درباره #حیث_التفاتی: #intentionality
🌕 این ادعا را در نظر بگیرید: «هوای امروز در شمال کشور، بارانی است». من میتوانم حالات ذهنی مختلفی نسبت به ادعای مذکور داشته باشم. ممکن است "باور داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانیست. یا "امید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانیست. یا "ترس داشته باشیم" که هوای امروز شمال، بارانیست. یا "تردید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانیست. و ...
🌕 باورها، امیدها، ترسها، تردیدها، میلها و ... حالاتی ذهنی هستند که در ادبیات #فلسفه_ذهن به نام #گرایشات_گزارهای (propositional attitudes) شناخته میشوند؛ زیرا دربردارنده یک گرایش خاص ذهنی ما بسوی یک محتوا/گزاره خاص هستند.
🌕 حال یک گرایش گزارهای خاص، مثلا "باور" به این جملات را در نظر بگیرید: باور به اینکه «فلسفه، مادر علوم است». و باور به اینکه «پذیرش یک دیدگاه علمی بدون توجه به مبانی و پیامدهای فلسفی آن، سادهانگاری رایجی است». و باور به اینکه «فلسفه در مراکز آکادمیک علوم شناختی ایران، مهجور است». هر باوری و از جمله اینها که ذکر شد، "بازنمودی" هستند؛ یعنی رویدادها یا اموری را از جهان بازنمایی (represent) میکنند.
🌕 در واقع تمامی گرایشات گزارهای، حالاتی بازنمودیاند. فیلسوفان ذهن به این بازنمودگرایی یا دربارگی، حیث التفاتی میگویند. حالاتی ذهنی که محتوای آنها، درباره اموری از جهان است، یا آن امور را بازنمایی میکند (این امور میتوانند انتزاعی یا حتی توهمی هم باشند).
حیث التفاتی بدین معنا یک اصطلاح خاص تکنیکال به شمار میرود و ارتباطی با #قصدمندی یا چیزی شبیه آن ندارد.
🌕 #بازنمودگرایی ( #representationalism) یا #التفات_گرایی ( #intentionalism) در ۲۵ سال اخیر، پرطرفدارترین تئوری #فیزیکالیسم برای تبیین #آگاهی / #تجربه_پدیداری بوده است. در این دیدگاه، حالات پدیداری (مانند غم و شادی و درد و ...) نیز علاوه بر گرایشات گزارهای، یک محتوای خاص را بازنمایی میکنند و حس پدیداری سابجکتیو، حاصل یا معادل این بازنمایی است.
بدین ترتیب تمامی حالات ذهنی، حالاتی التفاتی خواهند بود و #پدیدارشناسی به حیث التفاتی تحویل برده میشود. در نتیجه، هر نظریهای که درباره حیث التفاتی داشته باشید، برای تبیین مسئله #آگاهی_پدیداری هم بکار میرود.
🌕 فرض کنید من یک حس و حال پدیداری از مشاهده چمنزار سرسبز روبروی خویش دارم. حالت پدیداری #ادراک_بصری من، ویژگی فیزیکی رنگ و شکل چمنزار روبرویم را بازنمایی میکند که آن را محتوای بازنمودی یا ویژگی C مینامیم. طبق نسخه بازنمودگرایی تقلیلگرا، #ویژگی_پدیداری ادراک سبزی چمنزار، همان ویژگی بازنماییکردنِ ویژگی C (به شیوهای خاص) است.
یا ویژگی پدیداری درد، همان ویژگی بازنماییکردنِ آسیبِ بافتی بدن (به شیوهای خاص) است. و ...
@PhilMind
فلسفه ذهن
🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد #بازنمودگرایی برونگرا درباره اد
⛱با وجود بازسازی استدلال تامپسون در پستی که ریپلای کردهام، شايد یک طرفدار #بازنمودگرایی برونگرایانه بتواند پاسخي را در برابر مثال خلاف واقع تامپسون فراهم آورد؛ اينكه در تجربيات فضا- مكاني، اصولاً نسبت ميان اندازهها بازنمايي ميشود و نه خود اندازهها.
بنابراين، در مثال تامپسون همانگونه كه ويژگيهاي پديداريِ تجربياتِ اسكار و بيگ اسكار يكسان است، محتواي بازنمودي اين تجربيات آنها نيز يكي است: اسکار یک درخت ۳ متری را از فاصله ۶ متری ادراک میکند و بیگ اسکار، یک درخت ۶ متری را از فاصله ۱۲ متری؛ یعنی نسبت اندازه ابژه به فاصله تا ابژه در هر دو مورد برابر ۱ به ۲ است.
در تجربيات فضا- مكاني اسكار و بيگ اسكار صرفاً همين نسبت بازنمايي ميشود، نه خود اندازهها يا فاصلهها. در نتیجه محتوای بازنمایی (و خصیصه پدیداری حاصل از آن) در هر دو یکسان است. پس این مثال میتواند تأییدی برای بازنمودگرایی برونگرایانه باشد و نه تضعیف آن.
