پرتو اشراق
🦋 رؤیای پدر
🏜 حزام بن خالد پدر حضرت #ام_البنین (ع) به همراه جمعی از بنی کلاب به سفر رفته بودند.
🏞 در یکی از شبها حزام در عالم رؤیا دید در زمین سرسبزی نشسته و مرواریدهای درخشانی از اطراف به سر مردم و دستان او میریزد.
👁 از دیدن این صحنه و زیبایی مرواریدها متعجّب شد. سپس مردی را دید که از ناحیهی بلند و مرتفعی به سوی او میآید.
✋🏻 مرد سلام کرد و حزام جواب سلامش را داد.
❓مرد گفت: این مروارید را به چه قیمت میفروشی؟
👳🏻♂ حزام با نگاهی به آن مروارید زیبا گفت: قیمتش را نمیدانم، شما به چه قیمتی آن را خریداری؟
☝️🏻مرد گفت من هم قیمتش را نمیدانم ولی این هدیهای است که یکی از پادشاهان عطا کرده است و من ضامن هستم برای تو به چیزی که از درهم و دینار بالاتر است؟!
👳🏻♂ حزام گفت: آن چیست؟
☝️🏻مرد گفت: تضمین میکنم که او شرافت و سیادت ابدی دارد و بهره و بزرگی از اوست.
👳🏻♂ حزام گفت: آیا این را برایم ضمانت میکنی؟
✋🏻مرد پاسخ داد: آری.
👳🏻♂ حزام در پایان به مرد گفت: تو اکنون واسطهی در این امر میشوی و مرد گفت:
✋🏻 من واسطه میشوم، او را به من إعطا کردهاند و من به تو عطا میکنم.
🎑 وقتی حزام از خواب بیدار شد، رؤیای خود را برای بنی کلاب تعریف کرد و از آنها خواست تا تعبیرش کنند.
👴🏽 یکی از آن میان گفت: اگر رؤیایت صادقه باشد دختری روزیِ تو خواهد شد که یکی از بزرگان با او ازدواج میکند و به سبب این دختر مجد و شرافت نصیب تو خواهد شد.
💖 هنگامیکه حزام به سفر میرفت، ثمامه همسر باوفای او حامله بود و پس از بازگشت از سفر، او دختری به دنیا آورد که همچون مروارید درخشان و زیبا بود.
👳🏻♂ حزام با تولّد دخترش به خود گفت: «قد صدّقت الرؤیا» و از این مولود شادمان و مسرور شد.
🌤 او همچنان در انتظار تحقّق باقی تعبیر خواب خود بود تا آنکه روزی از روزها، مهمان ویژه و بزرگواری به خانهی او آمد.
💐 خواستگاری از امّالبنین(ع):
🌴 عقیل به دستور امیرالمؤمنین(ع) برای خواستگاری امّالبنین(ع) به خانهی حزام بن خالد که در خارج از مدینه بود رفت.
☝️🏻عقیل گفت: با شرافتی بلند و بزرگواریای مرتفع نزد تو آمدم.
👳🏻♂ حزام گفت: ای پسر عموی پیامبر این شرافت چیست؟
✋🏻 عقیل گفت: به نزد تو آمدم تا خطبهی عقد بخوانم.
👳🏻♂ گفت: خطبهی چه کسی را برای چه کسی؟
💞 عقیل گفت: خطبهی عقد دخترت فاطمه را برای #امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع).
👳🏻♂ وقتی #حزام این کلام را شنید، با رویی گشاده لبخند زد و گفت:
✋🏻 «به به، به این نسب شریف و حسب بالا و بلند. برای ما باعث شرافت و مایهی مجد و عزّت است که با پسر عموی رسول خدا(ص) و پهلوان اسلام و تقسیم کنندهی بهشت و دوزخ نسبت پیدا کنیم، ولی ای عقیل! تو از خانهی آقا و مولای من به خوبی باخبری. این خانه محل نزول وحی و معدن رسالت و محلّ آمد و شد ملائکه است. و برای مثل امیرالمؤمنین(ع) همسری سزاوار است که هم شأن ایشان باشد. دختر ما از اهالی روستا و بادیه است و اهالی روستا غیر از اهل مدینه هستند و شاید این دختر صلاحیت امیرالمؤمنین(ع) را نداشته باشد!!»
☝️🏻عقیل گفت: ای حزام! برادرم هر آنچه را گفتی میداند و با این حال تمایل به ازدواج با او دارد.
👳🏻♂ حزام گفت: پس مرا مهلت دهید تا از مادرش بپرسم که آیا صلاحیت امیرالمؤمنین(ع) را دارد یا نه؟ به درستی که زنان به اخلاق و آداب دخترانشان از مردان آگاهترند...
📚 برگرفته از کتابهای:
📘 امّ البنين عليها السّلام النّجم الساطع في مدينة النبيّ الأمين ص ١٤ تا ٣٣ و ٨٤.
📙 فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام ٤٥٦.
📒 تقویم شیعه ص ١٦٨ و ١٦٩.
📕 زندگینامه مادر مهتاب ص ١ تا ٤٤.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