eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
خوٌد را کَبوتَر 🕊 حَرَمَت🕌🕌 فَرضْ می کُنَم....🌱🌼🌱🌼🌱 می گویند هَر چه د‍َر دِلْ ❤️ است نِگاه 👁 آشکارَش می کُنَد..... می خواهَم کَبوتَر 🕊 حَرَمَت 🕌 خودَم را فَرض کُنَم.... چون که کَبوتَر 🕊 هایَت همیشه در نِگاهِشان 👁 تَصویرِ صَحن 🌺 و سَرایِ ☀️ زیبایِ توٌست.... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 السَّلامُ عَلَیکَ یا عَلی بنِ موسَی الرِضَا الْمُرتَضی✋🌹🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙊😂 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند😂 من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..! سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت...😱 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟ گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!😂 🍃 •| 😂 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند و راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. «انتشارات
🦋🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات شهید ابراهیم هادی》 یه نوار دادم به محمود. شیخ حسین انصاریان توی نوار درباره توبه صحبت کرده بود. دو روز از ملاقات من و محمود گذشت. شنیده بودم که حالش کاملا تغییر کرده فکر نمیکردم نوارها این قدر روش تاثیر بذارن. یه روز محمود گفت: " بیا یه سر بریم سمت خط، می خوام باهات صحبت کنم." یه طور خاصی گفت. با بغض و کمی التماس در لحنش❗️تعجب کردم گفتم خیلی خُب بریم. دو سه ساعتی طول کشید تا به خط رسیدیم. تو راه همش حرف زد و گریه کرد. گفت که فامیلهاش آدمهای خوبی نیستند. از دست دختر عمه اش که همسایشون بود کلی شکایت کرد. برام گفت اونجا وضع اخلاقی اش خوب نبوده. دنبال کارهایی بوده که گفتنی نیست.نمی دونم چطوری از اون اوضاع در رفته اومده بود جبهه!! گفتم: حالا برای چی این حرفها رو به من میزنی؟ جوابی نداد. گفت: نوار توبه خیلی خوب بود. خدا تو رو سر راهم گذاشت. من توبه کردم،!! اون جای نوار رو یادته که اون غلام از حضرت رسول پرسید؛ حالا ما که توبه کردیم، خدا ما رو وقت گناه کردن می دیده؟؟ حضرت هم جواب مثبت داده بودند. من تایید کردم. بعد زد زیر گریه گفت: منم دوست دارم مثل همون غلام سیاه داد بزنم و بمیرم ولی نمیتونم. هق هق گریه اش بلند شد و گفت: میگی چیکار کنم، معلومه هنوز آدم نشدم. گفتم نه داداش، هر کسی هر طوریه، تو هم الان بهترین موقعیت رو داری. همه رو ول کن، خدا رو بچسب. تا تو رو نیامرزیده ولش نکن. گفت: از کجا بفهمم آمرزیده؟ گفتم: خودش بهت نشون میده نمی دونم.... از آن روز محمود درست و حسابی توبه کرد. مسیر خدا رو هم ول نکرد. خدا هم نشونش داد.کارنامه اش را من هم‌ دیدم. بدنی پاره پاره، جنازه ای بی سر و با جگری شکافته و دست و پایی قلم شده مثل عباس(ع)، مثل حسین(ع) تو وصیت نامش برای من این طور نوشته بود: از اینکه راهی پیش پایم نهادی آدم بشوم متشکرم. فکر کنم الان که داری این وصیتنامه را می خونی خدا به من آمرزیدنش رو نشون داده باشه، ان شاءالله در آن دنیا تلافی کنم. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🙍🏻‍ که با یک جمله📃 مشروب🍷 را کنار گذاشت😳 ها🚬 و قلیانی ها هم ببینن👆👆👆👆 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_13 خشک خواب هستم که با صدایی از داخل حیا
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق +😕تو منو چی فرض کردی _یه بانوی نابغه که میخاد رانندگی یاد بگیره البته بلده هاااا ولی خوب فراموش کرده +این شد یه چیزی 😎 بسم اللهی میگویم و شروع میکنم دستهایم را محکم به فرمان چفت کردم و لحظه ای رهایش نمیکنم هر ماشینی که میرسد جیغ کوچکی از ته گلو میکشم و محسن از جایش میپرد چند کوچه را دور میزنم و کمی از ترسم فرو مینشیند بعد از این همه هول و لا تازه یاد حرفهای محسن میافتم سعی میکنم فرصت را از دست ندهم +محسن خان نگفتی فردا قرار کجا بریما؟؟؟ محسن با لبخند ملیح همیشگیش میگوید _از اونجایی که من شمارو خیلی دوست دارم و شماهام دریارو خیلی دوست داری میریم بوشهر از اعماق وجود خوشحال میشوم انگار محسن حرفهایم را از چشمهایم میخواند و این میتواند سبب خوشبختی ما باشد +از کجا میدونی من دریا دوست دارم؟؟؟ _اگه من ندونم شما چی دوست داری چی دوست نداری که باید اسممو عوض کنم... کنار آشنایی تو آشیانه میکنم فضای آشیانه را پراز ترانه میکنم کسی سوال میکند بخاطر چه زنده ای؟ و من برای زندگی تورا بهانه میکنم... +دستت دردنکنه عزیز دلم _اینطوری از من تشکر میکنی؟؟؟مثلا من باید با بقیه یه فرقی داشته باشماااا +خب چی بگم؟؟؟ _اووووم بگو....بگو ایشالا شهید شی!!! با این حرفش کنترل فرمان از دستم میرود و ماشین را محکم به درخت میکوبم... بار وبندیل سفر را آماده کردم محسن به خانه پدر ررفته تا ازآنها خداحافظی کند اما من به یک تماس تلفنی برای خداحافظی اکتفا میکنم تحمل دیدن اشک های مامان پدر و زهرا را به هیچ عنوان ندارم چون قرارشد محسن درباره رفتنش به سوریه هم با آنها صحبت کند این سفر اولین و آخرین سفر من و محسن خواهد بود احساس عجیبی دارم هم ناراحتم و هم خوشحال احساس میکنم این لحظه ها خیلی زودتر از آن چیزی باید بگذرد میگذرد به عقربه های ساعت نگاهی میاندازم هر ثانیه که جلو میرود دلم را میلرزاند غم فراق نداند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است اما نه!!! هنوز برای خواندن این شعر ها زوداست من هنوز محسن رو دارم و باید تا زمانی که هست قدرش رو بدونم صدای زنگ خانه بلند میشود وسایلی را که آماده کرده بودم با خودم به سمت در کوچه حمل میکنم در که باز و چهره غمناک محسن جلوی چشمانم نمایان میشود +بهشون گفتی؟؟؟ سرش را به علامت مثبت تکان میدهد +خیلی گریه کردن؟؟ اینبار پلک هایت را به هم میفشاری تا جوابم را بدهی بیشتر از این سوال پیچش نمیکنم وسایل را باهم به سمت ماشین میبریم و توی صندوق عقب میگذاریم دور ماشین را دید میزنم و چشمم به شاهکاری که دیروز روی ماشین کاشتم میافتد سپر جلوی ماشین کمی داخل رفته و کنارش خش افتاده خنده ام میگیرد محسن با اخمی ساختگی میگوید _آخه این خنده داره +تقصیر خودته بهت گفتم من رانندگیم خوب نیس محسن در ماشین را برایم باز میکند و من با ذوق سوار ماشین میشوم محسن هم بعد از بستن در سوار ماشین میشود به چشمان آبیت خیره میشوم من، روز خویش را با آفتاب روی تو ، کز مشرق ِ خیال دمیده ست آغاز می کنم . انگار این شعر در بر تو سروده شده اصلا تمام شعر ها و عاشقانه های عالم برازنده توست به سمت جاده بوشهر میرویم ومن تمام راه را برای تو از هر دری صحبت میکنم هنوز کلام آخرم تمام نشده که به سراغ حرف بعدی میرم میترسم.... میترسم از اینکه نباشی و حرفی در دلم مانده باشد لبخند پر ابهتی میزنی و میگویی _گوش من به درک دهن خودت درد نگرفت +ایشششش باید از خداتم باشه من برات حرف بزنم این سعادت نصیب هرکسی نمیشه گلم!! _اون که بعله!!! اما هر چیزی تا یه حدی خوبه😁😁 مثل بچه ها قهر میکنم و سرم را ازتو برمیگردانم از شیشه به بیرون از ماشین خیره میشوم و به آبی آسمان تنها چیز دیدنی در این جاده ها ی متوالی فقط و فقط آسمان است صدای دلنشین محسن باعث میشود لبخند رو لبانم بنشیند _الان مثلا قهری؟؟ چادرم را رو صورتم میگیرم تا لبخندم را نبیند محسن_دیگه دیر شد دیدم خندیدی!!! من همچنان نگاهم را از او میگیرم _هرچقدر ناز کنی خریدارم.... لبخندم از دفعه ی قبل پررنگ تر میشود اما با آخرین حرکت محسن هول میشوم و چادر از روی صورتم میافتد و چشمانم به طرف دستهایمان کشیده میشود دستم را زیر دستت روی دنده نگاه میداری بازهم مثل قدیم ترها قلبم از کار هایت به تپش میافتد گاه می اندیشم چندان مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم! همین مرا بس... که کوچه ای داشته باشم و باران و تویی که در زندگی ام هستی و تویی که زلال تر از بارانی! @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مانــــــنــــد مـــــ🌙ــــاهیــــ مانــــــنــــد دریــ🌊ــــا مانند یـــکـــــ شعـــر غـــزلــــ در برگـــ📜ــــه کــاهـیـــــ ای کــــاشــــ بــاشــــم در دعـــ🤲ـــایــت گاهی به گاهی🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 اگردوباره جنگی شروع شد وما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید: در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید. مبادا *ارزش‌ها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضی‌ها* ارزشمند می شوند. می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند!  