⛱اگر پاسخ بالا به بازسازی مثال تامپسون صحيح باشد، شايد بتوان با طراحي مثالي ديگر، نادرستي بازنمودگرايي برونگرايانه را حتّي در مورد تجربيات فضا- مكاني نیز نشان داد؛ به اين صورت كه مثال طیف معکوس را برای ویژگیهای فضا – مکانی بازسازی كنيم:
فرض کنید ساکنانی در زمین واقعی وجود دارند که آنان را ساکنان معکوس مینامیم. ساکنان معکوس، گونه جاندارانی متفاوت با انسانهای زمین هستند که تاریخ تکاملی و شرایط بهینه متفاوتی هم دارند. آنها طبق شرایط بهینه گونهی خودشان، شکلهای واقعاً بیضوی را به شکل مستطیلگون میبینند و شکلهای واقعاً مستطیلی را به شکل بیضیگون. در واقع تاریخ تکاملی ساکنان معکوس، بنحوی بوده که دسته ویژگیهای فیزیکی m (موجود در سطح شکل مستطیلی)، با ویژگی پدیداری بیضیگون برای آنها همتغییر شده است و دسته ویژگیهای فیزیکی b (موجود در سطح شکل بیضوی) نیز با ویژگی پدیداری مستطیلگون برای آنها همتغییر است. حال آنکه دسته ویژگیهای m برای ما انسانها با ویژگی پدیداری مستطیلگون همتغییر شده و دسته ویژگیهای b با ویژگی پدیداری بیضیگون.
⛱در این شرایط، مطابق بازنمودگرايي برونگرا (حتّي با توجّه به نسخههاي پيشرفتهتري كه تاي و درتسكي ارائه كردهاند)، وقتی فردی از ما انسانها و فردی از آن ساکنان معکوس، با شکل مستطیل روبهرو میشویم، با اینکه ویژگی بیرونی يكساني (يعني m) را بازنمايي ميكنيم، ویژگی پدیداری درونی ما و آنها متفاوت میباشد.
همچنین وقتی فردی از ما انسانها و فردی از آن ساکنان معکوس، ویژگی پدیداری یکسان بیضیگون را تجربه میکنیم، ویژگیهای فیزیکی متفاوتی، محتوای بازنمودیمان را شکل داده است؛ ویژگی b در محتوای بازنمودی ما وارد شده و ویژگی m در محتوای بازنمودی آنها. در اینصورت بازنمودگرایی برونگرا در ادراکات فضا- مکانی هم با مشکل مواجه خواهد شد.
@PhilMind
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️در این ویدیو👆 شواهد و یافتههای تجربی برای تفکیک حس پدیداری تجربه از حس سابجکتیو آن ارائه میشود.
♦️تقریباً تمام مباحث مربوط به تئوری #بازنمودگرایی حول امکان و نحوه تأمین ویژگی پدیداری توسّط ویژگی بازنمایی است. اما بنظر میرسد یک جنبه دیگر نیز وجود دارد: ویژگی بازنمودیافته چگونه بنحو سوبژکتیو ادراک میشود؟
♦️کریِگل بین دو جنبه مختلف از تجربه تمایز میگذارد: الف) جنبه «آبیبودن» (مثلا) که آن را «خصیصه کیفی» تجربه مینامد، و ب) جنبه «برای من بودن» (formeness) که آن را «خصیصه سوبژکتیو» تجربه نامگذاری میکند. آن تجربه نه فقط، آبیگون است؛ بلکه من نیز از آبیبودن آن آگاهم (Kriegel, 2005, “Naturalizing Subjective Character”, pp.24-25.)
♦️وی بر این مطلب تمرکز میکند که چطور یک حالت میتواند وقوع خودش را بنحوی متناسب بازنمایی کند. او اذعان دارد که یک مشکل بسیار اساسی این است که فرضیههای بازنمایی، از مجموعه واژگان ارتباط علّی بهره میگیرند که حالت محیطی «م»، علت حالت ذهنی «ذ» میشود. ولی روابط علّی، غیر بازتابیاند؛ هیچ حالت ذهنی نمیتواند علت وقوع خودش بشود.
♦️کریگل پس از پیشنهادهایی جایگزین و اشکالاتی که امثال ون گولیک بر تبیین او گرفتهاند، تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد. (See: Kriegel, 2012, "In Defence of Self – Representation; Reply to Critics", pp.480-481.)
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕هندبوک انتشارات راتلج درباره #آگاهی، توسط روکو جنارو - فیلسوف بازنمودگرا و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ایندیانای جنوبی - جمعآوری و در سال 2018 در 480 صفحه بچاپ رسیده است.
📘کتاب مشتمل بر سه بخش و 34 فصل است که برای اولینبار منتشر (و نه بازنشر) میشود.
بخش اول به تاریخچه و پیشینه متافیزیکی آگاهی میپردازد و مباحثی مانند #دوئالیسم، #ماتریالیسم، #اراده_آزاد، #هویت_شخصی، #پنسایکیزم و #ایمرجنتیزم، و ... را در بر میگیرد.
