🌹 #خطیب_خردسال
👣 دوان دوان از مسجد برگشت و مثل همیشه نزد مادرش رفت.
🌴 دو عدد متکا روی هم گذاشت تا شکل منبر شود و در عالم کودکی اش بر منبر بنشیند و سخنرانی کند.
🌤️ این کار هر روز تکرار می شد، یعنی آنچه را که در مسجد بر پدربزرگش نازل شده بود تمام و کمال برای مادرش تعریف می کرد و آیات قرآن را برای او می خواند و به این شکل مادر را از وحی الهی که بر #پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده بود مطلع می کرد.
👌🏻مادر نیز به حافظه پسر هفت ساله اش می نازید و به شیوایی کلام فرزند خردسالش افتخار می کرد.
☀️ گویا آن روز اتفاقی افتاده بود. سخنران کوچک ما مثل روزهای قبل عادی و روان صحبت نمی کرد، گاهی در سخنانش وقفه ایجاد می شد و گاهی نیز مطلب را به درستی نمی رساند... مادر پرسید:
- پسرم، چه شده امروز نمی توانی راحت حرف بزنی؟
- مادر، مثل شاگردی شده ام که در حضور استادش باشد و نتواند راحت صحبت کند، گویی شخص بزرگی حرف های مرا می شنود... راستش مادر جان، هول شده ام.
🌷 در این هنگام #علی (علیه السلام) از پشت پرده بیرون آمد و پسرش (حسن) را در آغوش گرفت و بوسید. سپس گفت:
☝🏻احسنت، مرحبا، پس تو بودی که هر روز آیات خدا را برای مادرت می خواندی... (۱)
📚 پی نوشت:
۱. مناقب، ج ۴، ص ۷.
📗 حیات پاکان ۲/ داستان هایی از زندگی #امام_حسن_مجتبی، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