آن روزها: *قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم. *راست قامت*  می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم. *دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم. بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری. فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..! اما مردانه، ایستادیم... باور کنیدکه: ماهم دل داشتیم، فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم. اما با *دل* رفتیم... *بی‌دل* برگشتیم. با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم. با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم. با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم. با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم. مااکنون *پریشان* هستیم. اما *پشیمان* نیستیم. *ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم. *ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم. می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟؟ *۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!! اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم. ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم. اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که: این *حرامیان یقه سفیدان قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند... *این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند . این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله ی مرام ما نیست. *ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم. اما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم,, شرمنده ایم، با صورتی سرخ. شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است ای همه ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید! *ما*، اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به تلافی قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟ شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید. حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید. *بگذارم و بگذرم* سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان گر سر برود من نروم از سر پیمان ای خاک مقدس که بود نام تو ایران فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟ تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند. شهدا شرمنده ایم شهدا شرمنده ایم شهدا شرمنده ایم @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
‼️‼️💯💯💯 عجیب غسل دادن ایت الله بروجردی😳 هر حال استكان چای را در كنار ایشان به زمین گذاشتند، ولی ناگهان حال ایشان منقلب شد، رنگ چهره پرید و التهاب و اضطراب فراوانی به ایشان دست داد. اطبا كه شاید انتظار این حالت را داشتند به سرعت دست به كار شده و سعی می‌‌نمودند با ماساژ قلبی و دیگر فنون علمی این حمله را هم بر طرف كنند ولی با كمال تأسف و تأثر این كار امكان پذیر نگردید. آخرین جمله‌‌‌‌ای كه بر زبان آن مرد بزرگ جاری شد این بود كه خطاب به پزشكان و اطرافیان كه هنوز مشغول تلاش بودند چنین فرمودند: «مرگ است، مرگ … رها كنید … « یا الله، لااله الا الله …» و پس از سه مرتبه تكرار این جمله، دیدگان پر فروغ و حق ‌‌بینش آهسته به روی هم قرار گرفت، لب‌‌ها بسته شد، قلب آرام گرفت، پیكر عزیز و شریف بی‌‌حركت گردید، دفتر حیات عاریت بسته شد و خورشید درخشان عمر غروب كرد، روح پاك، با فراغت بال و سرشار از عظمت قدم به دنیای جاوید گذاشت تا در جوار قرب كردگار و ائمه معصومین جایگزین شود… رحمة الله علیه رحمة واسعه. من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبى نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مى‌کند و چشم‌هایش حرکت مى‌کند‼️‼️‼️😱😱😳😳
