💨 #خشم_مگیر!
🏜 از یكنواختی زندگی خسته شده بودم!
💭 با خود گفتم: بهتر است بیابان را مدتی رها كنم و به شهر بروم. شاید تغییر و تحول و پیشرفتی در زندگی ام حاصل شود!
🌟 یكباره در ذهنم جرقه ای زده شد كه: برو پندی، حكمتی و اندرزی از آن دانشمند فرزانه بیاموز!
🐪 شور و شوقی وصف ناپذیر سراسر وجودم را فرا گرفت و مرا به سوی مدینه كشاند. چند ساعتی در راه بودم و حسابی خسته و كوفته شدم، اما شوق دیدار، خستگی را از یادم برده بود!
👣 به حضورش رسیدم.
👥👥 جمعیت دورش حلقه زده بود و او همچون نگین انگشتر میان آنها می درخشید.
🌹نوبتم كه شد، در جوابم لبخندی زد و فقط فرمود: «خشم مگیر!»
👳🏻 خجالت كشیدم توضیح بیشتری بخواهم. تشكر كردم و بازگشتم. در بین راه با خود می گفتم:
⁉ فقط همین؟! ای كاش بیشتر می فرمود! حالا مگر خشم و عصبانیت چه نقشی در زندگی ما دارد؟ یا كنترل آن چه سودی می رساند؟! نمی دانم، شاید معجزه كند!
👳🏻 از حرف خودم خنده ام گرفته بود.
⛺ وقتی به قبیله ام رسیدم، فهمیدم در نبود من واقعه ای رخ داده است؛ چند تن از جوانان نادان به قبیله مجاور دستبرد زده بودند و آنان نیز مقابله به مثل كرده اند و همین كار، آتش فتنه را شعله ور ساخته است.
⚔ اكنون هر دو طرف آماده جنگ و خونریزی اند.
👳🏻 من هم غیرتم به جوش آمد و لباس جنگ بر تن كردم و دست به شمشیر بردم!!
💭 اما ناگهان جمله او به یادم آمد: خشم مگیر!
👳🏻 با خود گفتم: راستی چرا برای هیچ و پوچ به كشت و كشتار بپردازیم؟! چه معنا دارد به خاطر عده ای نادان، ده ها نفر كشته شوند!
👳🏻 به سرعت جلو رفتم و به رئیس قبیله همسایه گفتم:
حاضرم از اموال شخصی خود غرامت شما را بپردازم. چرا برادر كشی كنیم و به جان هم بیفتیم؟!
👥 با شنیدن حرفهایم به یكدیگر نگاهی كردند و جوانمردیشان گل كرد و گفتند:
✋ حال كه چنین است، ما هم دست از دعوا بر می داریم!
⛺⛺ هر قبیله به محل خود بازگشت و من در راه برگشت با خود می گفتم:
🌟 دیدی دو كلمه #رسول_خدا چگونه معجزه كرد!! (١)
📚 پی نوشت ها:
منابع:
١. اصول كافی ، ج ٢، ص ٣٠۴.
📗حیات پاکان ١، داستان هایی از زندگی #پیامبر اکرم، امیرمؤمنان و حضرت فاطمه (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