📙بخش دوم به نظریههای معاصر آگاهی اختصاص دارد و مشتمل بر فصولی درباره #بازنمودگرایی، تئوری #یکپارچهسازی_اطلاعات (IIT)، تئوری #فضای_کاری_سرتاسری (GWT)، نظریات مبتنی بر توجه، #طبیعی_گرایی زیستشناختی، #نظریه_کوانتومی آگاهی و ... است.
📗بخش سوم اما عناوین مهم در پژوهشها درباره آگاهی را مدنظر قرار میدهد و بر آسیبهای روانشناختی، خواب و رؤیاها، #مدیتیشن، زمان، #هیجانات، تجربیات چندحسی، #آگاهی_حیوانی و #آگاهی_روبات، و #وحدت_آگاهی تمرکز دارد.
هر فصل با یک مقدمه کوتاه آغاز میشود و با فهرستی از منابع مرتبط به پایان میرسد که هم برای ناآشنایان با ادبیات بحث و هم برای پژوهشگران باسابقهی این حوزه مفید است.
📓مقالات فصول مختلف به قلم نویسندگانی معتبر تحریر شده که برخی از شناختهشدهترین آنها عبارتند از: ویلیام سیگر، روکو جنارو، برنارد بارس، دیوید بارت، دیوید پیت.
@PhilMind
🌕 یکی از اعتراضات به رویکرد #بازنمودگرایی درباره #خصیصه_پدیداری درد، بر تفاوت منظر سوّمشخص بین ادراکات حسی و #احساسات_بدنی استوار شده است. #پدیدارشناسی تجربه درد نمیتواند با مشاهده آسیب بافتی در پای شخصی دیگر تحصیل شود، ولی تجربه ادراک قرمزی جعبه گوجه فرنگی، با مشاهده آن از سوی هر ادراککنندهای احساس میشود.
محتوای بازنمودی #ادراک_حسی مشاهده آسیب بافتی در پای شخص دیگر، دقیقاً یکسان یا دستکم بسیار شبیه به محتوای بازنمودی "درد" اوست: هر دو، «آسیب بافتی» را بازنمایی میکنند. حال آنکه #حس_پدیداری این دو تجربه، کاملاً با هم متفاوتند.
🌖 چرا وقتی من رنگ فیروزهای را روی دست شما میبینم، همان حس پدیداری را تجربه میکنم که خود شما از دیدن آن تجربه مینمایید؛ اما وقتی آسیب بافتی را روی دست شما میبینم، حس پدیداری درد شما از آن را ندارم؟
🌗 استراتژی مایکل تای در پاسخ به اشکال فوق اینست که تجربه "درد"، بنحوی غیرمفهومی "آسیب بافتی" را بازنمایی میکند و نه شکل و رنگ بدن را. در حالی که تجربه "ادراک حسی" پای مجروح شخص دیگر، بنحو غیر مفهومی "شکل و رنگ پا"ی او را بازنمایی میکند و نه آسیب بافتی را. بنابراین محتوای بازنمودی ادراک حسی با محتوای بازنمودی درد، متفاوت هستند. (See: Tye, 2000, PP. 60-62.)
🌘 ولی پاسخ تای ابهامآمیز بنظر میرسد. واقعاً چه تفاوتی میان «رنگ» و «آسیب بافتی» (در عضو بدن شخصی دیگر) در ادراک حسّی وجود دارد که اوّلی، بنحو غیرمفهومی بازنمایی میشود و دوّمی نه؟ چگونه است که «رنگ» چه بر عضو بدن شخصی دیگر باشد و چه بر عضو بدن خودم، بنحو غیرمفهومی و بگونهای یکسان برای همه بازنمایی میشود؛ اما «آسیب بافتی» اگر در عضو بدن شخصی دیگر باشد، بازنمایی غیرمفهومی برای سایرین ندارد و آنگاه که در عضو بدن خود شخص رخ بدهد، دارای بازنمایی غیرمفهومی خواهد شد؟
🌗 فرض کنید یک جراحت و بریدگی شدید در پای من وجود دارد و شما این بریدگیها و ورمها را مشاهده میکنید. آسیب بافتی دقیقاً چیست؟ غیر از همین بریدگیها؟ هر تعریف دیگری که از آسیب بافتی داشته باشیم و هر چقدر که آن را تخصّصیتر و میکروسکوپیتر در نظر بگیریم، باز بنظر میرسد همین اختلالات ریزبافتی را در آزمایشگاه و زیر میکروسکوپ هم میتوان مشاهده کرد.
در اینصورت فرق گذاشتن بین محتوای بازنمایی ادراک حسی آسیب بافتی و محتوای بازنمایی احساس بدنی آسیب بافتی، دشوار بنظر میرسد.
🌖 استراتژی بهتر شاید این باشد که اختلاف پدیداری بین ادراک حسی و احساس بدنی را به تفاوت در مودالیتی ارجاع بدهیم؛ محتوای یکسان یکبار از طریق ادراک حسی و بار دیگر از طریق احساس بدنی تجربه میشود.
