فرمودند: عیدتون رو با جنگزدگان تقسیم کنید. رضا با شنیدنِ پیامِ امام خمینی رفت و کفشی که برا عید خریده بود رو داد به ستادِ کمک به جنگزدهها... بعد به پدرش گفت: من همین کفشهای کهنهای که دارم برام کافیه ؛ مهم اینه که حرفِ امام خمینی اجرا بشه...
🌷خاطرهای از زندگی شهید سید رضا حجازی
📚منبع: کتاب سیرت شهیدان ، صفحه 51
#ولایت_پذیری #امام_خمینی #انفاق #بی_تفاوت_نبودن #قناعت #شهیدحجازی #کمک_به_فقرا
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
پیرو درخواست مکرر کاربران کانال، خاطرات شهید دکتر #مصطفی_چمران از نگاه #غاده_جابر همسر لبنانی شهید چ
💠بِسم ِ رب الشهداءِ والصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_نوزدهم
🍃مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود. به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا می کند. غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی می کرد، خیلی منظره زیبایی بود. دیدم مصطفی به این منظره نگاه می کرد و گریه می کرد خیلی گریه می کرد، نه فقط اشک ، صدای آهسته گریه اش را هم می شنیدم.
🍃من فکر کردم او بعد از اینکه با بچهها با آن حال صحبت کرد و آمد، واقعاً می دید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه می کند. گفتم: مصطفی چی شده؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است و شروع کرد به شرح و جملاتی که استفاده می کرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم. گفتم: مصطفی، آن طرف شهر را نگاه کن. تو چی داری می گویی؟مردم بدبخت شهر شان را ول کردند، عده ای در پناهگاه ها نشسته اند و شما همه اینها را زیبا می بینید؟
🍃چرا آن طرف شهر را نگاه نمی کنید؟ به چی دارید خودتان را مشغول میکنید؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند وخیلی خون ریخته ، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست!؟حتی وقتی توپها می آمد و در آسمان منفجر می شد او می گفت: ببین چه زیباست! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه، همانطور که تکیه داده بود گفت: این طور که شما جلال می بینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی. این ها که می بینید شهید داده اند، زندگی شان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه می کنید.
🍃این همه اتفاقات که افتاده ، عین رحمت خدا برای آن ها است که قلبشان متوجه خدا بشود. بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست. برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمی آورد ،در مقابل این زیبایی که از خدا می دید اشکش سرازیر می شد. در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود. اصلا او از مرگ ترسی نداشت. در نوشته هایش هست که : من به ملکه مرگ حمله میکنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می کند.
بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