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋 🦋 🌴 چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. «انتشارات شهید ابراهیم هادی» /محسن نمیفهمیدم. واقعا نمی فهمیدم برای چه چیزی به جبهه آمده بود. در محیط معنوی جبهه همه‌ی رفقای ما اهل نماز اول وقت و نماز شب و.... بودند. اما این پسر هجده ساله همیشه فحش و ناسزا بر زبان داشت. من و چند تا از بچه های محل در یک چادر بودیم، با هم می گفتیم و می خندیدیم، رفقا هم به خاطر اینکه من روحانی بودم بیشتر به من احترام می گذاشتند. اما این پسر که اسمش هم محسن بود، هیچ کار مثبت و خوبی انجام نمی داد. من دیده بودم که موقع نماز از جمع ما جدا میشد و برای خودش در محوطه می چرخید. وقتی کسی سر به سر او می گذاشت، فحش های بسیار زشت به زبان می آورد. یک روز طاقت نیاوردم، وقتی دیدم که تنهاست، به سراغش رفتم و گفتم: آقا محسن سلام، خوبی؟ بعد از کمی حال و احوال گفتم: من برام سوال ایجاد شده که برای چی به جبهه اومدی؟ به خاطر سربازی، به خاطر .... . کمی فکر کرد و گفت: نه حاجی، حقیقتش رو بخوای من همه چیز رو تجربه کرده بودم الا جبهه رو. هر خلافی بگی انجام دادم. هر کاری که فکرش رو بکنی. الان هم که اینجام به خاطر اینه که فیلم های اکشن زیاد دیدم، فیلم های راکی و ربمو و .... ، برای همین عاشق جنگ و تیر بار و .... شدم. با دو تا از بچه محل ها اومدیم ببینیم اینجا چطوره! برای اولین بار بود که فردی را اینگونه میدیدم. همه جور نیتی را برای ورود به جبهه دیده بودم به جز نیت آرتیست بازی. راست می گفت. او تیر بارچی دسته ما شده بود‌. پیشانی بند را لوله می کرد و دور سرش میبست. یک قطار فشنگ را روی دوشش می انداخت و تیر با. را به دست می گرفت و عکس می انداخت‌. حسابی که عکس هایش را انداخت از محیط جبهه خسته شد و گفت: میخواهم برگردم. گفتم: محسن مگه خونه خاله است؟ حداقل باید سه ماه اینجا باشی. گفت: برو بابا، کی حال داره سه ماه تو این بیابون بمونه؟ گفت: این هم نامه تسویه ما، خوش گذشت. خداحافظ. گفتم : چه جوری نامه تسویه گرفتی؟ دور و برش رو نگاه کرد و گفت: دستم رو زخمی کردم و بردم حسابی پانسمان کردم و.... ‌وقتی میخواست بره ، گفت: حاجی از تو خوشم اومده، من آخوند ندیده بودم که با بچه ها بگه و بخنده.دلم برات تنگ میشه، بعد هم رفت. فردا رفتن محسن اعلام شد که کل نیروهای مستقر در اردوگاه کوزران به مرخصی بروند. ما هم وسایل جمع کردیم و راهی تهران شدیم. چند روز بعد هم دوباره به منطقه برگشتیم. وقتی اتوبوس ما وارد اردوگاه کوزران شد، با تعجب دیدم که همان محسن، دم در اردوگاه ایستاده و منتظر ماست. پیاده شدم و گفتم: محسن، اینجا چیکار می کنی؟ گفت: با شما کجایید؟ من سه روز اینجا منتظر شما هستم! با تعجب گفتم: مگه تو نرفتی تهران، مگه دلت برای رفیقای خلافکار نشده بود؟ محسن چیزی نگفت به همراه ما به چادر آمد. رفتارش خیلی تغییر کرده بود. وقتی رفقایش سر به سرش می‌گذاشتند، دیگه فحش نمی داد. میگفت: ولم کنید بزارین این دهن بی صاحاب شده بسته بمونه. عصر یکی از روزها دیدم که تنهاست و توی خلوت خودش داره فکر میکنه، رفتم سراغش و کنارش نشستم و گفتم: محسن چه خبر؟ می بینم بچه مثبت شدی؟ چی شده ؟ نفس عمیقی کشید و گفت:.... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐ ♥⭐ ⭐♥⭐ ♥⭐♥⭐ اگر •|طُ هوایم را داشته باشی... هوا هم خوب میشود... اصلا هوا همـ... به هوای •|طُ خوب میشود... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱‼️‼️♨️♨️‼️‼️ 😱هشدار تکان دهنده یک : یقه تان را می گیرم! .../این چند ثانیه را هزاران بار باید دید‼️ حرم🕌 🕊🌷 📜وصیت تکان دهنده این شهید از زبان خودش به زنان بی حجاب😭😭 دیدن این کلیپ یک دقیقه هست از دستش ندین👇👇 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