در تعریف بازنمودگرایی غیرخالص، علاوه بر محتوای بازنمودی، عوامل دیگری از جمله مودالیتی یا حامل بازنمایی را هم دخیل در تجربه میدانند؛ حال آن که بازنمودگرایی خالص فقط بر محتوای بازنمایی تأکید دارد و نقش سایر موارد را نفی میکند. بدین ترتیب رویکرد بازنمودگرایی غیرخالص میتواند پاسخی روشن به اشکال مذکور داشته باشد.
🌕 البته تای و درتسکی از چهرههای شاخص بازنمودگرایی خالص هستند که بر تأثیر انحصاری محتوا – و نه هیچ عامل دیگر – تأکید دارند. با توجّه به این مطلب، تلاش تای برای توجیه مسئله براساس صِرف محتوا، قابل درک است؛ هرچند که قانعکننده بنظر نمیرسد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙مجموعه بزرگ 6 جلدی تاریخ #فلسفه_ذهن (انتشارات راتلج)، موضوعات و صاحبنظران کلیدی در این حوزه از یونان باستان تا عصر حاضر را پوشش میدهد. ادیت هرجلد برعهده یکی از پژوهشگران معتبر بوده و مقالات آن توسط گروهی بینالمللی از اساتید شناختهشده نوشته شده است.
📕جلد ششم این مجموعه با عنوان «فلسفه ذهن در قرون 20 و 21» مشتمل بر 350 صفحه میباشد که در سال 2019 بچاپ رسیده است. عناوین فصول جلد 6 عبارتند از:
فلسفه ذهن در سنت #پدیدارشناسی،
مسئله ذهن-بدن در فلسفه قرن 20،
تاریخچهای کوتاه از نظریات فلسفی #آگاهی در قرن 20،
نظریههای #هویت_شخصی در قرن 20،
#درون_نگری در قرن 20،
مباحث #علیت_ذهنی در قرن 20،
#حیث_التفاتی از برنتانو تا #بازنمودگرایی،
#ویتگنشتاین و میراث او،
مرزهای ذهن،
ظهور #علوم_شناختی در قرن 20،
فلسفه ذهن چگونه میتواند آینده را شکل بدهد؟
📗مجموعه تاریخ فلسفه ذهن علاوه بر دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، برای سایر علاقمندان از رشتههای مرتبط مانند #روان_شناسی، علومشناختی، ادبیات، ادیان و ... نیز کارآمد بنظر میرسد.
@PhilMind
❄️بحث درباره #کوالیا اخیراً بر روی ایده #بازنمایی متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب #کارکردگرایی که همواره در پسزمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا #خصیصه_پدیداری، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین میشود؟ من میگویم نه، و فکر میکنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند.
❄️آنچه من انکار میکنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار میکنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش میافتد. من این دیدگاه را phenomenism مینامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی میگیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553)
❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجهفرنگی رسیده نگاه میکنید. شما یک #تجربه_بصری با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است.
فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی، کوالیا را محتوای بازنمودی میدانند که در واقع، ویژگیهای ابژه بیرونیاند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجهفرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجهفرنگی بیرونی بازنمایی میکند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع #برون_گرایی در باب کوالیاست ... .
❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار میدهد، ما را قادر میسازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت دروننگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای #آگاهی هستند، خوشایند مینماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟
❄️ اول آنکه #طیف_معکوس رنگها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی میبینید، من سبزی میبینم و بالعکس. ما هر دو میگوییم که گوجهها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه میکنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو مینگرم؛ و بالعکس.
بنابراین محتوای بازنمودی نمیتواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است.
❄️دوم آنکه حتی اگر در یک #ادراک_حسی – مثل بینایی – شباهتها و تفاوتهای کوالیا به بیش از شباهتها و تفاوتهای محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوتهای کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوتهایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما میتوانیم باوری – بازنماییای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه.
آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آنکه محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، اینهمان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160)
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘ویراست دوم کامپنیون بلکول درباره #آگاهی، در سال 2017 و در 820 صفحه و 6 فصل بچاپ رسیده است.
📒فصل اوّل با عنوان «مسائل آگاهی» به تاریخچه رویکرد تجربی به آگاهی پرداخته و مسائل فلسفی آگاهی و #مسئله_دشوار را به قلم مایکل تای و دیوید چالمرز نقل کرده است.
📗فصل دوم تحت عنوان «اصالت و انتشار آگاهی»، موضوعاتی نظیر آگاهی در حیوانات و در نوزادان و #آگاهی_ماشین را مرور میکند و فرگشت آگاهی و دیدگاه #پنسایکیزم را مورد بررسی قرار میدهد.
📕فصل سوم عنوان «تنوعات تجربه آگاهانه» را انتخاب کرده و بر حالات آگاهی (شامل خواب و رؤیا)، آسیبهای کلینیکی و تجربیات غیرمعمول، حالات تغییریافته آگاهی (ناشی از مواد مخدر)، عرفان و تصوف، ذهن آگاهی و ... تمرکز دارد.
📙فصل چهار با عنوان «برخی نظریههای معاصر آگاهی»، تئوریهایی نظیر GWT (فضای کاری سرتاسری)، IIT (یکپارچهسازی اطلاعات)، نظریههای سطح میانه، #بازنمودگرایی، نظریههای مرتبه بالاتر، رویکردهای کوانتومی، رویکرد حذفگرایانه دنت، #طبیعی_گرایی زیستشناختی، #نوظهورگرایی، #دوئالیسم طبیعیگرایانه، پنسایکیزم فیزیکالیستی را به نقل از لیدرهای این نظریات بررسی میکند.
📘بخش 5 بر محور برخی موضوعات در #فلسفه_آگاهی (مانند استدلالهای ضد مادیانگارانه، استدلال معرفت، #ماتریالیسم نوعی، #کارکردگرایی، تأثیر علی آگاهی، #نوروفلسفه آگاهی، #خودآگاهی، #وحدت_آگاهی، #حیث_التفاتی شکل میگیرد.
📗فصل ششم (آخر) هم ذیل عنوان «موضوعات عمده در #علم_آگاهی»، سرفصلهایی در #روانشناسی_شناختی آگاهی و نیز در #نوروساینس آگاهی را مورد بحث قرار میدهد.
@PhilMind
📌 در ادبیات #فلسفه_ذهن معمولاً دو ویژگی اصلی برای تمایز میان حالات ذهنی و حالات بدنی ذکر میشود: #حیث_التفاتی #intentionality و #آگاهی #consciousness.
حیث التفاتی بمعنای دربارهگی (aboutness) است. یعنی برخی از حالات ذهنی درباره چیزی هستند؛ مثلاً این عبارت را در نظر بگیرید: «علی باور دارد که آسمان آبی است». عبارت «آسمان آبی است» یک گزاره است. باور هم یک حالت ذهنی و معطوف به این گزاره است (یا به این گزاره التفات دارد).
📌 برنتانو شاید اوّلین فیلسوفی باشد که معتقد است آنچه میان حالات ذهنی و حالات بدنی افتراق میدهد، همین خصوصیت دربارهگی یا حیث التفاتی حالات ذهنی است (Brentano,1874, Psychology from an Empirical Standpoint, p.8).
برنتانو واژه “Intentional inexistence” را استفاده ميكند؛ يعني فرد میتواند باور به چیزی داشته باشد که وجود ندارد یا درباره چیزهایی فکر کند که وجود ندارند. به عبارت دیگر باورهای ما میتوانند درباره گزارههایی باشند که کاذب باشند. بدین دلیل برنتانو ویژگی التفاتی بودن حالات ذهنی را مشخصه ذهن میداند.
📌 بدنبال برنتانو، برخی فیلسوفان ذهن مانند تیم کرین #ویژگی_بازنمودی (representational) حالات ذهنی را همان التفاتیبودن #حالات_ذهنی در نظر میگیرند (Crane, 2001, Elements of Mind, Ch.1).
حالات ذهنی وقتی معطوف به چیزی باشند، در واقع آن چیز را بازنمایی میکنند. بازنمایی یعنی حکایت از چیزی کردن یا نمایش دادن چیزی.
مثلاً باور به این جمله را در نظر بگیرید: «ارسطو مبدع منطق بود». اگر ارسطو مبدع بوده باشد، پس این جمله صادق است و بازنماییکننده واقعیتی در جهان. و اگر این جمله غلط باشد، پس واقعیت را درست بازنمایی نمیکند.
📌 با اینحال به نظر برخی فیلسوفان - برخلاف تعمیم برنتانو - تمام حالات ذهنی خصوصیت التفاتی ندارند. از دید ایشان احساسات و عواطف، ویژگی دیگری دارند که مشخصه این حالات است که همان کوالیاست: #ویژگی_پدیداری سابجکتیو یک حالت ذهنی که هرکسی بیواسطه و مستقیم، این کیفیت حالات ذهنی را تجربه میکند.
📌 اما فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی (repesentationalism) قائل به تعمیم حیث التفاتی به تمام حالات ذهنی (از جمله #حالات_پدیداری شامل احساسات و عواطف و ...) هستند. به نظر این دسته از فیلسوفان ذهن، حالات پدیداری نیز یک ویژگی از جهان خارج یا از بدن ما را بازنمایی میکنند.
مثلاً در ادراک شنوایی موسیقی مرغ سحر، یکسری ویژگیهای فیزیکی از جنس امواج صوتی در محیط برای ما بازنمایی میشود و احساس خاص سابجکتیو که از شنیدن این موسیقی برای ما پدیدار میشود، در واقع ویژگی بازنمایی کنندۀ همان ویژگیهای فیزیکی صوتی است. یا کوالیای درد زانو مثلاً همان ویژگی بازنمایی کنندۀ آسیب بافتی در زانوی من است.
📌 درواقع بازنمودگرایان، آگاهی پدیداری یا کوالیا را به حیث التفاتی تحویل میبرند و تمام حالات ذهنی را حالاتی التفاتی میدانند که چیزی را بازنمایی میکنند. در نتیجه به نظر ایشان، حل مسئله حیث التفاتی (به هر طریق)، به حل #مسئله_دشوار آگاهی نیز خواهد انجامید.
@PhilMind
🔐رویکرد محاسباتی به ذهن، حاصل پیشرفتها و دستاوردهایی بود که از نیمه قرن بیستم در حوزه مهندسی کامپیوتر و هوش مصنوعی اتفاق افتاد و رفته رفته این نگرش را گسترش داد که چه بسا #مغز هم دقیقا – و نه بعنوان تشبیه - یک سیستم کامپیوتری باشد. بدین ترتیب ذهن را باید بمثابه نرمافزاری که بر روی سختافزار مغز اجرا میشود، در نظر گرفت.
در نگاه طرفداران این دیدگاه، فرآیندهای مهم ذهنی مانند استدلالکردن، تصمیمگیری، حل مسئله و ... قابلیت تطبیق بالایی با الگوی محاسباتیای داشتند که در ماشین تورینگی اجرا میشد؛ بدین معنا که محاسبات ذهنی با دستکاری نمادها اتفاق میافتد و این نمادها در واقع، همان #بازنمایی محتوای حالات ذهنیاند.
🔐دیدگاه فوق البته بعدها در دهه 70 و 80 توسط جری فودور تکمیل شد. او با تمرکز بر دستکاری نمادها در فرآیند محاسباتی، سیستمی از بازنمایی ذهنی را مطرح کرد که حاوی نمادهای #زبان_ذهن (mentalese) یا زبان تفکر(Language of Thought: LOT) بودند. گرایشات گزارهای (حالات ذهنی مانند باور و میل و تردید و امید و ... که معطوف به یک گزاره هستند)، در نگاه فودور در واقع با این نمادهای زبان ذهن مرتبطاند و این نمادها نیز حاصل زنجیره علّی ارتباط با محیطاند که درون سیستم عصبی بازنمایی میشوند. (Fodor, 1975, The Language of Thought)
فودور بدنبال انتقادات فراوانی که به درونگرایانه بودن #نظریه_محاسباتی_ذهن میشد، بعدها تلاش کرد #محتوای_وسیع (wide content) ذهنی را در قالب محاسبات به شیوهای که شبیه قوانین بازنمایی وسیع باشد، توضیح دهد (Fodor, 1994, The Elm and the Expert)، هرچند قابلیتهای بازنمایی محلی (local) در نظریه وی برای این هدف کفایت نمیکرد و مناقشات در اینباره را باقی گذاشت.
🔐اما به هرحال تئوری محاسباتی فودور که در واقع تلفیقی از محاسبهگرایی (#computationalism) و #بازنمودگرایی (#representationalism) است، با استقبال فراوانی در حوزه #علوم_شناختی مواجه شد و بعدها نیز #رویکرد_محاسباتی در چارچوب #پیوندگرایی تداوم یافت.
در واقع دیدگاه فودور اگرچه فرآیند محاسباتی را منتزع از ساختار بیولوژیک بازنماییکننده لحاظ میکرد تا بتواند مدل محاسباتی ماشین تورینگی را فارغ از دستگاه سیلیکونی یا نورونی بازنماییکننده لحاظ نماید، بعدها با اهمیتیافتن ساختار نوروبیولوژیک در چارچوب علوم شناختی، به دیدگاه پیوندگرایی (#connectionism) شیفت کرد که فرآیند محاسباتی و بازنمایی محتوای ذهنی را در قالب اتصالات و شلیکهای شبکه نورونی تبیین کند.
هرچند هسته اصلی دیدگاه محاسباتی همچنان برقرار باقی ماند و شلیکهای نورونی در مسیرهای توزیعشده موازی، در جایگاه همان نمادهای زبان ذهن مینشستند که توسط سیستم عصبی دستکاری میشوند.
@PhilMind
فلسفه ذهن
برونگرایی تجربه پدیداری 1 🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مط
برونگرایی تجربه پدیداری ۲
🌕یک راهکار مهم برای #بازنمودگرایی درونگرا در برابر استدلالهای فلسفی پاتنم و برج و ... از این قرار بوده که #محتوای_بازنمودی را به دو نوع مختلف تقسیم کنند؛ یک نوع از محتوای بازنمایی که منشاء #خصیصه_پدیداری است، و نوع دیگر از محتوای بازنمایی که در شکلگیری خصیصه پدیداری نقش ندارد (مثل محتواهای گزارهای در باورها و قصدها و امیال و ...). براي مثال، خصیصه پدیداری تجربهاي كه از آب داريم در حقيقت همان بازنمايي ویژگیهای حسی و ظاهری مایع درون اقیانوسهاست، ويژگيهايي چون رنگ، شفافیت، مزه، بو، امواج و ... .
🌕در تجربه بصري اسكار از water (در زمین ما) و نیز در تجربه همزاد او از twater (در زمین دوقلو)، همين ويژگيهاي ظاهري يكسان، بازنمايي ميشوند. بنابراين، محتواي پديداري تجربيات اسكار و همزاد او يكسان باقي ميماند و به ديگر سخن، ترکیب مولکولی متفاوت water و twater، نقشی در محتوای بازنمایی پدیداری ندارد و بخشی از آن نیست. (See: Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.537)
🌕#دیوید_چالمرز هم در توضیح استراتژی درونگرایانه و در برابر استدلالهاي پاتنم و برج، همین پاسخ مبتنی بر تفکیک بین ویژگیهای بازنمودی را ارائه میدهد؛ یعنی استدلالهای مذکور را دلایل خوبی برای این میداند که بسیاری از ویژگیهای بازنمودی، وسیعاند؛ ولي اين استدلالها، وسيع بودن همه ويژگيهاي بازنمودي را نتیجه نميدهند. وی با تأکید بر اینکه «برخی» ویژگیهای بازنمودی میتوانند محدود باشند، ناسازگاریِ ميان درونیبودن ويژگيهاي پدیداري و بیرونیبودن #بازنمایی را از همین طریق، برطرف میسازد.
🌕طبق این استراتژی اگرچه دو باور مختلف درباره «آب» در زمین و زمین دوقلو متفاوتاند، چرا که یکی درباره H2O است و دیگری درباره XYZ، اما همچنان این باورها میتوانند محتواهایی محدود مشتركي داشته باشند، که این مایعها را در جنبههای کیفی و ویژگیهای ظاهری توصیف میکنند. ( Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp.354-355.)
بدینترتیب لااقل بخش مهمی از حالات ذهنی – که شامل باورها و نیتها و امیال و ... و سایر گرایشات گزارهای است – بنحوی برونگرایانه و با ابتناء (سوپروین) بر پایهای متشکل از محیط و اجتماع و #فیزیولوژی و #مغز تحقق مییابد.
🌕اما وضعیت میتواند از این هم فراتر رود. چراکه طبق یک استراتژی معقول که برای گرایشات گزارهای نیز قائل به جنبه پدیداری است، تبیین بازنمایی در حالاتی مانند باور و میل و ... بصورت دوگانهی درونگرایانه (در جنبه پدیداری باور) و برونگرایانه (در جنبه محتوایی آن) ناسازگار و دشوار بنظر میرسد.
طبق این استراتژی که بر استدلال فیلسوفانی مانند چارلز سیورت و دیوید پیت استوار میشود، كيفيت پديداري حالات گزارهای (مانند باور)، تفرد بخش (individuative) است، بدين معنا كه محتواي بازنمودي باور را تقوّم ميبخشد (constitute).
🌕مطابق این استدلال، تفکرات آگاهانه با محتواهای بازنمودی متفاوت، پدیدارشناسیهای متمایز از سنخِ شناختی دارند که همین #پدیدارشناسی، مقوّم محتوای بازنمودی آنهاست (See: Pitt, "The Phenomenology of Cognition", 2004, pp.7-8).
یعنی آنچه که به جنبه پدیداری باور مربوط میشود، مقوّم آنچیزی است که با جنبه گزارهای آن ارتباط دارد. سیورت پس از ارائه استدلال برای پدیدارانه بودن تمام حالات التفاتی (See: Siewert, 1998, The Significance of Consciousness, pp.275-276)، #تجربه_پدیداری و #حیث_التفاتی را کرانههایی تفکیک ناپذیر میداند، نه فقط در تجربیات حسی و تخیلات؛ بلکه همچنین در قلمرو حکمکردن، تفکر مفهومی، و ادراک زبانی.
🌕بدینترتیب استراتژی تفکیک بین نحوه بازنمایی در جنبه پدیداری و جنبه محتوایی حالاتی مانند باورها، به مشکل برخواهد خورد و بنظر میرسد همان نحوه بازنمایی که درونگرایان براساس استدلال پاتنم و برج برای جنبه محتوایی میپذیرند، باید برای جنبه پدیداری نیز پذیرا باشند.
در نتیجه برونگرایی نه فقط در محتوای گزارهای و حالاتی مانند باور و میل و قصد و ...، بلکه در تجربه پدیداری و حالاتی مانند ادراک حسی و غم و شادی و خشم و ... هم قوت مییابد.
🌕از مهمترین پیامدهای برونگرایی اینست که مطالعه حالات ذهنی صرفا با #روش_محاسباتی و براساس فعالیتهای نورونی، لزوما به نتایج درستی نمیانجامد و بلکه میتواند گمراهکننده باشد. طبق برونگرایی، دو شخص S1 و S2 میتوانند بلحاظ درونی و فعالیتهای نورونی دقیقا شبیه هم باشند، اما بدلیل تفاوت محیط و تاریخچه، حالات ذهنی متفاوتی را تجربه کنند. چرا که طبق برونگرایی، ذهن بر پایهای ترکیبیافته از مغز و بدن و محیط و اجتماع و ... سوپروین میشود.
@PhilMind
فلسفه ذهن
📚#معرفی_کتاب 📙کتاب «آگاهی درونی؛ یک نظریه بازنمودگرایانه» اثر اریا کریگل در سال ۲۰۰۹ توسط انتشارات
📌موضع رایج دیدگاه #بازنمودگرایی مرتبه اول درباره #آگاهی، قائل به تمایزی در درون #تجربه_پدیداری نیست؛ اما اریا کریگل #حالات_پدیداری را دارای دو خصیصه متفاوت دانسته و برای تأمین و تبیین هر خصیصه، منشاء جداگانهای در نظر گرفته است.
به گفته وی ميتوان ميان دو جنبه مختلف از تجربههاي آگاهانه (مانند تجربه ديدن آسمان) تمايز نهاد: الف) جنبه «آبیگون بودن» تجربه، که آن را «خصیصه کیفی» تجربه مینامد، و ب) جنبه «برای من بودن» که آن را «خصیصه سابجکتیو» تجربه نامگذاری میکند.
آن تجربه نه فقط، آبیگون است؛ بلکه براي من است، به اين معنا كه من از آبیبودن آن مطلع هستم. آبیگون بودن آن، خصیصه کیفیاش را شکل میدهد، در حالی که آگاهی من از آن، خصیصه سابجکتیوش را.
📌خصیصه کیفی یک #تجربه_آگاهانه، مشخص میسازد که آن، چه تجربه آگاهانهای هست، اما این خصیصه سابجکتیو تجربه است که مشخص میکند آیا اصلاً آن یک تجربه آگاهانه است (Kriegel, 2005, Naturalizing Subjective Character, pp.24-25.)
📌نكته مهمي كه كريگل ابتدا – در مخالفت با بازنمودگرایی مرتبه بالاتر - مطرح ميكند اينست كه بنظر ميرسد آگاهي ما از يك رويداد پديداري (كه در حقيقت همان خصيصه سابجكتيو آن رويداد است) چيزي متمايز و مجزا از خود آن رويداد نيست.
به ديگر سخن، براي حصول آگاهي به يك تجربه، نيازي به يك حالت ذهني فرا و وراي آن تجربه نداريم. بلكه آگاهي از تجربه، بگونهاي درون خود آن تجربه نهفته است و به ديگر تعبير، تجربيات آگاهانه خود-بازنما هستند (Ibid, pp.28-29).
📌حال، چنانچه وجود دو مؤلفه يادشده (يعني خصیصه کیفی و خصیصه سابجکتیو) را در هر تجربه آگاهانه بپذيريم، لازم است توضيح دهيم چگونه ممكن است يك حالت ذهني در درون خود، آگاهي به آن حالت را در بر داشته باشد.
بسياري از نظرياتي كه درباره #آگاهي_پديداري ارائه شده، عمدتاً راجع به خصيصه کیفي هستند و به خصيصه سابجكتيو تجربه نپرداختهاند.
کریگل در تلاش برای طبیعیسازی خصیصه سابجکتیو تجربه آگاهانه، بر این مطلب تمرکز میکند که چگونه یک حالت نوروفیزیولوژیک در #مغز میتواند وقوع خودش را بنحوی متناسب #بازنمایی کند.
📌البته او اذعان دارد که یک مشکل بسیار اساسی در برابر استراتژی #خودبازنمایی ، این است که فرضیههای فیزیکالیستی درباره بازنمایی ذهنی، از مجموعه مفاهيم مربوط به ارتباط علّی بهره میگیرند؛ ولی روابط علّی، غیر بازتابی هستند (آنها هیچگاه بین یک شیء و خودش برقرار نمیشوند)؛ هیچ حالت ذهنی نمیتواند سبب وقوع خودش بشود. در نتیجه یک مشکل بنیادین در برابر طبیعیسازی خصیصه سابجکتیو قرار دارد.
📌رویکردی که او برای حل مشکل پیشنهاد میکند، این است که محتواهای بازنمایی (شامل هر دو محتوای «گوجه فرنگی قرمز» و «بازنمایی گوجه فرنگی قرمز») بوسیله یکپارچهسازی اطلاعاتی که ابتدائاً توسط دو حالت ذهنی جداگانه حمل میشوند، تولید میگردند. وقتی محتواهای این دو حالت ذهنی جداگانه، بنحوی مناسب یکپارچهسازی میشوند، یک حالت ذهنی واحد پدید میآید که دربردارنده آگاهی درونی از بازنمایی گوجه فرنگی قرمز است.
این دو حالت ذهنی (بازنمایی گوجه فرنگی قرمز و بازنماییِ بازنماییِ گوجه فرنگی قرمز) البته هرکدام هیچ خصیصه سابجکتیو ندارند؛ اما وقتی که محتوای بازنماییشان یکپارچه میشود، یک حالت ذهنی پدید میآید که دارای #خصیصه_سابجکتیو است. علت اینکه این حالت ذهنی سوم، دارای خصیصه سابجکتیو است، اینست که در درون خودش، بازنمایی از یک ابژه بیرونی و بازنماییِ آن بازنمایی را به هم میآمیزد. (See: Ibid, pp.38-47)
📌البته او قبول دارد که ممکن است اعتراض شود آشکارگی تجربه برای شخص (برای من بودن)، بسیار خاصتر و منحصر به فردتر از آن است که با مفهوم «اطلاع درونی از آن» توضیح داده شود؛ خصیصه سابجکتیو، چیزی فراتر از اطلاع درونی است.
نقد دیدگاه کریگل بزودی خواهد آمد.
@PhilMind